استصباح دهن متنجس فی تحت السماء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 68 تاریخ: 1380/11/21 بسم الله الرحمن الرحيم بحث ديگرى كه در دهن متنجس هست اين است كه آيا استصباح تحت السماء واجب است يا نه؟ استصباح تحت السماء واجب نيست و مطلق الاستصباح كافى است، چه تحت السقف و چه تحت السماء. و مسأله هم محل خلاف است، وجوب استصباح تحت السماء نسبت به شهرت داده شده است بلكه از ابن ادريس[1] نقل شده كه خلافى نيست در مسأله و بلكه از كشف اللثام نقل اجماع بر مسأله شده است كه بايد استصباح تحت السماء باشد. در مقابل از شيخ طوسى در مبسوط[2] كه قايل به كراهت استصباح تحت السقف شده و جائز دانسته استصباح تحت السقف را خلافش نقل شده و از متأخرين هم مثل علامه و شهيد و مقدس اردبيلى و جماعتى از متأخرين اينها هم قايل شده اند به جواز استصباح تحت السقف و اين كه لازم نيست تحت السماء باشد.[3] به هر حال مسأله محل خلاف است و حتى شيخ (قدس سره) شيخ الطائفه نظرها و فتاوايش در كتابهايش مختلف است، در نهايه قايل است به عدم جواز استصباح تحت السقف و وجوب استصباح تحت السماء. در مبسوط قايل به كراهت شده، در خلاف[4] هم در كتاب البيعش از آن نقل شده وجوب استصباح تحت السماء از اطعمه و اشربه اش استفاده ميشود عدم وجوب، يعنى حتى شيخ الطائـف در كتاب البيع خلاف يك نحو فرموده و در كتاب الاطعمه خلاف نحو ديگرى. «اطلاق روايات در استصباح دهن متنجس» كيف كان منشاء بحث و اختلاف در مسأله روايات و اطلاق روايات باب است، اطلاق روايات باب اقتضا ميكند كه استصباح جائز است و هيچ قيدى در آن روايات باب على كثرتها و با اينكه در مقام بيان و حاجت بوده به تحت السماء نيست، أما الزيت يستصبح به. تمام روايات باب اطلاق دارد و در مقام بيان بوده و بلكه در مقام بيان حاجت و هيچ قيد به تحت السماء در آنها نيامده كه مقتضاى اين اطلاقات است استصباح مطلقا جائز است، چه تحت السماء و چه تحت السقف. اصل هم همين را اقتضا ميكند اصل برائت از وجوب اصل برائت از حرمت تحت السقف همين را اقتضا ميكند؛ شك ميكنيم واجب است تحت السماء باشد يا نه اصل برائت از وجوب است شك ميكنيم حرام است تحت السقف اصل عدم حرمت تحت السقف است. يكى اين اطلاقات و عدم تقييد در اين روايات كه اين منشاء قول به جواز است و عدم وجوب. در مقابل شهرتها و اجماعهايى كه در مسأله ادعا شده به ضميمه عباراتى از مبسوط و خلاف كه گفته اند ظهور دارد در وجود روايت و آن روايات ميشود مرسله ؛ در مقابل شهرتها و اجماعات مدعات به علاوه از روايات مرسله اى كه از عبارات شيخ در مبسوط و در خلاف استفاده ميشود و گفته اند مستدلين به وجوب، گفته اند اين مرسله ها ضعف سندش با عمل اصحاب منجبر است و مطلقات را به او تقييد ميزنيم. شيخ اعظم[5] (قدس سره) در اينجا يك مطلبى دارند و آن اين است ميفرمايد هم اطلاقات اباى از تقييد دارند و هم مقيدات كه اين را هم بعد عرض ميكنم يعنى چه. پس منشاء اختلاف در قول اين مسأله يكى اطلاق روايات است و عدم قيد در آنها على كثرتها و اصل برائت. 