مروری بر استدلال شيخ (ره) به روايات باب مسلم برمسأله ضمانت در اعراض مثلی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 628 تاریخ: 1386/10/11 بسم الله الرحمن الرحيم شيخ (قدس سره) از روايات سلم فرمود ممکن است به آن استيناس بشود از رواياتي که در باب سلم آمده براي تخيير مشتري استيناس بشود براي مورد بحث. در اين که مراد شيخ از محل استيناس چي است، از آن ها استيناس بشود نسبت به موضوع يعني نسبت به اعواز، چون اعواز در آنجا اعواز عرفي است، پس اعواز در مثلي متعذر هم بگوييم اعواز عرفي، اين يک احتمال بود، که سيدنا الاستاذ در آخر سر نقل کردند و اشکال کردند. فرمودند اگر در يک متن دليلي بر اعواز آمده، در دليل ديگري نيامده باشد، اين سبب استيناس نميشود. يک احتمال اين بود که نه، مراد ايشان از مورد استيناس اين باشد: کما اين که آقاي مالک در مثلي متعذر مخير است بين اين که قيمت را بگيرد، و يا مثل را، يعني ميتواند طرف را الزام کند به قيمت و ميتواند الزامش کند به مثل و صبر کند تا مثل پيدا بشود. که اين تخيير از مجموع کلمات شيخ استفاده ميشود، از اول بحثي که شيخ وارد شده، فرمود آقاي مالک ميتواند مطالبه به قيمت کند، جمعاً بين الحقين، چون هم حق مالک حفظ بشود، که الآن مثل نيست، و ضامن هم بتواند قيمت را بپردازد. و اما اين که جايز است اين کار را بکند، يعني ميتواند هم صبر کند تا مثل پيدا بشود و الزامش کند به مثل. تخيير بين قيمت و يا مثل معالاعواز، يعني تخيير بين الزام مالک ضامن را به اداء القيمة يا صبر کند تا مثل پيدا بشود در مورد اعواز که محل بحث است، اين تخييري است که از کلام شيخ استفاده ميشود. بگوييم مراد شيخ (قدس سره) از اين استيناس اين است که در روايات سَلَم مشتري مخير شده بين اخذ قيمت آن مُسْلَم فيه که نميتواند فروشنده تحويل بدهد، و يا اينکه صبر کند تا مُسْلَم فيه پيدا بشود، کما اين که در باب بيع سلم وقتي فروشنده جنس سَلَم کلش را نتوانست بدهد، يا بعضش را نتوانست بدهد در باب سَلَم، مشتري مخيّر است حسب روايات سَلَم، بين اين که قيمت آن چيزي را که نميتواند بگيرد، و بين اين که صبر کند تا يافت بشود. از آن جا استيناس کنيم براي ما نحن فيه، بگوييم در اين جا هم مالک ميتواند الزام کند به قيمت، ميتواند صبر کند الي ان يوجد المثل، بگوييم از مجموع کلام شيخ اين تخيير در ميآمده، بعد بگوييم روايات سَلَم هم همين تخيير را در سَلَم گفته، از آنجا استيناس براي ما نحن فيه پيدا کنيم. « مروری بر اشکال امام (س) بر روايات مستدله شيخ (ره) بر ضمانت اعراض مثلی » لکن اشکالي که به مرحوم شيخ، سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) داشتند اين بود که از روايات سَلََم تخيير بين قيمت و بين صبر در نميآيد. روايات سَلََم داراي السنهی اربعه است و هيچ يک از آن لسان ها اقتضا اين حرف را نمي کند، يا ميگويد معامله فسخ ميشود و نسبت به آن که ندارد پولش را ميگيرد، يا ميگويد معامله منفسخ ميشود، يا چيز ديگر، چهار لسان دارد، اما هيچ کدام از اين لسانها قيمت مُسْلَم فيه ندارد، بلکه ميگويد رأس المالش را ميگيرد، باقيمانده را که نميتواند، مخير است بين اين که رأس المال را بگيرد، لابأس