اعيان نجسه ای كه بعض از منافع آن حلال است
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 70 تاریخ: 1380/11/28 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره حق الاختصاص بود براى اعيان نجسه اى كه بعضى منافع آن تحليل شده امّا بالاصل او بالنص. آيا در آنها با فرض اين كه لا مالند يا مال هستند گمان اين بود ملكيت ندارد آيا حق الاختصاص در آنها هست يا حق الاختصاص در آنها نيست؟ عرض كرديم براى اثبات حق الاختصاص به سه وجه استدلال ميشود يكى به اين كه مزاحمت با آن كسى كه اين اعيان نجسه برايش ارتباط دارد مزاحمت او ظلم است و حرام وقتى مزاحمت او ظلم شد و حرام پس معلوم ميشود كه او حقى به آن عين دارد مثل جلد ميتة، جلد ميته اى كه منافعش محرمه است الا بعضيهايش. دو تا اشكال شده بود به اين استدلال به ظلم. يك اشكال به اين كه نه بعضى از موارد ظلم هست ولى حق ثابت نميشود مثل كسى كه در يك جاده هموار در حركت است و ديگرى او را از اين جاده ميچرخاند به يك جاده نا هموار گفته اند اين ظلم است ولى حقى در اينجا نيست. اين را جواب داديم كه نه، اينجا هم حق هست فان حق كل شىء بحسبه. حق اين آقاى ماشى اين است كه توى اين جاده هموار راه برود درست است كه شما از اينجا حركتش ميدهيد هنوز به بقيه راه نرسيده بوده ولى نسبت به بقيه راه حق دارد حق كل شىء بحسبه. مشى ديگرى در بقيه راه كه جلوى اين را گرفته آن مشى حرام است و ظلم وتصرف در حق اين آدم است. چون آخر شبهه اين است كه ما اين را كـارش نكرديم تـا اينجا آمده بقيه را هم كه هنوز مورد تصرفش نيست آن شخصى كه اشكال كرده بود، حرفش اين است جواب اين حرف حق كل شىء بحسبه. اشكال ديگرى كه شده بود اين است كه گفته بودند ظلم مساوق ندارد با حق مگر اين كه قبلاً حقيت از طرف شرع ثابت بشود. پس ظلم بخواهد مثبت حق بشود نياز دارد كه حق از طرف شرع ثابت بشود پس اگر حق هم بخواهد مثبت ظلم باشد فهذا دور. جواب اين واضح است: در اثبات ظلم احتياج به حق شرعى نيست ظلم يك مفهوم عرفى است كه دائر مدار صدقش است عرفاً هر كجا را كه عرف ظلم ببيند ما ميگوييم حرام است ولو از طرف شارع حقش به دليل خاص ثابت نشده باشد و ان الظلم عنوان كبقية العناوين مفهومه موكول الى العرف. هر كجا را كه عرف ظلم ببيند اين را كه شما ميگوييد ظلم بودن منوط به اين است كه شارع قبلاً حق را تثبيت كرده باشد اين دليل ميخواهد و برخلاف صناعت است كه ظلم هم مفهوم عرفى دارد و تابع مفهوم عرفى است نه تابع جعل شارع. يادم است شايد بيست سال قبل بود يكجا بوديم پنجشنبه اى بود صحبت از نفقه بود در باره زنها يك آقائى بود آنجا نشسته بود گفت: و عاشروهن بالمعروف يعنى و عاشروهن بمعروف شرعى پس ما بايد برويم ببينيم چه چيزى را شارع اجازه داده است و چه چيزى را شارع اجازه نداده است اين يكى از اشتباهاتى است كه در برخى از عناوين انجام ميگيرد تمام عناوين شرعيه محول است به عرف، عرف هر كجا عنوان را ديد حكم ميآيد و هركجا عنوان را نديد حكم نميآيد و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه- ان اللّه يأمر بالعدل يعنى يأمر