Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بحث در مورد مکان تلف که آيا مالک در مکان تلف میتواند مال را مطالبه کند يا غير مکان تلف
بحث در مورد مکان تلف که آيا مالک در مکان تلف میتواند مال را مطالبه کند يا غير مکان تلف
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 618
تاریخ: 1386/9/19

بسم الله الرحمن الرحيم

در ذيل امر پنجم از امور متفرعه بر مقبوض به عقد فاسد، مي‌فرمايد: «ثم إنه لا فرق في جواز مطالبة المالك بالمثل بين كونه في مكان التلف أو غيره، ]مالك در مكان تلف باشد يا غير تلف، هر جايي هست مي‌تواند مطالبه كند،[ و لا بين كون قيمته في مكان المطالبة أزيد من قيمته في مكان التلف أم لا، ]جائز است،[ وفاقاً لظاهرالمحكيّ عن السرائر والتذكرة و الإيضاح و الدروس و جامع المقاصد، و في السرائر أنه الذي يقتضيه عدل الإسلام و الأدلة و أصول المذهب، و هو كذلك لعموم «الناس مسلطون على أموالهم»[1]. ]همه جا مي تواند مثل را مطالبه كند.[ هذا مع وجود المثل في بلد المطالبه، و أما مع تعذره فسيأتي حكمه في المسألة السادسة»[2] اين عبارت شيخ.

« قول مرحوم سيد در ذيل قول شيخ (ره) »

مرحوم سيد در ذيل ان عبارت مي‌فرمايد اينجا دو مسأله هست، در ذيل همين امر پنجم مي‌فرمايد «أقول هنا مسألتان، الأولى لاإشكال في جوازه مطالبة المالك لماله من العين أو المثل، ]عين يا مثل را مطالبه كند در هر كجايي كه باشد، هر كجا كه باشد مي تواند از طرف مثل يا عين را بخواهد،[ في أي مكان كان لعموم الناس مسلطون،] «الناس مسلطون» اقتضا مي‌كند هم نسبت به عين هر كجا كه بخواهد، هم نسبت به مثل چون از شؤون مال خودش است، «الناس مسلطون» مطالبه عين را هر كجا بخواهد و مطالبه مثل را هر كجا بخواهد اقتضا می‌کند. چون مثل هم از شؤون همان مال خودش است،[ و إن لم تكن العين أو المثل موجوداً في ذلك المكان، ] ولو مثل يا عين موجود در آن مكان نباشند، ولو آنها نباشند، او مي‌تواند مطالبه كند،[ إذ غايته أن معه ينتقل إلى القيمة، ]حالا كه عين مالش نيست، يا حالا كه مثل مالش نيست، به سوي قيمت منتقل مي‌شود. همه جا مي‌تواند عين مالش را مطالبه كند يا مثل را، وقتي نبود منتقل به قيمت مي‌شود. اين يك مسأله است.

در اينجا چه قيمتي را طلبكار است؟ آيا قيمت مكان تلف را طلبكار است؟ يا قيمت مكان مطالبه را طلبكار است؟ مطالبه حق دارد، اگر هم مثل نيست، مي‌گويد قيمتش را به من بده، در مورد اين حرفي نيست، اين در مسأله اول. اما اينكه چه قيمتي را او بايد بپردازد و او مي تواند مطالبه كند؟ آيا قيمت مكان تلف يا قيمت مكان مطالبه را ـ اگر قيمت ها با هم تفاوت پيدا كرده باشند، ـ اين بحث بعدي است، پس مسأله اول اين است كه مالک حق مطالبه عین یا مثل را اگر چه در غیر بلد تلف باشد دارد، مي‌تواند مطالبه كند، منتها اگر نباشد قيمتش را مطالبه می‌کند، چون بر او به حكم «الناس مسلطون» مطالبه جايز است‌، ضامن هم بايد قيمت را بپردازد، بله، حالا قيمت چه جايي، این بحث بعدی است، نمي‌تواند بگويد من قيمت را به تو نمي‌دهم. و در بلد تلف قيمت را به تو مي‌دهم، يا در جاي ديگري من مثل را به تو مي‌دهم. نه چنين حقي ندارد، بايد همان قيمت را به او بپردازد و اين حق براي مالك ثابت است از باب «الناس مسلطون علي اموالهم».

