تسبيب بيع به ديگری جايز است يا نه؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 67 تاریخ: 1380/11/20 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره اين بود كه آيا از رواياتى كه از آن بر ميآيد كه تسبيب به حرام به مثل بيع شىء حرام و نجس به ديگرى حرام است يا اينكه تسبيب به بيع مطلق چيزى كه حرام است براى ديگرى برميآيد يا ديگرى كه جاهل است يا تسبيب به اكل حرام از راه نجاست و يا نه، تسبيب به اكل حرام از راه نجاسات خاصه؟ ظاهر عبارت امام اين بود كه از اين روايات برميآيد تسبيب به حرام براى جاهل غير جاهل مطلقاً حرام است به مثل بيع و به غير و بايد اعلام كرد؛ لكن ما عرض كرديم آنى كه از روايات در ميآيد تسبيب به بيع حرام براى جاهل است كه حرمت از راه نجاست از باب ميته باشد يا اختلاط ميته و مذكى يا از باب نجاست به خمر و مسكر باشد و يا نجاست دم و براى هر يك از اينها خصوصيتى است كه تعدى به غير جائز نيست. اگر به ما گفتند شما متنجس به مسكر هنگام فروش به جاهل اعلام كنيد با اينكه مسكر احكام خاصه شديده دارد «من الحد و من لعن عشرة طائفه» در باب خمر و با اينكه در قرآن بالخصوص به حرمت او تأكيد شده ما نميتوانيم از او تعدى كنيم به متنجسهاى ديگر و يا از متنجس به ميته فأرة الميتة نميتوانيم تعدى كنيم به متنجسهاى ديگر براى اينكه فأرة الميتة قذارت بيشترى دارد و تنفر زيادترى دارد از بعض متنجسهاى ديگر؛ پس نميتوانيم از وجوب اعلام در اين كه تنفرش زياد است وجوب اعلام استفاده كنيم در آنى كه تنفرش كمتر است. و يا نميتوانيم از ميته تعدى كنيم به باقى ديگر محرمات، چون ميته بالخصوص در قرآن كريم روى آن تنصيص شده است و يا از متنجس به دم نميتوانيم تعدى كنيم به بقيه متنجسها، براى اينكه ما احتمال ميدهيم چون شارع تعالى به دم در كتابش خصوصيت و عنايتى قايل بوده است، سرّش هم اين است كه مردم خون را حلال ميدانستند، اسلام ميخواسته از خونخوارى جلوگيرى كند. لعل براى جلوگيرى آمده در متنجسش هم گفته اعلام واجب است تا حكم شديد باشد و فاصله زيادتر از شدت حكم در مثل دم و از كثرت فصل در مثل دم نميتوانيم تعدى كنيم به بقيه متنجسها. بله، يك روايت ما داشتيم كه تعدى از او له وجه و آن روايتى كه در عجين متنجس به ماء آمده بود عجين متنجس به ماء النجس، بله او را لعل يك كسى بگويد تعدى ميكنيم به مطلق چون ماء نجس ديگر خصوصيتى ندارد فقط از او يك روايت القاى خصوصيت بعيد نيست و له وجه. بعد شما بگوييد خوب «ماء متنجس قطرة الدم فأرة الميتة ميتة المختلط قطرة المسكر» مثلا بگوييد از همه اينها از مجموعش هم القاى خصوصيت ميكنيم، اين مشكل است فقط از همان يك روايت ميشود القاى خصوصيت كرد. كيف كان، اگر هم القاى خصوصيت ميكنيد درباره اعلام جاهل به حرمت اكل فى ما تعارف اكله، اعلام جاهل به حرمت اكل فيما تعارف اكله يعنى فيما تعارف اكله اعلام واجب است؛ خلاصه، فيما تعارف اكله. شما اگر يك فرش متنجسى را داريد به كسى ميدهيد يا فرشى كه پوست مردار است داريد به كسى ميدهيد و او از اين پوست مردار ميخواهد