مروری کوتاه بر نظر امام (س) بر روايات وارده در باب من بر ضمان قيمی بالقيمة مطلق
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 634 تاریخ: 1386/11/13 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره اين بود که سيدنا الاستاذ فرمودند رواياتي در ابواب مختلفه داريم که اينها دلالت ميکند مطلقاً ضمان بالقيمة است چه در مثلي و چه در قيمي، چه در مثلي متعذّر و چه در مثلي غير متعذّر و چه در قيمي که مثلش موجود باشد نزد ضامن و يا موجود نباشد و اراده کرده است اداء مثل را. ايشان مدعي است که روايات در ابواب مختلفه دلالت مي کند مطلقا ضمان بالقيمة است، يکي از آقايان هم فرمودند که اصلاً بينالملل هم همين است. گفتيم خوب يک جا از بين الملل را بياوريد، گفتند حالا يادمان رفته بعد مي آوريم. به هر حال. ضمان مطلقاً بالقيمة است. يک دسته از روايات روايات وارده در باب رهن بود که آن روايات خوانده شد و ما عرض کرديم اين روايات بيان نمي کند قيمت را، بلکه اين روايات ناظر به اصل ضمان است، ايشان تمسک مي کردند به ترادّ فضلي که در روايات رهن آمده که اگر عين مرهونه را تلف کرد آقاي مرتهن، يترادّان الفضل، يا به حساب او از طلبش کم ميشود، اگر کمتر باشد، زيادترش را آقاي راهن مي دهد، بترادّ فضل يا به ردّ فضل يا به ردّ ما نقص، يا کلمه بحساب ذلک که در روايات آمده بود و آن چيزي که در سؤال آقاي سائل بود در روايت اسحاق بن عمار که عمده روايت به نظر ايشان بود، اينها دلالت مي کند مطلقا... ما گفتيم نه، اينها اصل اين را مي فهماند که بايد جبران خسارت بشود، ردّ الفضل به اين نيست که قيمت را بدهد، رد الفضل في کل موضع بحسبه. عرف بايد تعيين کند رد فضل به چي است، عرف اگر در مثلي ميگويد مثل، در قيمي ميگويد قيمت، ردّ الفضل هم معنايش اين است، ردّ الفضل مفهومي دارد که هم با اداء القيمة ميسازد هم با اداء المثل، ردّ زيادي، اين عرف است که بايد معين کند ردّ فضل به چي است و گفتيم روايات دلالت ندارد. روايتي هم که در باب غله عين مرهونه بود که داشت استفاده کند به حساب طلب کمش کند، گفتيم باز به حساب طلب کم مي شود معنيش اين نيست که ضمان قيمي به قيمت. يحسب بحساب ذلک، حالا آن جوري که عرف تعيين ميکند. اين روايات باب رهن که دلالت به نظر ما نداشت و بلکه روايت اسحاق هم اشکالاتي داشت. « استدلال امام (س) به موثقه سکونی در باب ديات بر مطلق ضمان بالقيمة » دسته دوم اين روايات متفرقه در ابواب مختلفه است. يکي از آن روايات موثقه سکوني است که در باب ديات مطرح شده در ابواب موجبات ضمان، میفرماید: «منها: موثقة السكوني عن جعفر، عن ابيه عن عليّ (عليهم السلام) «إنه قضى في رجل اقبل بنار فأشعلها في دار قوم فاحترقت الدار و احترق اهلها و احترق متاعهم،» [خانه و اهلش و متاع اينها همه سوخته است، عن عليّ (عليه السلام) أنه قضي،] قال» «يغرم قيمة الدار و ما فيها ثم يُقتل،»[1] ... [قيمت خانه و آنچه در خانه بوده غرامت ميکشد بعد هم کشته ميشود. در اينجا امام ميفرمايد ظاهر اين است که] ان الدار و ما فيها تغرم بالقيمة ولو كان المتاع مثليّاً او قيمياً وُجد له مثلٌ احياناً، [ايني که حضرت به طور اطلاق