« اگر بخواهد مثل را در غير از بلد تلف بدهد، آيا بر ضامن است که آن را بدهد، اگر چه قيمت در غير بلد تلف مخالف قيمت در بلد تلف باشد »

بحث ديگر اين هست كه[ الثانية أن المدار في مطالبة المثل أو قيمته على أيّ مكان، بمعنى أنه لو أراد المثل في غير بلد التلف، هل يجب على الضامن دفع المثل إليه هناك، و إن كانت القيمة هناك مخالفةً لقيمته في بلد التلف، ]مثل را مي‌تواند مطالبه كند، ولو مثل را در يك جايي كه قيمتش با جاي ديگر فرق داشته باشد، آیا اين موظف است آن را بپردازد؟ «هل يجب على الضامن دفعه اليه هناك، و إن كانت هناك مخالفة لقيمته في بلد التلف»، مثل در مكان مطالبه موجود است ، او هم مي‌گويد بيا مثل را به من بده، خيلي خوب حرفي نيست، ولي فرض اين است كه قيمت اين مثل با بلد تلف تفاوت دارد. آيا واجب است بخرد؟ يا نه، مي‌گويد كه صبر كن در بلد تلف به تو تحويل مي‌دهم.[

أو المدار على المثل في بلد التلف، ]يا مدار بر مثل در بلد تلف است.[ فالمصنف و الجماعة قائلون بأن له المطالبة في أي مكان كان، ]هر كجا باشد حق مطالبه دارد،[ ويجب على الضامن دفعه إليه كائناً ما كان بحسب القيمة، ]هر قيمتي داشته باشد بايد برود مثل را تهيه كند و به او بدهد.[ و إن كان متعدداً كما في المسألة الآتية، ] اگر متعذر هم باشد باز بايد قيمتش را بپردازد،[ فالمدار على قيمته في مكان المطالبة. و مثل ذلك مطالبة نفس العين مع بقاء العين، فله مطالبتها في أي مكان أراد، ]هر جا مي خواهد بايد عين را تحويلش بدهند،[ فيجب على الضامن نقلها إليه هناك، و إن كان محتاجاً إلى معونة، ]فرضاً به خراسان رفته‌اند ، بلدي كه از آن اخذ و غصب كرده اصفهان بوده، بايد برود از آنجا بردارد و عين را تحويلش بدهد.[ و يظهر من الشيخ و القاضي أن المدار في المثل على بلد الغصب، ]مدار در مثل، بر بلد غصب است،[ على تفصيل ما يأتي في المسأله الآتية، ]يعني در بحث تعذر مثل در مثلي.[

و التحقيق أن المدار على مكان وجود العين في يده إلى زمان التلف، ]هر كجا كه عين در دستش بوده، و هر كجا اين عين در دست اين گردش كرده‌، در دستش بوده و رفته اصفهان، بعد هم رفته شيراز، و در آنجا تلف شده، بعد به مشهد رفته‌، اين حق مطالبه مثل را در اصفهان دارد و در شيراز كه عين در دستش بوده.[

فله مع وجودها مطالبتها في مكان القبض، ]اگر هست[ بمعنى الإلزام على الرد إليه، و له مطالبتها في كل مكان نقلها إليه، ]هر جا برده است.[ فلو أدارها في البلدان له إلزامه بالرد إلى كلّ واحد منها، ]هر كجايش را مي‌تواند عين را از او مطالبه كند.[ لأن له أن يقول: إني أريد بقاء مالي في ذلك البلد، ]من مي‌خواستم مالم در شيراز باشد،[ الذي وصل إليه و هكذا، و ليس له الزامه بالنقل إلى مكان لم يصل إليه، ]نمي‌تواند بگويد آن را به خراسان بیاور، اما اگر تا شيراز آورده، مي تواند بگويد كه آمد در شيراز مطالبه كرد، بايد آنجا بياورد، ولو برگردانده باشد،[ و إن كان المالك هناك، ]ولو مالك در آنجايي است كه به او نرسیده[ و جواز المطالبة لايستلزم ذلك و كذا بالنسبة إلى المثل له المطالبة في جميع الأمكنة التي وصلت العين إليها إلى زمان التلف، و كذا مع التعذر له قيمة المثل في تلك الأمكنة، ]هر جايي كه عين گشته در دستش،[ لا في مكان المطالبة و إن جاز له المطالبة في كل مكان، والوجه في ما ذكرنا إنصراف أدلة الضمان، ]اينكه مي گوييم بايد نسبت به جاهايي كه تا قبل از تلف دور زده، حق مطالبه در آنجا را دارد، انصراف ادله ضمان،[ نظير ما يقال في القرض و المُسلم من الإنصراف إلى بلد وقوعهما، ]اگر كسي پولي را به كسي قرض داد، مي‌گويند همانجايي كه قرض داده، حق مطالبه دارد، كسي يك چيزي را به يك كسي پيش فروش كرد، و همانجا حق مطالبه دارد.[