زير پايش بيندازد، خوب براى او هم فرض كنيد حرام است امّا وقتى جاهل است حرام نيست. اينجا را ما ديگر نميتوانيم بگوييم اعلام واجب است از مجموع روايات اعلام نجاست فيما تعارف اكله، نه اعلام نجس فى مطلق منافع فى مطلق اشياء نجس فى ما تعارف اكله كه نخورد. روايات دهن متنجس داشت كه اعلام ميكنيد ليستصبح به بينه ليستصبح به و نخورد. اين حاصل چيزى كه از مجموع اين روايات در ميآيد. پس «اعلام الغير الجاهل فيما تعارف اكله و كان المورد متنجساً بالنجاسة» اينجا اعلام واجب است امّا در بقيه جاها ما دليل بر وجوب اعلام و بر حرمت تسبيب نداريم. اين تمام كلام در اين جهت دوّم. دو صورت ديگر را شيخ در مكاسب باز متعرض شده است؛ چهار صورت فرمودند كه يكي آن علت تامه بود، يكيش هم تسبيب بود و صورت سومى كه شيخ متعرضش شده است الثالث: أن يكون شرطاً لصدور الحرام و هذا يكون على وجهين احدهما أن يكون من قبيل ايجاد الداعى على المعصية امّا لحصول الرغبة فيها كترغيب الشخص على المعصية [ترويج گناه] و امّا لحصول العناد من الشخص حتى يقع فى المعصية كسب آلهة الكفار الموجب لالقائهم فى سب الحق عناداً أو سب آباء الناس الموقع لهم فى سب ابيه و الظاهر حرمت القسمين، اينجايى كه شرط باشد به عنوان ترويج معصيت يا به عنوان اينكه عناداً طورى كند كه او معصيت كند هر دو حرام است و قد ورد فى ذلك عدة من الاخبار اگر عدة من الاخبار هم نبود حرمتش را ما از روايات كه ميگويد راضى به اثم مثل آثم است و رضايت به اثم گناه است ميفهميد اين به طريق اولى ترغيب و ترويج گناه است. ميفهميد اين به طريق اولى كارى بكنيم كه او گناه كند باز هم گناه است مضافاً به اينكه آيه شريفه هم ميفهماند وجه دوّم را «فلا تسب الذين يدعون من دون اللّه بغير علم»[1]. فتأمل كه آيه شريفه استدلال مشكل است، از اين در بياوريم هر طور كار عنادى را فتأمل كه مشكل است، چرا ؟ مضمونش اين است ميگويد به آنهايى كه خدا را ميپرستند به خدايانشان بد نگوييد فيسب اللّه عدواً بغير علم سبب ميشود به خداى شما هم آنها بد بگويند. ما از اين در بياوريم كه تسبيب بر هر حرامى به اين نحو حرام است. (سؤال و پاسخ استاد): القاى خصوصيت ميكنيم. چرا نميشود؟ فحش كه عبادى نيست، دشنام خواهر و مادر كه عبادى نيست، اين همان شبيه حاج شيخ ابراهيم كلباسى اصفهان گفت كه نماز شب ميخواندند. وجهش اين است كه القاى خصوصيت از مورد آيه به غير مشكل است بل ممنوع، چون اينجا بحث سب الاله است و سب الاله از معاصى بسيار كبيره است و سب الاله مبغوض است به بغض شديد. ما نميتوانيم بگوييم چون گفته به خدايانشان فحش ندهيد كه به خدايتان فحش ميدهند حالا شما فحش ندهيد به او كه به پدر بزرگ هشتم يك چيزى ميگويند، اين كه نميشود از آن تعدى از تسبيب به معصيت كبيره به سوى معصيت صغيره كما ترى و كما ارى. حالا ايشان ميفرمايد و قد ورد فى ذلك عدة من الاخبار من عرض كردم از روايات رضايت به اثم هم ميشد مطلب را به اولويه در بياوريم از آيه هم نسبت به قسم دوّم ميشود فتأمل. الثانى أن يكون بايجاد شرط آخر غير الداعى