کلام امام (س) در امر سوم: احتمالات در باب قيمت: يوم الاداء، يوم المطالبة يا ...
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 623 تاریخ: 1386/10/2 بسم الله الرحمن الرحيم سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) فرمودند که در بيان اعتبار ضمان قيمت، اموري بايد ذکر بشود. امر اول اين بود که مثلي با اعواض منقلب به قيمي نمي شود. امر دوم اين بود که صفاتي که در عين هست، اينها تحت يد قرار مي گيرد و ضمان دارد. اما ارتقاء قيمت سوقيه يا تنزّل قيمت سوقيه چون جزء صفات عين نيست، تحت يد قرار نمي گيرد، و ضمان هم ندارد که ما در اين بحث آخرش شبهه کرديم و گفتيم بايد قائل به تفصيل شد، قضاءً لبناء العقلاء در ضمان و از باب قاعده تسبيب و اتلاف. امر سومي که ايشان مي فرمايد اين است که احتمالات در باب قيمت يوم الاعواض يا يوم المطالبة يا يوم الاداء، زياد است، مباني آن ها هم زياد است، که مرحوم سيد تا پانزده احتمال در حاشيه شان ذکر کردهاند، ايشان ميفرمايد: «الثالث: ان الاحتمالات و مبانيها كثيرة، نتعرّض لمهمّاتها و مهمّات مبانيها، و محصّل الكلام فيها أنه إما ان نقول: بأن مقتضى ادلة الضمان هو وقوع العين على العهدة في المثلي و القيميّ حال التلف و التعذّر و لاتنقلب إلى غيرها إلى زمان الاداء بالمثل او القيمة. [بگوييم چه در مثلي و چه در قيمي عين به عهده ميآيد. و اين عين با تلف يا با اعواض مثل مبدّل به شیئیاي نميشود، خودش به ذمه باقي است. يا اين مبنا را بگوييم، يک مبنا بگوييم عين الي الابد تا حال اداء به ذمه باقي است.] أو نقول: بأن مقتضاها ضمان المثل في المثلي و القيمة في القيمي، [بگوييم ادله ضمان ميگويد در مثلي مثل به ذمه ميآيد، در قيمي قيمت به ذمه ميآيد،] و على هذا الاحتمال أما أن نقول: ببقاء المثل على العهدة إلى زمان الاداء حتى مع تعذّره مطلقاً، و أن اداء القيمة عند التعذّر نحو اداء للمثل، [بگوييم مثل که به ذمه ميآيد، وقتي هم نميتواند اين طرف مثل را بپردازد، باز هم مثل به ذمه است، لکن اداء القيمة اداءٌ للمثل، اين اداي آن است، يک مرتبهاي از اداي مثل است. يا اين را بگوييم؛] او نقول: بانقلابه الى القيمة وقت عروض التعذر و بانقلاب العين في الاحتمال الأول الى القيمة وقت التعذر الاداء، [يا بگوييم مثلي وقتي که تعذّر آمد و ديگر معوض شد، نميشود مثلش را پيدا کرد، منقلب به قيمت ميشود، يا در احتمال اول که گفتيم عين، آن جا هم بگوييم عين منتقل به قيمت ميشود وقت تعذر اداء، اين ها احتمالات چند گانهاي است که داده شده. پس يا ميگوييم در مثلي و قيمي عين به عهده است تا زمان اداء، و اداء اداء آنهاست، مقتضاي ادله ضمان اين است، يا ميگوييم در مثلي مثل به ذمه ميآيد، در قيمي قيمت به ذمه ميآيد، لکن مثل وقتي متعذر و معوض شد، ينقلب به قيمت در عهده، و در باب عين هم همين را بگوييم، بگوييم عين در مثلي هم وقتي مثل متعذر شد، ينقلب الي القيمة، يا بگوييم نه، مثل مثلي است هميشه، قيمي هم قيمي است هميشه، ايني که بايد عند