مروری کوتاه بر اصل استصحاب بقاء ملکيت مستدله شيخ (ره) در لزوم بيع معاطاتی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 489 تاریخ: 1385/3/1 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره اين بود كه بعد از قول به ان المعاطاة مفيدة للملكية هل تكون لازمة او تكون جائزة آيا ملكيت معاطات مثل ملكيت بيع به صيغه است و لازم است ؟ و با فسخ بدون سبب فسخ نميشود يا نه جايز است مثل هبه و با فسخ بدون سبب فسخ ميشود شيخ ( قدس سره ) فرمودند كه اوفق بالقواعد اين است كه بگوييم لازم است لزوم اوفق به قواعد است و عرض كرديم براي لزوم او هفت وجه شيخ ذكر كرده و به هفت وجه استدلال كرده يكي اصالة اللزوم به معنا استصحاب بقاء ملك هر مالكي بر ملك خودش ملك مبيع بر ملك مشتري در ملك مشتري و ملك بايع و ملك ثمن در ملك بايع بقاء ملك كل من المبيع و الثمن في ملك آن مالك ثانوي اين استصحاب ، به اين استصحاب اشكال شد كه اين استصحاب از كلي قسم دوم است چون مردد است بقاء ملك بين ملك جايز كه قطعا با فسخ مرتفع شده و بين ملك لازم كه قطعا با فسح باقي است بنابراين ميشود كلي قسم دوم و نميشود فرد را استصحاب كرد استصحاب فرد درست نيست چون يكي از فردها مشكوك الحدوث است و ديگري متيقن الارتفاع و ما در باب استصحاب ميخواهيم يك شئ متيقن البقاء باشد و مشكوك الارتفاع يقين به حدوث و شك در بقاء متيقن الحدوث و شك در بقاء و اينجا اين جور نيست آني كه ارتفاع يكي متيقن الارتفاع است پس ولو يقين به حدوث دارد اما شك در بقاء ندارد . به هر حال يكيشان متيقن الارتفاع است كه اگر يقين به حدوثش هم بود شك در بقاء ندارد اين يكي شك در بقاء ندارد براي اينكه يقين به ارتفاع دارد، مضافا به اينكه آن دیگری يقين به حدوث هم ندارد يعني طويل العمر آن هم شك در حدوثش است و شك در بقاء هم نيست يقين به بقاء است پس اركان استصحاب در اينها تمام نيست خلاصه اش اين است يكي متيقن الارتفاع و يكي مشكوك الحدوث اركان استصحاب در هيچ كدام از اينها تمام نيست شيخ (قدس سره ) از اين اشكال جواب فرموده اند يكي به اينكه ما استصحاب ميكنيم كلي و قدر مشترك را، قدر مشترك بين مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء كليش را استصحاب ميكنيم ميشود استصحاب كلي قسم دوم و همان كلي ملك هم كه استصحاب كرديم كفايت ميكند براي لزوم و اينكه مبيع به ملك مشتري باقي است و ثمن به ملك آقاي بايع اين يكي ، دوم اينكه نه استصحاب ميكنيم فرد را ولي تزلزل و لزوم جزء مقدمات ملك نيست حقيقت ملك ليست الا واحدة يك حقيقت است در ملك لازم يا در ملك جايز يك حقيقت است وقتي يك حقيقت شد لزوم و جواز از احكام ملكيت است و از آثار ملكيت است بنابراين ميتوانيم همان ملكيت را كه آن وقت به وجود آمده آن ملكيت موجوده را ما استصحاب كنيم و بياوريم بگوييم يك ساعت قبل ملكيت به وجود آمد شك دارم آن ملكيت رفع شد يا آن ملكيت رفع نشد استصحاب ميكنيم ملكيت را و بعد هم ايشان ادلهاي آوردند براي اينكه اين جزء آثار و جزء احكام است نه جزء مقوّمات ملك، چون ملك را به دو قسمت كند، يادم رفت حالا