و ذلك لأن المستفاد من قوله المغصوب مردود، و قوله من أتلف مال الغير فهو له ضامن، وقوله على اليد و نحو ذلك وجوب الرد و الدفع في مكان ذلك المال، ]هر جايي كه اين مال آنجا به عنوان توريسم رفته،[ و لا يفهم جواز الإلزام بذلك في كل مكان أراد المالك، ]هر كجا او مي‌خواهد، آن را شامل نمي‌شود.[

نعم لو كان المثل في بلد المطالبى مساوياً في القيمة للمثل لمكان التلف، أمكن جواز مطالبته بمعنى عدم الإنتقال إلى القيمة على فرض المطالبة، و بالجملة للمالك مطالبة العين في كل مكان، ]همه جا حق دارد مطالبه كند،[ لكن ليس له إلا الإلزام بالرد إلى المكان الذي وصلت العين إليه، ] آنجايي كه عين آمده،[ و كذا له المطالبة بالمثل في كل مكان، لكن ليس إلا المثل في مكان وجود العين تلفها، فمع الإنتقال إلى القيمة، يأخذ قيمة المثل فتدبر»[3].

از عبارت مرحوم سيد برآمد كه در اين مسأله دوم، سه قول هست، يكي آن قولي كه شيخ نقل فرموده كه حق مطالبه را همه جا دارد و واجب است كه ضامن هم بدهد به هر قيمتي كه باشد، كه از عده‌اي نقل كرده. يكي قول دوم كه سيد نقل فرمودند از بعضي كه شيخ و قاضي، كه مدار در بلد غصب است، يعني بلد اخذ. قول سوم فرمايش مرحوم سيد است كه معيار آنجایی است كه اين عين در آنجا گردش كرده است. معيار آنجاست.

لكن بر شما مخفی نیست آنچه در دلیل سید هست. مرحوم سيد مي‌گويد انصراف دارد، «المغصوب مردودٌ» يا «علي اليد ما اخذت،» يا «من اتلف مال الغير،» اين انصراف دارد تا آنجايي كه عين رفته است. وجهي براي انصراف ديده نمي‌شود، مثلاً كسي عيني را در قم از دست يك نفر گرفت، بعد به اصفهان برد، از اصفهان هم برد مثلاً شهرضا، از شهرضا برد آباده، و در آباده جنس تلف شد، بعد اين آقا در شيراز مطالبه مي‌كند، سيد مي‌فرمايد مي‌تواند قيمت كجا را مطالبه كند ؟ آباده را مي‌تواند مطالبه كند، اما قيمت شيراز را نمي‌تواند مطالبه كند، براي اينكه «علي اليد ما اخذت» مي‌گويد آنچه را كه اخذ كرده به عهده‌اش است، و منصرف است تا آنجايي كه اين عين تلف شده است. خوب وجهي براي اين انصراف ديده نمي‌شود، «المغصوب مردودٌ،» غصب را بر مي‌گردانند، اين غصب را بر مي‌گردانند يعني نسبت به آن جاهايي كه عين رفته است بر مي‌گردانند ، يا نه غصب را بر مي‌گردانند چه جايي كه عين رفته باشد، و چه جايي كه عين نرفته باشد، غصب بايد برگردد، «المغصوب مردودٌ» نمي‌گويد از آن جاهايي كه رفته است، «المغصوب مردود،» یعنی چه جاهايي باشد كه اين عين در آنجا وجود پيدا كرده باشد، و چه در آنجا وجود پيدا نكرده باشد، اين حرف ايشان كه تمام نيست.