كبيع العنب ممن يعلم أنه يجعله خمراً [اين هم صحيحة] الكلام فيه. الرابع أن يكون من قبيل عدم المانع و هذا يكون تارة مع الحرمة الفعليه فى حق الفاعل [اين كه از باب عدم مانع است تارة آن مرتكب دارد مرتكب حرام ميشود الآن حرمت براى فاعل فعليت دارد تنجز دارد] كسكوت الشخص عن المنع من المنكر ]يك چيزى را كه طرف ميداند حرام است مرتكبش ميشود، اين يك طور ترك اعلام است[ و لا اشكال فى الحرمة [ترك اعلام اينجا اشكالى نيست كه حرام است] بشرائط النهى عن المنكر [اگر شرايط نهى از منكر وجود دارد بايد نهى از منكر كند و اعلام كند] و اخرى مع عدم الحرمة الفعلية بالنسبة الى الفاعل گاهى مرتكب ميشود فاعل امّا حرمت حرمت فعلى نيست، حرمت حرمت شأنى و حرمت ماكتى است حرمت فعليه نيست. كسكوت العالم عن اعلام الجاهل كما فى ما نحن فيه [مثل مورد بحث ما بيع دهن متنجس] فان صدور الحرام منه [يعنى آن برود دهن متنجس را بخرد] مشروط بعدم اعلامه [اين مشروط به اين است كه من اعلامش نكنم] فهل يجب الرفع الحرام بترك السكوت ام لا ؟ [آيا اينجا واجب است حرام را از بين ببريم سكوت را بشكنيم يا واجب نيست؟] و فيه اشكال ؛ دليلى نداريم بر لزوم ترك سكوت، چه دليلى داريد وقتى او مرتكب حرام نميشود و من اللّه معذور است ما بياييم بگوييم اعلام واجب است؟ براى او كه حرام نيست تا جاهل است چه دليلى داريم كه واجب است ما اعلام كنيم تا او متوجه حرمت بشود و ترك كند، دليلى بر وجوب اعلام نداريم بعد از آنى كه براى او جائز است. نهى از منكر هم كه راه ندارد براى اينكه فرض اين است كه براى او منكر نيست بلكه لقائل أن يقول كه گفتنش مذموم است چون طرف را شما دارى به درد سر مياندازى ان الدين اوسع من ذلك دين از اين حرفها اوسع است «ان اللّه يحب أن يأخذ برخصه كما يحب أن يأخذ به زائمه»[2] خود خدا ميگويد «رفع ما لا يعلمون من مأموم» پيش از امام جماعت ميشود ميروم به او ميگويم تا بشود يعلمون و تا ترك كند كما ترى. (سؤال و پاسخ استاد): جهالت در احكام را ميگويى يا در موضوعات؟ درد سر كه درست نكرده است! من عرض ميكنم شما در احكام ميفرماييد من در موضوعات را ميگويم! رفع ما لايعلمون در موضوعات است احكام را من نميگويم، نميداند كه اين نجس است بيع دهن متنجس مثال بحث اينجاست ديگر! (سؤال و پاسخ استاد): احكام كه خيلي ها ميدانند. دانستن احكام كافى است؟! پس شما اصالة البرائه را لغو ميدانيد چون حكم كلى را ميداند اين كه نميداند نجس است برايش حلال است يا حرام؟ نجس حرام است. بحث خودش را ميگويى يا بحث ديگرى را؟ بحث منى را ميگويى كه ميدانم او دارد متنجس ميخورد يا بحث ديگرى را ميگويى ؟ بحث شبهات موضوعى است، حالا خود شيخ ميگويد. و فيه اشكال در وجوب اعلام اشكال است بلكه منع است براى اينكه دليلى نداريم بر وجوب اعلام بعد از آنى كه فعل براى غير حلال است و جائز است، چه دليلى بر وجوب اعلام داريم و بلكه مذموم است چون «ان اللّه يحب أن يأخذ برخصه، ان بنى اسرائيل قد ضيقوا على انفسهم» دين دين سهولت است نه دين عسر و حرج و درد و سر زحمت. الا اذا علمنا من الخارج وجوب دفع ذلك [مگر دليل خاصى قائم بشود كه رفع جهل واجب است. چطور ميشود دليل خاص بيايد؟] لكونه فساداً [براى اينكه اين مورد فسادى است كه] قد امر بدفعه كل من قدر عليه، مگر اينكه بدانيم مورد مورد فساد است و ما فساد را ميدانيم دفعش بر همگان واجب است. «و اتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم» خاصة، دفع فساد بر همگان واجب است «و اذا تولى فى الارض سعى ليفسد فيها و يهلك الحرث»[3] اينطورى باشد بله، نه از باب تسبيب به حرام بلكه از باب اينكه جلوگيرى از فساد واجب است برگردد به فساد. اين يك مورد. حالا مواردش را ميگويد كما لو اطلع على عدم اباحة دم من يريد الجاهل قتله مثل آنجايى كه مطلع باشد بر اينكه مباح نيست خون كسى كه جاهل ميخواهد او را بكشد، در ميدان جنگ هستند ميبيند يك نفر از اين سربازان مسلمان يك مسلمان ديگر را خيال كرده است كه اين هم از نيروهاى دشمن است و چون اسلحه به دستش است ميخواهد بزند او را و هلاكش كند، اينجا اعلام واجب است. أو عدم اباحة عرضه له [زن مردم را گرفته به خيالش زن خودش است آن هم نه يك بار و نه دوبار اينجا اعلام واجب است] أو لزم من سكوته ضرر مالى [يا از سكوتش يك ضرر مالى لازم ميآيد] قد امرنا بدفعه عن كل احد چون در باب اموال بايد جلو تضييع اموال ديگران را گرفت، واجب است من نگذارم اگر يك كسى كتاب يك كسى را برداشته است ميخواهد ببرد بفروشد به خيالش كتاب خودش است يا بردارد از اينجا برود براى اروپا آنجا مطالعه كند، به خيالش كتاب خودش است بر ما واجب است كه اعلامش كنيم. فانه يجب الاعلام و الردع لو لم يرتدع بالاعلام بل الواجب هو الردع ولو بدون الاعلام [اگر بدون اعلام هم بايد ردع كنيم] ففى الحقيقة الاعلام بنفسه غير واجب در حقيقت اعلام كه واجب نيست ردع واجب است جلوگيرى واجب است؛ جلوگيرى به اعلام به اينكه يك سدى جلوش بكشى كه او نتواند برود جادويش كنى نتواند بيايد. اينطور مواردى را كه ما در اسلام فهميده ايم كه شارع ميخواهد ردع بشود. به طور كلى قاعده اصلى اين است كلما علم من الشرع مبغوضية الفعل و لزوم تركه هر كجا كه ما از شرع فهميديم كه اين فعل وجودش مبغوض است ولو از غير مكلف ولو از باد و توفان، وجود شىء مبغوض شارع است ولو از غير مكلف كارى به حرمت ندارد، اصلا شارع خوشش نميآيد كه تحقق او را در خارج ببيند وجودش مبغوض در خارج است در آنجا ردع و جلوگيرى واجب است بالاعلام و هو غير اعلام. ميخواهد از مكلف سر بزند يا از صبى مميز يا از ديوانه زنجيري و يا ميخواهد از باد و توفان سر بزند، الآن باد دارد ميآيد ميتواند بزند كاسه قيمتى همسايه را بشكند من ميتوانم دستم را بگيرم نگذارم كاسه قيمتى او شكسته بشود واجب است دستم را جلوش بگيرم و نگذارم كاسه اش شكسته بشود؛ براى اينكه شارع در امور مالى حفظ اموال ديگران را هم تا حدى براى ما لازم دانسته است. آدمى را ميخواهد بكشد يك سنگ دارد ميآيد الآن ميخورد به سر اين مسلمان ميكشدش، بر من واجب است كه جلويش را بگيرم. پس كلية هر كجا كه وجود يك شيئى مبغوض است وجود مبغوض