که رأس المال را بگيرد، کما اين که ميتواند صبر کند تا او پيدا بشود. يا مثلاً معامله فسخ بشود، اما قيمت آن جنس را هيچ کدام از اين روايات متعرض نشده، بنابراين استيناس في غير محل است. اين چيزي است که ظاهراً از مجموع عبارات سيدنا الاستاذ و امام (سلام الله عليه) استفاده ميشود و بنابراين اشکالي به امام نيست، ميخواهد آن جهت حرف را بگويد که از مجموع عبارات استفاده ميشود و روايات را هم که امام نقل کرده درست است، بر بيش از آن معنا دلالت ندارد، همان را براي ما بيشتر نميفهماند. بحث بعدي اين است که آيا در باب مثلي مُعْوض که قيمت را بايد داد، قيمت چه فصلي را بايد داد؟ آيا قيمت فصل نوبرش را بايد داد، يا قيمت فصل زيادهاش را بايد داد، يا قيمت فصل متوسط؟ حالا که مثلي مُعْوض است و آقاي مالک ميخواهد قيمت بگيرد، ضامن هم ميخواهد قيمت را بدهد، قيمت جنس در نوبرش يا قيمت جنس در متوسط، يا قيمت جنس در زمان وفورش، بهترين مثالش خيار بوده سابق، البته حالا اين جور نيست، خيار يک نوبري داشت، اوايل هم مثلاً پنجاه روز از عيد گذشته، بيستم ارديبهشت تقريباً نوبر خيار بود، ميآمد تا اواسط خرداد حدّ متوسط ميرسيد، ديگر وقتي ميرسيد به برج چهارم، ديگر خيارها فراوان ميشد. من يادم است اصفهان بودم ميخواستم محل بروم ، شش کيلو خيار گرفتم پنج ريال، آن وقتي بود که خلاصه همه ميتوانستند بخورند. البته حالا اگر محاسبه کنيد شايد الآن به نسبت تورم و اجرت کار شايد خيلي ارزان نبوده، ولي ما آن وقت خيال ميکرديم ارزان است، چون هشت ريال اجرت يک کارگر بود، و اين بحث ان شاء الله بايد مفصل بحث بشود، سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) هم مطلبي دارد اينجا، شيخ هم مطلبي دارد، بحث مي کنيم ان شاء الله اگر خدا توفيقي داد، در روز چهاردهم محرم الحرام. « بيان مطالبی به مناسبت فرا رسيدن ماه محرم » « توصيه به علاقهمند کردن مردم به اسلام » حالا يک بحث ديگر ميخواهم مطرح کنم و آن بحث اين است، بحثي غير از آن که در مباحث مکاسب هست، يکي از اموري که اسلام و روايات و قرآن به او عنايت دارد و از مجموع اين آيات و روايات و سيره معصومين و سنت استفاده ميشود اين که ماها بايد همه مان بدون استثناء اسلام را مورد علاقه مردم قرار بدهيم، عقيده به خدا و پيغمبر جزء محبوبهاي مردم و مورد علاقه مردم باشد، به احکام اسلام مردم علاقه داشته باشند، وقتي يک حکمي را از اسلام ميشنود، گل از گلش شکفته شود، نه اين که ما يک جوري خداي ناخواسته بيان کنيم که وقتي ميگوييم اين رو ترش کند و کم کم برسد به جايي که بحث انکار و بحث اشکال و جواب پيش بيايد. معرفي کردن اسلام و احکام اسلام، خدا، پيغمبر، ائمه معصومين، مقدسات ديني به نحوي که مورد علاقه مردم باشد، مردم دوست بدارند، عاشق بشوند، چجور نسبت به عزاداري سيد الشهداء ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) اين عشق به وجود آمده، اول محرم که ميشود انسانهايي که ابي عبدالله به گوششان خورده و شنيدهاند و تا حدي زندگي او را مطالعه کردهاند، عاشقانه براي اظهار ارادت به ابي عبدالله (سلام الله عليه) اقدام ميکنند، غرق احساسات ميشوند، در روزهاي شور عزاداري به قول مردم، آن قدر غرق احساسات ميشوند که نقل کردهاند در هندوستان از وسط آتش مي پرد، وسط آتش روشن شده ميپرد، در خيلي از جاها با زدن به سر و صورت با قمه زدن، شما خيال ميکنيد اين ضرر زده به خودش، در حالتي که او غرق احساسات شده، اصلاً اين را اگر به او بگويي ضرر است، بهت ميخندد، ميگويد چي چي ضرر زدم به خودم؟ من اگر نزنم مريضم، هم مريض روحيام، هم مريض جسمي هستم. اين احساسات است، اين علاقه است به اين جا کشيده شده، ميزند در سر و سينه خودش. چگونه شده علاقه به ابي عبدالله به اين نحو شده؟ من نميخواهم بگويم بقيه مسائل را ميشود تا اين حد محبوب کرد، «إن للحسين في قلوب المؤمنين محبة مكتومة،» حساب ابي عبدالله از حساب همه جداست، امتيازاتي که ابي عبدالله (سلاماللهعلـيه) و علي اصحابه دارد از همه جداست، نميخواهم بگويم آن جوري ما ميتوانيم، نه نميتوانيم. هزار سال، بيش از هزار و دويست سال، سيصد سال، شيعه، دانشمندان، ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين،) منبري ها، خطبا، مداحهايي که مطالب درستي ميگويند اينها آمدهاند تلاش کردهاند تا به اين جا رسيديم، و نميشود، هر چي هم تلاش کنيم نميشود. اما ميخواهم بگويم حداقل در حد توان، محبوبيت به وجود بياوريم، امام صادق فرمود: «حبّبوا الينا الناس،» مردم را دوستدار ما قرار بدهيد، جهتش را هم بيان کرد، کلام هاي قشنگ ما را براي مردم نقل کنيد، شما کلام را بگذار کنار، اعمال قشنگ ما را براي مردم نقل کنيد، سيره معصومين را براي مردم نقل کنيم. خوب مردم علاقه مند ميشوند. اما اگر بخواهيم از خودمان چيزي رويش بگذاريم، امام در اين حديثي که در روضه کافي آمده، فرمود اما به خدا قسم، ميآيند بعضي اگر چيزي روي احاديث ما گذاشتند، روي سخنان ما گذاشتند، اين هم گرفتاري براي خودشان دارد، براي اين که نميتوانند آن حرفهاي ما را بيان کنند، يک چيزي رويش گذاشتهاند، بعد به خودشان گلاويز ميشوند، آقا اين چه حرفي است تو ميزني؟ بعد هم دشمنان ما يک کلمه از اين اضافه شدهها را ميگيرند، ميروند ده تا کلمه ديگر رويش ميگذارند، و بعد ما را در نظر مردم از حب و علاقه مياندازند، «حببوا الينا الناس بمحاسن كلامنا.» « توصيه به پرهيز از مطالبی که شنونده کشش ندارد » چه واجبي است ما اگر يک مطلبي را ميبينيم کشش ندارد طرف، يا نميتوانيم بيان کنيم، حالا اول بحثمان، اول سخنمان، بله اسلام اين را ميگويد، خوب وقتي کشش نداريم، يا کشش ندارند، چه واجبي است؟ بگوييم آقا اسلام آمده ميگويد مرد زاني و زانيه را شلاق بزنيد، شلاق هم محکم بزنيد، (وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ،) [1] هيچ دل تان به حال آن ها نسوزد، خوب طرف يک مقدار جا ميخورد که آیا اين قدر مشکل است؟ بعد هم ميتواني جواب بدهي؟ خوب واجب نيست بگويي. اگر خواستي بگويي بگو آقا، اسلام آمده ميگويد اعمال منافي با عفت را ديدهاش را نگو، چه برسد نديده، اين يک. اسلام آمده آئين دادرسياش را خيلي شديد قرار داده، گفته يا چهار تا شاهد عادل از آب شب پرهيز کن ببينند، آن هم کالميل في المکحلة، يا اين که خودش بيايد چهار بار اقرار کند، يعني چه چهار بار اقرار کند؟ نه اقرار از روي ترس، نه اقرار از روي اين که بروم اقرار کنم تا محکمه عفوم کند. اقرار از وجدان ديني، اين يک گويايي ديگر هم دارد، يعني فرهنگ جامعه نسبت به گناهان بزرگ بايد به جايي برسد که اگر کسي گناه کرد، خودش بيايد اقرار کند، در هيچ کجاي دنيا اين فرهنگ نيست، در زمان اميرالمؤمنين آمده إقرار ميکند، ميگويد برو، دوباره ميآيد، سه باره ميآيد، آقا گفته است اگر في ما بين خود و خدا توبه کني به مراتب بهتر از اين است که بروي اظهار کني، آقا آمده گفته اگر سه تا شاهد عادل آمدند گفتند آن يکي تاکسيش تو ترافيک گير کرده، دارد ميآيد، بنزين تاکسيش تمام شده، اين سه تا را محکمه شلاق ميزند، اين شلاق، شلاق افترا نيست، اين شلاق، شلاق مصلحتي است، براي جلوگيري از اشاعه فحشاء، عظمت اين گناه از بين نرود. نه بگويند، نه بنويسند، نه معروف بشود، بله با همه اين حرفها اگر يک مردي و يک زني آمدند جوري زنا کردند که چهار تا شاهد عادل ديدهاند، آن ديگر لابد وسط خيابان و پرچم زدهاند ديگر، آن جوري ديدهاند، يا اين جا ديگر وقتي اين کار را کردهاند ديگر اين خيانت به عفت جامعه است، بزنيد، محکم هم بزنيد، اما با چهار تا شاهد، نه اين که همسايه گفت که آره ديدم دخترش با يک پسری بيرون رفتند، العهدة علي الرواي. بعد هم بله، بگوييم من يقين پيدا کردم. آيين دادرسيش مخصوص است، يا اين جوري بگو، يا اصلاً نميخواهد بگويي. يا آن جايي که خودش آمده اقرار کرده، خوب آن جا به حاکم اجازه دادهاند عفوش کند، خيلي طبيعي هم هست، وقتي اين آدم وجدان دينيش اين قدر قوي است که آمده ميگويد آقا، من گناه کردهام، من را مجازاتم کنيد، يک بار نه، دو بار نه، سه بار نه، خوب حاکم عفوش ميکند، شايسته عفو هم هست، نه اين که اقرار ميکند که عفوش کند، اقرار ميکند براي وجدان ديني، خوب چه مانعي دارد اين جوري. يا يک مسائل پيش پا افتادهاي که حالا من براي شما خصوصي عرض ميکنم، خوب چه واجبي است آن مسائل را آدم برود و مطرح کند و بگويد؟ لو اشتبه الدم بدم البکارة او دم الحيض، فعلي المرأة ان تدخل القطنة في فرجها، فإن خرجت القطنة مع دم مدور مثلاً دم بکا... اين ها چي است بابا؟ بله اينها فقه است، اين ها احکام اسلام است، بر منکرش لعنت، اينها احکام اسلام است، من نميگويم نه، اما من ميگويم هر سخن جايي و هر نکته مقامي دارد. خوب چرا نميآييم آن همه خوبيها را بگوييم، چرا نميآييد درباره زنها بگوييد پيامبر مکرم اسلام فرمود: «حبّب الىّ من دنياكم ثلاث، و النساء و الطيب،و جعل قرة عيني في الصلاة،»[2] چرا اينجور نميگوييد تا تمام زنان عالم به اسلام شما علاقه مند بشوند. پيامبر ميگويد من زنها را دوست ميدارم، همان جوري که نماز را دوست ميدارم. همان جوري که بوي خوش را دوست ميدارم، چرا نميآييد در باب امر ازدواج بگوييد آقا، ازدواج مودّت ميآورد، محبّت ميآورد، (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ،) [3] بگوييد آقا ازدواج مودّت ميآورد، محبّت ميآورد، اين فرهنگ مودّت و محبّت بايد ترويج بشود، به پسر بگوييم همسرت را دوست بدار، به دختر هم بگوييم همسرت را دوست بدار. گفت آقاي صمصام رفته بود نجف و برگشته بود اصفهان، ميگفت من الحمدلله رفتم آنجا دعا کردم دعايم مستجاب شد، گفتند چه دعايي کردي؟ مال حدوداً پنجاه و پنج سال قبل، پنجاه سال قبل، گفت من آنجا رفتم دعا کردم مردم ايران با هم خوب بشوند، پسر و دخترها، دم دروازه تهران که رسيدم، ديدم پسره دست دختره را گرفته مي کشد، دختره هم مي کشد، مي گويد يا بيا برويم به خانه مان، يا من را ببر به خانه تان. خوب به هر حال آن حبّ غلط، آن حبّي که از غرب آمده بود، بياييم فرهنگ سازي کنيم، حب اسلامي را جايگزين او کنيم. بياييم به مردم نگوييم مردم گرسنهاند، آقا دنيا کاري به شما، شما به دنيا فاصله بگير، دنيا مال شما نيست، آدم هاي بد بايد دنيا داشته باشند. يعني چه؟ اسلام اين را ميگويد، خوب اقلاً مقاله شهيد مطهري را، بحث شهيد مطهري را مطالعه کنيم. شهيد مطهري ميگويد دنيا چي چيش بد است؟ آسمانش بد است؟ زمينش بد است، برنجهايش بد است؟ گندم هايش بد است؟ سيب و گلابيش بد است؟ هواي خوبش بد است؟ چي چيش بد است؟ پول هايش بد است؟ آن که بد است از دنيا، دلبستگي به دنيا بد است، براي دلبستگي به پست و رياست به هر جنايتي آدم دست بزند، براي دلبستگي به يک امر جزئي، آخه بعضي ها خيلي بدبختند، آدم آخه يک وقت جهنم مي رود براي اين که بشود رئيس جمهور دنيا، خوب اين يک حرفي است، رئيس جمهور دنيا بشود يک حرفي، اما يک وقت جهنم مي رود براي جزئي، خيلي ناچيز، اين خيلي بدبختي است، اين آدم اشقي الاولين و الآخرين است، هم در دنيا بدبخت چيزي ندارد، هم آخرت گرفتار عذاب است. « توصيه به گفتن سخن نيکو و پرهيز از توهين » خوب بياييم به مردم بگوييم آقا اسلام گفته: (وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً )[4] سخن بايد سخن نيکو باشد، در برخوردها بايد توهين نباشد، چه برسد به فحش. «سباب المسلم فسوق.»[5] خوب فحش انسان را از عدالت مياندازد، اگر حق الناس باشد بايد طرف راضي بشود تا آدم برگردد، اين بحث تعزير شرايع را نگاه کنيد، توهين به افراد حرام است، تعزير دارد، تا طرف هم راضي نشود از آدم، خدا از آدم نميگذرد. زبان بايد به خوبي سخن بگوید معروف بين فرهنگ ماها اين است، ميگوييم آقا صلوات بفرستيد، خيلي قشنگ است، واي به حال آن جامعهاي که به توهين کنندگانش محترم باشند، واي به حال آن جامعهاي که به توهين کنندگان احترام بگذارند، خوب اگر کسي توهين کرد، نهي از منکرش بايد کرد، بايکوتش بايد کرد، نه اين که توهين کرده تشويقش کنيم. برداريد اين تحرير الوسيله امام را نگاه کنيد، اينها حرف امام است تحرير الوسيله، در بحث دفاع که امام متفرّد در اين مسائل است (سلام الله عليه) در بحث دفاع راجع به روحانيت ميگويد، اگر يک روحاني وابسته شد به دربار شاه، و شد واعظ شاه و رژيم يا ترويج از رژيم سلطنتي کرد که منفور است، فرمود ديگر به او خمس ندهيد، ديگر به او زکات ندهيد، ديگر منبر دعوتش نکنيد، ديگر پشت سرش نماز نخوانيد، اين مبارزه هاي منفي به قول حالائيها عصيان مدني، خوب اين واجب است، خوب اگر يک کسي به يک کسي بد گفت، ديگر پاي حرفش ننشين. ديگر قلمش را مورد توجه قرار نده، الراضي بعمل، راضي به اثم مثل خود اثم است، به يک کسي بد گفته، من باید بنشينم پاي صحبتش، خوب من هم با او در گناه شريکم، مخصوصاً اگر توهين به افرادي باشد که اين ها وزنه دارند، فرق مي کند توهين. در باب سبّ به رسول الله، برادران اهل سنت گفته اند سبّ به رسول الله با سبّ به ديگران هيچ فرقي نميکند، اما فقه شيعه ميگويد سبّ به رسول الله حکمش قتل است، بعد هم استدلال ميشود در روايات، خوب چه فرقي است بين پيغمبر و غير؟ ميگويد اگر کسي به پيغمبر بد گفته، بر ميگردد به خدا بد گفته، خوب اگر کسي به يک مسؤول در اين نظام جمهوري اسلامي توهين کند، اين برميگردد به توهين به نظام، حالا اين چه مسؤول امروز چه مسؤول ديروز، خوب اگر کسي توهين کند به کساني که مقام اثباتشان اين است وابسته به امامند، خوب اين بر ميگردد به بي احترامي به امام، خوب بگوييم براي مردم اين حرفها را. امير المؤمنين در جنگ صفين فرمود، يک کسي رفت دشنام بدهد، فرمود دشنام نده، ما اخلاق داريم در جنگ، ما در انتقاد اخلاق داريم، ما در سياست اخلاق داريم، ما که چاله ميداني نيستيم، اسلام چاله ميداني به معناي دري بري گفتن که نيست، فرمود فحش نده، درست است جان شان را ميخواهيم بگيريم، اما فحش بد است، ما فحش نميدهيم به آنها. اگر يک جايي يک چيزهايي را برخورد کرديد، به ذهنتان آمد نادرست است، يا نگوييد يا اگر گفتيد توجيه کنيد، بتوانيد توجيه کنيد، من يک نمونه برايتان ميگويم: در اين داستان عبيدالله بن زياد دارد که شهيد مطهري (قدس سره) هم در روضهاش دارد، ميگويد «الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين،»[6] بعضي ها معنا مي کنند يعني زنا زاده پسر زنازاده، خوب من نميتوانم باور کنم ابي عبدالله (سلام الله عليه) اين حرف را بزند، من اين را نميتوانم باور کنم با شناختي که دارم. بعضيها جور ديگر معنا ميکنند، اما بنده فکر مي کنم معنايش اين باشد حالا شما هم اگر باور کرديد، بعد شما هم همين جور معنا کنيد، باورنکرديد جور ديگري بتوانيد تحليل کنيد، من ابائي از تحليل شما ندارم، اميرالمؤمنين ميگويد دشنام نده، آن وقت پسرش ميشود نسبت زنا به يک کسي بدهد؟ بنده به نظرم ميآيد از آن جملات ذيل اين جمله، ابي عبدالله (سلام الله عليه) دعي بن الدعي... دني بن دني هم ظاهراً نيست، دعي بن دعي، ميخواهد بفهماند تو ژن خانوادگيت درست نيست، چون بعدش دارد من بيايم تن به ذلت بدهم و حال آن که در دامنهاي پاکي بزرگ شدهام، يعني تو ژن خانوادگي معيني نداري، خوب من ژن خانوادگي دارم، ژن خانوادگي يک مسأله اساسي است در اسلام، و تقلّبک في الساجدين، پيامبر از طرف پدرانش پاک، از طرف مادر هم پاک. خوب يا بياييد بگوييد اين را ميگويد، يا يک جور ديگر توجيه کنيد، بعد هم بلافاصله اگر يک کسي بهتان اشکال کرد، فوري نگوييد کافر شدي، اشکال را بايد جواب داد، بايد توجيه کرد، و باید او را قانعش کنيم، نه بيچاره سرش را بیخ طاق بکوبيم. يک مردي آمد خيلي بدگل بود، پهلوي پيغمبر، اين را باز در روضه کافي دارد، پرسيد خدا بر من چي واجب کرده؟ نماز، زکات، حج، روزه. به او ميگفتند ابن النمرة يا ذا النمرة، گفت من يکيش را انجام نميدهم، گفت چرا؟ گفت با آن بدگلي که به من داده، ديگر باز هم ميخواهد من امتثال هم بکنم؟ آخه اين خيلي زور است، هم بدگلم کرده، هم ميخواهد نماز هم بخوانم پنجاه و يک رکعت، روزه هم بگيرم، گفت من يکيش را انجام نميدهم. جبرئيل هيچ دست به شلاق و شکنجه نبود و برو مرتدّ و برو کافر و برو خلاف اسلام نگفت، پيغمبر ساکت شد، ديد خوب بد حرفي نميزند، ميگويد آخه ديگر طلبکارم هم هست، حالا با اين بدنازي با اين که مرا آفريده حالا اين ها را هم ميخواهد گردنم بگذارد؟ جبرئيل نازل شد، به رسول الله عرض کرد که به او بگو که خداوند ميگويد دلت ميخواهد تو را روز قيامت با جبرئيل امين محشورت کنم، يا با خوبان؟ اگر تو حاضر بشوي من تو را با آنها محشورت کنم درست است اينجا بدگلت کردم، اما آنجا محشورت مي کنم، تا به او گفت، گفت بله، حالا که گفتي بيش از آن نماز هم نماز ميخوانم، زکات هم بيشتر می دهم، خوب حرف حسابي، يک سؤال حسابي، يک جواب حسابي. « توصيه به استفاده درست از دين و عدم دلبستگی به آن » ببينيد اين که گفتم نگوييد دنيا، دنيا، دلبستگي به دنيا بد است، دنيا کجايش بد است؟ عيساي مسيح آمد يک رفيقي داشت، اين مرده بود زندهاش کرد، تا حرف مي زني ميگويد آقا وضعم بد است، ميگويد حرف نزن، دنيا مال بدها خوب است، تو حرف دنيا نزن. عيساي مسيح اين را زندهاش کرد، مادرش هم بود، به مادرش گفت ميخواهي زنده اش کنم؟ گفت بله زندهاش کن. زندهاش کرد. گفت که ميخواهي بماني يا ميخواهي برگردي، گفت که به يک معنا ميمانم، به يک معنا برميگردم. عيسي فرمود علي نبينا و آله و عليه السلام چي است؟ گفت اگر بنا باشد يک قوت و غذايي داشته باشم، خانه و زندگي داشته باشم، معلوم هم باشد چند سال زندگي ميکنم، بله حاضرم بمانم. اما بنا باشد بيايم گرسنگي بخورم، بيايم فقر و فاقه و بدبختي و هر لحظه هم احتمال بدهم حالا ميميرم، غصهام زيادتر باشد نه. عيسي گفت نه، من قول بهت ميدهم بيست سال زنده باشي، وضعت هم خوب باشد، تورم و گراني هم درت اثر نگذارد، رزق و روزي و همه چيزت تأمين بشود، گفت يا عيسي حالا دعا کن بمانم. به مادرش گفت، اين پسرت بيست سال مي ماند، زن ميگيرد، وضعش هم خوب خواهد شد، با هم زندگي کنيد. حالا جايش بود عيسي به او بگويد فلان فلان شده تو دنيا طلبي؟ بابا شکم گرسنه، دارو، پول ندارم، مريضم، خانه ندارم، هر روز صاحب خانه بيرونم مياندازد، زن بگير، آخه چجوري زن بگيرم؟ حالا تو يکيش مانده، ميگويند دوميش را هم بگير. زن بگير، چي چي زن بگيرم؟ خوب يک اتاق ندارم، يک اتاق بخواهم تهيه کنم، کرايه بخواهم بدهم، هر روز اثاثيهام روي دوشم است، بدترين چيز اثاث کشي است اين را بدانيد، بابا مشکل ازدواج با اين نميشود بگويي که آقا، آنها که وضع ماليشان خوب است، دو تا زن بگيرند، خوب او دو تا زن گرفت، آن بيچاره که هيچي ندارد چي؟ از نخوردهها بگيريم بدهيم به خوردهها؟ خوب راهش اين است مسکن تأمين کنيم، امتيازات بدهيم، زمان مصدق من يادم است، يک امتيازي دادند، گاهي هم حالا گفتهام به بعضي از دوستان. خوب چه مانعي دارد مي خواهيد ازدواج اضافه بشود. من يادم است زمان مصدق اعلام کردند کساني که تا فلان وقت از سربازها اين ها ازدواج کردند، ازدواجشان محضري شده، سربازي نميروند، آمار ازدواج شايد هفتاد درصد بالا رفت، البته يکي دو نفر سردفتر من ميشناختم، اين ها ارتباط داشتند با بالادستي ها، اين ها ميدانستند که اين موقع اعلام ميشود، چون در یک تاريخ معيني بود، بقيه آن تاريخ ها را پر کرده