2ـ شهرات و اجماعات مدعات به ضميمه روايات مرسله كه از عبارت مبسوط و خلاف استفاده ميشود و اينكه ضعف سند اين روايات با آن عمل جبران ميشود، پس مطلقات را با او تقييد ميزنيم. در مقابل هم شيخ اعظم (قدس سره) ميفرمايد كه رواياتى كه اين اطلاقات اباى از تقييد دارد مقيدات هم اباى از تقييد، يعنى تقريباً عدم تقييد دو قبضه است، اين براى اولين بار است كه اين حرف را آدم در مكاسب ميبيند. هم اطلاقات آبى از تقييد است و هم مقيدات آبى از تقييد هستند كه بعد عرض ميكنم مراد اين بحث چيست. اين اصل قصه و اصل مسأله. (سؤال و پاسخ استاد): رواياتى كه هم در مبسوط است كه فرموديد و هم در خلاف، براى اينكه شيخ در آنجا دارد در كتاب البيع دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم و مرحوم سيد صاحب مفتاح الكرامة ميگويد اين اخبار دلالت دارد بر وجود روايات مرسله؛ پس دو تا مرسله داريم مراسيلى داريم كه يستفاد از عبارت شيخ در مبسوط و از عبارت شيخ در كتاب البيع خلاف كه ميفرمايد دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم. به هر حال بحث در مسأله يتم در ضمن مقاماتى. مقام اوّل اين است كه اگر ما بوديم و اطلاقات و در مقابل هم يك سرى روايات داشتيم و ادله كه اينها دلالت ميكرد بر لزوم استصباح تحت السماء، يك سرى اطلاقات و يك سرى روايات كه دلالت دارد بر استصباح تحت السماء. فهم عرفى در جمع بين اين دو تا روايات به اين است كه بگوييم اين رواياتى كه ميگويد تحت السماء اين يك حكم استحبابى تحرزى و احتياطى است؛ اين ارشاد است الى احتياط و الى تحرز از نجاست. جمع بين مطلقات و اين مقيدات به فهم عرفى به اين است كه بگوييم اين روايات در مقام ارشاد به احتياط مستحبى تحرزى است، ميخواهد به ما بگويد احتياط كنيد براى اينكه گرفتار نجاست نشويد. و ذلك، چطور اينطور جمع ميكند؟ و ذلك براى اينكه همان طورى كه سيدنا الاستاد (س) بيان فرمودهاند منتها من تقرير ميكنم او را و ذلك براى اينكه مطهريت استحاله اين خودش دليل ندارد، آنكه استحاله جزء مطهرات است اين دليل ندارد جعل شرعى هم ندارد، شارع نيامده استحاله را مطهر قرار بدهد. مطهريت استحاله يك مطهريت انتزاعى است نه مطهريت شرعى. در ماء شما ميبينيد قرآن ميگويد «و انزلنا من السماء ماءً طهورا»[6] يا در زمين ميبينيد از پيغمبر(ص) نقل شده «جعلت لى الارض مسجداً و طهورا»،[7] اينجا جعل مطهريت است؛ اصلا شارع دارد مطهر قرار ميدهد. امّا استحاله اينطور نيست كه مطهر شرعى باشد بلكه مطهر انتزاعى است به اين معنا كه چون شيئى عنوان خودش را از دست داد و آن عنوان قبلى نجس بود به عنوان ديگرى كه آمد ديگر دليلى بر نجاست نداريم؛ لما كان الشىء نجساً بعنوان كلب كان نجساً بما أنه كلبٌ، اين كلب صار ملحاً در جاى نمكزار اين ديگر آن عنوان قبلى را ندارد عنوانش ميشود عنوان ملح. اين عنوان دوّم هم طاهر است يا به حكم اصالة الطهارة يا به حكم اينكه دليل خاصى بر طهارت دارد. پس استحاله كه جزء مطهرات است يك مطهر انتزاعى است يعنى عنوان نجس مبدل ميشود به يك عنوان ديگر كه دليلى بر نجاست عنوان ديگر نداريم بلكه دليل بر طهارتش داريم يا مقتضاى اصل اين است كه طاهر است؛ آن عنوان قبلى هم كه فرض اين است از بين رفته است و احكام تدور مدار الاسماء لا مدار الحقائق، احكام دائر مدار اسماء است. عناوين ظهور در موضوعيت دارند. استصحاب بقاء نجاست هم ديگر راه ندارد براى اينكه فرض اين است كه موضوع دو تا شده است آن وقت كان كلباً الآن صار ملحاً. پس راه مطهريت استحاله اين است. بناءً على هذا دخان نجس يكون طاهرا به حكم استحاله. بله اگر اجزاء صغارى در اين دخان نجس مانده باشد آن اجزاء تكون نجسا، آن اجزاء نجس است. براى اينكه دخان كه بما هو دخان دليل نداشتيم بر