امر دوم: حکم الزام مالک به اخذ قيمت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 621 تاریخ: 1386/9/26 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه بحث در مثلي متعذر كه امر ششم بود، يتمّ في ضمن مباحثي كه آن مباحث در كلمات شيخ هم به آنها اشاره شده، منتها همانگونه كه مرحوم سيد ميفرمايد ما به نحو ترتيب و تنظيمي آنها را بيان مي كنيم. امر اول اين بود كه آيا براي مالك هست كه الزام كند ضامن را به اداء القيمة في ما تعذّر المثل موقتاً؟ در تعذر مثل دائماً ظاهراً جاي اشكال نيست كه ميتواند، اما در تعذر مثل موقتاً بحث شده كه ميتواند يا نمي تواند. و ما تبعاً لفقيه يزدي صاحب حاشيه بر مكاسب صاحب عروه، عرض كرديم كه بله ميتواند الزام كند و بناء عرف و عقلاء هم بر همين است و اعتبار مساعد است، اين يك امر كه گذشتيم. امر دوم اين كه: آيا ضامن مي تواند مالك را الزام كند به اخذ قيمت، امر اول اين بود كه مالك ضامن را الزام كند، حالا ضامن مالك را الزام كند، ضامني كه بناست مثل را بپردازد و مثل متعذر است، آيا حق دارد مالك را ملزم كند كه بيا قيمت را بگير؟ بحيث كه ديگر رضايت مالك مطرح نباشد و ملزم به اخذ قيمت باشد، بحيث كه اگر قبول نكرد، رجوع ميكند به حاكم و حاكم او را مجبور به قبول ميكند، اگر باز نتوانست مجبورش كند خود حاكم از باب ولايت بر ممتنع اخذ ميكند، بحث در طرف ضامن، آيا ضامن ميتواند الزام كند مالك را به قبول قيمت بحيث كه رضايت او مطرح نباشد و اگر قبول نكرد يرجع الي الحاكم، حاكم اجبارش ميكند، اگر اجبار حاكم هم فايدهاي نداشت، خود حاكم و حكومت از باب ولايت بر ممتنع قبول ميكند، يا نه، ليس له ذلك كله، بلكه بايد رضايت او جلب بشود. ظاهر كساني كه متعرض بحث شدهاند، مثل شيخ، مرحوم آسيد محمد كاظم و ديگران اين است كه نه، نميتواند آقاي مالك را الزام كند به اخذ قيمت، براي اين كه ذمه اين آدم بنا بر اين كه مشغول به مثل است و هنوز مبدل به قيمت نشده، خوب ذمه او مبدل به مثل است، مالك نسبت به اين مثل سلطه دارد، ميخواهد قيمتش را قبول ميكند، ميخواهد قيمتش را قبول نميكند. الزام مالك به اين كه قيمت را قبول كن با عدم رضايتش اين خلاف سلطه آقاي مالك است. ما آن روزهاي قبل شبههاي به ذهنمان بود، و آن اين كه بگوييم خوب عدم جواز الزام ضامن هم تصرف در حدود سلطنت ضامن است، چون ضامن اين مال در عهدهاش است، ميگويد من مي خواهم اين مال را از عهده خودم بيرون كنم. مي خواهم فراغت ذمه از اين مال داشته باشم، اگر شما بگوييد نميتواند الزام كند، شبهه منافات عدم جواز الزام با تسلط ضامن بر ذمه خودش، الناس مسلطون علي اموالهم وانفسهم و شؤونهم و حدودهم، انسان بر همه چيز خودش مسلط است و كسي حق ندارد در شؤون و حدود انسان دخالتي بكند، مخالف با آن است، اين شبههاي بود كه در ذهن ما ميآمد اشكالاً بر عدم جواز الزام. لكن ظاهراً اين شبهه وارد نيست، براي اين كه خود مالك ميگويد من نميخواهم بگيرم، باشد در ذمهات، تو از چي ميترسي كه در ذمهات باشد؟ از اين ميترسي كه از دنيا بروي و به ذمهات بماند، من خودم ميدانم، وقتي تو از دنيا رفتي، يا از وارثهايت ميگيرم، يا اين كه از وارث هايت نميگيرم، توانستم از آنها ميگيرم، نتوانستم از آن ها نميگيرم، اصلاً نميخواهم ازت بگيرم، تو از دنيا رفتي به هر حال من ابراء ذمهات ميكنم. آقاي مالك به ضامن ميتواند بگويد تو به چه داعي ميخواهي ذمهات را فارغ كني؟ به داعي اينكه اشتغال ذمه نسبت به من نداشته باشي؟ خوب من نسبت به ذمه تو، اگر پيدا شد بهم بده، اگر هم پيدا نشد، من بعد خودم ميدانم چكار بكنم، يا از ورثه ات ميگيرم از دنيا رفتي، يا اين كه اصلاً مي بخشم او را، اين اختيار باز دست مالك است و اين شبهه به وجود نميآيد. «کلام سيد يزدی (ره) بر ملزم شدن مالک به اخذ به جای مثل » حالا من عبارت سيد را بخوانم كه مطلب را بيان كرده. ايشان به عنوان امر سوم بيان كرده كه روي بحث ما امر دوم شد: «هل للضامن ان يلزم المالك باخذ القيمة بدلاً عن المثل تحصيلاً لتفريغ ذمته او لا؟ بل للمالك الصبر الى ان يوجد المثل، ]مالك ميتواند رضايت ندهد و صبر كند،[ الظاهر انه ليس له ذلك، ]يعني ليس للضامن چنين امري،[ بل له الصبر ]براي مالك است كه صبر كند،[ بناءً على التحقيق من عدم الانقلاب الى القيمة بمجرد التعذر و كون الذمة مشغولة بالمثل، ]بگوييم مبدل به قيمت نميشود، ذمه هنوز مشغول به مثل است،[ لأن القيمة ليست نفس ما عليه، فللمالك عدم تجاوزه عن الخصوصية كما في سائر الموارد من القرض و البيع و نحوهما، ] اگر چيزي را فروخته است به مثلاً يك جنس مثلي و بعد ثمن هم مثلي بوده، ثمن متعذر است، اين آقاي مشتري نميتواند بيايد بگويد ثمن را بيا من از قيمت بهت مي دهم، او ازش چي طلبكار است، مثل طلبكار است، يا در قرض چيزي را به او قرض داده، يعني مثلش را پسم بده، وقتي متعذر شد بگويد بيا قيمت را بگير، نه چنين حقي را ندارد، چون ذمهاش به مثل مشغول است.[ فإن تعذر الاداء لايجوز اعطاء البدل، نعم لو كان التعذر الى الابد بأن عُلِم عدم التمكن منه بعد ذلك ايضا، ] اينجا شبههء ما اين جا بود كه عرض كرديم يك كسي بگويد كه نه، للضامن الزام المالك و الا اگر نتواند الزام كند يلزم تصرف در شؤون سلطنتش، گفتيم اين وارد نيست، براي اين كه خود مالك مي گويد من كاري ندارم، بعد خودم ميدانم و ذمه تو.[ يمكن ان يقال بجواز الزامه، ]ميگويند ميشود الزامش كرد.[ فليس له ان يصبر مدة، ]ديگر اين جور نيست كه هر روز بازي در بياورد،[ ثم يأخذ البدل، ]بگويد حالا يك مدتي صبر ميكنيم بعد... نه ديگر اين مقدار... فرض اين است الي الابد پيدا... يا بيا بگير يا راحت برو دنبال كارت، نه، هر روز دنجت كشيد ميخواهي من را اذيت كني، آن روز ميآيي سراغ من ميگويي بيا قيمت را امروز بده.[ فللضامن تفريغ ذمته عاجلاً هذا، ] اين تمام مطلب تا اين جا. اين روي فرض اين كه بگوييم مثل مبدل به قيمت نميشود عند التعذر.[ و اما لو قلنا بالانتقال الى القيمة بمجرد التعذر فليس له الصبر، ] اينجا ديگر نمي تواند صبر كند،[ بل للضامن الزامه بأخذها، ]چرا اگر گفتي؟ منتقل به قيمت مي شود، مي گويم گلاب مي خواهي برو قمصر كاشان، به ذمه من قيمت را داري بيا بگير برو ديگر چي طلبكار هستي؟ ليس له صبر كردن،[ لأنها نفس ما عليه، و من المعلوم أن لكلّ مديون الزام الدائن بأخذ ]حالا باز اين كتاب كه خوب است، من يك مجمع الفقهيه دارم كه انتصارش را موريانه خورده، ناصرياتش را موريانه خورده، مقنعهاش را موريانه خورده، هدايهاش را موريانه خورده، جواهر الفقهش هم همین طور، نهايهاش هم كه باقي مانده است آن هم اينقدرش را موريانه خورده است، و... البته ما آن وقت ها خوب كتاب نبود، دنبال بوديم تهيه كرديم، اين هم خيلي قبل من تهيه كردم. به هر حال. و الا حالا چاپ هاي حالا خوب و قشنگ است البته آن سابقي ها خيلي زحمت كشيدند كه با آن مشكلات چاپ كردند و خدمتي كردند، خدا همه شان را مشمول رحمتش قرار بدهد.[ به هر حال مي فرمايد:[ حقه مع الحلول، ]مي گويد وقتي وقتش رسيده بيا بگير،[ فلو امتنع اجبر و القى اليه ]يا مجبور ميشود يا به طرف او القاء ميكند تو حساب جاريش ميريزد،[ او دفع الى الحاكم الذي هو وليّ الممتنع على تفصيل في محله، ]يا اول آن حاكم الزامش ميكند برو بگير، ميگويد نه، من گوش به حرف تو مي دهم، آن وقت باز نگه ميدارد، اخذ او ميشود اخذ خودش.[ و يسقط حقه من كون تعيين الكلي فى الخصوصية منوطاً برضاه و قبضه، و يكون كما لو كان عين ماله موجودة و كان ممتنعاً من اخذها، ] اگر عين مال باشد و نباشد يا به او مي دهيم القاء مي كنيم، يا مي رويم سراغ آقاي حاكم. شايد هم تشبيه مال همين قسم آخرش باشد، اين هم يك تنبيه. ثم لايخفي عليكم كه اگر ما در باب ضمان گفتيم اصلاً بحث ضمانات ضمان به مثل و قيمت نيست، عهده داري جبران خسارت است در باب ضمانات، و تابع نظر عرف هستيم، ضمان يعني عهده داري جبران خسارت و اين تابع نظر عرف است كه چجور خسارت را جبران كنيم، به نظر ميآيد كه با اين حرفها هم فرقي نكند، يعني مالك ميتواند الزام كند ولي ضامن نميتواند الزام كند، عرفاً عقلاء هم اين جبران خسارت اين جوري هم باشد باز فرقي نميكند. « کلام فقيه يزدی (ره) بر تبديل مثل به قيمت عندالتعذر » امر ديگر: امر سوم به بحث ما، اين جا چهارم،[ الرابع هل التعذّر موجب للانقلاب بمعنى اشتغال الذمة حينه بالقيمة و سقوط المثل عنها، ]تا تعذر شد اصلاً يك دفعه مثل از ذمه مي پرد، چي مي آيد جايش را ميگيرد؟ قيمت مي آيد جايش را ميگيرد،[ او لا، بل يبقى المثل الى زمان المطالبه ...، ] يا نه باقي مي ماند مثل تا زمان مطالبه[ فينقلب حينه او الى الاداء، ] آن وقت منقلب ميشود، يا بگوييم نه، تا زمان اداء تو ذمهاش هست، به محض اين كه زمان اداء شد آن وقت كلاغ پر مي آيد، آن وقت مثل مي پرد قيمت مي آيد،[ فلا ينقلب اصلاً، و انما يؤدى القيمة بدلاً عنه [المثل] نظير الوفاء بغير الجنس. ] اين هم راجع به اين جهت. مي فرمايد: التحقيق هو الاخير ] كه ذمه نقل و انتقال و انقلابي در آن نميآيد.[ لعدم الدليل على الانقلاب، ] انقلاب اين جا را ميگويم، انقلاب اسلامي را نمي گويم فوري براي ما يك چيزي درست كني، بگويي فلاني گفت انقلاب نشده، «لعدم الدليل على الانقلاب»، دليلي بر انقلاب نداريم.