المغصوب مردودٌ بيش از رد را نمي‌خواهد، بيش از رد چيز ديگري نمي‌خواهد. نه رد يك خصوصيتي هم دارد، رد من بلد الاخذ، رد من بلادي كه اين عين آنجا به عنوان توريست رفته است، خوب اگر اینطور باشد بلد چه خصوصيتي دارد؟ همانجا بگوييد، از همان جاهايي كه رفته، مثلاً رفته اصفهان دروازه دولت، اين حتماً در دروازه دولت بايد به مالک بدهد، یا مثلاً قم آمده رفته علي بن جعفر، حتماً باید به علي بن جعفر بيايد و بگيرد، اين «المغصوب مردودٌ علي اليد ما اخذت،» «من اتلف مال الغير فهو له»... خسارت به عهده‌اش است، و خسارت را بايد بدهد، اما ديگر اینکه خسارت را بايد بدهد نسبت به امكنه اي كه عين تا آنجا رفته وجهي ندارد، كما اينكه اين حرفي كه بعضي زده اند كه اين حق دارد مثل عین را مطالبه كند و بر او الزام هم هست كه عين را اگر معونه دارد تا آنجا بياورد، استدلالشان «الناس مسلطون علي اموالهم» است. گفته‌اند «الناس مسلطون علي اموالهم» اقتضا مي‌كند اين عين را که در دست ضامن بوده و در اصفهان مانده و، او در شيراز مي گويد عين من را بده، یا مثلاً كتاب من را بده، اين بايد يك ماشين كرايه كند و از اصفهان كتاب را به شيراز بیاورد، معونه اش را هم بايد بپردازد. يا نه، تلف شده، مثلي است، حالا مي‌گويد مثل را در شيراز به من بده، در حالي كه مثل در شيراز، قيمتش بيش از مثل در اصفهان است، دليل اين حرف چيست؟ چرا او مي‌تواند در هر مكاني مطالبه كند ، گفته‌اند براي اينكه «الناس مسلطون علي اموالهم»، مي‌گوييم «الناس مسلطون علي اموالهم،» اما مسلطون بر ديگران هم؟ مردم بر اموالشان مسلطند، يعني من نمي توانم مال وی را به او ندهم، و نمي‌توانم از تصرفات او در مالش جلوگيري كنم، «‌الناس مسلطون علي اموالهم»، مي‌گويد: منع مالك از تصرفات جايز نيست، و خلاف سلطه آنهاست، مردم مسلط بر مال خود هستند، منع مالك از خود مال مثل اینکه مي خواهد كتابش را بردارد، من جلوي دستش را بگيرم، اين را هم دلالت مي كند، اما دیگر دلالت نمي‌كند «الناس مسلطون علي اموالهم» و بر ديگران. چون اگر بخواهي بگويي ضامن بايد به آباده مثلاً يا اصفهان برگردد ، و از آنجا كتاب را بياورد، يا مثلاً رفته آن طرف دنيا، بعد هم مي‌گويد كتاب من را اينجا بياور ، بگوييم «الناس مسلطون...» بر مال مسلط است، يعني نمي شود جلو اخذش را نسبت به مال گرفت، نمي شود جلو تصرفاتش را در مال گرفت، «الناس مسلطون...» اما مسلط بر ديگران هم هست؟ اين مي شود عين هماني كه به مرحوم حاج شيخ يكي گفته بود، گفتند يك طلبه اي يك كسي را زده بود، تازه طلبه شده بود، يك كسي را زده بود، با چماق در سرش زده بود، او آمده بود نزد مرحوم حاج شيخ شكايت كرده بود كه اين با چوب در سر من زده، حاج شيخ او را خواست گفت چرا با چوب در سرش زدی؟ گفت من چه خلاف شرعي كردم؟ دست كه از خودم بوده، عصا هم كه از خودم بوده، هوا هم كه براي همه آزاد است، بردم بالا، آوردم پايين در سر او خورده، به من چه ارتباطي دارد؟ خوب اين «الناس مسلطون علي انفسهم» را مي‌گويد، مي گويد من بر دستم مسلطم، بر عصاي در دستم هم مسلطم، بر هوا هم يك نحوه سلطه اي دارم، هوا جزء مشتركات است، پس من هيچ مجرم نيستم، «الناس مسلطون علي اموالهم،» و بر شؤون و حدود و حقوق خود مسلطند، ولی بر حدود ديگران مسلط نیستند. مي‌گويد كتاب من را بده، مي‌گويم آقا كتابت در اصفهان موجود است، مي گويد برو بردار و به اينجا بياور ، اگر نياوري به سلطه من ضرر زدي، مي‌گويم كجا به سلطه تو ضرر زدم؟ كتابت موجود است، هر وقت مي خواهي به تو مي‌دهم، به هر كس هم مي‌خواهي بفروش، سلطه بر ديگران را اقتضا نمي‌كند.