فرموده «يغرم قيمة الدار و ما فيها،» ما فيها ميخواهد مثلي باشد ميخواهد قيمي باشد، ميخواهد مثلش موجود باشد، ميخواهد مثلش موجود نباشد، اينکه ميگويد قيمتش را غرامت ميکشد، اين اطلاقش اقتضا ميکند مطلقا ضمان بالقيمة است. بعد يکي دو تا اشکال بيان کرده و جواب داده است که اين اشکالها به ذهن ميآيد، و آن اشکالها را امام نقل کرده و جواب داده. « کلام امام (س) بر اشکالات وارده بر روايت مستدله سکونی و پاسخ به اشکالها » شبهه اول اين است کسي بگويد اين ما فيها عطف است به قيمت نه به الدار، يغرم قيمة الدار و يغرم ما فيها، ما فيها عطف به قيمت باشد، اگر عطف به دار و مضاف اليه باشد، يغرم قيمة الدار و ما فيها، يعني قيمت ما فيها، آن وقت قيمت امام به اطلاق درست مي شود. اما اگر به خود قيمت گرفتيم: یغرم ما فيها، آنچه که در خانه بوده غرامت ميکشد، دو تا غرامت ميکشد: يکي قيمة الدار، يکي آنچه در خانه بوده من المثلي بالمثل و من القيمي بالقيمة، ميگويد اگر کسي اين احتمال را بدهد، ايشان مي فرمايد ظاهر اين است که:] واحتمال عطف ما فيها على القيمة فيكون المراد أنه يغرم قيمة الدار و يغرم ما فيها من غير تعرّض للقيمة و غيرها، بعيد مخالف لظاهرها، [اين با ظاهر حديث نمي سازد. حديث این گونه است: يغرم قيمة الدار و آنچه در دار است، از باب اين که اين و ما فيها به دار نزديک تر است، ظاهر اين است که عطف به آن است، اگر ميخواست آن جوري بگويد، ميگفت، بهتر اين بود بگويد: يغرم ما فيها و قيمة الدار، اگر ميخواست بگويد ما فيها، غرامت کشيده ميشود، ميگفت يغرم ما فيها و قيمة الدار، که ديگر اين احتمال به ذهن نيايد. پس ايني که مي بينيم و قيمة را بعد آورده و نزديک تر به دار هم هست، اين به ذهن ميآيد که عطف به دار باشد، چون اگر ميخواست او را بفهماند، بايد اول ما في الدار را بگويد بعد قيمت را بگويد، تا اين شبهه به ذهن نيايد، حالا من از نظر ادبي نميدانم ميشود و ما فيها را عطف کرد به قيمت يا نمي شود، آن را حالا بايد در باب العطف مطالعه کنید ايشان اشکال ادبي نکرده، ميفرمايد بعيد مخالف لظاهرها، عرض کردم مخالفت ظاهرش اين است که اين ظاهر اين است عطف به مضاف اليه است که نزديک تر است. ايشان مي فرمايد بعيدٌ مخالف لظاهرها. اين درست است بعيدٌ مخالف لظاهرها، چون آدم وقتي ميخواند از نظر عبارتي به ذهنش ميآيد که به دار عطف باشد و قريب هم منع ميکند بعيد را، و شما اضافه بفرمائيد اگر آن جور ميخواست بگويد بايد ما فيها را جلوتر بياورد، نه مافيهاي جاي ديگر، ما فيها يعني ما فيهاي اينجا، الآن نرويد توي نمي دانم بحث اقتصادي. يغرم ما فيها و قيمة الدار، يغرم ما في الدار و قيمة الدار، يا و قيمتها، درست مي شد. توجه بفرمائيد. اين شبهه را ايشان مي فرمايد خلاف ظاهر است. شما بگوييد شبهه دوم این است که اين يک قضيه خارجيه است، نه قضيه حقيقيه، قضاوت اميرالمؤمنين است، وقتي قضيه خارجيه و شخصيه باشد، شايد آنجا آنچه در خانه بوده همهاش قيمي بوده، اصلاً مثلي وجود نداشته. ايشان دو تا جواب از اين ميدهد، يکي اين که ميفرمايد ظاهر اين است که اين قضيه خارجيه نيست. اين يک امر کلي را دارد ميگويد، ببينيد، براي اين که