الاعواض قيمت را داد، نه اين که انقلاب در عهده و ذمه شده، بلکه اداء القيمة اداءٌ للمثل. گفت که رفته بودند مهماني بعد پسرش وسط غذا آب مي خورد، هيچي به او نميگفت ولی پايش را فشار ميداد، باز ميخورد، آمدند بيرون گفت که فلان فلان شده، آخه تو چرا این قدر آب ميخوردي غذا نميتوانستي بخوري، مثل این که مهماني رفته بوديم. گفت نه، آب که ميخوردم راه غذا باز ميشد. گفت پس الهي جوانمرگ بشوي، چرا آن وقت به من نگفتي؟ حالا اينجا هم بگوييم اداء القيمة براي گلو باز شدن اداء المثل است، اداء القيمة اداء المثل، نه اين که ذمه منقلب مي شود،] فهذه الاحتمالات هي المعتدّ بها من بين الاحتمالات. [اينها احتمالها. « کلام امام (س) بر بررسی احتمال اول از احتمالات باب قيمت » حالا ارزيابي:] فإن قلنا بالاحتمال الاول [که عين الي... تا ادا به ذمه است،] فعن جمع من المحققين ان الاعتبار بقيمة وقت الاداء، [گفتهاند بنابر اين که عين به ذمه است، قيمت وقت اداء بايد بپردازد در مثلي و همين طور در قيمي هم،] بتقريب أن مالية العين حاله، لاتحتاج الى عناية، بخلاف غير حاله كحال التعذر او التلف او المطالبة. [حال اداء ميتوانيم بگوييم قيمت قيمة العين، در باب حال اداء ميگوييم القيمة قيمة العين، اما اگر بخواهي بگويي قيمت يوم الاعواض، بايد بگويي قيمة العين يوم الاعواض، قيمة العين يوم التلف، او يک اضافهاي ميخواهد، يک مؤيدي ميخواهد، اگر قيمت يوم الاداء باشد، ميگوييم آقا اين صد تومان قيمت عين، هيچ معونه زائدهاي نميخواهد. اما اگر بخواهي قيمت يوم الاعواض را بگيري، بايد بگويي اين هشتاد تومان قيمت عين است يوم الاعواض، يک اضافهاي احتياج دارد، بعبارة اخري قيمة العين وقتي مطلق باشد ميشود قيمة العين در زمان اداء، اگر بخواهي غير او را بگويي بايد قيد به آن بزني، قيمة العين يوم الاعواض، قيمة العين يوم التلف، قيمة العين يوم المطالبة. پس معيار يوم الاداء است، بخلاف غير حال اداء، مثل حال تعذر و تلف و مطالبه.] فإنها تحتاج الى عناية و معيّن [و اضافة، نميتواني بگويي قيمت يوم الاعواض را بگويي قيمة العين به طور مطلق، بلکه بايد بگويي قيمة العين يوم الاعواض.] بل نفس التكليف باداء مالية العين تقتضي تعيّن ماليتها عند تعلق الاداء بها، [خود همين که گفته ماليت عين را بده، تکليف کرده به اداء ماليت عين، به ما گفته ماليت عين را اداء کن، ماليت عين را اداء کن يعني ماليت کي؟ همان زمان اداء، زمان تکليف. به ما ميگويد که ماليت عين را اداء کن، يعني ماليت در زمان اداء و زمان تکليف، نه ماليت يک وقت ديگري، همان زمان تکليف را دارد ميگويد. شبيه اين که شما ميگوييد عناوين ظهور در فعليت دارد، اگر گفت اکرم العالم، يعني اکرم العالم که عالم است، در زمان اکرام عالم است. نه اکرم العالم در زمان گذشته ولو حالا صار جاهلا، چطور آنجا عناوين ظهور در فعليت دارد، سابق را نميگيرد، غيرفعلي را نميگيرد، وقتي به ما ميگويند ادا کن قيمت عين را، يعني قيمت عين را در زمان اداء،] لأنها قيمتها [همان زمان] قيمة