اشکال به قول نائينی بر اينکه آيه وفای به عهد دلالت بر لزوم ندارد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 501 تاریخ: 1385/6/22 بسم الله الرحمن الرحيم يكي از اشكالاتي كه بر استدلال به آيه شريفه (أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ) [1] شده اشکالی است که مرحوم نائینی (قدسسره) دارد و آن اينكه افاده لزوم نميكند و به تعبير خودشان اين اشكال، اشكال ثبوتي است این اشکال در تقریرات بحث ایشان آمده است. در کتاب منية الطالب به قلم مرحوم آشيخ موسي نجفي خوانساري، صفحه 64. «و كيف كان فالحق عدم امكان إفادتها له ثبوتاً، [اصلاً آيه ثبوتاً افاده لزوم نميكند ثبوتاً، نه از نظر معنا و نه از نظر ظاهر لفظ عقد.] و ذلك لأن اللزوم المتصور في باب العقد علي قسمين: لزوم حكمي تعبدي و لزوم حقي. [مي فرمايد ما دو گونه لزوم داريم، 1ـ لزومي كه جنبه حكم و تعبد دارد و فی حّد نفسه قابل تخلف نيست، 2ـ لزوم حقي است، كه میتوان از آن تخلف کرد و التزام به خلافش را بيان كرد.] فالاول: كما في باب النكاح و الضمان والهبة لذي الرحم و نحو ذلك من القربات التي لارجعة فيها، [امور عبادي كه رجوعي در آن نيست، مانند صدقه و زكات فطره.] فإن في باب النكاح ـ مثلاً ـ يستكشف من عدم صحة الإقالة و عدم صحة جعل الخيار لأحد الزوجين، [وقتي میبينيم قابلیت اقاله ندارد، شرط خيار نميتوان گذاشت،] إن اللزوم فيه حكم شرعي تعبدي من لوازم ذاته، [لازمه ذات نكاح است، و به حسب طبع قابل تخلف هم نيست.] و يقابله الجواز في الهبة لغير ذي رحم، فإنه ايضاً حكم تعبدي، و إلا كان قابلاً للإسقاط، والثاني [كه لزوم حقي باشد] كما في باب العقود المعاوضية اللفظية، تنجيزية كانت كالصلح و البيع و الإجارة، او تعليقية، كالسبق و الرماية، فإن بقوله: بعت، ينشأ أمران، [دو امر را انشاء میكند،] أحدهما: مدلول مطابقي للفظ و هو تبديل أحد طرفي الإضافة بمثله، [حبل مالكيت خودش را از مبيع تبديل به حبل مالكيت ثمن میکند،] الذي ينشأ بالفعل ايضا، [با معاطات هم میتوان چنین كرد،] لأنه ايضاً مصداق لعنوان البيع بالحمل الشائع الصناعي. و ثانيهما: مدلول التزامي له، و هو التزامهما بما انشئي، [ملتزم است به امری كه انشاء كرده، مثلاً انشاء كرده مبيع مال مشتري باشد، يك مدلول التزامي هم دارد، و آن اينكه ملتزم میشوم كه به همه آنها نزنم، و هو يختص بما اذا انشئي التبديل باللفظ، [مورد دوم مخصوص جائي است كه انشاء به لفظ باشد،] دون الفعل، فإن الدلالة الإلتزامية، بحيث تري في العرف و العادة، [یعنی دلالت التزاميه که در عرف و عادت دیده میشود]، ملازمة بين تبديل طرف اضافة بمثله، و التزام البائع بكون المبيع بدلاً عن الثمن، و التزام المشتري بكون الثمن عوضاً عن المثمن، تجري في اللفظ. [ملازمه بين اينكه بايع وقتي میگويد مبيع مال تو باشد پس من هم يك التزام دارم، اين در لفظ بایع میآيد، و به همين ترتیب التزام مشتري كه ثمن عوض از مثمن باشد. اين