بنابراين حق اين است كه چنين حق مطالبه‌اي، با اختلاف قيمت ندارد، بله مطالبه را در هر مكاني حق دارد در صورتي كه آن مكان با جايي كه تلف شده از نظر قيمت يكي باشند، چون وقتي تلف مي‌شود مثل به عهده من مي‌آيد، يا قيمت به عهده من مي‌آيد. مساوي باشند قيمت مي‌تواند، والا نمي‌تواند.

« دلايل قول امام رضا (ع) در مورد جوادالائمه (ع) »

از امام هشتم (سلام الله عليه) نقل شده مولودي «اعظم بركة» در اسلام بر شيعيان ما، از جواد الائمه (علیه السلام) تحقق پيدا نكرده

غرض، امام هشتم فرمود هيچ مولودي در اسلام بركتش اعظم براي شيعيان ما از اين مولود نبوده، چند وجه به ذهن مي آيد كه شايد از وجوه اين جمله باشد، شايد معاني بلندتري باشد. يكي اين است كه با ولادت امام نهم، زمينه امامت امام زمان (سلام الله عليه) فراهم شد. براي اينكه جواد الائمة (عليه السلام) در كودكي به امامت رسيد و تا آن وقت ما امامي را نداشتيم كه در كودكي به امامت برسد، همین زمينه را فراهم كرد كه امام دوازدهم (عليه السلام) هم در كودكي به امامت رسيدنش مانعي ندارد و مي شود. حالا زمينه اش از باب كارهايي است كه از ایشان انجام گرفته، اين يكي.

يك جهت فايده ديگرش براي شيعيان اين بود كه جواد الائمة (سلام الله عليه) ثابت كرد كه علومشان مثل علوم پيغمبر در رابطه با خداوند است، نه در رابطه با معلم و نه در رابطه با وراثت كه ارث برده، چون وراثت كه نمي شود، ژن كه علت تامه نمي تواند باشد، گفت گيرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟ نمي‌شود چون پدرش ملا بوده پسرش هم ملا باشد، آن كه منتفي است، از راه اينكه مدرسه بوده فرض اين است که جواد الائمه (عليه السلام) در سن پنج سالگي در يك جلسه نقل شده سي هزار سؤال را جواب داد، يعني در جواب هيچ يك از سؤالها نماند، خوب اين ثابت كرد كه علوم اينها، مثل علوم پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) می باشد. (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى‌، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى)[4]، علم اينها نه در رابطه با يادگرفتن و علم حصولي است، نه در رابطه با وراثت است، بلكه شبيه علم حضوري است و « عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ». همان كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فرمود که در وقت رحلت رسول الله، رسول الله صلي الله عليه و آله هزار باب از علم به من ياد داد، در يك فرصت كوتاه كه از اين هزار باب علم از هر بابي هزار باب ديگري براي من مفتوح شد، اين هم يك جهت اين كه براي شيعيان فايده داشته و ثابت كرده كه اينها علومشان چون در كودكي بوده، علومشان مثل علوم بشري نيست، و شبيه علم حضوري است.

و سوم فايده‌اش براي شيعيان اين است كه ثابت كرده امامت ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) مثل نبوت انبياء از طرف الله تعالي است. براي اينكه در داستان حضرت جواد الائمه (عليه السلام) كه در كودكي به امامت رسيده به نبوت عيساي مسيح استدلال شده ، خوب چگونه عيساي مسيح كودك بود و در گهواره، گفت و (آتاني الكتاب و وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا ً)[5]، او چگونه در رابطه با خدا بود و لذا توانست حرف بزند، امامت امام نهم و امامت همه ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) در رابطه با خداست.