عرض كنم در آنجا مستشكل گفت كه نميتوانيم استصحاب كنيم فرد را براي اينكه مقطوع الارتفاع و مشكوك الحدوث است فرد را نميشود استصحاب كرد بلكه فرمود ميتوانيم اصلا يك استصحاب ديگري بياوريم كه جواز را نتيجه بدهد و آن استصحاب علقه مالك قبل از بيعش مالك قبل از بيع به اين مبيع علاقه داشت و سلطنت داشت حالا استصحاب ميكنيم آن علقه را و ميگوييم الآن هم سلطنت دارد پس ميتواند به خودش برگرداند استصحاب علقه مالك و سلطنت مالك قبل البيع ، قبل از بيع استصحاب را ميآوريم و ميگوييم الآن هم ميتواند برگرداند و در نتیجه ميشود جواز اين را هم مستشكل فرمودند بعد هم چيزهاي ديگري آخر سر داشت كه دیگر خيلي ربطي به بحث ما ندارد. « وجوه مطرح شده بر «فتأمل» در عبارت شيخ (ره) و شبهات وارده بر آن » حالا در ذيل اين كلام شيخ مباحثي و مطالبي مورد تعرض قرار گرفته مطالبي را فرمودند محشين و يا سيدنا الاستاذ الامام در ذيل اين بحث شيخ مباحث شيخ از اولي كه فرمود بناء علي اصالة اللزوم از اينجا تا آنجايي كه ديروز خوانديم مباحثي را محشين و غير محشين كه سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) مورد بحث قرار داده اند كه اين مباحث را براي اينكه مباحث مفيدي است من متعرض ميشوم يك بحثي دارند آقايان اين است كه اين فتأمل شيخ اشاره به چیست؟ ببينيد عبارت شيخ را شيخ ( قدس سره ) فرمودند كه «امكان دعوي كفاية تحقق القدر المشترك في الاستصحاب فتأمل»[1] فتأمل شيخ به چي اشاره است و اشكال هم شده چه جور شيخ امر به تأمل نموده كه تأمل اشعار به تضعيف دارد و عدم تماميت در حالي كه در اصول شيخ استصحاب كلي قسم دوم را قبول كرده پس اين شبهه اين است چرا شيخ امر به تأمل فرمود كه اشعار دارد بلكه ظهور در تضعيف دارد علي اي حال در وجه تأمل وجوهي گفته شده يك وجه اين است كه گفته بشود اين استصحاب قدر مشترك است اين جا جاري نميشود براي اينكه شك در بقاء قدر مشترك ناشي از شك در حدوث مقطوع البقاء است ما كه شك داريم قدر مشترك است يا نه ؟ ناشي از شك در حدوث مقطوع البقاء است وقتي شك در حدوث آن داريم استصحاب ميكنيم عدم حدوث مقطوع البقاء را در نتیجه قدر مشترك وكلي هم وجود ندارد اين يك وجه تأمل گفته اند تأمل شيخ ناظر به اين است كه استصحاب و قدر مشترك و كلي محكوم استصحاب عدم حدوث فرد مقطوع البقاء است براي اينكه شك در بقاء ناشي از آن است و الا آن مقطوع الارتفاع كه از بين رفته كلي كه در ضمن آن است ميتواند باشد او مرتفع شده پس شك ناشي از حدوث آن است حدوث آن هم حالت سابق عدمي دارد استصحاب عدم ميآيد كلي از بين ميرود گفته اند شيخ به اين معنا اشاره دارد. لكن اين حرف و اين اشكال وارد نيست اين اشكال به استصحاب قسم دوم وارد نيست . براي اينكه اولاً شك در بقاء كلي ناشي از شك در مقطوع البقاء نيست؛ چون من شك دارم اين مقطوع البقاء حادث شده يا نه پس شك در بقاء دارم روشن از آن نيست براي اينكه من قطع به بقاء دارم پس اگر حادث باشد يكون باقيا . شك در حدوث او نميتواند منشأ شك در بقاء من باشد چون فرض اين است اگر باشد باقي است بلكه ناشي از اين است كه