دلالت التزاميه در لفظ جاری میشود،] و اما الفعل فقاصر عن إفادة هذا المعني، [فعل نمي تواند اين دلالت التزاميه را داشته باشد.] فإن غاية ما يفيده هو تبديل أحد طرفي الإضافة بمثله، اذا قصد منه. [وقتی از فعل قصد تبديل دارد، تبديل محقق میشود.] و اما إلتزام البائع ببقاء بدلية المبيع للثمن، [كه ملازمه با لزوم دارد،] فليس الفعل دالاًّ عليه، فلو فرض أن المتبايعين قصدا التبديل و قصدا بقائه علي ما هو عليه، فحيث ان البناء القلبي في باب العقود لا أثر له، [حالا بر فرض كه بایع چنين نيتي هم داشته باشد كه مبيع هميشه در ملك مشتري بماند، چنین نیتی در باب عقود اثر ندارد،] إلا إذا اتي بما هو مصداق لهذا العنوان، [لفظی را بياورد كه اين امر را بفهماند و مصداق اين عنوان باشد،] و ليس الفعل مصداقاً لهذا، فلا أثر له، [پس براي فعل اين اثر نيست، يا براي آن قصد اين اثر نيست،] فعلي هذا لا يمكن ثبوتاً أن يفيد الفعل الإلتزام العقدي، [التزام عقدی را نميفهماند.] بل هوخارج بالتخصّص عن عموم (أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ.) فإن العقد إنما يسمي عقداً لكونه مفيداً للعهد المؤكد و الميثاق و التعهد، و التعاطي الفعل قاصر عن إفادة هذا المعني، [تعاطی فعل تعهد را افاده نمیكند.] نعم يمكن إيجاد هذا المعني، [یعنی ممکن است تعهد و التزام را ایجاد کند،] بالفعل أيضاً، إلا أنه لا بالتعاطي، بل بالمصافقة و نحوها، [با دست دادن میتوان التزام بعدي را محقق كرد.] و أما باب الألفاظ: فحيث إن الملازمات العرفية من أنحاء المدلولات و العرف يري من اوجد البيع بلفظ بعت، أنه التزم ببقائه علي ما أنشأه فيمكن أن ينشأ بلفظ بعتُ معنيان: أحدهما: نفس التبديل، و ثانيهما: إلتزامهما بما التزما به من التبديل. ثم إن هذا اللزوم العقدي حق مالكي امضاه الشارع بقوله (أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ،) فإنه إذا كان من منشئات المتعاقدين، لا من التعبد الصرف يصير حقاً مالكياً، [در اختيار خود متبايعين است،] و لذا يجري فيه الإقالة و حق الفسخ. فإنه لو كان اللزوم من لوازم ذات المنشأ، لما صح جعل الخيار في مقابله، سواء كان بجعل شرعي»[2] تا آخر. جملهای كه مربوط به بحث ماست: «فيمكن أن ينشأ بلفظ بعت معنيان، أحدهما نفس التبديل، ثاني التزام بما التزما به.» «جواب اول به مرحوم نائينی: دلالت التزامية يک حکم عقلائی است» فرمايش ايشان چند اشکال دارد. شبهه اولي كه به ايشان است اينكه: ايشان لزوم عقد را جزء اقسام دلالت شمرده، و به عبارت دیگر دلالت التزاميه، را از دلالت ها شمرده در حالي كه اين اصلاً جزء دلالتها نيست، لزوم و جواز دو حكم عقلائي هستند كه بر عقود مترتبند. يعني كه میگويد: بعت، لفظ «بعت» ارتباطی با لزوم ندارد و عقلاء براي بعت لزوم قائلند و همچنین عقلا براي وهبت نیز جواز قائلند. لزوم و جواز عقود مربوط به بناء عقلاء است، نه به دلالت الفاظ و لذا ممكن است كسي كه میگويد «بعت»، اصلاً