« مبارزه حضرت جواد (عليه السلام) با تحجر و عوام فريبی »

يك مطلب ديگر كه من نرسيدم خيلي روي آن نگاه كنم، ـ شما مطالعه كنيد براي بعد، و از آن استفاده كنيد‌ ـ مبارزه شديد جواد الائمه (سلام الله عليه) با ارتجاع، با عوام فريبي و با خشك مقدسي و تحجّر است. اين يك مبارزه بسيار قويّ در زندگي جواد الائمة است ، كه جواد الائمة (سلام الله عليه) با تحجّر عوام فريبي، ارتجاع، كلاه سر مردم گذاشتن با رمّالي و فال نخودي و خواب ـ مثلاً شاه مي گفت امام هشتم دستم را گرفت، ـ جواد الائمه (سلام الله علیه) با همه اين حرفها يك مبارزه اي داشته. شاهد بر اين قضيه يك داستاني است که كافي داستان را نقل كرده ، يك مردي مي‌گويد جواد الائمة (سلام الله عليه) هر روز در مسجد پيغمبر مي‌آيد ، نمازش را مي‌خواند، برمي گشت و در خانه فاطمه آنجا هم نماز مي خواند. من يك روز تصميم گرفتم بروم خاكهاي زير پاي جواد الائمه (علیه السلام) را كه پايش را روي آن مي‌گذارد، یا كفشش را روي آن مي‌گذارد، آن خاكها را بردارم تبرك كنم. داستان مفصل است، نگاه كنيد.

آن روز كه من تصميم گرفتم حضرت اصلاً كفشهايش را در نیاورد، آمد روي يك سنگي كفشهايش را در آورد كه جاي خاكي در آنجا نباشد كه بشود خاكها را برداشت، گفتم خوب مي‌روم از كفش حضرت مثلاً بر مي‌دارم تبرك مي‌كنم، روز بعد آمد ديدم كفشهايش را هم در نياورد، باز به مقصودم نرسيدم. از يك كسي پرسيدم گفتم امام نهم كجا حمام مي‌رود‌، گفتند فلان حمام مي‌رود، رفتم به حمامي گفتم، حمامي گفت بله فلان ساعت مي‌آيد، گفت: من تصميم گرفتم وقتي مي آيد بروم باز جايي كه حضرت پا مي‌گذارد، من يك قدري از آن خاكهاي زير پايش را بردارم، ديدم حضرت آمد و رفت و در رختكن حمام و اصلاً كفشهايش را در نياورد و آنجا هم يك لنگي انداخت و پايش را روي آن لنگ گذاشت و بعد هم رفت لباسهايش را درآورد به گونه‌ای كه من نتوانستم. خودش هم مي‌گويد «وسوس لي الشيطان،» مي‌گويد شيطان مرا وسوسه كرده بود اين كار را بكنم، يعني عوامفريبي و ارتجاع و اين رمالي و اينكارها را انجام بدهم.

در حالات امام صادق (سلام الله عليه) هم دارد که امام صادق (علیه السلام) به منصور دوانيقي فرمود تو از من عصاي پيغمبر را مي‌خواهي، خوب دست من، دست پيغمبر است، تو به دست من احترام نمي‌گذاري كه از گوشت و پوست پيغمبر است، اما حالا عصاي پیغمبر را می‌خواهی و مي‌گويند معاويه چند تار مو جمع كرده بود، مي‌گفت اين موهاي پيغمبر است تا اینکه مردم به آن احترام بگذارند. بچه پيغمبر را مي كشت، اما موهاي پيغمبر را مي‌گفت احترام بگذاريد. اين داستان را اصول كافي نقل كرده در باب جواد الائمة امام محمد تقي (علیه السلام)، مراجعه بفرمائيد و به نظر من گوياي اين است كه حضرت حسابي با عوامفريبي مخالفت مي‌كرده.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- عوالي اللئالي 1: 222، حديث 99 .

[2]- كتاب المكاسب 3: 224 و 225 .

[3]- حاشية المكاسب 1: 98 و 99 .

[4]- نجم (53): 5 و 6 .

[5]- مريم (19): 31 .

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org