دارد: قال «يغرم قيمة الدار و ما فيها ثم يقتل.» قيمت را اين کار را ميکند بعد کشته مي شود. اگر بنا بود قضيه خارجي بود نبايد بفرمايد کشته ميشود، بايد بفرمايد ميرود محکمه، محکمه مي کشدش، قضيه خارجيه اگر بود که نمي فرمود يقتل. قضاوت به معناي قضاوت در قضيه خارجيه نيست، و الا مي فرمود بله بايد پول دار و ما فيهای دار را بپردازد خودش را هم بايد بکشيمش، چون به هرحال، يا بايد محکمه او را بکشد، اين که ميگويد يغرم ما فيها و يغرم القيمة و يقتل، معلوم مي شود يک قضيه حقيقيه است و به صورت کلي دارد مي گويد. اين يک جواب. جواب دوم آن که ما بارها عرض کرده ايم، قضايايي که از ائمه نقل ميشود مخصوصاً از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) که زياد هم هست، دو جور نقل داريم، يک نقل، نقل تاريخي است، يعني يک مورخ دارد نقل مي کند، بله اين قضيه شخصيه هست و ما اخذ به اطلاق از او نميتوانيم بکنيم، نميدانيم آنجا چي بوده، تاريخ را دارد نقل ميکند. اگر مثلاً يک راوي گفته بود که قضي عليّ في چنين و چنان و ما مي گفتيم قضيه شخصيه است، ميگفتيم ما نميدانيم چي بوده. اما يک وقت يک قضاوت و تاريخي را ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) نقل ميکنند، در نقل ائمه اطلاق دارد بر اين که ائمه ميخواهند حکم را با زبان عمل بيان کنند، گاهي امام معصوم حکم را با زبان سر بيان مي کند، ميگويد يغرم قيمة الدار و ما فيها، گاهي با زبان عمل، يعني داستان نقل مي کند تا از آن داستان شما حکم را بفهميد، وقتي براي بيان حکم باشد، اطلاق دارد، چون اگر خصوصيتي در آنجا دخالت داشته، بايد آن خصوصيت را ذکر کند. سؤال: آيا قضاياي تاريخي که از معصومين نقل مي شود اطلاق دارد يا ندارد؟ نه، دارد يا ندارد؟ دارد يا ندارد؟... هم دارد هم ندارد، اگر امام نقل کند دارد، اگر مورخ نقل کند ندارد، چرا امام دارد، براي اينکه امام براي بيان حکم دارد نقل مي کند و زبان عمل را دارد به کار ميبرد، پس اگر قيدي خصوصيت داشت، بايد آن قيد را ذکر کند. اين اشکال دوم:] كما أن احتمال أن في مورد قضاء اميرالمؤمنين (عليه السلام) كان متاع الدار قيمياً لا يوجد مثله بعيد، لأن ظاهرها أن ذلك من قضاياه الكلية و احكامه لا قضية خارجية، [عرض کردم شاهدش اين است که يُقتل دارد، يا يغرم دارد، اينها شاهد اين است که قضيه کليه دارد ميگويد.] مع أنه لو سلّم كانت حكاية ابي عبدالله (عليه السلام) لافادة الحكم، [امام نميخواهد تاريخ بيان کند، ميخواهد افاده حکم کند، افاده حکم با زبان عمل، با زبان تاريخ، با زبان داستان. ميخواهد افاده حکم کند با زبان تاريخ و قضيه،] لا لنقل التاريخ، [با تاريخ ميخواهد حکم را بفهماند، نميخواهد تاريخ براي ما بگويد، شأن معصوم اين نيست که تاريخ بگويد. البته آن شأن معصوم است، حالا ما اگر مجتهد عادل شديم همه چيز شأن مان است، شأن معصوم آن گونه است.] فلابدّ من بيان ما هو دخيل في حكمه، [پس بايد هر چي که دخيل در حکمش است بيان کند.] فلو كان متاع البيت قيميا و كان حكم المثلي غير القيمي، كان عليه بيان خصوصية الواقعة الدخيلة في الحكم. و كيف كان: يستفاد منها قاعدة كلية، [چه قضيه شخصيه باشد و تاريخيه، چه اصلاً قضاياي حقيقيه باشد، يک قاعده کلي از او در ميآيد] و هي أن اتلاف مال الغير موجب لضمان القيمة، فإن وجوب الغرامة لأجل الضمان لا اقتراحاً و هو واضح. [اين که گفته يغرم اين يک حکم اقتراحي و دل بخواهي نيست، اين براي اين است که واجب است که ضامن باشد.] كما أن خصوصية النار و الإشعال في الدار و نحوها ملغاة بنظر العرف، و الظاهر منها أن التسبيب لإتلاف مال الغير موجب للضمان بالقيمة.»