طهارتش، دليل لفظى نبود كه الدخان مطهر تدخين مطهر است دخان مطهريت دارد تا شما بگوييد بله اين مطهريت دخان شامل اجزاء صغار هم ميشود، ديگر آنها را هم بالمسامحه ميگيرد ؛ چنين چيزى نبود. ما بوديم و تغيير موضوع، فرض اين است اجزاء صغار موضوعشان عوض نشده است پس بر نجاست خودشان باقى هستند و كوچك بودن آنها هم سبب مطهريتشان نيست. پس نه استحاله مطهر اجزاء صغار است در دخان دهن، نه اجزاء صغار باقى ماندهاش استحاله مطهرش است براى اينكه فرض اين است موضوع عوض نشده است؛ نه صغير و كوچك بودن مطهرش است براى اينكه دليلى نداريم كه تجزيه شدن سبب طهارت باشد. بنابراين اجزاء دهنيه باقيه در دخان دهن متنجس يكون نجسا. اين آنى كه آدم به حسب فهم عرفي اش مي فهمد، اين مطلب يك. «رواياتی كه ميگويد دهن متنجس را زير سقف استصباح نكنيد» 2ـ ميرويم سراغ روايات، ميبينيم روايات به ادله گفته كه دهن متنجس را زير سقف استفاده نكنيد فرضاً، زير آسمان استفاده كنيد. عرف به مناسبت حكم و موضوع كه دهن على الطبع دخان دارد و در زمان صدور روايات كه با دهن هم استفاده ميكردند منزلها سقفهايش پايين بود و كوتاه و متعارفاً وقتى آدم از دهن متنجس براى استصباح استفاده كند و كنار او آدم بنشيند دو ساعت چهار ساعت در آن اتاقهاى كوچك هم اين اجزاء دهنيه ممكن است به سقف برود و هم توى دماغ و گوش آدم و توى روزنه هاى بدن آمد جا باز كند. سابقها بود حالا نميدانم هست يا نه، يك مأمور راهنمايى بود آن وقتها كه ما ميرفتيم تهران او از دوستان ما بود. اين طفلك ميگفت ما ظهر كه ميرويم در اين چهارراهها ساعت سه يا چهار بعد از ظهر كه ميآييم تمام بينيمان پر شده است از اين دودهاى گازوئيل ماشين كه بايد آبليمو توى دماغم و دهانم كنم تا آنها را بيرون بياوريم. طبيعى است دخان دهن متنجس در زير سقف كوتاه مستلزم اين است كه ممكن است موجب شود كه گاهى آن اجزاء به طرف سقف برود گاهى هم بعضى از آن اجزاء بيايد در دماغ و گوش و منافذ بدن. اگر علم پيدا بشود به آنكه آن اجزاء آنجا هست، اين علم موجب نجاست است لكن معمولا علم پيدا نميشود شك ميكند آدم كه آيا آن اجزاء صغار در دماغش يا در گوشش هست يا نيست. پس طبع قضيه استفاده از دهن متنجس در سراج، در زير سقف، سقفهاى كوتاه، اتاقهاى كوتاه طبع آن و لازمه عادى آن احتمال وجود اجزاء صغار در دهن در دماغ و گوش و بينى و سقف است كه فرض اين است كه آنها هم نجس است. درست است احتمال موجب نجاست نميشود، امّا ما ميبينيم يك جا گفته دهن متنجس را زير سقف استفاده نكن؛ اين به ما ميفهماند يعنى زير سقف استفاده نكن تا تنزه داشته باشى از ورود اجزاء صغار، تا اين احتمال پيدا شدن اجزاء صغار در دماغ و گوش و منفذت نيايد و لعل يك روز اين احتمال تدريجاً به صورت يقين ميرسد، خيلى زياد باشد به صورت يقين برايش مشكل ميشود دماغش را آب بكشد دستش را آب بكشد، مشكلات عادى پيدا ميكند. عرف از جمع بين ادله اى كه ميگويد از دهن متجس استصباح كن با اين ادله اى كه ميگويد تحت السقف نباشد و تحت السماء باشد با توجه به اينكه استحاله مطهريتش انتزاعى است نه مطهريت شرعى و با دليل لفظى و باتوجه به اينكه اجزاء صغار دهن متنجس كه همراه دخان ميآيد به نجاست خودش باقى است و با توجه به اينكه در سقفهاى كوتاه انسان وقتى بنشيند از دهن متنجس استفاده كند احتمال فرو رفتن اجزاء صغار از آن دهن كه باقى ميماند در دخان و از بين نرفته است