مرورى بر كلام شيخ اعظم (قدس سره) در ردّ مقبوض به عقد فاسد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 587 تاریخ: 1386/8/1 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره مقبوض به عقد فاسد بود كه شيخ فرمود ردّش الي المالك واجب است. و رد هم به معناي ايصال الي المالك و براي اين وجوب رد به وجوهي استدلال شده: يكي به حرمت تصرف در مال غير و حرمت امساك. يا از راه قاعده ملازمه و يا از راه فهم عرفي. و فهم عرفي هم تأييد شده بود و امام (سلام الله عليه) فهم عرفي را بيان كردند و تأييد كردند به حديث نبوي، اوني كه از رسول الله نقل شده، صحيحه زيد شحّام، «من كانت عنده امانة فليؤدّها الى من ائتمنه عليها فإنه لا يحل دم امرء مسلم و لا ماله الا بطيبة نفس منه»[1]. و عرض كرديم اشكالاتش را و گفتيم هيچكدام از اين استدلال به قاعده امساك نه از راه ملازمه درست است و حرمت تصرف، نه از راه فهم عرفي. « برداشتى ديگر از صحيحه زيد شحّام » حالا يك نكته ديگري كه در اين صحيحه زيد هست اين است كه معلول در اينجا عبارت است از اداء امانت بعد المطالبة. بنابراين از اين حيث هم از محل بحث ما اجنبي است. « من كانت عنده امانة فليؤدها إلى من ائتمنه»، هر كي امانت دارد به آن امانت گذار بدهد، كي بدهد به امانت گذار؟ معلوم است يعني وقتي مطالبه كرد، نه قبل المطالبة، من كانت عنده امانة، من كانت يا كان عنده امانة فليؤدها الي من ائتمنه، قبل المطالبة كه واجب نيست اداء كند كه. فليؤدها مال بعد المطالبة است، علت هم بر فرض عموميت بياورد، عموميت اداء را مال بعد المطالبة مي آورد، ربطي به محل بحث ما ندارد كه محل بحث ما وجوب رد است ولو بلامطالبه مالك، اين هم يك شبهه ديگر در آن تأييدي كه سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) فرمودند. « وجوه استدلال به وجوب رد در مقبوض به عقد فاسد » وجه ديگري كه استدلال شده براي وجوب رد به اين اجماعي است كه از ابن ادريس نقل شده كه فرموده: «والببيع الفاسد عند المحصلين يجري مجرى الغصب»[2]. اين هم وجه ديگر، استدلال به اين اجماع هم كما تري، براي اينكه اين معلوم هست اين اجماع اجماع تعبدي نيست، اين اجماع يك اجماع مدركي است، وبعد هم همه احكام مغصوب را ندارد، معلوم است كه مقبوض به بيع فاسد همه احكام مغصوب را ندارد، در باب غصب اگر غاصب در عين مغصوبه تصرف كرد و مالك مي خواهد عين مغصوبه اش را به خودش برگرداند، يجوز له استرداد عين مغصوبه ولو موجب ضرر و حرج براي غاصب هم بشود، لأن الغاصب يأخذ باشق الاحوال. و در روايت دارد «الحجر الغصب في الدار رهنٌ على خرابها»[3]، خوب اينجا كه اينجور نيست، مقبوض به بيع فاسد كه اينجور نيست. پس اولاً اجماع مدركي است، ثانياً اطلاقش مقطوع الخلاف است ومقطوع البطلان. اين هم يك وجهي كه بهش استدلال شده براي وجوب رد. وجه ديگري كه بهش استدلال شده كه امام (سلام الله عليه) در اين كتاب البيعشان مي فرمايد امكان دارد استدلال بشود، روايات وارده در باب لقطه و در باب مال مجهول المالك، و در باب موقوفه اي كه فروخته شده در بيع الوقف و بعد معلوم شده كه وقف بوده و ابواب ديگري كه تو اين كتاب البيع بهش اشاره شده، يا مالي از دزد به دست آدم آمده، خوب در تمام اين روايات دارد كه اين مال يُردّ الي مالكه، حالا من يكي دو سه تا روايتش را كه در اين كتاب اللقطة است مي خوانم، بقيه اش را خودتان مطالعه بفرماييد. خبر ابي بصير، سألت عن عبد صالح موسي بن جعفر، قال سألته عن رجلٍ وجد ديناراً في الحرم فأخذه، قال « بئس ما صنع، ]بد كاري بوده، چون برداشتن لقطه حرم حرام است. يك نكته اي كه از اين روايت بر مي آيد كه بنده گاهي الهاماً از سيدنا الاستاذ بهش اشاره مي كنم، اينكه اگر يك سؤالي شد و در اين سؤال موردي هست كه حرام است يا شبهه حرمت درش