است ولو مكلفى هم در كار نباشد آنجا ردعش واجب است مواردش هم يكى فساد، يكى امور عرضى، امور جانى، امور مالى ، در اين چهار جا كه وجود مبغوض است ولو حرامى نباشد مكلفى نباشد كه مرتكب حرام بشود نه تنها اعلام واجب است بلكه ردع واجب است. از اينجا يك مناقشه در عبارت شيخ معلوم شد، شيخ براى دفع فساد مثال ميزند به آن موارد يكى مورد قتل، مورد عرض، مورد قتل جزئى و خاص عرض جزئى و خاص كه فساد نيست ! يك نفر ديگرى را ميخواهد بكشد به خيالش كه اين سرباز دشمن است و در جنگ، اين موردى است كه ردع و اعلام بر من واجب است اين را كه نميشود اسمش را بگذاريم فساد. مثالها با ممثل نميسازد، مثالها خودش خصوصيت دارد و مورد ممثل نيست يعنى مورد فساد نيست، يك كسى يك زنى را اشتباه گرفته زن خودش، اين كه فساد نيست! اعلام واجب است امّا اين فساد اين نيست كه دفعش بر همگان به عنوان فساد واجب باشد، خودش بما هو دفعش واجب است. پس ردع در آنچه وجودش مبغوض است فضلا عن الاعلام مثل چهار مورد واجب است: 1ـ فساد 2ـ امور عرضى 3ـ امور مالى 4ـ امور جانى اين چهار مورد. شيخ (قدس سره) مثال زده است براى فساد كما لو اطلع على عدم اباحه او عدم اباحة عرضه او لزم من سكوته، سه مورد را براى او مثال زده است. بعد متوجه شده است كه مثالها خودشان موضوعيت دارند، فرموده اند: قد امرنا بدفعه عن كل احد فانه يجب الاعلام و الردع لو لم يرتدع بل الواجب هو الردع ففى الحقيقة الاعلام بنفسه غير واجب. من عرض كردم مثالها خدشه دارد، مثالها با ممثل نميسازد. فرمايش درست است امّا چهار مورد است سه مثال خودش خصوصيت دارد اصلا كارى به فساد ندارد، بين موارد سه گانه و بين فساد عموم و خصوص من وجه است. گاهى فساد است و ربطى به اين امور هم ندارد هروئين فروشى، گاهى هم اين امور هست و ربطى به فساد ندارد مثل آن قصه اى كه ما داريم... يك مردى آمده اشتباهى يك زنى را گرفته است به خيالش زن خودش است، اين كه فساد نيست امّا اعلام يكون واجبا. يك كسى آمده است كتاب بنده را برداشته دارد ميبرد ميخواهد به نام كتاب خودش، ديگرى ميداند اين كتاب من است من در آن يادداشت دارم علاقه دارم به كتاب خودم، واجب است به او بگويد كه اين كتاب مال فلانى است او وضعش اينطورى است كه ديگر نميتواند آنطور كتاب را تهيه كند (اين مكاسب را من آن وقتى كه تهيه كردم بيست و هفت تومان تهيه كردم) يك آقايى داشته است فروخته است من تهيه كردم. حالا آمده بر ميدارد ميبرد شما بايد بهش بگويى آقا اين كتاب مال فلانى است بيست و هفت تومان پولش را داده خريده... (سؤال و پاسخ استاد): تالى فاسد يا فساد؟ دشنام دادن تالى فاسد دارد يا ندارد؟ تالى فاسد دارد امّا فساد نيست ، هر كار بدى تالى فاسد دارد هر كار بدى عكس العمل دارد. ما در مقابل هر كار بدى جاهلها را بايد اعلام كنيم؟! فساد ميآورد؟ فساد با آن امور اعم و اخص من وجه هستند و آن امور بما هى ردعش واجب است دائر مدار عنوان فساد نيست. (سؤال و پاسخ استاد): گفتهاند فلانى با فلان جا ارتباط داشته است كه فلان جا با فلان جا ارتباط دارد كه آنجا به آنجا ارتباط دارد، پس اين به آنجا ارتباط دارد. يا مثل آن آقايى كه دادگاه انقلاب كه ما بوديم ميگفت كم فروشيها هم بايد بيايد اينجا گفتيم: آقا كم فروشى چه ربطى دارد به دادگاه انقلاب؟ مگر دادگاه انقلاب مال كارهايى نيست كه ضرر براى انقلاب دارد ؟ گفت: چرا، اين كه كم ميفروشد اين مشترى از آن ناراحت ميشود، اين مشترى از كم فروشى كه ناراحت شد از كم فروشى در جمهورى اسلامى ناراحت ميشود، از كم فروشى در جمهورى اسلامى كه ناراحت شد جمهورى اسلامى در نظر او تضعيف شده است پس او كم فروش تضعيف كرده است. آخر باب جزائيات كه اينطور نيست كه هر چيزى را به هر چيزى بكشيم! حقوقدانان جزائى ميگويند در جزائيات بايد تفسير مضيق باشد يعنى خيلى قدر متيقن گيرى بايد بشود. فقه ما هم ميگويد الحدود تدرء بالشبهات اين همان تفسير مضيقى كه دنيا ميگويد ادرء الحدود بالشبهات منتها ما هزار و چهار صد سال قبل گفتيم كسى گوش نداده است حالا چهار تا ميگويند خيلى مهم هستند و الا تفسير مضيق در جزائيات ... و الا اينطور باشد كه همه جرمها را ميشود به هم قاطى كرد. و امّا فيما تعلق بغير الثلاثة [و به نظر ما بغير الاربعة] من حقوق اللّه ]غير اينها از حقوق خداوند[ فوجوب رفع مثل هذا الحرام مشكل دليلى نداريم كه رفع بكند، شما ميبينيد كه يك نفرى خودش به خودش دارد غذاى متنجس ميخورد، با لباس نجس دارد نماز ميخواند، قبله اش چپكى است دارد ميخواند، چه كار به تو دارد كه قبله اش چپكى است، مگر تو مهندسى به قول امام (س)، او ميداند قبله را بايد بداند حالا قبله را اينطورى تشخيص داده است. اينها را من خوب ميفهمم چون عملا ديدم از امام فرمودند مگر تو مهندسى. فوجوب رفع مثل هذا الحرام مشكل لأن الظاهر من ادلة النهى عن المنكر وجوب الردع عن المعصية، [آنى كه واجب است ردع از معصيت است] فلا يدل يا فلا دليل يا فلا يدل اين وجوب بر وجوب اعلام جاهل به كون فعله معصية و تخلف از حقوق خداوند. اين كه عرض كردم بد نيست بگويم بارها گفته ام يادتان نرود آن روزهاى اولى كه منزل امام (س) بناست كه شبها نماز جماعت باشد، ظهرها بود حدود سه چهار ماهى بود امّا شبها هم نماز جماعت منزل امام باشد كه آن وقت چيزهايى كه ميگفتند كه امام در نماز جماعت شركت نكرده و نميكند با اينكه زمان آقاى خوانسارى شركت ميكردند دشمن است ديگر هر چه بخواهد ميگويد. بنا شد كه شبها هم آنجا نماز جماعت باشد. همان شب اوّل بود من كنار امام ايستاده بودم يادم نيست دست چپ يا دست راست ايستاده بودم، يك آقايى هم تازه آمده بود آنجا اين هم ايستاده بود، ايستادند مردم رو به قبله من نميدانم قبله منزل امام يك ذره كج است يا راست، گفت متمايل به چپ يا متمايل به راست. من ديدم امام قيافه اش را در هم كشيد آن شب چيزى به او نگفت. فردا شب باز ما ايستاده بوديم امام فرمود قد قامت الصلوة، او گفت كه قبله متمايل به ... يك وقت سرش را برگردادند مگر تو مهندسى؟! حالا ما كه قبله كه ميكشيم هيچ خط ميكشيم ترازو هم ميگذاريم يك خط هم ميگذاريم كه يك ذره پايت از خط اين طرف و اون طرف نرود، خيلى مقدسيمان گل كرده است حتماً هر كداممان يك قبله نما بايد بهشان بدهيم كه آقا پايت را اين طرف و آن طرف نگذار در اين خط بايست، تكان نخور از اين خط. به ما چه ربطى دارد او نمازش را ميخواند و ميرود. نعم وجب ذلك فى ما اذا كان الجهل بالحكم اگر مسأله را نميداند خوب بله ماها كه نون اسلام را ميخوريم بايد مسأله را بهش بگوييم نعم وجب فيما اذا كان الجهل بالحكم لكن آن هم از چه باب ؟ از حيث وجوب تبليغ تكاليف احكام خداوند بايد گفته بشود كه به بوته فراموشى سپرده نشود، همين مقدار. آن بستگى دارد ببينم چه فراموش ميشود چه لازم است. گفتند يك آقايى رفته بود يك جايى صحبت كند براى يك سرى از خانمها مسأله بگويد، اين ديگر كج سليقگى است درست است مسأله بايد بگويد احكام اسلام را بايد بگويد. گفت همان روز اوّل گفته بود اذا اشتبه دم البكارة بدم الحيض فعلى المرأة ان تستبرء بقطنة تدخلها فى فرجها فان خرج و كان الدم مطوقاً فهو حيض و الا مثلا... آخر سليقه هم خوب است، چه دارى ميگويى از حكم اسلام همين مانده روز اوّل بگويى! خوب بگو يك سرى مسائل را بعد كم كم حالا اگر يك كسى از تو آمد پرسيد و الا... بعد هم در رساله ها نوشته اند، فراموشى پيش نميآيد. تبليغ به اين صورتى كه تو حتماً بالخصوص آن روز استبراء بدم البكارة را بادخال القطنة، بعد هم يك كسى بپرسد ان لم تكن قطنة فهل يكفى القرطاس القرطاس الحرير... آن وقت آن هم بيچاره در جواب ميماند ميگويد نه يقتصر على مورد النص مورد النص قطنه است پس ما به كاغذ و اين حرفها نميتوانيم اكتفا كنيم. بعد ميپرسد كاغذ رنگى چطور ؟ وقتى كه اسلام به دست امثال اينطور افراد بيفتد براى اسلام ضرر خيلى دارد. سليقه خيلى مهم است، سليقه هم سرچشمه ميگيرد از دين از شناخت نسبت به اسلام و اينكه بداند اسلام دين سهل است و تبليغ هم در حد خودش واجب است. من حيث وجوب تبليغ التكاليف [آن هم] ليستمر التكليف الى آخر الابد بتبليغ الشاهد الغائب [هى بگوييم دست به دست منتقل كنيم تا برسد به زمان معصوم.] فالعالم فى الحقيقة مبلّغ عن اللّه، ليتم الحجة على الجاهل و يتحقق فيه قابلية الاطاعة و المعصية، آن براى اتمام حجت است و الا خصوصيتى ندارد. ثم ان بعضهم اين تا اينجا، ديديد من يك شبهه به شيخ عرض كردم و آن اين كه وجوب اعلام ولو آنجايى هم كه خودش دارد مرتكب ميشود فضلا از باب تصبيب و علت تامه، چند مورد اعلام واجب است؟ چهار مورد. آن جايى كه خودش هم دارد مرتكب ميشود به من هم ربطى ندارد در باب موضوعات اعلام در چهار مورد واجب است، در بقيه موارد واجب نيست بلكه مذموم است و لذا هر كسى دارد نماز ميخواند نگوييد كه قبله اين طرف است و يا آن طرف است، اينجايت نجس است آنجايت پاك است... يك روايت دارد امام باقر(ع) غسلش را كرده بود آمد بيرون. يك كسى آنجا بود گفت آقا يك چيزى چسبيده است به كتفتان؛ حضرت برداشت فرمود اگر نميگفتى چه ميشد؟ كى به تو گفته بود مگر تو مهندسى مگر تو بدنشناسى؟ چه كار داريم ما در موضوعات به كار مردم؟ موضوعات مال مردم است، ما نه حق دخالت داريم كه بگوييم اينطورى است نه آنطورى اين قبله است نه آن، مال خودش. اعلامشان هم واجب نيست، ما به عنوان متوليان اسلام فقط حكم اللّه را بر كبريات كليه بايد بيان كنيم و البته اين مشكل در بعضى از رساله هاى عمليه هم متأسفانه كه گاهى بيان حكم اللّه و بيان موضوع با همديگر قاطى شده است. من در حاشيه عروه معمولا تذكر داده ام كه اين حكم فقهى نيست اين يك بيان موضوعى است يك آقاى فقيهى بيان كرده است؛ اين يك شبهه. يك شبهه ديگر شيخ (رضوان اللّه تعالى عليه) اعلام در بيع در دهن متنجس را تحت سه عنوان تا حالا ذكر كرده است. يكى عنوان تقرير در بحثى كه آن روز خوانديم كه با روايت ابى بصير كه واجب است اعلام براى اينكه تقرير در موضوعات حرام است مثل تقرير در باب ضمان، كما اينكه تقرير در باب ضمان موجب ضمان است تقرير در باب موضوعات هم به ترك اعلام حرام است؛ اين يك. راه دوّم از راه تسبيب، وقتى بحث تسبيب را فرمود و من ذلك. راه سوّم مسأله ترك اعلام به عنوان اين كه بر حسب راه سوّم اعلام واجب نيست، بر حسب دوّم و اوّل واجب است. ما عرض كرديم نسبت به تقرير اصلا دليلى بر حرمت تقرير فى ما كان الغير جاهلا بالحرمة نداريم، براى اينكه تقرير بر حرام كه نيست تقرير بر جهل است. در علت تامه هم علت تامه شدن براى ارتكاب معصيت حرام است امّا علت تامه شدن براى چيزى كه حرام نيست حرام نمي باشد. ما فقط از باب روايات در آن متنجسى كه براى اكل باشد يا فوقش محرم براى اكل، ميگوييم اعلام در تسبيبش واجب است نه در عدم ردعش در تسبيبش، يعنى صورت دومش. ثم ان بعضهم استدل على وجوب الاعلام بأن النجاسة عيب خفى فيجب اظهارها ]گفتهاند عيب است و اعلام عيب هم واجب است. يا گفته اند غش است و غش در معامله هم حرام است، پس اعلام واجب است[ و فيه مع أن وجوب الاعلام على القول به ليس مختصاً بالمعاوضات [تا بگويى از باب غش و از باب عيب] بل يشمل مثل الاباحة و الهبة من المجانيات ]در باب هبه و اباحه آنهايى كه ميگويند اعلام واجب است پس معلوم ميشود از باب عيب است باب معاوضه و اظهار عيب در معاوضات نيست[. به علاوه از اين مع أن وجوب الاعلام ليس مختصاً بالمعاوضات [علاوه] أن كون النجاسة عيباً [نجاست چرا عيب است؟] ليس الا لكونه منكراً واقعياً و قبيحا، ]اين از باب اينكه خوردن نجس حرام است[ فان ثبت ذلك [اگر منكر است و قبيح است] حرم الالقاء فيه مع قطع النظر عن مسألة وجوب اظهار العيب، كارى به مسأله وجوب اظهار عيب ندارد. وادار كردن ديگران به حرام حرام است يا جائز؟ حرام. وادار كردن ديگران به منكر منكر است و غير جائز، كارى به باب عيب ندارد. و الا لم يكن عيبا اگر منكر نيست مثل ما نحن فيه كه براى جاهل حرام نيست. اصلا عيب است او بيايد نجس را داشته باشد كه نميداند نجس است عيب است در آن؟ اين لم يكن اعلام اصلا عيبا، براى اينكه فرض اين است كه او برايش جائز است و هيچ اشكالى ندارد. بحث فردا راجع به وجوب استصباح تحت السماء. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- الانعام (6) : 108. [2]- المحكم و المتشابه : 36. [3]- بقرة (2) : 204.
|