الاداء بالفعل. [اين حرفي است که بعضي ها آمده اند زدهاند. اشکال ايشان اين است: مي فرمايد ما که يک دليل لفظي نداريم که بگويد ادّ قيمة العين، تا شما بياييد بگوييد ادّ قيمة العين يعني قيمت در حال اداء بلاقيد، ادّ قيمة العين يعني قيمت زمان اداء، اگر بخواهي بگويي قيمة اعواض بايد قيد به آن بزني، ما يک دليل لفظي نداريم بر اداء قيمت عين، ادّ قيمة العين تا شما بگويي ادّ قيمة العين بي قيد ميشود قيمت يوم الاداء، الآن قيمتش هست، قيمت فعليش است. بخواهي بگويي ادّ قيمة العين يعني قيمة العين در زمان اعواض يا در زمان مطالبه يا در زمان تلف احتياج به قيد دارد، مؤید ميخواهد، ما يک هم چنين دليل لفظي نداريم. و باز يک دليل لفظي نداريم که امر کرده باشد باداء العين، تا شما بگويي زمان تکليف و زمان قيمة العين با هم يکي است، مثل اکرم العالم که بايد عالمش فعلي باشد، ادّ قيمة العين يعني قيمت عين در زمان همان اداء، ما چنين دليل لفظي نداريم. ايشان مي فرمايد:] و أنت خبيرٌ بأن هذا التقريب قاصرٌ عن اثبات مطلوبهم، لأن التكليف على هذه المبنى لم يتعلّق باداء القيمة و المالية، [اصلاً تکليف باداء قيمت و ماليت نداريم.] ضرورة عدم انقلاب العين الى القيمة، [آن که خودش منقلب نشده، دليل لفظي هم که نداريم،] و ليس دليل لفظي دالّ على وجوب اداء قيمة العين حتى يستظهر منه ما ذكر، [نه عين منقلب شده تا استظهاري بشود از واقع امر و نه دليل لفظي داريم،] فالاولى ان يقال: إن مقتضى هذا المبنى وجوب الخروج عن عهدة العين التي تكون في ذمته، باداء قيمتها، التي هي نحو اداء لها، [اين طوري تقريب کنيم، بگوييم خروج از عهده، به اين است که قيمت عين را بدهد به نحوي که اداء قيمة العين باشد، اداء قيمة العين به قيمت يوم الاداء است يا يوم الاعواض؟ يوم الاداء، براي اين که عين را ميخواهد قيمتش را اداء کند.] و ما هو نحو اداء لها عرفاً هو اداء قيمتها الفعلية، لا القيم الاخر، [اين يک قدري مسامحه دارد، براي اينکه ما بنا شد دليل لفظي نداشته باشيم، «و ما هو نحو اداء لها [عقلائاً] هو اداء قيمتها الفعلية لا القيم الآخر،» چون اگر دليل لفظي بود، بايد برويم سراغ عرف، ولي وقتي دليل لفظي نداريم بايد برويم سراغ عقلاء و رويه عقلاء.] فلو فرض أن قيمتها حال الاداء مأة، و قبلها خمسون، فأداء الخمسين ليس نحو اداء لها [للعين، پنجاه تومان را بده عين را اداء نکرده،] و لو فرض أن قيمتها قبلها مئتان، يكون اداء مأة اداء لها، [صد تومان را بده، عين را اداء کرده،] و اداءُ مأتين اداءً [عين] مع زيادة غير ملزمة، [اين اداء عين است با يک زيادي که رعایتش هم لازم نميباشد. بعد ميگويد که شما خيال نکن اين حرفي را که ما زديم که گفتيم اداء العين بقيمة ادائش است در يوم الاداء، اين منافات دارد با آن حرفي که ما در سابق زديم. در سابق گفتيم قيمت راقيه و نازله اينها مورد ضمان نيست، صفات عين مورد ضمان است، ميگويد اين با او منافات ندارد:] ثمّ ان ما ذكر لاينافي ما ذكرناه من لزوم اعتبار العين - علي مبني