هست، امام اگر حرمت را تذكر نداد، خود تذكر ندادن امام دليل بر اين است كه حرام نيست. اگر يك چيزي بود كه شبهه حرمت درش هست، از امر ديگري سؤال شده، مورد مشتبه جزء سؤال نيست، اما ارتباط به سؤال دارد، حضرت اگر نفرمود حرام است اين دليل بر اين است كه حرام نيست، و الا جايش بود كه حضرت بفرمايد كه حرام است، يا از باب ارشاد جاهل، يا از باب بيان قانون، و يا از باب امر به معروف. پس ايني كه حضرت نمي فرمايد نمي شود گفت آقا خوب جاي اين سخن نبوده است، ايني كه مي بينيد اينجا مي گويد: بئس ما صنع، بلافاصله مي گويد بئس ما صنع. بارها عرض كرده ام، سال بعد از بازگشت امام از قيطريه بود كه منزل امام رفت و آمد زياد بود، به محرم رسيده بود، از كاشان آمدند از امام (سلام الله عليه) يك منبري بگيرند بروند، هيأتي بود كه الان آن حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي صادقي قصه اش را از خود آن باني شنيده است. بعد دو نفر آمدند خدمت امام. اينها هر دو ريشهايشان تراشيده بود، اما به هيچكدام نفرمود چرا ريشت تراشيده است، كه حالا اين خودش مسأله دارد. يكيشان يك انگشتر طلايي دستش بود، نشست خدمت ... از متعينين كاشان بودند، ظاهراً هردوشان فوت كردند، خدا رحمتشان كند، به هر حال نمي دانست مسأله را، يا حالا به هر حال گفت ناكرده گناه در جهان كيست بگو؟ آن وقت او انگشتر طلا دستش بود، امام بلافاصله تا نشست با آن ابّهتش فرمود كه انگشتر را در آور، اين انگشتر را درآورد، بعد گفتند يك كسي بيايد و ما را فرستادند كه حالا ما داستاني دارد آنجا حالا آن داستان را نمي خواهم نقل كنم. مي خواهم بگويم اين عمل حرام را سيدنا الاستاذ بلافاصله رويش حساسيت نشان داد، اما روي آن يكي حساسيت نشان نداد. حالا يا چون احتياط در حرمت مي دانست، خوب احتياط در حرمت اين است احتياط در نهي هم باشد، چون وقتي علي الاحوط حرام است علي الاحوط نبايد هم نهي كرد. يا اصلاً از نظر مبنايي ممكن است قائل بوده به جواز منتها جرأت نمي كرده كه بگويد حلال است. به هر حال. بئس ما صنع، چي؟ هيچكدام؟ كي بود گفت هيچكدام؟... خوب. بئس ما صنع، حضرت فرمود بئس ما صنع، اين بدكاري كرده است كه او را برداشته است.[ ما كان ينبغي له ان يأخذه. ]قال قلتُ قد ابتلي بذلك، حالا ديگه گرفتار شده، قال[ يعرفه، ]يا يعرّفه،[ ]قلت فإنه قد عرفه، فلم يجد له باغياً يا صاحباً، خلاصه كسي طلبكاري نيافته، صاحبش پيدا نكرد، فقال[ يرجع إلى بلده، فيتصدّق به على أهل بيت من المسلمين فإن جاء طالبه فهو له ضامن»[4]. برود پيدايش كند يعني چه؟ يعني پيدايش كند عكسش را بردارد؟ پيدايش كند تا بهش برگرداند، اگر هم پيدايش نكرد باز هم بايد به او برگرداند. چجوري برگرداند؟ صدقه بدهد چون صدقه احسن و اقرب طرق مال است الي صاحبش. اين يك روايت. در باب 17 از ابواب اللقطة. در باب 18 از اين ابواب اللقطة دارد كه چي مي گويي حاج آقا؟ بفرما حاج آقا... (سؤال) ها آشيخ عبدالوهاب، خوب احترام كردم آشيخ عبدالواهاب، تكيه بده، ... مال مردم است ديگه، آخه آن وقت اول كه با آقاي ... حرف مي زدي مال همين وقت من اشاره كردم، ها شما نبودي، معذرت مي خواهم، همسايه ات بود، طوري نيست. ببين، من عرض مي كنم لقطه مال مردم است، مي گويد مال مردم را بايد برگرداند، خوب مأخوذ به بيع فاسد هم مال مردم است... فاسد است حالا، فاسد فاسد است ديگه، بعد خدمتتان هستم، فاسد، بحث ما در مقبوض به بيع فاسد است. عقد فاسد يعني شارع او را امضاء نكرده، اگر من بيعي كردم كه شارع آنرا امضاء نكرده وجود اين بيع كالعدم، مبيع ملك بايع باقي مي ماند ثمن هم به ملك مشتري، توجه بفرمائيد حاج آقا جان، چرا كم لطفي مي كنيد؟ اجازه بفرمائيد. روايت بعدي حفص بن غياث، قال سألت اباعبدالله (عليه السلام) عن رجل من المسلمين اودعه رجل من اللصوص دراهم او متاعاً، ]دزدها خلاصه دزدها هم آدم خوب را دوست مي دارند، دزدها آمدند يك مقدار از آن درهمهايي كه دزديده بودند پهلويش گذاشتند.[ واللص مسلم، ]خلاصه آن هم از خودمان است، دزده هم مسلمان است،[ هل يردّ عليه؟ فقال: « لا يردّه فإن امكنه ان يردّه على اصحابه، فعل. ]صاحباش مي تواند بدهد به صاحباش،[ و الا كان في يده بمنزلة اللقطة يصيبها، فيعرّفها حولاً فإن اصاب صاحبها ردّها عليه، و الا تصدّق بها، فإن جاء …»[5]. اين هم يك روايت مي گويد آن وقت بعد مي خواهد اجر را ببرد نمي خواهد غير اجر را ببرد، اين روايت، يكي دو تا روايت، باز هم تو اين ابواب شما مي خواهيد پيدا كنيد. ابواب ديگه هم هست كه سيدنا الاستاذ در اين كتاب البيع در پاورقيش اشاره شده، عرض كردم توي آن داستان علي بن حمزه هست، توي بيع وقف هست، تو مجهول المالك هست، كه ردّ به صاحب، استدلال اين است، خوب اين اموال اموال مردم است، روايات مي گويد ردّ الي الصاحب واجب است، پس مقبوض به بيع فاسد هم كه مال مردم است ردّش الي الصاحب واجب است، اين وجه استدلال. البته استدلال به اين روايات در كتابها من نديده ام جز در كتاب البيع امام، آن هم به عنوان و يمكن اين يستدلّ، ممكن است استدلال بشود، ولي حق اين است كه استدلال به اين روايات براي محل بحث ما تمام نيست. چرا؟ چون بحث ما در رد بمعني ايصال إلي صاحب است، ردي كه در اين روايات آمده ردّ به معناي دوم است، يعني اعلام مالك به اينكه مالت اينجاست، تخليه بين صاحب مال و مال و رفع موانع، اين است كه واجب است، و الا من لقطه را پيدا كردم صاحبش را شناختم، حالا بايد دوشم بگيرم و يك ماشين هم كرايه كنم با اين سهميه بنزين بروم بهش بدهم؟ اين وجوب كه ندارد، فقط بايد اگر بشود با غيرموبايل كه خرجش كم باشد، يا با موبايلهاي ديگه خرجش خيلي كمتر است، يك تلفن مي كنم يا يك نامه مي دهم يك كسي، آقا مالت اينجاست هر وقت مي خواهي بيا ببر. در لقطه در مجهول المالك، در مال موقوفه اي كه خريداري شده، بعد معلوم شده وقف است، در همه اينها ردّ واجب است، لكن الرد الواجب بمعني التخلية. و بحثي در اينجا نيست، اينجا هم تخليه واجب است، يعني بعد از آني كه قابض فهميد كه بيع فاسد است، و اين مال مال غير است، بايد به او اعلام كند، ديگه محل بحث ما نيست. بحث ما اين است كه در مقبوض به بيع فاسد ايصال الي المالك شرط باشد، رساندن به سوي مالك، و آن خارج از محل بحث است، بنابراين استدلال به اين روايات هم تمام نيست. پس نه استدلال به اجماع تمام است، نه استدلال به «على اليد ما اخذت حتى تؤدي»[6]، آن هم يادم رفت عرض كنم، نه استدلال به حرمت تصرف و امساك، كه شيخ بيان فرموده، نه به نحوي كه شيخ فرموده از باب... نه به نحو قاعده ملازمه، نه به نحو فهم عرفي، گفتيم تمام نيست، تمسك به «على اليد ما اخذت حتى تؤدي» هم گفتيم تمام نيست. تمسك به اجماع ابن ادريس هم گفتيم تمام نيست، تمسك به اين روايات هم تمام نيست، پس مقبوض به بيع فاسد وجوب ردّ بمعنا ايصال الي المالك ندارد. نه ايصال الي المالك در آنجا مطرح نيست و بحث ما در ايصال الي المالك است. بله، وجوب رد بعد از آني كه آقاي قابض فهميد كه بيع فاسد بوده، يجب عليه الردّ بمعني الاعلام، بالضرورة من الفقه و بالبداهة من الفقه، اين گيري ندارد، مال مردم را بايد به صاحبش اعلام كرد كه بيا ببر. اين تا اينجاي بحث. « سخنرانى مبسوط پيرامون شخصيت و جلالت حاج آقا مصطفى فرزند امام خمينى سلام الله عليه » من در اينجا مي خواهم يك مطلبي را عرض كنم كه در اين بحث بنده هم تشكر است، هم اعتذار است، هم بيان يك سلسله از مسائل علمي است چه تفسيري و چه فقهي و چه عرفاني و هم رهنمودي است براي خودم و براي شماها از الان به بعد. و آن اين است: امروز كه روز اول آبان است، در امسال 86، اول آبان 86 