متوجه به لزوم هم نباشد، لکن لزوم بار میشود. پس اولاً كه لزوم جزء اقسام دلالات نيست، و مربوط به بنای عقلاء است. «جواب دوم: دلالت تضمنيه و التزاميه جزء دلالات لفظيه نيستند» و ثانياً: اگر مربوط به دلالت هم باشد، دلالت التزاميه و تضمنيه جزء دلالات لفظيه نيستند، و اينكه گفته میشود دلالت لفظيه بر سه قسم است، مسامحه است و دلالت لفظيه فقط دلالت مطابقیه است، يعني دلالت لفظ بر معنايي كه در آن ظهور دارد، و همچنین دلالت تضمنيه و التزاميه، جزء دلالات معنويهاند، نه جزء دلالات لفظيه، به عبارت دیگر بين ملزوم و لازم ملازمه هست، شنونده زمانی که ملزوم را میفهمد، خود بخود از معنا متوجه لازم میشود، وقتي میگويد شمس، خورشيد به ذهنش میآيد، و از خورشيد متوجه حرارت میشود. زمانی که معناي شمس در ذهن شخص میآید، چون بين اين حقيقت، ـ يعني شمس و حرارت ملازمه است ـ ، از ملازمه متوجه حرارت میشود. يا در باب دلالت تضمنيه وقتی که معناي كل در ذهن شخص میآيد، از كل متوجه جزء میشود. دلالت التزاميه و دلالت تضمنيه، جزء دلالات معنويه اند، يعني معنا دلالت میكند، نه اینکه لفظ دلالت داشته باشد. در باب دلالت التزاميه، گفته شده است که گاهي ملازمه عادي است و گاهي ملازمه عقلي. ملازمه عقلي مانند دود و آتش يعني وقتي دود بود، عقل حكم میكند كه آتشي وجود دارد. يا دلالت معلول بر علت كه دليل انّي میگويند، و يك دلالت عقلي است، پس دلالت التزاميه و دلالت تضمنيه از ادله معنويه هستند، يعني شخص از معنا متوجه لازم میشود، يا از مركب متوجه جزء میشود، نه اينكه لفظ آن را بفهماند. دلالت لفظ يا بايد با قرينه باشد يا با وضع. در دلالت التزاميه وقتي من میگويم رأيت الشمس، نه اینکه شمس براي حرارت وضع شده، بلکه قرينهاي است براي وجود حرارت، اين از دلالت معناست. لفظ هيچ غالبيت براي حرارت ندارد و شخص از معنا متوجه میشود، و دلالت معنويه است، دلالت لفظيه نيست، چون دلالت لفظيه يا بايد بالوضع باشد يا بالقرينة. اينجا نه وضعي در كار است، یعنی نه لفظ ملزوم وضع شده براي لازم، و نه قرينهاي بر آن در كار است. لفظ معنا را در ذهن میآورد. آخوند خراساني (قدس سره) معتقد است استعمال لفظ در معنا يعني افناء اللفظ في المعني، يعني لفظ را در معنا فانيش میكند، و لذا میگويد نميشود يك لفظ را در دو معنا استعمالش كرد، براي اينكه وقتي در یک معنا استعمالش كردي، در آن معنا فاني شده، و دیگر نیست تا در معناي ديگر فانيش كني. استعمال لفظ در اكثر از معنا را ايشان غيرمعقول میداند، میگويد وقتي در يك معنا فاني شد ديگر وجود ندارد تا در معناي دوم فاني بشود. آن وقت شاهد میآورد، میگويد شاهد اينكه لفظ در معنا فاني شده، اينكه شما اگر يك لفظي را شنيديد كه يك معناي قبيحي دارد، در ذهنتان قبح میآيد، اگر يك لفظي را شنيديد كه يك معناي حسني را دارد، در ذهنتان حسن میآيد، اگر يك جملهاي را شنيديد كه حزن میآورد، در ذهنتان حزن میآيد، اگر جمله اي را شنيديد