بالعدل العرفى- ان اللّه لايظلم، يعنى لايظلم بالظلم عرفى؛ بنابراين اگر شما يكجاى يك قانونى را ديديد عرف اين را ظالمانه ميبيند آن طريق اثبات نميتواند اثباتش بكند آن روايت و دليل حجت نميتواند باشد براى اين كه خداوند ظلم نميكند آن روايت آن دليل آن اجماع برخلاف عقل وبر خلاف نقل است و بر خلاف اصول مسلم و بر خلاف كتاب است معيار آن است بله اگر يك حكمى ثبوت ضرورى پيداكرد ثبوت ضرورى اگر يك حكمى ثبوت ضرورى پيدا كرد و ما باز خيال ميكنيم ظلم است اينجا برميگردد به اين كه ما وقتى ميدانيم آن ضرورى است و ميدانيم او به ظلم هم حكم نميكند نتيجتاً ميفهميم خودمان اشتباه كرديم بله اگر به ثبوت ضرورى بشود ثبوت ضرورى ملازمه دارد و كاشف است از اين كه درك ما نسبت به ظلم يك درك ناقصى بوده چون نميشود من هم يقين دارم خدا ظلم نميكند هم يقين دارم اين قانون راوضع كرده با چه يقين پيدا ميشود؟ بالضرورة من الاسلام او بالنص المتواتر كه اصالة جهة نخواهد، اصالة السند نخواهد و نص متواتر اينجا برميگردد به اين كه نتيجه اين ميشود كه درك ما در باره ظلم اشتباه است اينجا البته چنين فرضى هم پيدا نخواهد شد. پس بنابراين اين اشكال هم جوابش واضح است كه ظلم محول به معناى عرفى است و در معناى عرفى منوط به ثبوت حق شرعى قبلاً نيست. وجه دومى كه در عبارت شيخ آمده و به آن استدلال ميشود از باب حيازة است بگوييم حق الاختصاص در اين اعيان نجسه وجود دارد ازباب حيازت منتها نه از راه ادله لُبيه حيازت يعنى اجمال وسيره نه از راه ادله لبيه تا گفته شود كه ادله لبيه اقتصار بر قدر متيقن، قدر متيقن اينجا نيست اينجا محل شك است مال بيابانها و زمين ومزارع را ميگويد ربطى به اينجا ندارد نه ازباب ادله لبيه حيازت تا اشكال بشود بانها لبيه يقتصر على قدر المتيقن و محل البحث خارج عن قدر المتيقن نه از آن باب و نه از باب اين جمله معروفه من حاز ملك[1] براى اينكه اولاً اين دليل بر ملكيت است بحسب ظاهر فتأمل. كه بگوييم نه ملكيت نيست... اولاً بحسب ظاهر بدوى دليل بر ملكيت است و ما بحثمان سر حق الاختصاص است بعد از آنى كه ملكيت ليس است نه از اين باب براى اين كه اينجا ملكيت را ميگوييم بحسب ظاهر و ملكيت مفروغ العدم است و باز اين حديث در مقام بيان افراد حايز است من ملك حاز يعنى اين من ملك ميخواهد مسلمان باشد ميخواهد غير مسلمان ميخواهد خودش حيازت كند مستقيماً ميخواهد بالوكالة و بالاجاره ميخواهد حيازت كند و جمله من حاز ملك اين در مقام بيان افراد است اطلاق نسبت به مَن موصوله دارد ميخواهد بگويد هر كسى حيازت كرد حالا حيازت چه است كجا است مقام بيانش نيست مقام بيان من موصوله است نه مقام بيان حيازت تا شمابگوييد اطلاق دارد حيازت اعيان نجسه را هم شامل ميشود پس از باب حيازت منتها لااستناداً به ادله لُبيه تاآن اشكال بشود و لااستناداً به جمله معروفه مَن حاز ملك تا دوتا اشكال كنيد تازه بگوييد اين معلوم نيست حديث باشد اين يك جمله است معروف بين اصحاب بلكه از باب حديث معروفى كه شيخ الطائفه در مبسوط در اول كتاب احياء الموات آنجا اين حديث را نقل كرده است