است، اين مصادف است با روز سالگرد شهادت فرزند امام امت (سلام الله عليه). البته او در اول آبان 56 بوده، تقريباً الان حدود 30 سال برش مي گذرد. حالا اين كه بنده بگويم فرزند امام اين تعبيري است كه من توانستم جمع و جورش كنم و بگويم. و تقريباً تشبيهش كنم به اوني كه در قرآن هست: ( لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ )[7] ، كه آنجا قسم به پدر و فرزند است. اما بايد عذرخواهي كنم از طرف خودم و از طرف همه كساني كه به من اجازه اين عذر خواهي را مي دهند، يا بعد راضي هستند و رضايت مي دهند به عذر خواهي من، من از همه نمي توانم بگويم، من از طرف خودم، دوستان و بلكه كساني كه به من اجازه مي دهند كه در يك عبارت كلّ ملت بزرگ ايران، و در يك عبارت كل دانشگاه ها، و در يك عبارت كل حوزه هاي علميه، و در يك عبارت همه متفكرين وانديشمندان، و در يك عبارت تمام آزاديخواهان و مسلمانان جهان و انسانهاي عالم، عذرخواهي كنم هم از پدر و هم از فرزند كه چرا در اين سالها بنده و جنابعالي به ياد اين فرزند بزرگوار امام نبوديم، چرا بنده توفيق از من سلب شده كه در اين سالها با اينكه عنايت داشتم مباحث امام (سلام الله عليه) را مطرح كنم، اما از سخنان فرزندش بحثي به ميان نياورده ام و چرا از كتابهاي تفسيري او، فقهي او، عرفاني فلسفي او بنده استفاده نكردم و در مرعي و منظر مورد بحث قرار نداده ام، با اينكه خيلي از كتابها را من معمولاً مطالعه مي كنم و مورد بحث قرار مي دهم. اما قاعدتاً هم پدر و هم فرزند و در رأس آنها وليّ عصر حجة بن الحسن ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ از باب العذر عند كرام الناس مقبول، عذر بنده و كساني كه به بنده اجازه داده اند كه اين عذر را بخواهم مي پذيرند و آن اين است كه در مقابل امام، و خورشيد نورافروز امام، در مقابل ما كأنه ماه را نديديم و گاهي اگر ديديم خيلي سريع رد شديم، چون در مقابل امام بوده، اگر نبود در مقابل امام قطعاً از او سخن فراوان به ميان مي آمد، در مسائل فقهي، عرفاني، فلسفي، مبارزات، انقلابي، همه چيز، حالا من بعد عرض مي كنم كه چجور در همه مسائل. منتها اين داستان عذرخواهي ما شبيه داستان مرحوم آيت الله آشيخ جعفر تستري است و مرحوم شيخ انصاري. آشيخ جعفر تستري كه آن خصائص حسينيه را نوشته است از علماء و فقهاء بزرگ بوده، شاهدش هم اين كه او يك رساله اي دارد، شما اگر به آن رساله اش مراجعه كنيد، مخصوصاً در كتاب الصلاة در باب ارتداد، در كتب ديگري كه دارد اينقدر فرع فقهي دارد كه در بقيه كتب نمي توانيد آن فروع فقهي را پيدا كنيد، من وقتي نگاه كردم تعجب كردم چرا مرحوم آشيخ جعفر معروف نشده ولو در حدي پايين تر از شيخ انصاري؟ البته شيخ خيلي بالاتر از او بود، اما چرا او معروف نشده، يادم نيست كجا ديدم يا خودم فكر كردم، در مقابل شيخ و معاصر شيخ كه بوده، گل نكرده فقاهتش، و الا اگر شيخ نبود فقاهتش گل مي كرد. بنده هم عرض مي كنم عذرخواهي مال اين است كه در كنار امام و در مقابل امام بوده، بعد مسأله نهضت بوده، مسأله انقلاب بوده، مسأله مشكلات بوده، اما بر ماها هست كه بحث را از ايشان داشته باشيم. و اما تشكري كه مي خواهم بكنم تشكر كنم از نشر آثار امام (سلام الله عليه) كه معاونت فرهنگيش يك بحث بسيار مفيدي را داشته كه امروز در روزنامه اعتماد ملي من ديدم چاپ شده بود، از او تشكر كنم، از نشر آثار تشكر كنم، از معاونت فرهنگي تشكر كنم، و از روزنامه اعتماد ملي كه او را چاپ كرده تشكر كنم، نمي دانم بقيه جاها هم چاپ شده يا نه، من نديدم، من يكي دو تا روزنامه اي كه دستم بود، روزنامه اعتماد ملي را ديدم كه چاپ كرده، و بعد برويد بگيريد بخوانيد، قطع نظر از اينكه يادآور روز شهادت آيت الله فخر المحققين است و فرزند امام، بهتر است بگوييم فخر المحققين، و فرزند امام؛ اصلاً مطالب خيلي خوبي دارد، دردها را بيان كرده، درمان را بيان كرده، راههايي را كه ما بايد برويم به طور اجمال و اشاره بيان كرده. من هم از نشر آثار، هم از معاونت فرهنگيش، هم از روزنامه اعتماد ملي يا هر روزنامه ديگر كه او را نوشته باشد، به نوبه خودم، به حساب يك كسي كه ساليان دراز در خدمت امام بوده، و در اين حوزه هاي علميه دست و پنجه نرم كرده، تشكر مي كنم و چگونه ما ياد فخر المحققين امام را زنده نگه نداريم؟ شما مي دانيد فخرالمحققين لقب پسر علامه است صاحب ايذاء، ما چگونه ياد او را زنده نگه نداريم؟ نگذاريم كار به جايي برسد كه خداي ناخواسته زبانم لال، نعوذ بالله، مسأله به يك مسائل و جاهاي بسيار نادرستي برسد. آيت الله فخر المحققين حاج آقا مصطفي فرزند امام آن كسي است كه تو همين فيضيه از كوزه اي كه او آب خورده به اعتبار اينكه پدرش اهل درك است و عرفان، و عارف است بالله، كوزه را آب مي كشند، خيلي است ها. گفت كه در حادثه كربلا دارد كه من چكار كردم كه شما... حرام را حلال كردم؟ چكار كردم؟ گفتند بغضاً لابيك، بغضاً لابيك كوزه او را آب مي كشند، كه او ازش آب خورده، كه خود امام هم يك وقت اشاره كرد، البته مطلب مندمج شد، نتوانستيم بفهميم كي بوده، چه جرياني بوده، البته جريانهايي بعد بوده، آنها نبودند، اما يك جريانهايي بعد مي آمد در طول نهضت و در طول مبارزات و انقلاب ها گاهي آدم جريانهايي مي ديد، اما به هر حال خود آن اشخاص شناخته نشدند. سزاوار نيست ما ياد او را گرامي بداريم؟ سزاوار نيست ما ياد كسي را گرامي بداريم كه با گذشت يك سال تمام زحمات آنهايي كه در نهضت مشروطه به بعد زحمت كشيده بودند، مرگش سبب پيروزي همه آن زحمات شد. يعني همه آنها مقدمه بود، شهادت حاج آقا مصطفي جزء اخير علت تامه و جزء كامل علت تامه بوده، و با نگذاشتن يك سال، پنجاه و شش، او خود به شهادت مي رسد، پنجاه و هفت نهضت به انقلاب مي گرايد، يعني صد سال مبارزه، اما يك سال، آن هم مرگ او، اين چه مرگ با بركتي است، اين چه مرگ باعزتي است؟ اي محرومان جهان، اي همه كساني كه در عالم مظلوم بوده ايد و هستيد، مرگ فخرالمحققين ما را و فرزند امام را گرامي بداريد، امروز انقلاب هر چه دارد مرهون صد سال مبارزين و انقلابيون و شهادت شهدا، فداكاريهاي امام پدر بزرگوارش، البته بين پدر و پسر فصلي نيست، و مرگ اين فرزند عالم بزرگوار امام. من اگر بگويم آيت الله كم گفته ام، اگر بگويم آيت الله العظمي باز هم كم گفته ام. بهتر است بگويم فخر المحققين مصطفي فرزند امام. او با مرگش نهضت را يك ساله به انقلاب رساند. آن وقت عرفان امام را بيابيد، امام بعد از مرگ او فرمود: لطف خفيّ بود مرگش. مرگ او لطف خفيّ بود. شما برداريد اين تفسيرش را مراجعه كنيد. بنده تفسير زياد نگاه مي كنم. امروز كه من به مناسبت همين مقاله كه سخني كه نوشته شده بود، برداشتم تفسير را نگاه كردم، تفسير ايشان كه نشر آثار امام با پشتيباني و با دستور حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي آسيد حسن آقا سالگردي براي او گرفتند بعد از بيست سال از شهادتش ظاهراً بوده، كتابهايش را چاپ كردند، براي بنده هم لطف كرده بودند فرستاده بودند، پنج جلد تفسير بيشتر ندارد، تا آيه 30 - 31 سوره بقره بيشتر نرفته، شما فكر مي كنيد يك آيه از سوره بقره را اي كساني كه دست به تأليف و تصنيف مي زنند و مي زنيد، اي صانعي و امثال صانعي، بباليم و اقتدا كنيم. يك آيه آيه 30 از سوره بقره: ( وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ )[8] شما فكر مي كنيد چند هزار كلمه راجع به اين يك آيه كوتاه ايشان دارد؟ هزار تا خوب است؟ ده هزار تا خوب است؟ 