كه سرور میآورد در ذهنتان سرور میآید پس معلوم میشود لفظ فاني در معناست. خوب، جواب ايشان اين است كه لفظ كه حسن و قبح نميآورد، حسن و قبح مخصوص لفظ نيست، حسن و قبح مخصوص معناست. معنا حسن و قبح دارد، و همان معاني و مداليلاند كه قبح و حُسن میآفرينند، «كم من شهوة اورشت حزناً طويلاً،»[3] حالا به معناي خاص خودش، به هرحال همه قبحها مخصوص معاني است، میگويم لفظ واسطه است، پدر و مادر هم بايد باشند تا شما به دنيا بياييد، واسطه است، نه اينكه شما مخلوق پدر و مادر هستيد، آنها سبب و واسطه اند. «خلاصه اشکالات اول و دوم به مرحوم نائينی» پس اولاً: ايشان فرمودهاند صحت و لزوم جزء مداليل التزاميه است، اصلاً جزء مداليل التزاميه نيستند، اينها جزء ابنيه عقلائيه و احكام مترتبه بر عقودند، و ثانياً:ً اگر بپذیریم مدلول التزامي است، دلالت التزامي ربطي به لفظ ندارد، بلكه مربوط به معناست و ايشان قبول فرمودند هم در عقد معاطات هست هم در عقد بالصيغة، يعني وقتي انشاء تبديل كرد، بيع محقق میشود، چه به معاطاة و چه با لفظ صیغه، لازمه بر آن بار میشود. «اشکال سوم به مرحوم نائينی: تفصيل در لزوم معاطاة لازمه قول ايشان است» شبهه سومي كه به فرمايش ايشان هست، اينكه: ايشان میفرمايد: میتوان معنای دوم را در معاطاة بوسیله مساوقه و امثال آن گنجاند، پس معاطات میتواند بر امر دوم دلالت کند، لكن به شرط اينكه به علاوه معاطات و انشاء بالفعل مثل معاطات مساوقهاي هم وجود داشته باشد. خوب لازمه فرمايش ايشان اين است كه ايشان در لزوم معاطات بايد قائل به تفصيل بشود. بگويد اگر معاطاتي همراه تسفيق بود، لازم، و اگر همراه تسفيق نباشد، جایز میباشد، بنابراین بايد قائل به تفصيل بشود، نه اينكه به طور كلي بفرمايد معاطات لزوم ندارد. بلكه اگر بخواهد صحت معاطات را از «اوفوا بالعقود» استفاده كند، بايد در صحت هم قائل به تفصيل بشود، و بگويد معاطاتي كه همراه مسافقه است، صحيح، چون اگر عقد باشد اوفوا بالعقود شامل آن میشود و اگر عقد نباشد اوفوا بالعقود شامل نمیشود، به هر حال ايشان بايد در لزوم قائل به تفصيل بشود. اين هم شبهه سوم. «اشکال چهارم به قول مرحوم نائينی در علت نام گذاری عقد» شبهه چهارمي كه به فرمايش ايشان هست، اينكه: ايشان در عبارتهای خود میفرمايد كه «فإن العقد انما يسمي عقداً لكونه مفيداً للعقد المؤكد و الميثاق و التعهد،» اين جمله ايشان هم اشكال دارد، ما عرض كرديم اصلاً مفهوم عقد با مفهوم عهد با هم تباين دارد و دو حقيقت هستند. عهد عبارت است از القاء الزام و التزام كه به تعهد و مسؤولیت بر میگردد، در عهد تعهد و مسؤوليت و القاء الزام و التزام است، ولی در عقد فقط شدّ الحبل و عقده است، (شدّ الحبل و يك گره)، و لذا در آيه شريفه هم دارد: (وَ لاَ تَعْزِمُواْ عُقْدَةَ النِّكَاحِ،)[4] اين نخ از طرف بايع به نخ از طرف مشتري، گره میخورد كه اينها از هم باز نشود. پس اينكه ايشان میفرمايد عقد به اعتبار عهد