بودند، يک چهار تا ده تا ميتوانستند، اين آن صفحهها را خالي گذاشته بود، ازدواج ها را وارد نميکرد، ارتباط داشت، وقتي اين اطلاعيه آمد، پول پارو ميکرد، مرتب ازدواج، خوب يک راهش اين است، من نميگويم اين راه صددرصد درست است، اين راهي است که به فکر بنده قاصر ميرسد، اما بنشينند آقايان فکر کنند، ناهنجاريهاي اجتماعي زياد است، راههاي تفريح بايد براي مردم پيدا بشود. خوب جوان راه تفريح نداشته باشد، تفريح سالم نداشته باشد، حرفش را نتواند بزند ديوانه ميشود. جنگ رواني ميآيد، امام صادق (سلام الله عليه) به اسماعيل بن فضل فرمود شنيدم بعضي از جلسات داريد، عرض کرد بله، گفت آنجا هر چي ميخواهيد ميگوييد، به هر که مي خواهيد اظهار علاقه ميکنيد، به هر کي ميخواهيم اظهار علاقه مي کنيم، به هر کي مي خواهيم اظهار دشمني مي کنيم، هيچ کس هم خبر جايي نميبرد که اينها گفتند به فلاني بالاي چشمت ابرو، فرمود «هل العيش الا هذا؟» خوب بله، نميشود آدم همهاش، حرف نزند، حرف نزند، مهر سکوت، بله، آنکه را اسرار حق آموختند، قفل کردند و دهانش... اما من که اسرار حق بلد نيستم، من اسرار خودم را هم بلد نيستم، «هل العيش الا ذلك؟» بياييم زيبايي هاي اسلام را بگوييم. « توصيه به بيان زيبايیهای کربلا » بياييم زيباييهاي کربلا را بگوييم، چقدر زيبايي دارد. درست است، عزاداري بکنيم، سينه بزنيم، زنجير بزنيم، قمه بزنيم، اما همه ماها بياييم و اجازه بدهيم يک منبري هم بيايد، چهار تا مطلب بگويد، چهار تا تحقيق کند، بعد با شناخت عزاداري کنيم، با شناخت اظهار ارادت کنیم هم به منبري احترام بگذاريم، هم به آقاي مداح احترام بگذاريم، بعد هم براي آقاي مداح بگوييم آقاي مداح ممنونت هستيم، شما گريه بگير از مردم، اما توجه داشته باش، کما اين که خيلي هايشان توجه دارند، يک وقت خداي ناخواسته بد و بيراه به کسي نگويي، بحث اشخاص در مداحي نيايد، بحث اشخاص در مداحي آمد که مداحي ابي عبدالله نيست، ذمّ ديگران است. چيزي بگوييم که اسلام را زيبا جلوه بدهيم. اين همه زيبايي ها: «الحمد لله علي السرّاء و الضرّاء،»[7] شب عاشورا، هر چه ابي عبدالله به ظهر عاشورا نزديک تر ميشد، گل از صورتش شکفتهتر ميشد، ياران ابي عبدالله همين جور. همه همين جور. اين ابي عبدالله (سلام الله عليه) است و آن همه الطاف در اين مسافرت، هيچي فراموشش نميشود، هيچي يادش نميرود، خيلي قشنگ هم حرکت کرده آمده. من بحثم را خلاصه کنيم، بياييم همه مان، در خاتمه عرض ميکنم، نميرسم بقيه حرفهايم را بگويم، قانون گزار، دولت، قوه قضائيه، بنده طلبه، شماي روحاني بزرگوار، آن منبري، آن عزادار، آن هيئت درست کن، آن مداح محترم، همه و همه بيايم دست به دست هم بدهيم، اسلام را و احکام اسلام را، پيامبر و ائمه را زيبا معرفي کنم، اخلاقيات اسلام را بگوييم، تا مبادا دشمنان از ما سوء استفاده کنند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نور 24: 2. [2] - وسائل الشیعه 2: 144، کتاب الطهارة، ابواب السواک، باب 89، حدیث 12. [3] - روم (30): 21. [4] - بقره (2): 83. [5] - وسائل الشیعة 12: 282، کتاب الحج، ابواب احکام العشره، باب 152، حدیث 12. [6] - بحارالانوار 74: 162. [7] - الذریعة 11: 105.
|