آيا اين فرد حادث مقطوع البقاء است يا مقطوع الارتفاع تردد اين فرد بين مقطوع البقاء و بين مشكوك الحدوث سبب شده است كه من شك در بقاء دارم نه اينكه صرف اينكه چون اين فرد نميدانم حادث شده يا نه پس شك دارم در بقاء اين يك شبهه ، شبهه دومي كه هست اينكه بر فرض اين استصحاب جاري باشد اين استصحاب مثبت است و نميتواند شك در بقاء كلي را از بين ببرد چون عدم كلي به عدم فرد به حكم عقلي است؛ عدم كلي و عدم فرد به حكم عقل است ، ميشود اصل مثبت چون گفته اند اصول نميتواند سبب اثبات آثار عاديه و عقليه و طبيعه شود فقط مثبت آثار شرعيه است كما اينكه نميتواند مثبت آثار شرعيه مترتب بر وسائط عقليه شود ما دو جور مثبت داريم دو جور اصل مثبت داريم اصل مثبت گاهي ميخواهد اثر عادي و يا عقلي و يا تكويني را بياورد ميگوييم اصل حجت اين مثبت است گاهي ميخواهد اين اصل اين واسطه را درست كند كه خودش پايش لنگ بود براي اينكه اثر شرعي اين واسطه عقلي بار بشود اصول نميتواند آثار شرعيه وسائط عقلي را بار كند اصول اين كار از دستش نميآيد و ميشود مثبت چون خود واسطه عقلي را استصحاب درستش نميكرد حالا ميخواهد چه كارش كند؟ ميخواهد آثار شرعيه اش را درست كند گفت كلاغه روده اش در آمده بود گفت من جراحم وشكم بخيه ميكنم گفتم حالا اگر شكم بخيه ميكني شكم خودت را اول بخيه كن حالا اين جا هم اين استصحاب نميتواند واسطه را درست كند چه طوري ميخواهد اثر واسطه را درست كند و عدم كلي و عدم فرد مثبت است اين اشكال كه اين جوري بياييم بگوييم اين وارد نيست وجه ديگري كه ميشود براي اين تأمل بيان كرد اين است كه گفته بشود ملكيت مشتركه كه ديروز هم عرض كردم ملكيت مشتركه نه حكم شرعي است و نه موضوع ذي حكم شرعي آني كه مجعول شارع است يا ملك لازم است يا ملك جايز يك جامع بين آنها جعل نشده ما انتزاع ميكنيم جامع را ما انتزاع ميكنيم و الا جامع جعل نشده پس خودش حكم شرعي نيست و اثر شرعي هم ندارد چون آثار بار شده بر ملك لازم يا بر ملك جايز ، شما نميتوانيد در ملك ديگران تصرف كنيد كدام ملك را ميگويد؟ يا ملك جايز يا ملك لازم اما آن ملك جامع بين اينها بما هو جامع نه آن شارع بر آن اثري بار نكرده و نميشود استصحاب كرد اين هم يك شبهه براي امر به تأمل، كه ما عرض كرديم بعيد نيست نظر شيخ به اين شبهه باشد بنابراين منافاتي با حرفهايش در اصول ندارد اين جا گير دارد يعني اين جا اين ملكيت مشترك اثر ندارد و الا گاهي جاها ممكن است اثر داشته باشد مثل اينكه شك در بول و يا شك در مني كه بعد وضو ميگيرد استصحاب جامع ميشود يعني استصحاب حدث آن استصحاب حدث جامع اثر دارد )لا يمسه الا المطهرون([2] فرض كنيد آن محدث نميتواند قرآن را مسّش كند چه حدث اصغر باشد چه حدث اكبر ممكن است آنجا بگوييم اثر دارد عدم جواز مسّ پس اين اشكال مال اين جا بالخصوص باشد و لعل فتأمل شيخ اشاره به آن باشد اين هم وجه دوم . وجه سومي كه ممكن است شيخ ( قدس سره و نوّر الله مضجعه و رزقناالله و اياكم زيارة قبر مولي الموحدين امير المؤمنين سلام الله عليه و ورودنا من باب القبلة و زيارتنا قبر الشيخ الي في