است، صحیح نیست و عقد به اعتبار عهد نيست. اينكه ايشان میفرمايند «يسمي عقداً» براي اينكه مفيد عهد مؤكد است، صحیح نیست. و ثانياً: اگر عقد در رابطه با عهد هم باشد، خودش عهد مؤكد است، نه اينكه چيزي اضافه بر عهد مؤكد باشد. « انواع لزوم از نشر مرحوم نائينی ـ لزوم حکمی و لزوم حقی » بنابراين، خلاصه اشكال اين است كه 4 شبهه به فرمايش ايشان هست، و آيه شريفه «اوفوا بالعقود» دلالت بر لزوم عقود میكند، نكته خوبي از فرمايش ايشان استفاده میشود كه ما دو گونه لزوم داريم، لزوم حقي، و لزوم حكمي، لزوم حقي آن است كه قابل فسخ است و متبايعين آن را میآورند، و لذا میتوانند خيار در آن قرار بدهند، لزوم شرعي آن است كه نه شارع قرار داده و نه ربطي به مالكين دارد. «انواع شرطيت از نظر مرحوم نائينی» این گونه حرفها را مرحوم نائيني در كلماتش دارد، مثلاً شرطيت را دو گونه میداند، 1ـ شرطيت استقلالي، 2ـشرطيت انتزاعي. شما اگر در باب اجتماع امر و نهي قائل به عدم صحت اجتماع امر و نهی شدید و نتيجه گرفتيد كه صلات در دار مغصوبه باطل است، خوب پس شرط در صلات این است که دار، دار مغصوبه نباشد. مرحوم نائيني میگويد اين شرطيت انتزاعي است، يعني آن را از درون اجتماع امر و نهي میتوان فهمید، اين شرطيت انتزاعيه میباشد، اما اگر يك جا شارع مستقلاً امری را شرط كند. مثل اباحه ماء، كه آنچه از فتاوا و اجماعات فهمیده میشود اين است كه اصلاً اباحه ماء شرط است، و با آب غصبي وضوء باطل است، نه اینکه از باب غصبي بودن آب، وضو باطل شود چرا که غصبيت مانع است. اين شرطيت و مانعيت بالاستقلال میباشد. « اشکال به مرحوم نائينی در اين مورد که ايشان آيات وفای به عهد و حليت بيع، تجارت شامل عقد معاطاتی نمیشوند » ايشان مفصل وارد بحث میشود، میگويد آيه «اوفوا بالعقود» عقد معاطاتي را شامل نمیشود، (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ)[5] و (تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ) [6] و ... نیز عقد معاطاتي را شامل نمي شود. مشکل اين است كه ايشان كه قائل به عقد معاطاتي، لزوم معاطات را از كجا استفاده میكند. مگر اینکه بخواهد با استصحاب ملكيت لزوم را ثابت کنند كه بنابر اینکه اصل در املاك لزوم است. «خواندن ادعيه در ماه رمضان» بحث بعدي راجع به استدلال به «المؤمنون عند شروطهم»[7] است كه شيخ متعرض آن شده است، لكن با توجه به اينكه ماه رمضان، نزدیک است. عنايت كنيم در ماه رمضان دعا بخوانيم، خيلي روشنفكر نشويم، بگوييم دعا چيست؟ دعا سازندگي دارد، يعني وقتي انسان مطلبي را به زبانش میآورد، اين تلفظ به دعا است، خود تلفظ خوب است. به هر حال وصف العيش نصف العيش. خود همين كه از خدا میخواهد چنين و چنان بشود، خود اين خوب است، آدم خوبي است كه میخواهد گرفتار جامعه نباشد، خود همين خواستن لفظي خوب است، البته كاملش به اين است كه هم دعاء بالفظ باشد، هم با قلب و عمل. يعني وقتي میخواهد گرفتار نباشد، تلاش هم بكند