در منافذش وجود دارد. عرف وقتى اين جهات را روى هم ميريزد ميفهمد اين حكم براى همين است كه فرموده زير سقف استفاده نكن سقف كوتاه اتاق كوچك كه زمان صدور روايات اينطورى بوده است، در آن زمان كه نميدانم برج ايفل نبوده كه خانه ها به قدر برج ايفل باشد، يك خانه هاى محقر كوچك حالا شايد هنوز هم در دهات آثارش باشد تازه خيلى رشد كرده است در ايران، حجاز كه بدتر از ايران هم بوده است ؛ يك خانه هاى محقر كوچك، چراغى روغني را ميگذاشتند اين براى اين است، عرف ميفهمد فقط تحرز است. عرف احتمال تعبد نميدهد، نميگويم نميفهمد از اين روايات كه شارع آمده اينجا تعبداً گفته زير سقف نباشد، اصلا سقف موضوعيت دارد چه سقف اتاق كوتاه چه سقف اتاق بزرگ چه اتاقهاى كوچك چه اتاقهاى بزرگ؛ چه از اين دهن متنجس نيم ساعت استفاده كنى چه صد ساعت ؛ ميگويد نه اين يك حكم تعبدى است روى كفن پسرش كه تقى پسر حسين بود نوشت اسماعيل بن جعفر يشهد ان لا اله الااللّه. اين طورى نميفهمد كه اين يك حكم تعبدى است، شارع آمده به ما فرموده است شما بايد از اين دهن متنجس زير سقف استفاده نكنى تعبداً، نه از باب ارشاد به آلوده شدن منافذ بدن يا سقف به اجزاء صغار، نه يك حكم تعبدى است. گفته طواف خانه خدا بايد از حجر الاسود باشد به حجر الاسود هفت دور، خوب من هفت دور را از ركن يمانى شروع ميكنم ميگوييم نه آنجا تعبد است كه از حجر الاسود به حجر الاسود. تازه آنجا آدم يك چيزى ميفهمد، ميگويد بله حجر الاسود چون احترام داشته خواسته آغاز كار و انجام كار همه اش با اين حجر الاسود باشد. باز يك اعتبارى آدم ميفهمد و يك چيزى ميفهمد، امّا اينجا نه، اينجا گيج گيج فقط و فقط اسلام آمده يك چنين حكم تعبدى را از ما خواسته كه زير سقف نباشد. عرف چنين تعبدى را نميفهمد با مناسبتهاى حكم و موضوع و با توجه به مطهرين دخان و با توجه به شرايط سقفها اتاقهاى زمان صدور روايات. و يؤيد اينكه تعبد نميفهمد مؤيد اينكه تعبد نيست بلكه حجت بر اينكه تعبد نيست اينكه از نظر قانونگذارى هر قانونگذارى بخواهد يك مطلبى را به صورت قانون در بياورد كه مردم هيچ از اين قانون سر در نميآورد، خودشان نشسته اند قانونگذارها مصلحت ديدند ميخواهند يك قانونى را بگذرانند كه هيچ كس سر در نميآورند. قانونگذار هر وقت بخواهد يك مطلب قانونى را ابلاغ كند كه با هيچ يك از ضوابط عقلانيه و عرفيه نميسازد، يك تعبد ميخواهد بكند، آيا با دو تا روايت و چهار تا روايت ميشود ؟ با چهار تا ظاهر ميشود؟ يا آنجا قانونگذار و شارع بايد با دهل و سنج و با ظواهر و نصوص متعدده جلوى مطلب را بگيرد؟ كما اينكه در باب قياس اينطور است، شارع كه ميخواسته جلوى قياس را بگيرد با يك روايت و دو تا روايت كه اكتفا نكرده است هر كجا كه رسيده يك گوشه اى آمده به قياس، مثل امام (س) در زمان نهضت وقتى نجف بود براى هر بهانه اى راجع به نهضتش حرف ميزد مثلا ميفرستادند به امام مينوشتند آقا فلانى مرده است تسليت عرض ميكنيم، مينوشت خدا رحمتش كند اينطورى... اصلا ربطى به تسليت نداشت، ربطى به تلگراف تسليت نداشت امّا او ميرفت دنبال كار خودش و بايد اينطورى باشد. قياس و استحسان را شارع اين نحو بيان كرده است اين هم مؤيدش است. عقلا نميپذيرند تعبد را با ظواهر خاصه، در پذيرش تعبد بايد ادله زياد باشد به صورت نص و ظاهر؛ بعبارت اخرى بايد چه داشته باشد؟ اگر يك مطلبى را قانونگذار بخواهد به عنوان تعبد جا بيندازد پذيرش به وجود بياورد بايد براى آن دهل و سنج و كتل و پرچم و اينطور چيزها راه بيندازد و الا با دو تا روايت و سه تا روايت هر چه بدهد به عرف، عرف ميگويد اين چنين و نميگويد. مثل قضيه مرغها بودند كه يك كسى كيش ميكرد هر يكى ميگفت به ديگرى ميگويد به من كه نميگويد، تا يك سنگ زد به پاى يكيشان گربه ها به اون ميگفت به من نميگفت. حالا در مسايل تعبدى هم اگر شارع با ظواهر و نصوص كثيره وارد نشود هر چه هم ظاهر و نص باشد حملش ميكند بر غير تعبد و در ما نحن فيه حمل ميشود بر غير تعبد. اين يك مسأله كه امام دارد. حمل بر تعبد اصلا خلاف ظاهر است و لايصار اليه. (سؤال و پاسخ استاد): استحاله جزء مطهرات است امّا نه مطهر شرعى و يا مطهر انتزاعى. يعنى خودش توانسته است خودكفاست در مطهريتش، مثل بعضى افراد روى پاى خودشان ميايستند ؛ استحاله مطهريتش خودكفاست يعنى خودش روى پاى خودش ايستاده است نه اينكه يك كسى زير بغلش را گرفته است. آب را زير بغلش گرفتهاند، خاك را زير بغلش گرفته اند، آن همه برايش سر و صدا كرده اند تا شده مطهر، امّا استحاله جزء مطهرات است كلب را ملحش ميكند و ميشود طاهر، خود كفا هم هست هيچ احتياجى هم به جعل شرعى ندارد. مقام دوّم: براى صاحب مفتاح الكرامة[8] يك كلامى هست در رابطه با مراد از اين كه استصباح بايد تحت سقف باشد له كلام فى مراد از ادله و فتاوايى كه ميگويد استصباح بايد تحت سقف باشد و يك كلامى دارد تحت سماء باشد نه تحت سقف. خودش هم از قضا از قايلين به اين معناست و ميگويد بايد الا و لابد چاره اى هم نيست، غرضم هم مقصود است فى الواقع بر عليه دهن متنجس كه بايد زير سقف نباشد، خودش از اين افراد است. لكن معنا كرده اين زير سقف را و زير آسمان را به يك معنايى كه به نظر بنده معناى زيبايى است. به تقرير من ايشان ميفرمايد: مراد از زير آسمان نه معنايش اين است كه زير آسمان يعنى ببريد جلوى ستاره، معناى حقيقى زير آسمان مراد نيست چون هيچ گاه چراغى را كه با دهن ميسوزانند، چراغهاى روغن چراغى را بگذارى زير آسمان باد ميزند يك نسيم بيايد مخصوصاً سابقها كه خيلى هم نسيم ميآمده حالا شهرها بزرگ شده است و ديوارها بالا رفته نسيمها هم كم شده است، ايشان ميفرمايد كه زير آسمان معنايش زير خود آسمان نيست و الا اصلا دهن متنجس را متعارفاً نميشود زير آسمان استفاده كرد چون وقتى ميگذارى آنجا يا بايد يك رو پوشى يا يك چنبره اى رويش بگذارى و يا يك چيزى كه ديگر مراد زير آسمان نيست. پس معناى حقيقى زير آسمان مراد نيست، چون اصلا قابل تحقق نيست متعارفاً. چراغ روغن چراغيهاى سابق را كه يك فتيله كوچكى داشت به قدر يك بند انگشت، نصف عرض بند انگشت، اين را بگذارى در وسط حياط خوب باد ميزند خاموشش ميكند نسيم ميآيد خاموشش ميكند بچه يك فوت ميكند خاموش ميشود، نميشود از آن استفاده كرد مگر اينكه يك روپوشى رويش بگذارند يك چيزى رويش بگذارند. خوب پس معناى حقيقى زير آسمان مراد نيست، براى اينكه تعارف ندارد عادتاً نميشود زير آسمان از دهن متنجس استفاده استصباح نمود. حالا كه معناى حقيقى نبود بايد برويم سراغ معناى مجازى. معناى مجازيش يكيش اين است كه بگوييم بله بياورد در حياط يك سر پوش بگذارد رويش. يك معناى مجازى هم اينكه زير آسمان در مقابل زير سقف يعنى در جاهاى وسيع ايشان ميفرمايد زير آسمان در مقابل زير سقف وقتى معناى حقيقيش مراد نيست معنايش اين است كه در مكانهاى وسيع. زير سقف يعنى در مكانهاى ضيق نباشد چون معمولا زير سقفها ضيق بوده است. زير آسمان باشد يعنى در يك جاهاى بزرگى باشد، جاهاى بزرگ كجا است ؟ در جبهه ها و در جنگها كه ميخواهند چراغى روشن كنند مشعلى روشن كنند و از مشعل استفاده كنند. در عروسيها كه ميآيند در كوچه ها بروند مشعلى روشن كنند چراغى بياورند عروس و دامادها را ببرند كه نتيجتاً دهن زيادى مصرف ميشود و به اين استفاده احتياج هست يعنى ديگر در جنگ و در ميدانها ميدانهاى عريض و طويل كه ما خيلى بايد استفاده كنيم از روغن چراغ، خوب حاجت داريم به روغن متنجس هم. در عروسيها كه مشعل ميخواهيم روشن كنيم و عروس را ببريم و حمام و از حمام بيرون و داماد را... آخر اينها چيزهايى است كه شما نميدانيد و لـذا نميتوانيد خوب بيابيد، من چون يك مقدار بلدم ميفهمم. داماد را ميخواهيم ببريم حمام و بياوريم و مشعل ميخواهيم روشن كنيم و اينطور چيزها... (سؤال و پاسخ استاد): در جاهاى وسيع ولو در ميدانهاى جنگ زير خيمه هاست امّا در جاهاى وسيع است زير سماء اشاره به اين است، بله در عروسيها گاهى زير سماء است گاهيش در حمام، دو سه ساعت عروس در حمام است، قوم و خويشهايش ميخواهند نظافت كنند، خانه داماد را ميخواهند روشن كنند... احتياج به دهن زياد دارد. شارع آمده در موقع حاجت به دهن كثير اجازه داده است كه از دهن متنجس هم استفاده كنيد از باب اضطرار و از باب حاجت، ضرورت در حد اوّل. از باب ضرورت و حاجت به حد نازله اش خيلى روغن ميخواهد جبهه ها، خيلى روغن ميخواهد عروسيها و دامادها كه ميخواهند بروند، حالا سابقها كه قم خنچه هم ميبردند كه خنچه بردنش هم روغن چراغ ميخواست... داماد را حمام ميبرند، عروس را حمام ميبرند، قوم و خويشهاى داماد ميروند، قوم و خويشهاى عروس ميروند، خانه عروس شام است، خانه داماد شام است... همه اينها دهن زياد ميخواهد، مشعل بايد روشن كنند مشعل ميگرفتند مشعلها را... اين طور جاها را اجازه داده است. پس تحت السقف، تحت السماء اشاره است به جاهايى كه احتياج زياد به دهن هست، اين اشاره به آن است چه مثل ميدانهاى جنگ و عروسيها. تحت السقف يعنى جاهايى كه احتياج زياد بهش نيست، يك اتاق دو در سه دارد ساعت هشت هم ميخواهد بخوابد تلويزيون هم كه ندارد، اين طور جاها استفاده زير سقف منع شده امّا آن طور جاها اجازه داده شد. پس تحت السقف معناى حقيقيش مراد نيست اشاره است به قلت استفاده از دهن، جايى كه استفاده از دهن كم است. تحت السقف عنوان مشير است به جايى كه استفاده كم است، تحت السماء عنوان مشير است به جايى كه استفاده اش زياد است چون معناى حقيقى تحت السماء را نميتوانيم أخذ كنيم، معناى حقيقش كه نبود ميرويم سراغ معناى مجازى و اين كنايه از يك چنين امرى است و ايشان ميفرمايد اين هم كه مانعى ندارد، دهن متنجس در مقام حاجت استفاده اش جائز، در مقام عدم حاجت زياد استفاده اش غير جائز است. اين يك حكمى است مربوط است به مقام حاجت. پس نه بحث تعبد زير سقف است نه بحث نجس شدن دماغ و گوش و بينى. اين حرفى است كه مفتاح الكرامه دارد ان شاء اللّه حالا من عبارتش را برايتان ميخوانم. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- السرائر 3 : 122. [2]- المبسوط 3 : 283. [3]- راجع مفتاج الكرامة 12: 79. [4]- الخلاف 3: 187، مسأله 312. [5]- المكاسب 1: 29. [6]- فرقان (25) : 48. [7]- التهذيب 6 : 15، حديث 34. [8]- مفتاح الكرامة 1: 85.
|