جانب يد اليسري اذا ورد الانسان من باب القبلة) عنوان کرده باشد اين است كسي بگويد استصحاب عدم فرد مقطوع البقاء معارض است با استصحاب مقطوع الارتفاع شما نه اينكه آمديد گفتيد كه اصل عدم فرد مقطوع البقاء اصل عدم حدوث حاكم بر استصحاب بقاء كلي است كسي اشكال كند بگويد نه استصحاب عدم فرد مقطوع البقاء اين معارض است با استصحاب عدم فرد مقطوع الارتفاع ، مقطوع البقاء و مقطوع الارتفاع شما ميگوييد استصحاب ميكنم عدم مقطوع البقاء را ميگويم كلي نيست مستشكل ميگويد خوب اين معارض است با استصحاب عدم مقطوع الارتفاع دو تا استصحابات تعارض ميكنند و تساقط، استصحاب كلي سر جاي خودش است ممكن است نظر شيخ به رفع اين اشكال باشد به اين كه فتأمل كه اين اشكال وارد نيست براي اينكه استصحاب عدم حدوث مقطوع الارتفاع اثري بر آن بار نميشود كه ديروز هم عرض كردم اين يك سري حرفها درباره امر به تأمل. « ديدگاه سيد يزدی (ره) بر اجرای استصحاب بر لزوم يا جواز بيع معاطاتی » بحث ديگري كه هست این است كه سيد در حاشيه شان دارند كه اينجا ما ميتوانيم استصحاب كنيم فرد مردد را بعنوان يك تحقيق و آخرين نظريه، استصحاب فرد مردد ميگوييم اين فرد، اشاره ميكنيم به هماني كه اول موجود شد چه ملكيت جايزه چه ملكيت لازمه، اين فرد در يك زماني بوجود آمد الآن شك دارم آن فرد باقي است يا باقي نيست استصحاب ميكنم فرد مردد را آن فرد مردد را من استصحابش ميكنم و ميكشم ميآورم ميگويم ملكيت الآن هست آن فرد الآن هست. « اشکال آقا شيخ محمد حسين (ره) بر ديدگاه سيد يزدی (ره) و بررسی آن » در اين فرمايش سيد دو تا اشكال هست يك اشكال در اصل مبنا است و يك اشكال در بنا، دو تا اشكال در استصحاب فرد مردد هست يكي در اصل استصحاب فرد مردد، و يكي در استصحاب فرد مردد در ما نحن فيه يكي در اصل فرد مردد يكي در ما نحن فيه اشكال به استصحاب در فرد مردد مثل اينكه من يقين دارم يا زيد يا عمرو بودند توي اتاق بودند بعد يقين كردم يكي از اينها از بين رفته نميدانم زيد بوده يا عمرو بوده اينجا جاي استصحاب فرد مردد ميگويم آني كه توي اتاق بود استصحاب ميكنم و ميكشم ميآورم تا الآن اين ميشود استصحاب فرد مردد يقين سابق شك لاحق هماني كه يقين به وجودش داشتم الآن شك در بقاءيش دارم اشكالي كه شده به اين استصحاب فرد مردد مال آقا شيخ محمد حسين (قدس سره) است ايشان ميفرمايد فرد مردد نه ذاتا وجود دارد نه ماهيتا وجود دارد نه هويتا وجود دارد نه حقيقتا، سه چهار تا عبارت دنبال هم نگاه كنيد ميگويد ليس الفردالمردد بمحقق لا ذاتا و لا ماهيتا و لا وجودا و لا هويتا اصلا فرد مردد در اين جا، نه مرحله امكانش، نه مرحله ماهيتش، نه مرحله تحقق خارجي اش اصلا فرد مردد وجود ندارد و تشخص مساوق است لابد دليل ايشان هم اين است که تشخص مساوق است با تعين الشيء مالم يتشخص لم يوجد اصلا فرد مردد معقول نيست امكان ندارد، امكان وجود ندارد، ماهيت ندارد، هويت ندارد نه هيولا دارد نه ما فوق هيولا، اصلا فرد مردد هيچ تحققي ندارد آن وقت شما چطور ميخواهيد بگوييد آن فرد مردد را من استصحابش ميكنم اين اشكال ايشان وارد است يا نه ؟ مردد احدهما وجود خارجي ندارد اصلا ماهيت هم ندارد بدتر از شريك الباري است فرد مردد مثل شريك الباري است منتها آن ممتنع به الذات است اين ممتنع به الغير است فرد مردد را اصلا تحقق خارجي ندارد بنابراين نميشود فرد مردد را استصحاب كرد اين حرف حاج شيخ محمد حسين ، تمام است يا نه ؟ حرف ايشان هم تمام است هم ناتمام اما تمام بله در تكوين و در حقايق عالم همين است الشيء ما لا يتشخص لم يوجد ولي ما بحثمان كه نميخواهيم فرد مردد را بگوييم در حقيقت عالم تحقق دارد ما ميخواهيم بگوييم فرد مردد موضوع اثر شرعي بشود چه جور گاهي عدم الشيء عدم شيء ميشود شرط وجود شيء يا شرط گاهي شرط متأخر است مثل غسل ليله آيته مستحاضه شرط صحت روزه روز گذشتهاش است با اينكه شرط نميشود متأخر باشد يا در باب اجازه علي نحوالكشف شما ميگوييد اجازه الآن عقد را از اول بر ميگرداند خوب همه اينها از نظر تكوين و عقل نادرست است شرط نميتواند متأخر باشد شيء نميتواند چيزي را عما وقع منقلبش كند اجازه آقاي مالك اين بيع فضولي را بر گرداند نميتواند الشيء لا ينقلب عما وقع عليه فرد مردد هم بلا اشكال حق با مرحوم آقا شيخ محمد حسين (قدس سره) است نه تحقق دارد نه ماهيت دارد نه وجود دارد هيچي ندارد حتي در ذهن هم ايشان ميگويد وجود ندارد آني هم كه ما تصور ميكنيم فرد مردد نيست آن يك چيزي است كه ما خودمان درست كرديم اين مال واقعيات درست است اما من كه نميخواهم فرد مردد واقعياش را پيدا كنم و اثر واقعي را نمیخواهم، بلکه من ميخواهم فرد مردد را موضوع يك اثر شرعي قرار بدهم كما اينكه اثر شرعي اعتباريه شارع هم ميتواند آن فرد مردد را اعتبار كند اعتبار كند فرد مردد را و اثر بر آن بار كند اعتبار فرد مردد و ترتيب اثر لا بأس به كما اينكه شما در فيلم و سريال ميآييد يك آدم بدي را جای یک آدم خوب اعتبار ميكنيد چه مانعي دارد شارع فرد مردد را اعتبار كند و اثر را بر فرد مردد هم بار كند . بنابراين اصل استصحاب فرد مردد از نظر كلي اش اشكال ندارد اشكال عقلي ندارد باب ، باب اعتبار است و ترتيب اثر شرعي لا بأس كه فرد مردد ادعاي وجود بشود و اثر برش بار بشود يك بحث در ما نحن فيه است كه در ما نحن فيه فرد مردد معنا ندارد براي اينكه من نميدانم آني كه موجود شده بق بوده تا قطعا بعد از سه روز از بين رفته فيل بوده تا قطعا بعد از سه روز باقي باشد ميتوانم بگويم آن فردي كه مردد بود بين بق و فيل امروز شك در بقاءئش دارم آني كه مردد بود بين بق و فيل با فرض مردد بودنش من شك در بقاءيش دارم نه براي اينكه آني كه مردد بود يكيش نيست يكيش هست . شك در بقاء احدهما معنا ندارد غير علم اجماعي كه تصوير كرديم اين هم شبهه دوم به مرحوم سيد يعني اين شبهه به مرحوم سيد وارد است كه ما قبول داريم استصحاب فرد مردد لابأس به ما مثل مرحوم آقا شيخ محمد حسين و ديگران نيستيم كه بگوييم استصحاب فرد مردد نادرست است عقلا اما در ما نحن فيه استصحاب فرد مردد وجه ندارد بقيه بحث براي فردا . (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كتاب المكاسب 3: 51. [2]- واقعه (56): 79.
|