تعلقها بالذمة - مع جميع صفاتها الدخيلة في الرغبات و القيم، فالعين بأوصافها على العهدة، [ما ميگوييم عين بر عهده است،] و اداء قيمتها بلا لحاظ تلك الأوصاف، ليس اداءً لها عرفاً، [اداء عرفي نيست، ولو شما قيمت راقيه را حساب کنيد ولو قيمت راقيه و قيمت نازله را هم حساب کنيد، اداء العين حساب نميشود.] و الظاهر ان نظر الاعيان [يعني بزرگان] في اعتبار قيمة يوم الاداء هو قيمتها مع لحاظ الاوصاف المذكورة، و الا فادلة الضمان حجة عليهم، [اوصاف را بخواهند رعايت نکنند، ادله ضمان حجت بر ضرر آنهاست چون ما گفتيم اوصاف تحت يد قرار ميگيرد.] « کلام امام (س) بر ديدگاه مرحوم آ شيخ محمد حسين (ره) بر باب قيمت » و قد يقال: [يک حرفي مال مرحوم آشيخ محمد حسين است که بحث را برده در يک بحث عقلي و سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) ميخواهد جواب بدهد. ميگويد اين عين در زماني که موجود است که ماليتش هم موجود است. در زماني ماليتش موجود است و مضمون هم نيست. بعد از تلف هم که عين موجود نيست، ماليت هم موجود نيست، بعد از تلف هم نه ماليت هست نه عين،] أن المالية بلحاظ حال التلف، [اگر اعتبار کني حال تلف را،] مالية حقيقية موجودة مضمونة، [در زمان تلف ماليتش مضمون است يک ماليت حقيقه مضمونه است، اما ماليت قبل از تلف،] و اما المالية قبل التلف، فموجودة، لكنها غير مضمونة [لکن اين ماليت مضمون نيست، چون هنوز تلف نشده تا ضمان بيايد،] و لهذا لا يجب تداركها [المالية] مع دفع العين اذا نقصت ماليتها، [تدارک عين وقتي ماليتش ناقص شد واجب نيست. ماليت بعد از تلف هم که زمان الاداء باشد،] والمالية بعد التلف ليست موجودة، بل مفروضة بفرض وجود العين، [ماليت را روي فرض وجود ميآوريم.] و لا تدارك حقيقة الا للمالية المتحققة بتحقق العين لا المتقدّرة للعين المفروضة، [ماليت عين فرضي که ماليت عين نيست، ماليت عين در زمان تلف که مضمون است، ماليت عين مضمونه است.] فالاعتبار بقيمة يوم التلف. هذا على فرض كون العين على العهدة. و اما اذا قلنا بأن المثل عليها [على الهعدة] إلى وقت الاداء، [تا وقت اداء مثل به عهده است،] فالاعتبار بيومه [الاداء، چرا اعتبار به يوم اداء؟ چون مثل هميشه هست، مثل تلف نشده،] لأن المثل كليّ متحقق في الذمة له مالية موجودة لا مفروضة [چون تلف نشده مثل، کلي در مثل که تلف نميشود،] و هو الفارق بين بقاء العين على العهدة الى زمان التفريغ و بقاء المثل الى زمان الاداء [تا زمان تفريق، و بقاء المثل تا زمان اداء.] فإن العين حيث كانت شخصية و قد تلفت فلاوجود لها و لا مالية الا بالفرض. [فرض وجود و فرض ماليت،] بخلاف المثل فإنه كليّ لايتوقف اشتغال الذمة به على وجود شيء يطابقه خارجاً، فلاتلف له، فماليّته حال الاداء متحقّقة لا مفروضة، [اين حرف آشيخ محمدحسين که ميگويد اگر گفتيد عين به ذمه است، عين تلف شده، اگر گفتيد مثل به ذمه است، چون باقي است يوم الاداء. شبههاي که به مرحوم آشيخ محمد حسين ايشان دارد خلاصهاش اين است که عين در ذمه که تلف