[ بل اقول التحقيق ان الذمة مشغولة بنفس العين الى حال الاداء، ]بالاتر اصلاً خود عين تو ذمه است،[ اذ هو المستفاد من ادلة الضمان حسبما اشرنا اليه سابقاً، و التعذر لاينافي ذلك، ]تعذر هم مانعي ندارد كه عين تو ذمه باشد، براي اينكه احكام وضعيه تابع قدرت نيستند،[ لعدم اناطة الاحكام الوضعية بالقدرة و ذلك كما فيما لو كان عليه كلىّ من حنطة او شعير او نحوهما من غير جهة الضمان، مثل البيع و الصلح و القرض و مال الاجارة و نحو ذلك، ] گندمي فروخته پيش فروش كرده، الآن گندم پيدا نميشود.[ و تعذّر ادائه فإنه لا اشكال في أنه لاينقلب الى القيمة بذلك، بل يبقى في ذمته، ]در ذمهاش هست،[ غايته انه لو طالبه، ]گفت بده، ميگويد نه ندارم، ميگويد از ديوار گچي كه نميتوانم بروم بالا، بيا قيمتش را بگير، نه ندارم، ندارم چي است؟ «غاية الامر انه لو طالبه»، ميگويد ديوار گچي كه نميتوانم بروم، نيست كه بهت بدهم، بيا قيمتش را بگير،[ وجب عليه الوفاء من غير الجنس، فكذا الحال فيما نحن فيه ] كه ضمان باشد.[ ثم بناءً على الانقلاب، ]حالا اگر گفتي نه، منقلب ميشود،[ فالقول بأنه ينقلب حين المطالبة اوفق بالقاعدة ]بگويي مثل تو ذمهاش هست، تو ذمهاش هست روزي كه مطالبه كرد آن وقت مبدّل ميشود،[ لأنه زمان وجوب اداء القيمة فتدبّر. ثم على هذا البناء، ]حالا كه گفتيم منقلب مي شود،[ هل المثل ينقلب اليها، او العين او القدر المشترك بينهما، ]مثل منقلب به قيمت ميشود؟ يا عين منقلب به قيمت ميشود، يا قدر مشترك بين عين و مثل منقلب به قيمت ميشود،[ و هو المالية المحفوظة في البين، وجوه ]چند گانه؟ سه گانه، نه سه تا كه بيشتر نداريم، كليات خمس چهار تا، اسم و فعل و حرف، ببين، «ثم على هذا البناء هل المثل ينقلب اليها چي؟ يك، او العين 2، او القدر المشترك بينهما و هو المالية المحفوظة في البين» 3،] اقويها بناءً على هذا القول هو الاول، ] اگر گفتيم انقلاب بايد بگوييم چي منقلب ميشود؟ مثل منقلب ميشود.[ و ذلك لأن المفروض ان تلف العين اوجب الاشتغال بالمثل الى حال التعذر او الى حال المطالبة، ]ذمه مشغول به مثل شده، يا در حال تعذر يا در حال مطالبه،[ و بعد ذلك وجب اداء القيمة، ] بعد از تعذر يا مطالبه،[ فلابدّ ان يكون بدلاً عمّا في الذمة، ]ذمه مثل بود، نه عين بود نه قدر مشترك، چهارمي هم كه نداشت،[ و هو المثل لا عن العين التالفة قبل ذلك المفروض تبدّلها الى المثل، و الحاصل أن تعذر المثل وحده او مع المطالبة بمنزلة تلف المثل الذي كان في الذمة فتكون القيمة بدلاً عنه العين [كما] ان تلف العين موجب لكون المثل بدلاً عنها. « کلام فقيه يزدی (ره) بر دائمی بودن تبديل مثل به قيمت عند التعذّر يا تا نبودن مثل » امر پنجم، يا امر چهارم بر مبناي ما:[ الخامس بناءً على الانقلاب هل هو ماداميٌّ ]نه مادام كوري ها، كه يك چي است، يك چيز جوهري است، ميگويند اشعهاش زياد است، «بناءً على الانقلاب هل هو ماداميّ» يعني علي الدوام است، ديگر اين قيمت را بايد بدهد، ولو مثل هم بعد پيدا بشود،[ بمعنى انه لو وجد المثل بعد ذلك، يجب اداؤه، ] ماداميّ، يعني تا تعذر است، تا تعذر است قيمت، به محض اين كه تعذر رفت ميشود مثل، مادام التعذر.[ او مستقرٌّ، بمعنى انه ينقلب الى القيمة و لايعود، ولو وُجد قبل ادائها، ]ديگر بر نميگردد،[ وجهان، اقويهما ] كدام؟ مستقر است يا مستودع؟ خوب پس ايمان شما ممكن است مستودع باشد،[ الثاني ] كه مستقر است، ايشان مي فرمايد،[ لأن المفروض سقوطه بالتعذر، ]با تعذر ساقط شد، ديگر ديوار گچي كه نميتوانستم بروم،[ و اشتغال الذمة بالقيمة، ]به محض اين كه متعذر شد ذمه مشغول به قيمت شد[ فلا دليل على العود، ]ديگر به چه دليل ميگويي دوباره ذمه بر ميگردد؟[ إلا ان يقال بأن وجوده قبل اداء القيمة، ] اين كه پيدا شده دوباره[ يكشف عن عدم الانقلاب]مثل اجازهاي كه بنا بر كشف حقيقي، از حالا كشف ميكند كه از همان اول قيمت به عهده نيامده،[ و هو كما ترى[1] احدها في زمان اعتبار القيمة وجوده و شرط متأخر دليل ميخواهد. « کلام فقيه يزدی (ره) بر احتمالات و معيار يوم القيمة در مثلی » السادس، عمده هم حالا السادس است، احتمالات. حالا اصلاً قيمت كه بخواهيم بدهيم قيمت كي را بايد بدهيم؟ و بعضها اقوال، شما فكر ميكنيد چند تا قول اين جا باشد و چند تا احتمال ايشان بيان كرده باشد... زياد كه بله، زياد كه آن دنيّ بن دنيّ هم كه ابي عبدالله (سلام الله عليه) فرمود، دنيّ نه به معناي حرامزاده است كه بعضيها معنا ميكنند، چون بعيد است، از مقام ابي عبدالله بعيد است چنين چيزي را نسبت به كسي كه شهادتين ميگويد گفته باشد، دنيّ يعني كسي كه بين طايفهاش خودش را به يك طايفهاي منسوب ميداند، او قبولش ندارند، آن طايفه او را قبول ندارند، دنيّ به معناي اين است نه دني يعني فرومايه از اين جهت كه خودش را به يك طايفهاي منسوب ميداند اما طايفه شان او را قبول ندارند. چند تا احتمال خوب است باشد؟ شما فكر مي كنيد عمق فقه تا كجاست؟ و فكر ميكنيد كي دنياي بشريت و دانشگاهها، به عمقي كه در دانشگاههاي امام صادق (سلام الله عليه) با زحمت و تلاش شبانه روزي و سعي بزرگان و آناني كه پاي چراغهاي توالتها ميرفتند و مطالعه مي كردند، و رنجها را تحمل نمودهاند تا به امروز كه فقه را تحويل ما دادهاند. يا آناني كه براي گسترش فقه زندان رفتهاند، تبعيد شدهاند، ناملایمات شنيدهاند، از همه چيزشان صرف نظر كردهاند، نه مثل بنده كه از هيچي نميتوانم... از يك آب خوردن هم نميتوانم صرف نظر كنم. آيا آنها فقه را تا كجا كشاندهاند؟ عمق فقه ما به كجا رفته است؟ اي كاش توان بود و عمق فقه بيان ميشد، و اي كاش ميشد كه دانشگاه ها آن عمقي را كه ما در فقه داريم بگيرد. متأسفانه ما داريم يك مقدار آن عمق را از دست ميدهيم و به دنبال اطلاعات و محفوظات هستيم و دنبال مدرك و نمره و رتبه 6 و 7 و 34 ونيم و 38 و نيم و آن جور چيزها. به هر حال آن عمق را بزرگان زحمت كشيده اند، فوق العاده هم زحمت كشيدهاند، مرحوم آخوند خراساني حالا من ايني كه ياد دارم، در اين سياحت شرق مرحوم قوچاني ميگويد مرحوم آخوند پيراهن نداشت اوائلي كه آمده بود نجف كه بپوشد، عبايش را جمع مي كرد كه معلوم نشود پيراهن ندارد، ميگويد من يك كفش كهنهاي گيرم آمده بود، اين كفش كهنه را بردم بدهم به آخوند كه پايش كند، چون آخوند كفشش خيلي پاره پاره بود، گفتم وقتي بردم دادم به آخوند، آخوند گفت كه نه، خودت پات كن، من نميخواهم پام كنم. و از همه بالاتر، اين كه مهم نيست، پيراهن نداشتن، و عبا نداشتن و پاي شمع چي نشستن و