كه گرفتار در جامعه نباشد. وقتي میخواهد مظلوم نباشد، در حد توانش تلاش كند مظلوم نباشد. خواستن از خداوند. منتها معلوم است، خواستن از خداوند هم بدون علل و عوامل نمي شود. نمي شود از خداوند بخواهد كه وضع مردم خوب بشود، اما خودش هميشه مردم را در فشار قرار بدهد و بگويد خدا وضع مردم را خوب كند، اين خلاف جريان علل و عوامل طبيعي است. (وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ،)[8] خواستن از خداوند است، به دنبال علل و عوامل رفتن. از طرف بنده پس اگر من به دنبال علل و عوامل میروم، خواستن از خداوند چه اثري دارد؟ پاسخش اين است كه سرسلسله علل او است، او رمز موفقيت و رمز اين است که اين علل و عوامل به نتيجه میرسد. او مسبب الاسباب است، او میتواند اين علل و عوامل را رديف كند و به نتيجه برساند. میتواند در میانه راه يك موانعي را به وجود بياورد كه من از آن موانع خبر ندارم و به نتيجه نرسد. يا علل و عواملي را ما میشناسيم، اما يك علل و عوامل ديگري هم احتياج هست، او است كه میتواند، وقتي من از او بخواهم، او نیز با آن علل و عوامل مستجاب میکند. به هر حال آنچه مسلم است از نظر عقيده همه انسانها، اينكه خواستن از خداوند و از كمال مطلق، خوب است، براي اينكه اين آدم، آدم خوبي است، هميشه امور خوب را براي مردم میخواهد. و هم وقتي با قلبش و با زبانش و با عملش همراه شد، نتيجهي بسيار خوبي را خواهد داشت. منتها بايد دنبال علل و عوامل هم برود. موساي كليم در حالاتش نقل شده، (علي نبينا و آله و عليه السلام) كه مريض شد، خطاب شد برو نزد پزشك و دكتر گفت تو خودت مريض كردي، خودت هم شفا بده، من نزد دكتر نميروم، يعني جريان عادي را طي نمي كنم. به او خطاب شد برو، تا بفهمي مداوايي را كه ما در گياه قرار داديم، تا لطف و اسرار و رموز ما را بفهمي، كه ما در فلان گياه خاصیتی قرار دادیم كه فلان مرض را رفع كند، اما اگر اینطور در خانهات بنشيني فايدهاي ندارد. يا در روايت دارد كه چند تا طايفهاند دعای آنها مستجاب نميشود، يكي از آنها كسي است كه زنش با وی بدي میكند، و نفرين میكند، نفرين چيست؟ خوب باید او را طلاق بدهد. نفرين مرد مستجاب نميشود. كسي دست و پاش را روي هم بيندازد، وبعد بگويد خدايا روزي مرا برسان، دعای این شخص مستجاب نمي شود. نقل شده اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) آمد در مسجد كوفه، ديد يك عدهاي آنجا در مسجد نشستهاند. حضرت فرمود اينها چكارهاند؟ گفتند اينها متوكلين علي الله اند، اينها چه آدم هاي خوبي اند، اصلاً كاري به دنيا ندارند، میگفتند ديگران بخورند. ما چه میخواهيم، ديگران بخورند، اصلاً ما به دنيا بي اعتنا هستيم، بگذار ديگران هر چه میخواهند بخورند. ما هر چه رسيد میخوريم، آدم هاي قانعي هستيم. و گفتند بعضيها يك مقدار غذايي میآورند به اينها میدهند میخورند، اينها هم همينجا سربار مسجد شدند، مرتب عبادت و نماز و روزه و ذكر و دعا و اينطور چيزها. يك