نميشود، نه مثل در ذمه تلف مي شود و نه عين در ذمه. عين در ذمه عين است، ذمه غير خارج است، عين در خارج تلف شده، نه در ذمه، واين عين در ذمه هم ماليتش به اين است که پشتوانه داشته باشد، اگر يک کسي اعتبار دارد، اين عين در ذمهاش داراي ماليت است، ولو عين خارجي تلف بشود، اگر اعتبار ندارد، مثل درذمهاش هم ماليت ندارد. به هر حال عين در ذمه تلف نمي شود، مثل هم در ذمه تلف نميشود، ذمه يک مأواي اعتباري است، حقيقتي که نيست. عين در خارج هم عينش حقيقت است، موجودش حقيقي است، هم وعائش، و هم تلفش. اما عين در ذمه عينش اعتباري است، مثلاً گنبد مسجد شيخ لطف الله را مثلاً نعوذ بالله يک کسي خراب کرد، حالا اين آمده در ذمه حالا شانهاش يا کلهاش گنده ميشود براي اين که گنبد شيخ لطف الله آمده در ذمهاش، گنبد شيخ لطف الله نميآيد، فرش در ذمه نميآيد عين خارجي که نميآيد. يک عين اعتباري است در ذمه، آن هم موجود است. اين مال وجودش، کما اين که مثل هم موجود در ذمه است. مثل اعتباري موجود در ذمه اعتباري. ماليت به چي است؟ ماليت ذمه به پشتوانهاش است، چه در مثلش و چه در عينش. اگر يک کسي اعتبار داشته باشد عين در ذمهاش ماليت دارد. اگر يک کسي اعتبار نداشته باشد، گنبد شيخ لطف الله هم در ذمهاش بيايد، هيچ ارزشي ندارد، کاشي کاري ها و عتيقه ها هم بيايد در ذمهاش هيچ ارزشي ندارد. نه مثلش ارزش دارد و نه عينش، ماليتش به اين است که آن من في ذمته اعتبار داشته باشد. ايشان مي فرمايد شبيه ماليت هاي ديگر. « نظر امام (س) در مورد ماليت اسکناس و پشتوانه آن و اشکال وارد بر آن » اين اسکناسها که ماليت دارد، ماليتش با پشتوانهاش، پشتوانه اش چي است؟... اين را آن وقتها امام (سلام الله عليه) همين طور فرموده، تنها طلا پشتوانه نيست، امنيت در يک مملکت، صادرات يک مملکت، واردات يک مملکت، دموکراسي در يک مملکت، ارتباط با مملکت ها، اين هاست که ارزش ميدهد به پول ها، نه اين که طلا و نقره فقط باشد، ماليت نقد رائج تنها به طلا ونقره نيست، و لذا آقاياني که گفتهاند اسکناس را نميشود معامله کني به کم و زياد، ده تومان اسکناس بفروشي به يازده تومان، گفتهاند نميشود، چرا؟ گفتهاند اين ميشود رباي معاملي در موزون، چون اينکه خودش ماليت ندارد، آن طلا و نقره ماليت دارد، پس شما حال راست ده تومان طلا را ميفروشيد به يازده تومان، و در رباي تجاري اگر مورد معامله مکيل و موزون بود ربا ميآيد، اگر معدود بود، اگر مشاهَد بود ربا نميآيد. ده تا اسب را ميفروشد به يازده تا اسب. صد متر اين زميني که ديده است ميفروشد به صد و پنجاه متر. ده تا نان را ميفروشد صد تا خيار را ميفروشد به صد و پنجاه. رباي قرضي يادتان باشد هم در مکيل مي آيد هم در موزون ميآيد هم در معدود ميآيد، در همه چيز ميآيد رباي قرضي. اما رباي معاملي يعني خريد و فروش به زياده اين را گفتهاند در مکيل و موزون ميآيد، نتيجتاً بعضيها گفتهاند اين اسکناس که ماليت ندارد. شما که اسکناس را نميفروشي، چي چي را ميفروشي؟ آن طلا را ميفروشي، راست ده تومان طلا که پشتوانهاش هست مي دهي به يازده تومان، اين ميشود ربا. دو تا اشکال به این هست، يکي اين که اولاً پشتوانه طلا و نقره تنها نيست حالا ديگر عصر ارتباطات است و عصر اطلاعات. تنها او نيست. معادن مملکت، عتائق مملکت، امنيت در مملکت، دموکراسي در مملکت، ارتباطات در مملکت، آزاديها در مملکت، توليد کم و زياد، اينها پشتوانه... آزادي در توليد و صادرات و واردات به حد قانون، اينهاست که ميتواند ماليت بياورد، پس طلا و نقره نيست تا شما بگوييد که مکيل و موزون فروخته، اين اولاً. ثانياً اسکناس ماليت دارد، اسکناس ارزش دارد يا آن طلا و نقره؟ آنها پشتوانه است يا خود مال است؟ به بچه که شما ده توماني مي دهي پرت ميکند، صد توماني میدهی که صد توماني هم معلوم نيست قبول کنند، حالا هزار بزنيم که مثال درست باشد، هزاري که به او ميدهي پرت نمي کند، اين دنبال لپ لپ است، لپ لپ پانصد توماني، لپ لپ هزار توماني، اين اصلاً کار ندارد به اينکه پشتوانه... او اصلاً پشتوانه سرش نميشود، خود اسکناس ماليت دارد، منتها او پشتوانهاش هست، دو تا اشکال در حرف اين آقايان هست، يک: ماليت مال خود نقد رائج است نه مال پشتوانه. دو: پشتوانه هم طلا و نقره تنها نيست، امور ديگري هم هست. حالا برگردم به قضيه. ذمه ماليتش به چي است؟ عين در ذمه شما ماليت دارد، عين در ذمه من، شما صدهزار من برنج از من طلبکار باشيد، مني که ندارم صدهزار من برنج ارزش دارد؟ يک کسي ميآيد از شما بخرد به يک پول سياه؟ نميآيد بخرد، براي اينکه ارزش ندارد، اما اگر اعتبار داشته باشي ميخرد. البته با علم به ارزش. خدا رحمت کند گذشتگان تان را، ما که آمده بوديم اصفهان کوچک بوديم، من هشت سالم بود، اخوي ده يازده سالش بود، يا هفت سالم بود. آن وقت ما يک مقدار خوب درس نميخوانديم، مسامحه ميکرديم، مخصوصاً من که خيلي هم خوشم نمي آمد از درس خواندن، داستاني دارد. آن وقت مرحوم والد ما را تشويق ميکرد برويد درس بخوانيد. بعد يک مثال ميزد. يک فيروزهاي بود در حرم حضرت رضا، ثامن الائمة، خيلي فيروزه بزرگي بود که اصلاً با قيمت نميشد در آوري، ميگفت اين فيروزه را اگر ببري ميدان کهنه اصفهان سبزي فروشي، آن جا ميدان کهنه سبزي فروشي بود، بگويي اين را بگير سبزي بده به من، او چون نميشناسد پرت ميکند آن ور، بيا برو دنبال کارت، کاشي آوردي من سبزي بدهم؟ اما ده شاهي که ببري، تقريباً آن وقت ده شاهي راست دو کيلو سبزي خوردن ميدادند اما همين فيروزه را اگر ببريش در بازار زرگرها و طلاسازها، آن جا ميگويد برو يک چند تا گوني و درشکه و گاري بياور، تا پولهايش را من بريزم تو گونيها و تو درشکه، معناي همان شعر معروف را کودکانه براي ما معنا مي کرد. قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري قدر عطر را قمصر شناسد، قدر غيرعطر را کاشاني، حالا به هر حال. اين با شناخت عرض ميکنم، و الا قبل از شناخت ماليت به خودش است. پس ذمه هم وجود دارد عين در ذمه هم گاهي ماليت دارد گاهي ماليت ندارد، مثل در ذمه گاهي ماليت دارد، گاهي ماليت