مطالعه كردن، در آن حجرات مرطوب و روي آن حصيرها و با همه مشكلاتي كه بوده، امام (سلام الله عليه) ميفرمود زمان پهلوي كلّ قم 400 تا طلبه داشت، ماها از ترس مي رفتيم در باغ ها مطالعه و مباحثه ميكرديم، در باغهاي اطراف قم از ترس ميرفتيم مباحثه مي كرديم، و حوزه مان و ان شاء الله بعد هم مي ماند. درست است همه آنها مهم بوده، همه آنها ارزش داشته، گرسنگي هايش... نماز استيجاري ها، براي تهيه كتاب بعض از بزرگان نماز استيجاري ميخواندند و كتاب تهيه ميكردند، همه مهم، همه مهم، همه مهم، اما مهم تر كدام؟ مهم تر اين است كه از همه چيزت براي اسلام بگذري. امام (سلام الله عليه) بعد از آن كه از زندان تهران و قيطريه آمد به قم، رياست رياست علي الاطلاق بود، روز عيد غدير آنهايي كه آن وقت ها يادشان ميآيد جلو بيمارستان سهامي جمعيت پشت سر هم فشرده بود تا در منزل ايشان، آن جا مي رفتند دست ايشان را ميبوسيدند و از آن طرف باغ قلعه از آن در بيرون ميرفتند، از آن كوچه يعني نمي شد دوباره برگردند، مرجعيت علي الاطلاق بود، همه بزرگان نسبت به ايشان اداي احترام مي كردند، سيل وجوهات به طرف ايشان سرازير بود، اما وقتي ديد كه براي پيشرفت هدفش يعني ترويج اسلام و فرهنگ اسلام و حفظ حوزه علميه قم و نجف و همه حوزه ها، وقتي ديد، همه را صرف نظر كرد، روز چهارم آبان آن صحبت را كرد راجع به كاپيتولاسيون، خوب معلوم هم بود بعد مي گيرند، اين جور نبود كه بگوييم نه، احتمال ميداد نميگيرند، چون تصميم گرفته بود رژيم، معلوم بود مي گيرند، شب هم ميگيرند، مي برند، تبعيد مي كنند، اول رفته زندان سلول، بعد هم حالا تبعيد، بعد هم مي برندش نجف، يعني همه آن چه در قم داشت ازش صرف نظر كرد براي خدا و براي اينكه امروز بنده و جنابعالي بنشينيم دو تا كلمه مطلب ياد بگيريم هميشه براي بزرگان طلب علو درجه كنيد، همه شان زحمت كشيده اند به نوبه خودشان، ممكن است يك كسي يك اشتباهي داشته يك خلافي داشته است، اما اشتباه كي نداشته؟ ولي همه به نوبه خود زحمت كشيده اند و امام امت (سلام الله عليه) بيش از همه آنها از جهت رفع يد از همه چيزش زحمت... درحالت دو تا از بزرگان نوشتهاند كه اينها را وقتي خلاصه بهشان فشار آمد بعد بهشان پيغام دادند كه جلسات درس شما آن جا از بين رفته، موقوفات ديگر در اختيار شما قرار نميگيرد، آن بزرگان حالا، براي جهت درستش اين است كه گفتند با آن راه ميتوانيم ترويج كنيم، خيلي مبارزات خودشان را ادامه ندادند. اينكه ميگويم حسن ظن، واقعيت هم همين است، بشر انسان توجيه مي كند كار خودش را، آن بزرگان ادامه ندادند، اما امام اين توجيهها را در كار خودش نداشت، امام هدف را بالاتر ميگرفت، خوب برگردم. چند تا احتمال اينجاست؟ پانزده تا. مرحوم سيد در تعيين قيمت كه آيا يوم الاداء است، يوم التلف است، اعلي القيم است، پانزده تا احتمال اين جا ذكر كرده، من چند تايش را ميخوانم بقيهاش براي فردا، مي خواهي فردا؟ براي فردا. مطالعه كنيد براي فردا ان شاء الله... فرداي تحصيلي، چند بار بگوييم... فرداي تحصيلي يعني شنبه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- حاشية المكاسب 1: 99.
|