من سبق الى ما لم يسبقه اليه مسلم فهو احق[2] به اين نبوى معروف، نبوى معروف كه شيخ او را در احياء الموات مبسوط نقلش كرده است من سبق الى ما لم يُسبق اليه مسلم فهو احق به در يك نقل ديگر آمده است: من سبق الى من لا يسبق اليه مسلم فهو له كه هردويش شبيه به هم است اين نبوى معروف ميگويد: من سبق الى ما لم يسبق اليه احد يعنى كه مسلم فهو احق به اين اعيان نجسه را اين كسى كه در دستش است سبق اليه ما لم يسبق اليه مسلم پس براى او حق الاختصاص ثابت ميشود. «جواب استاد در پاسخ به اشكالات» چند اشكال شده است به اين استدلال به نبوى براى ما نحن فيه اشكال شده به وجوهى يكى اين كه اين حديث مال غير منقول است مثل اراضى منقولها را شامل نميشود. من سبق الى ما لم يسبق يعنى الى غير منقولى كه لم يسبق مسلم اين يك اشكال جوابش واضح است كه خلاف ماى موصوله است؛ ماى موصوله هم منقول را ميگيرد وهم غير منقول را ميگيرد و فقهاء هم استدلال كردند بعضى ازفقهاء به همين حديث براى جايى كه كسى آبى كه مشترك است ميآيد توى حوضش و توى بركه اش قرار ميدهد يا اول ميگذارد ميرود توى خانه خودش گفتهاند آن حوض و بركه را هم شامل ميشود. اين اشكال كه خلاف اطلاق است مضافاً به اين كه بعضى از فقهاء براى منقول هم استدلال كردهاند. (سؤال و پاسخ استاد): اگر حديث را فقهاء در يك جائي به آن استدلال كردند اين دليل بر اين است كه مال آنجاست لاغير؟ ميگويم چرا نشود؟ ميگويم حديث مگر اين نيست؟ من سبق الى مالم يسبق اليه مسلم ما ماى موصوله است هم غير منقول را ميگيرد و هم منقول يعلم ما فى السموات و ما فى الارض... ما فى السموات و ما فى الارض غير منقول كه نيست همه چيز را ميگيرد يعلم.... او همه چيز را ميداند همه افكار و انديشههاى ما را ميداند او قبل از اين كه به دنيا بياييم توى رحم مادرمان هستيم عدد ضربان قلبمان را ميداند عدد پلكهاى چشم مان را ميداند عدد همه افكار و انديشهها را ميداند يعلم ما فى الارحام بعضيها بد پائين آوردند سطح قرآن را گفتند يعنى چه؟ يعلم ما فى الارحام با اينكه ديگران هم ميدانند امروز بشر ميتواند بفهمد اين پسر است يا دختر است اين اشتباه دوتاست يكى اينكه اين از مختصات علم حساب نشده ميگويد خدا ميداند منافات ندارد ديگران هم بدانند ثانياً اصلاً سطح قرآن راپائين آوردن است يعلم ما فى الارحام من جميع الجهات تمام افكار و انديشه هاى ما آن وقتى كه در رحم مادر هستيم خدا ميداند چه فكرى ميكنيم، چه نقشه اى ميكشيم در صلب پدر هستيم خدا ميداند، آن روزى كه آدم را آفريد و علم الادم الاسماء كلها بنده و جنابعالى اينجا چه ميكنيم و چه فكر ميكنيم ميداند سر و كار ما در روز قيامت با او است مواظب باشيم آنجا ديگر هيچى هم فايده اى ندارد آنجا نه پول است و نه پارتى است و نه تلفن و نه روزنامه و نه اينترنت و نه شخصيت و هيچى نيست. ما هستيم و عملمان ما هستيم و خودمان بقول ملا صدرا اين من هستم كه آتش روشن ميكنم آتش از جاى ديگر نميآيد اين من هستم كه توى قبر مار و گژدم و عقرب ميسازم نه اين كه خاك ميسازد اصلاً آنجا مار و گژدم ربطى به خاك ندارد، اين من هستم كه توى خانه قبر وقتى ميگويند من ربك؟ جواب ميدهم تملقهايم را، جواب ميدهم دروغهايم را، جواب ميدهم آبرو ريزيهايم را؛ جواب ميدهم آن وقتى كه قدرت دارم هر كارى كه از دستم نميآيد نميكنم، مواظب باشيم از اول زندگى مواظب باشيد به هر كسى ميتوانيد ظلم كنيد ظلم نكنيد، و الا خطرناك است از كجا فردا شما به يك پست ومقامى رسيديد خدا نا خواسته ظلم ميكنيد آن وقت ظلمهايتان هم به بشريت است در گفتارتان مواظب باشيد ظلم نكنيم، در عملمان مواظب باشيم ظلم نكنيم، خداوند عقوبت ظالم را درهمينجا ميگيرد يكى از گناهانى كه عقوبتش سريع خدا ميدهد همينجاست فواره چون بلند شود سرنگون شود شمابه زن وبچه تان هم ظلم بكنيد يك روزى فواره ظلم سرنگون ميشود چه برسد به بشريت! چه برسد به آبروى انسانها؛ شخصيت انسانها آبروى مردم بيش از جانشان ارزش دارد آبروى مردم را نريزيم نشنويم گوش بدهيم؛ جان مردم هيچ مهم نيست آدم را بكشند آدم حاضر است صد بار بكشندش اما حاضر نيست يكبار آبرويش را ببرند چون براى آبرويش سرمايه گذارى كرده است يك عمر با پاكى زندگى كرده است يك عمر صدمه خورده اند توى زندگى شما كه نميدانيد وضع روحانيت سابق قم چه بوده است؟! شما كه نميدانيد حوزه را بزرگان حوزه و طلبه ها چطور استقلالش را حفظ كردند؛ براي من امروز نقل ميكردند يك آقائى گفت من با يك آقاى طلبه بوديم (هردويشان هم از خوبان هستند يكيشان الان در دانشگاه و يكيشان هم امام جماعت است در تهران) گفت من يك روز آمدم به رفيقم توى مدرسه حجتيه گفتم آقا ما امروز نهار نداريم گفت صبر كن من نهار تهيه ميكنم ظهرها در مدرسه حجتيه من نماز ميخواندم نماز را خواندم طلبه ها رفتند توى حجره هايشان او رفت او كه الان دكتراى فلسفه دارد از محترمين دانشگاه است آدم خوبى هم هست او رفت گفتم چكار ميكنيد رفت توى اين دلوهاى حلبى بود اينها را آشغالها را ميريختند اما اين رفت توى اينها گشت به مقدار نهار خودش و نهار ما يك مقدار نان تهيه كرد ؛ اين هم نهارمان هم غذايمان بود هم خورشتمان بود برايم گفت فلانى هر روزى كه نهار نداريم همين است هيچ غصه نخور كه نهار ندارى خود من سه ماه در قم نان سير نخوردم اينطور نيست كه اين عظمت را بزرگان حوزه مفت بدست آورده باشند تا مفت از دست بدهند، مواظب باشيد اينقدر دنيا نميماند همه دنيايش بقول امام امت چه است؟ همه عالم كه ايرانش باشد ايرانش چه است كه منش باشم، منش چه است كه قدرتم باشد. آن قدرتى كه امروز است و فردا نيست اينقدر قدرتمندان را دنيا ديده از اسبهاى قدرت پياده شدند منتها گاهى از اسبهاى قدرت پياده شدند تابوتشان را كه ميبردند مردم خوشحال بودند گاهى هم از اسبهاى قدرت پياده شدند تابوتشان را كه ميبردند مردم غمگين بودند اين قدرت البته اينطورى اش خوب است اينطورى توى ماه رمضان ميگويد اللهم قونى فيه على دينك اين خوب است قدرتمند مثل امام يازده ميليون تشيع جنازه كردند و اشك ريختند و الا قدرتى كه بعد مرگ من بگويند تبت يدا أبى لهب و تب ما اغني عنه ماله و ما كسب توى تشيع جنازهام بگويند اللهم اللعن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك اللهم لعن العصابة التى جاهدت الحسين و شايعت وبايعت وتابعت على قتله اللهم اللعنهم جميعاً ده ذى الحجة است قدر بدانيد اين دعاهاى تحليل دهه ذى الحجة را كه مال اميرالمؤمنين است لا اله اللّه عدد الليالى.. را بخوانيد اين دو ركعت نماز را بخوانيد هى نشويد روشنفكر و در اين شرايط حساس بك يا اللّه روشن فكرى يكجايى دارد دعا و عبادت و بندگى يكجاى ديگر دارد. خدا رحمت كند گذشتگانتان را مرحوم والدم نقل ميكردند من اصفهان بودم در سال هزار و سيصد و يك يا ده مثلاً گفت پيش ازسفيده صبح رفتم بروم مسجد جمعه اصفهان نماز بخوانم، نماز جماعت، ميرفتم يك آقاى بود نماز جماعت ميخواند مسأله هم ميگفت ميرفتم مسأله گويى بلد بشوم گفت داشتم ميرفتم ديدم يك پيره زن دارد ميرود با قد خميده ميگويد لا الاّ اللّه بعدد همه موهاى بدنم؛ عدد الشجر والوبر گفت من بهتم زد گفتم چه ميگويد پيره زن پيش از سفيده صبح، چطور دارد يكتا پرستى ميكند. «ما» موصوله اعم است اين يك شبهه كه وارد نيست ما اعم است اطلاق دارد. شبهه دوم كه اينجا گفته شده است اين است: گفته اند اين مال مشتركات است مثل موقوفات و راه و جاده و آنطور چيزها مساجد اما ديگر اعيان نجسه را نميگيرد كه جزء مشتركات نيست اين را هم جواب دادهاند كه نه دليل اطلاق دارد ميخواهد ما لم يسبق جزء مشتركات باشد ميخواهد جزء مشتركات نباشد لكن حق اين است اين كه اين اشكال وارد است چرا؟ براى اينكه ظاهر حديث مال آنجايى است كه ديگران ميتوانند بيايند و عقلاً آمدن ديگران را برايش منعى نميبينند جايى كه عقلاً براى سبقت ديگران منعى نميبينند اينجا آمده گفته من سبق الى ما لم يسبق اليه احد به عبارت اخرى ما لم يسبق نفى سبق از باب عدم و ملكه است يعنى من شأنه ان يسبق اما آنجايى كه نه اصلاً اين حرفها نيست يك گوسفند مردار بوده گوشتهايش را انداخته دور پوست مرده هم آنجا توى خانه اش افتاده است اين را اصلاً كسى نميآيد سراغش عقلا و مردم اجازه نميدهند سراغ او بيايند تا من سبق الى ما لم يسبق شاملش بشود. پس بـهتر اين است كه بگوييم دليل بر حق در اينجا خود همان وجه اول است و هو ان الازاحه و رفع يده عنها ظلم و عدوان على آن كسى كه در اختيارش است اين هم دليل دوم با اين دوتا اشكالش. دليل سوم استصحاب است شيخ دليل سوم را هم دارد عبارت شيخ اين است: «و الظاهره ثبوت حق الاختصاص فى هذه الامور اما عن الحيازة [ كه عرض كردم] و اما عن كون اصلها مالاً للمالك كما لو مات حيوان له او فسد لحم اشتراء للاكل على وجه خرج عن المالية»[3] ميفرمايد قبل از آنى كه اين حيوان بميرد حق الاختصاص بود يا حق الاختصاص نبود؟ قبلاً بود وقتى ملكش بود حق الاختصاص داشت حيوان زنده اى بود راه ميرفت توى اصطبلش بعد مرد استصحاب ميكنيم بقاء حق الاختصاص را اين استصحاب هم تمام نيست براى اينكه چه حق الاختصاصى را ميخواهى استصحاب كنى؟ حق الاختصاصى كه مربوط به ملكيت است كه او از بين رفت كان ملكاً فكان له به الاختصاص يا بها او ملكيت كه ازبين رفت پس اختصاصى كه اثر ملكيت است او با ملكيت از بين رفت اختصاص ديگر هم شك در وجودش داريم چه اختصاصى را ميخواهى استصحاب كنى مگر بگويى استصحاب كلى قسم سوم كلى قسم سوم ميگوييد يك اختصاصى كه ناشى از ملكيت بود او قطعاً از بين رفت شك ميكنم هنگامى كه او از بين رفت يك اختصاص ديگرى جايگزين شد يا يك اختصاص ديگرى جايگزين نشد؟ چه استصحاب ميكنم؟ كلى الاختصاص، ميگويم قبلاً كلى اختصاص در ضمن اختصاص مربوط به ملكيت وجود داشت هنگامى كه او رفته شك ميكنم يكى ديگر آمده آن كلى را نگه دارد يا نيامده استصحاب ميكنم بقاى كلى را انسان در بيت بود بوسيله بودن زيد در بيت زيد از بيت خارج شد شك ميكنم وقتى ميخواست برود بيرون يك كسى ديگرى را درجاى خودش نشاند يا يك كسى ديگرى را در جاى خودش ننشاند؟ شك ميكنيم با رفتن زيد كسى ديگرى جاى او نشست يا كسى ديگرى جاى او ننشست، چه را استصحاب ميكنيم؟ كلى انسان، ميشود كلى قسم سوم، كلى در ضمن فردى موجود بود آن فرد هم از بين رفت جايش يك فرد ديگرى آمد حالا ميخواهيم استصحاب كنيم كلى قسم سوم را، استصحاب كلى قسم سوم هم كه ميدانيد حجت نيست. چرا حجت نيست؟ براى اينكه اگر اين كلى ازاحكام شرعيه است كه ما حكم شرعى كلى نداريم، ما وجوب عينى داريم وجوب تخييرى يك وجوب جامع هم داريم؟ شارع چه جعل كرده است؟ يا وجوب عينى جعل كرده است يا وجوب تخييرى، جامع بين آنها ديگر از احكام نيست آن كه مجعول شرعى نيست آن خود در آورى شما و من است من امروز اين كتاب مرحوم نورى را ميخواندم راجع به عزادارى كه خودش اشتباه بزرگترش را در فصل الخطاب كرده آنجا نوشته چقدر دروغ در عزادارى گفته شده است خيلى حمله ميكند راجع به تحريف عزادارى. به هر حال جامع بين اينها خودش حكم نيست، اگر موضوع ميخواهى بگيرى باز جامع بين موضوعات اثر شرعى ندارد اثر شرعى يا بر خل است و يا بر خمر بر مايع آن كه ديگر حكم شرعى ندارد اصولاً استصحابات كلى قسم دوم و كلى قسم سوم بدرد نميخورد حالا من اجمال دارم ميگويم چون اينها را ما بحثهايش را مفصل داشتيم براى اينكه اگر آمد مستصحب شما جامع بين الحكمين است جامع بين الحكمين حكم نيست. اگر مستصحب شماموضوع است باز جامع موضوعى حكم ندارد يا اين موضوع حكم دارد يا اين موضوع حكم دارد در مانحن فيه هم اختصاص الملكية اثر دارد اختصاص الحيازة يا غير حيازة اثر دارد اما يك اختصاصى كه سايه اش بر سر هردو باشد، فقط سايه اش بر سر هردو است و الا هيچ آن بيچاره ها ازش استفاده نميكند اين سايه اش بر سر هردو است، ميگوييم سايه كه بدرد نميخورد سايه نه حكمش شرعى است ونه موضوع ذى حكم شرعى. چند تا بحث ما تا حالا داشتيم؟ 1- راجع به ماليت 2- راجع به اختصاص براى اختصاص چند وجه ذكر شد؟ سه وجه، وجه دومش را گفتيم لا ادله لُبيه و لا من حاز ملك بلكه حديث من سبق اليه ما لم يسبق البته آنجا اشكال به ضعف سند با عمل اصحاب منجبر است كه من متعرضش نميشوم يكى هم استصحاب كه گفتيم تمام نيست. بحث بعدى آيا اين حق الاختصاص قابل مصالحه هست يانه؟ (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- هذه الجملة لم نشر عليها بل الوارد للعين ما رأت و لليد ما أخذت. [2]- المبسوط 3 : 268. [3]- المكاسب 1: 40.
|