ندارد، فرق بگذاريم، بگوييم عين چون تلف شده، پس ماليتش هم تلف شده، مثل چون باقي است، پس ماليتش هم باقي است. امام (سلام الله عليه) ميفرمايد اين اشتباه است، عين هم باقي است، مثل هم باقي است. عين در ذمه باقي است، مثل در ذمه هم باقي است، براي اين که اعتبار است، بقاء دارد، ماليت هم به اعتبار ضامن است، اگر اعتبار داشته باشد، هم مثلش ماليت دارد هم عينش. نداشته باشد نه. اين قحّ بازار است و اين لبّ اوني است که از نظر اقتصادي ميشود گفت. پس اين است که بياييم فرق بگذاريم بگوييم عين چون تلف شد، ماليتش هم تلف شده، مثل چون تلف نشده، ماليتش هم تلف نشده، ميگوييم همه اين نشده ها غلط است، عين در ذمه تلف نشده، عين کجا تلف شده؟ خارج، بحث ما نيست، مثل در ذمه هم که خودت قبول داري تلف نشده، اعتبار است. ماليت هيچ کدام هم از بين نرفته، چون ماليت به اعتبار ضامن است، اگر آسمان جل باشد، صد هزار خروار چايي هم در ذمهاش باشد، شما صدهزار چايي از او طلب داري، صدهزار کيلو برنج طلب داري، به يک کسي بدهي دوزار، نميخرد، براي اين که برايش ماليتي قائل نيست، اما اگر نه، اعتبار داشته باشد، شما وقتي از او طلب داري، بلافاصله از شما ميخرد. اشکال خيلي خوبي است. البته با اين تقريري که من عرض کردم، و الا از عبارت يک مقدار مشکل در ميآيد، خلاصهاش اين بود که من عرض کردم.] و فيه: أن الفرق بينهما بما ذكره غير مرضيّ، [چرا غير مرضي؟] لأن الكلي انما له مالية لا باعتبار نفسه من حيث هي [خودش من حيث خودش،] بل باعتبار مالية مصاديقه المحققة، او [يا مصاديق] المقدّرة، فتكون مصاديقه التي هي تحت قدرة الضامن، [ميتوانست صد خروار گندم را بياورد،] يا تحت قدرة] او البايع [اين] جهة تعليلية لصيرورة الكليّ في الذمة مالاً، [اين جهت تعليلي است که او ميشود ذمه، نه جهت تقييدي که به قيد او مال است. جهت تعليلي است،] نظير الاوراق النقدية، فإنها مال باعتبار الذهب و الفضة و غيرهما التي هي بإزائها، و يقال لها «پشتوانه»، و لهذا لو اسقطت الدولة اعتبارها سقطت ماليّتها، و الكلّي اذا كان على ذمة معتبرة أمكن لصاحبها ايجاد مصاديقه مهما اراد، او يطالب آجلاً او عاجلاً، [هر وقت خواست يا هر وقت تلف کردي ميتواند تهيه کند، آنجا] يكون مالاً. و مع عدم الامكان مطلقاً لا تعتبر له المالية، فكما أن مالية الكلي باعتبار غيره و هو مصاديقه، كذلك مالية العين التي هي في الذمة، [آن هم] باعتبار انها مضمونة، و أن صاحب الذمة قادرٌ على ادائها بمثلها او قيمتها، [خلاصه در ذمه ماليت را اعتبار درست میکند، ارزش داشتن، اعتبار بانکيت چقدر است، اعتبار تو بازار است.] و العين المعدومة خارجاً، [اين اشاره به اين است که گفت عين از بين رفته، اين] غيرمعدومة في صقع الاعتبار، و لها مالية باعتبار امكان تأديتها بالمثل و القيمة،»[1] پس بين مثلي و قيمي فرق است؟ نه، بين کلي و عين فرق است؟ نه، در ماليت فرق است؟ نه. بقيه براي فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - كتاب البيع، 1: 375 تا 377.
|