آقاي بزرگوار تعبير قشنگي داشت. اين مقدارش در روايت است، حضرت شلاق را كشيد و با تازيانه آنها را تهديد كرد و از مسجد بيرونشان كرد، تعبير آن آقا اين بود، اينها متئكلين علي الله اند نه متوكلين علي الله. سربار مسجد شدن و خرافات و بازي در آوردن و چيزهاي نادرست را آنقدر اهميت بدهيم كه از درست ها بيشتر ارزش پيدا كند، اين حرف ها نيست. من میخواهم دعا بخوانم، صبح تا غروب دعا. دعا يك مقدار، كنارش هم تلاش و فعاليت، و اين ادعيه ماه رمضان مخصوصاً اين دعاهای کوچک را بخوانيد. اين دعاهاي کوچک ماه رمضان خيلي محتوا دارد. اگر يك جايي امام جماعت هستي، یا منبري هستي، دعاها را شرح كن. و براي مردم بيان و تفهيم كن چه مطالب بلندي در اين دعاهاي كوچك است. بعضی میگویند: اينها سندش معلوم نيست، خوب خيلي چيزها برای تو هست كه سندش معلوم نيست، خيلي از پست و رياستها را كه تو داري سند ندارد. خيلي از حرفها را كه تو میزني غلط و نادرست است. سندش معلوم نيست چيست؟! دعاست و خواستن از خداوند است، سيره مسلمين به اين بوده كه میخواندند. حالا خواهيد گفت حالا اگر ماه اختلاف پيدا كرد، ـ براي اينكه به هر حال اختلاف در ماه يك امر طبيعي است، و نميشود جلوی آن را گرفت، در امر دين نميشود اجبار آورد، در امور دين نميشود اعمال اكراه كرد كه تو حتماً امروز را اول ماه بدان، و به من و شما چه ارتباطي دارد؟ من ممكن است مقلد کسی باشم كه بگويد اصلاً شهادت در باب رؤيت هلال معتبر نيست، ممكن است مقلد کسی مثل علامه باشم، که در المنتهی میگويد رؤيت هلال در مكاني كه با هم همه روزهایمان يكي است، نه جايي كه روز و شبمان با هم فرق دارد، كفايت میكند، بعضي از بزرگان ديگر هم گفتند، بنده هم تقريباً اخيراً نظرم به اينجا رسيده، منتها بايد ثابت بشود ـ خوب اين آقا مقلد او است، يا اين شخصی حرف شما را قبول ندارد، خوب نميتواند به حرف شما اطمينان پيدا كند، خوب اين شخص ممكن است احتمال بدهد بازي سياسي است. يعني ممكن است در يك مملكتي امرزو را اول ماه قرار بدهند براي اينكه تعطيلات روز جمعه را روز تعطيلي بكنند، كه از سرمايه مصرف كنند، هر كسي خودش بر حسب فتواي مرجع تقليدش، و بر فرض ثبوت و اطمينانش بايد عمل كند. شما خواهيد گفت اگر اختلاف در ماه رمضان پيش آمد، ـ شما هم كه میگويي ماه رمضان اجبار بردار نيست، و نميشود در ماه رمضان سروصدا كرد تا اول ماه را درست كرد، چرا که بعضي چيزها را میشد با سر و صدا درست كرد، اما عبادات فردي را با سروصدا نمي شود درست كرد، عبادات فردي في مابين خود وخداست. خوب حالا ما چه كنيم اگر اختلاف پيدا كرد. جواب معلوم است كه هم روز اول ماه را بخوانيد روز اول ماه، هم روز دوم ماه را بخوانيد. اين دعاهاي كوچک را بخوانيد، ديگران را هم بگوييد بخوانند، به معنايش توجه كنيد، به مطالبش توجه كنيد، بسيار مطالب خوبي دارد، حالا هم قبلي ها شرح كرده اند، مثل مرحوم فشاركي اصفهاني، عنوان الكلام، خيلي كتاب پرباري است