16 هزار كلمه تقريباً راجع به اين آيه دارد. هشتاد صفحه بحث كرده درباره اين آيه و اصلاً تفسيرش اينجوري است. من تفسيرهاي زيادي ديدم، تفسير علامه الميزان الفضل لمن سبق بحثي ندارد، دوره كامل است، امتيازات بالا دارد، تفسيرهاي ديگري كه خيلي از مسائل دارد، مجمع البيان از شيعه و سني خبري و غير آنها، همه اين تفسيرها، فخر رازي. همه اين تفسيرها را من كم و بيش ديده ام، اما مي يابم كه اين تفسير يك تفسيري است مبدأ و يك تفسيري است ابتكاري، يعني 80 صفحه ذيل اين آيه بحث كرده، اما نه اينكه از آن تفسير گرفته باشد، اينجا آورده باشد. خوب اين كار ساده است الان، تأليف نيست. تحقيق است. بحث عرفاني دارد، بحث فلسفي دارد، بحث ادبي دارد، بحث تفسيري دارد، بحث نظريات مختلف دارد، درسها را دارد، 80 صفحه راجع به اوست. پنج جزء هم نيست بيشتر تفسيرش و آيه 30 سوره بقره بحثش، و 31 تقريباً تمام مي شود. من يك نكته را در آنجا عرض كنم. ايشان مي فرمايد در بحث ارشادي و نصيحتي و يكي هم در بحث ديگر، در بحث اجتماعي، مي گويد در بحث اجتماعي يك چيزي را خداوند اينجا انجام داده، و بشر هم حسب فطرتش همان را دارد، فقهاء هم همان را دارند و آن اين است كه در باب خوبي ها و بدي ها كسر و انكسار بشود، شما فقهاء در باب اهم و مهم ميگوييد در تزاحم اهم مهم است، اهمّ مقدم است، در قانون گزاري بايد قانون گزار اوني كه مصلحتش بيشتر است به صورت قانون در بياورد، مي گويد خدا در اين آيه اين كار را كرده، اين را ياد داده، براي اينكه ملائكه گفتند كه تو مي خواهي يك آدم خلق كني كه خون ريز است و مفسد است، تسبيح و تقديس را كه ما هم داريم، ( و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال إني اعلم ما لا تعلمون ). يعني من مي يابم از اين آدم اسماعيل و ابراهيم را. من مي يابم از اين آدم پيامبر اسلام را. من مي يابم نسل اين آدم زهرا به وجود مي آيد، و از نسل اين آدم ائمه معصومين مي آيند، و از نسل اين آدم علماي بزرگ مي آيند از كليني تا خميني، صلوات بفرستيد (صلوات) معلوم مي شود خستهايد يا نميگيريد. صلوات دوم ... من مييابم كه انسانهايي خواهند آمد كه شما فرشتگان انگشت حيرت به دهانتان بگيريد. انسانهايي كه از همه چيزشان مي گذرند، من مي يابم پير جماران را كه در اوج قدرت و رياست و مرجعيتش همه چيز را رها مي كند و مي گويد يا الله و سر از تركيه و تبعيدگاه تركيه در مي آورد، و مجبور مي شود لباسش را در بياورد، به حكم جبر، و به حكم برنامه اي كه آنجا دارند. بعد هم كنار قبر اميرالمؤمنين قرار مي گيرد و زيارت امين الله اش ترك نمي شود. مي گويد اين يك درس. باز مي گويد در اين سوره درس دارد. به همه مي فهماند آقا تك فكري نكنيد، اين يك خطري است من به همه صاحب قلمها و انديشمنداني كه مثل خود من هستند معلوماتشان كم است عرض مي كنم، مطالب را اگر مي خواهيم بگوييم يا بنويسيم يك چيزي را به نظرمان رسيده، بايد با ديگران هم صحبت كنيم، هماني كه در فقه ما هست، فقيه بايد جواهر را مطالعه كند، حدائق را مطالعه كند، مستند را مطالعه كند، وسائل را مطالعه كند، تو جلسه درس بحث كند، تو جلسه استفتاء بحث كند، بعد يك نظري بدهد، تنها نشستن و فكر كردن سر در مي آورد از خطاهاي بزرگ. سر در مي آورد از يك زمينه سازي هاي بد، ولو قاصر باشد آدم، اما حالا كه من بعد اعلام كردم ديگه آنهايي كه مي دانند و سخن من بهشان رسيد، قصورشان از بين مي رود، ديگه مي شوند مقصّر خداي ناخواسته اگر اين كار را بكنند. خدا با اينكه خداست، همه چيز را بلد است ديگه، چيزي هست بلد نباشد؟ اما در عين حال با ديگران مشورت مي كند، خودش هم زمينه سؤال را ياد مي دهد. (قال إنّي جاعلٌ في الأرض خليفة)، اين في الارض را گفته تا بهشان بفهماند آقا شما اعتراض كنيد، شما بگوييد آقا زمين ماده است، ماده دار تنازع است، تنازع خونريزي دارد، فساد دارد، اصلاً خودش راه سؤال را ياد مي دهد. در اين تاريخ زندگي امام را كه نقل كرده اخيراً نشر آثار نوشته از آن آقاي دكتر ديناني مطلبي هست كه حالا نمي رسم برايتان نقل كنم، يك روز ديگه نقل ميكنم كه مرحوم حاج شيخ چه مي فرموده، امام چه مي فرموده. مي گويد بعد آنها گفتند آقا چرا خلق مي كني؟ (نحن نسبح بحمدك و نقدس لك، قال إني...) فخر المحققين فرزند امام شهيد حاج آقا مصطفي ـ قدس الله سره و نور الله مضجعه و حشرنا الله معه و مع ابيه و مع جميع العلماء و الشهداء ـ مي فرمايد خدا همه چيز را بلد بود، اما مي خواهد به ما ياد بدهد باز هم مشورت كنيد، چه در امور فردي، چه در امور اجتماعي. منتها در امور فردي مشورت كن، اگر اشتباه رفتي اشتباه خودت را ... در امور اجتماعي بايد رفت سراغ اكثريت، چون (وَ شَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ)[9] اكثريت است، نمي شود كه اقليت را بگيرد، آن حالا يك بحث جداگانه دارد. به هر حال اين مي گويد هم مشورت و هم در امور فردي و هم در امور اجتماعي. بعد راه صحبت را ياد مي دهد، فرشته ها ببينيد چقدر قشنگ صحبت كردند، گفتند: (أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) ، اين آدم چون خاكي است خونريزي دارد، فساد دارد، بله، ما تو كه خدا هستي تنزيهت مي كنيم از همه چيز، تو جاهل نيستي، (و نحن نسبّح بحمدك)، ما تنزيهت مي كنيم، تنزيه هم همراه با حمد، نه تنزيه اجباري، نه اينكه مي ترسم حقوقم را بگيرند، پستم را بگيرند، بگويم خيلي همه چيز بلدي، خيلي خوبي. نسبّح بحمدك، ما با اراده و اختيار خودمان، با شكرگزاري از تو تو را تنزيهت مي كنيم، تو جاهل نيستي، تو عالِمي، اما در عين حال ما حرف داريم، اينجور نيست كه تو چون خدا هستي ما حرف نزنيم، خوب ما حرف داريم، اما خيلي مؤدبانه، (نسبّح بحمدك و نقدّس لك). اين راه را ياد مي دهد كه در حرف زدن مؤدبانه حرف بزنيد، لج نكنيد، اين نسبّح اشاره به اين است. بعد خدا چقدر قشنگ جواب مي ده! بالاتر، حالا اين كه معروف است، اوني كه حاج آقا مصطفي دارد اين است، اوني كه من دارم داد مي زنم و غرق احساساتم، منتها شما وقتتان كم است و الا صدهزار سال من بايد صحبت كنم، اين است كه مي گويد خدا نفرمود اني اعظكم انتم من الجاهلين، نفرمود شما نمي دانيد من موعظه تان مي كنم، در يك داستاني در سوره هود دارد: ( إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ)[10]، اينجا نفرمود شما نمي دانيد من موعظه تان مي كنم. اني اعلم ما لاتعلمون، اين جوابي كه آنجا دارد مي دهد. تفسير ايشان را مراجعه كنيد. بحث هاي فقهيش، من در بحث فقهي هم يك نكته بگويم، در باب قيمت گزاري براي جنس اگر محتكراحتكار كرد، يا اصلاً قيمت گزاري، حكومت، قانون مي خواهد قيمت گزاري كند، امام در وسيله دارد كه بله با رعايت مصلحت مي تواند قانون گزاري كند، حكومت با رعايت مصلحت مي تواند قانون گزاري كند، يا مي تواند به محتكر بگويد، آن كسي كه جنسي را جمع كرده بگويد اينقدر بفروش بيش از اين نفروش. اوني كه جالب است اين است: ايشان مي گويد ذيل كلمه مصلحت را كه شرح مي كند، اي رعاية موازين العدل، مصلحت يعني رعايت موازين عدل، نه اينكه بياييم آن صاحب مال را بيچاره اش كنيم، توليد كننده و فروشنده را بيچاره كنيم به نفع مصرف كننده، بگوييم مصلحت اين است مصرف كننده ها اينجور باشند. يا نه، آن آقاي توليد كنند اگر مي خواهد ضرر بزند بايد قيمت را پايين بياورد. هم رعايت توليد كننده، عدل در توليد كننده، و هم عدل نسبت به مصرف كننده، هم عدل در فروشنده، هم عدل... و الا بگوييم نه آقا اين مشتري حالا بيچاره اند، هر قيمتي مي خواهيد بهشان بدهيم. مي گويد مصلحت اين است، اين بسيار نكته جالبي است. و باز نكته ديگر كه اين از باب وراثت ژن است، اين از باب وراثت ژن است، اين از باب وراثت ژن است. دو تا حديث ما در اين بحثمان نداشتيم؟ دو تا حديث داشتيم يا نه؟ يكي «لا يحل لأحد ان يتصرف في مال غيره بغير اذنه»[11]، خوب ما مي گوييم اين يك روايت از امام زمان (سلام الله عليه) همه كتب اينجوري نوشته اند. يكي هم آن حديث صحيحه زيد شحام بود كه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « من كانت عنده امانة فليؤدها الى من ائتمنه»[12]، خوب ما مي گوييم يكي از رسول... يك تعبير قشنگي دارد حاج آق مصطفي. يك تعبير قشنگي دارد فخر المحققين ما، اي كساني كه با امام دشمن بوده ايد الان هم دشمني مي كنيد، و اي ناآگاهاني كه فرزندان انقلاب و امام را خداي ناخواسته بخواهيد كنار بزنيد كه نمي توانيد و نمي توانند. (يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ)[13]، هي نترسيد آقايان از انقلاب، تا يك كسي حرف زد نترسيد، انقلاب تا نفس امام هست، تا روح امام زنده است، تا روح حاج آقا مصطفي و انفاس قدسيه آنها و تا بزرگاني از انقلاب همچون هاشمي ها، كروبي ها، اخوي ها، تو بازارش تو دانشگاه هستند، نترسيد، چي مي شود، مگر كسي مي تواند به اين انقلاب ضربه بزند؟ فوري بترسيم، از چي بترسيم؟ با خون شهداء و روح شهداء اين انقلاب تأمين شده است، هي مردم را اذيت نكنيم آقا تو عليه انقلاب حرف زدي، خوب حرف زد زد. خوب حرف مي زند باد مي برد. تو عليه انقلاب نوشتي، چي نوشته است؟ مگر مي تواند انقلاب را بهش صدمه بزند؟ تو حاكميت را زير سؤال بردي، مگر مي شود حاكميت انقلاب اسلامي را زير سؤال برد. مگر مي شود با اين كتابها، و با اين تأليفات امام و با اين استقلال حوزه علميه كه اميدوارم اين استقلالش تا آمدن مهدي موعود ادامه پيدا كند مگر مي شود كاري كرد؟! مي گويد در اين باب دو حديث هست: يك از معصوم اول، و دوم از معصوم آخر. از معصوم اول، يعني رسول الله، از معصوم آخر يعني وجود مقدس حجة بن الحسن، اين تعبير را هيچ كدام از بزرگان ندارند. حتي پدر بزرگوارش هم كه امام امت است اين تعبير را ندارد. عرايضم را خلاصه كنم. من تقاضا از حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي حسن آقا فرزند حاج احمد آقا اين است كه براي سالهاي بعد برنامه ريزي هاي بيشتري بشود، و باز تقاضايم از دوستاني كه در نجف بوده اند يا در قم بوده اند اين است كه گاه و بيگاه نسبت به ايشان صحبت كنند، از رفقاي ايشان همچون آيت الله هاشمي، آيت الله اخوي كه اينها از رفقاي حاج آقا مصطفي بوده اند، يا رفقايي كه در حوزه هستند، اينها بيان كنند خصوصياتش را، بگويند حاج آقا مصطفي در پانزده خرداد همينجا توي صحن وايستاده بود و از امام دفاع مي كرد. و جانش در خطر بود در پانزده خرداد. بگويند كه حاج آقا مصطفي يك روز منزل امام چاي خوردن را قدغن كرد و سركه شيره مي دادند براي اينكه مبادا كمك به ظلم بشود، از همه تقاضا مي كنم كه ان شاء الله بيشتر ياد باشيم، من هم در مباحثم بيشتر يادش هستم. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 29 :10، كتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب 1، حديث 3 . [2]- سرائر 2: 285 . [3]- وسائل الشيعة 25 : 386، كتاب الغصب، ابواب تحريم الغصب و ... ، باب 1، حديث 5 . [4]- وسائل الشيعة 25 : 463، كتاب اللقطة، ابواب اللقطة ، باب 17، حديث 2 . [5]- وسائل الشيعة 25 : 464، كتاب اللقطة، ابواب اللقطة، باب 18، حديث 1 . [6]- مستدرك وسائل الشيعة 14 : 8، كتاب الوديعة، ابواب كتاب الوديعة، باب 1، حديث 12 وجلد 17 ص88، باب 1، حديث 4 . [7]- بلد (90): 1 تا 3 . [8]- بقرة (2): 30 . [9]- آل عمران (3): 159. [10]- هود (11): 46 . [11]- وسائل الشيعة 25: 386، كتاب الغصب، أبواب تحريم الغصب و .... ، باب 1، حديث 4. [12]- وسائل الشيعة 29 : 10، كتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب 1، حديث 3 . [13]- توبه (9): 32 .
|