و هم بعدها شرح كرده اند. منتها شرح بايد خالي از بازي سياسي باشد. شرح دعا باشد، نه بازي سياسي. دعاي ابي حمزه را بخوانيد و بخوانيم. البته آنجا مقيد نباشيد حتماً دعاي ابي حمزه را يك شب بخوانيم، در ظرف چند شب چند تا سحر دعاي ابي حمزه را بخوانيم، يك شب خواندن، اين جزء آداب و ايده آل دعاي ابي حمزه است. يك مقدارش را اين سحر میخواند، يك مقدارش را بعد سحر میخواند. و شما میدانيد در باب مستحبات، مطلق و مقيد به هم حمل نمي شوند، عام و خاص به هم حمل نمي شوند. دأب و ديدن و سيره فقهاء و محدثين بر اين بوده كه قيدها را بر آداب حمل میكردند، بر كمال حمل میكردند. میگويد وقتي میخواهي زیارت جامعه بخواني صد مرتبه قبلش الله اكبر بگو، حالا شما صدمرتبه نگفتي، پنجاه مرتبه گفتي یا اگر، يك مرتبه گفتي، اگر صد مرتبه بگويي ثوابش بيشتر است، پنجاه عدد بگويي ثوابش كمتر است، اگر يكي هم بگويي، به اندازه يكي ثواب میدهند. در باب زيارت عاشورا هم صد سلام از باب مبالغه است، و الا هرگونه مبالغه در سلام و لعن كافي است. بله، بعضي از آداب است كه جزء مستحبات است، يعني از آن جدا نمي شود، مثل نماز شب عيد فطر، دو ركعت نماز است، ركعت اول حمد و يك قل هو الله، ركعت دوم ظاهراً حمد و هزار قل هو الله، دو قل هو الله بخواند. پس دعاها را بخوانيم، به ديگران بگوييم دعاها را بخوانند، به دعاهاي كوچك عنايت داشته باشيم بخوانيم، درباره اول ماه و آخر ماه، هر كسي به عقيده شخصي خودش بايد عمل كند، هيچكس وظيفه ندارد ديگري را مجبور كند، بايد به مسأله شرعيه عمل بشود. دعاي ابوحمزه را توانستي يك شب مرتب با ترتيل بخوان، نتوانستي چند شب بخوان، تلاوت قرآن، از اعمال بسيار با فضيلت ماه رمضان است، خطبهي شعبانيه را هم مطالعه كنيد، وبه ما هم دعا كنيد كه آخر عاقبتمان ختم به خير بشود. اين دعاي ماه رمضان را هم بخوانيد: «اللهم اغن كلّ فقير، اللهم اشبع كل ... [اين ديد اسلام است، نه فقط من و هم مذهبيهای من و هم شهريهای من را،] اللهم فك كل اسير،»[9] اسلام میخواهد هيچ اسير و قيد و زندان و بندي در عالم نباشد، هيچ مستمند و فقيري نباشد، هيچ برهنه اي نباشد، دعا را اينجوري قرار داده، نبود فقر به اين است كه شخصيت افراد هم حفظ بشود، نه اينكه بگوييم خوب حالا میخواهي فقير نباشي، صبح به صبح گدايي كن تا فقرت برود، اين چیزی نيست كه اسلام میخواهد، اسلام به جزئيات عنايتي ندارد. اسلام ريشه ها را دنبال میكند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مائده (5):1. [2]- منیة الطالب 1: 156 تا 158. [3]- وسائل الشیعه 15: 210، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 9، حدیث 4. [4]- بقرة (2): 235. [5]- بقرة (3) : 275. [6]- نساء (4) : 29. [7]- وسائل الشیعه 21: 276، کتاب النکاح، ابواب المهمور، باب 20، حدیث 4. [8]- احزاب (33): : 62. [9]- مستدرک الوسائل 7: 447، کتاب الصیام، ابواب احکام شهر رمضان، باب 14، حدیث 2.
|