[2] « بررسی ديدگاه امام (س) بر اشکالات وارده بر روايت مستدله سکونی » دو تا سؤال ميکنم جواب بدهيد تا بعد بحث را دنبال کنم: 1ـ کجا ما داريم در اصول که خصوصيات روايت مي افتد، و اولين بار است که آدم تقريباً يک جاي اصول عمليه را، يک خرده نمره اش هم پايين آمد، در روايت خصوصيات ذکر شده در روايت مي افتد... کجاش؟... مضمره زراره که من خون دماغ شدم، خونم به لباسم ريخته، آنجا گفتند خون دماغ خصوصيت ندارد، لباس زراره هم خصوصيت ندارد، معيار چيز نجس است، آنجا الغاء خصوصيت شده، اينجا هم ايشان مي فرمايد الغاء خصوصيت مورديه مي شود. يک نکته اي را اينجا يا بايد شما اضافه کنيد يا بايد امام به آن تذکر داده باشد. ايشان ميفرمايد از اين روايت در ميآيد، ببين گاهي حافظه نميگيرد... ميگويند گاهي آدم چيزي را مي بيند مغز تحويل نميگيرد، اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) تيغ را در حال نماز از پايش کشيدند و متوجه نشد، متوجه نشد براي اينکه تمام حواسش جمع خدا بود، مثل اين بزرگاني که حرف ميزدند حالا، تمام حواسشان جمع حرف خودشان بود، من هر چي داد مي زدم به جايي نمي رسيد. توجه بفرمائيد. يک نکته ديگر اينجا جايش هست که گفته بشود: آيا اين روايت دلالت مي کند بر اينکه اتلاف سبب ضمان است؟ مال الغير سبب ضمان است؟ اين ديگر خيلي حرف قشنگي... گفت از حکايات شيخ ما اين است، شيره را خورد و گفت شيرين است، پنج انگشت نهاد و گفت يک وجب. ايني که گاهي بعضي افراد ميگويند من اتلف مال الغير فهو له ضامن، هر جوري زد ضامن است از اين روايت در نميآيد، براي اينکه اشعل ناراً، يک عدهاي را در خانه شان سوزانده که بعد هم خودش کشته ميشود. اين ميخواسته از بين ببرد، اما اگر يک جا مال کسي را تلف کردم، سهواً، پايم به آن خورده شکستهام، اين روايت نميگيردش، خوب بود اين جا ايشان اين تذکر را بفرمايد يا شما در ذهنتان اين تذکر باشد که اين روايت قاصر است از افاده اين که مطلق الاتلاف ضمان مي آورد. اين افاده عمدي را مي گويد ضمان ميآورد، براي اينکه اشعل ناراً في قوم فاحترقت اينجور، اينجور. در باب شرطية الاختيار، شرطية الاختيار مرحوم آسيد محمد کاظم دارد که ادله اين که آمده است و عقدي را انجام داده، ادله اختيار ميگويد فعل منتسب به فاعل که شد از او اختيار در ميآيد، شامل غير اختيار و سهو و نسيان نميشود، خوب همان جا اين شبهه به ايشان هست، اگر شامل سهو و نسيان نميشود پس حديث نسيان چي است؟ ميفرمايد شامل اکراه نميشود، پس حديث رفع ما استکرهوا، ميفرمايد افعال منتسبه به فاعل أکرم زيدٌ عمراً، اجلس زيدٌ عمراً، اذهب به، سيد در حاشيهاش بر مکاسب در شرطية الاختيار فرموده است، اين افعال ظهور در اختيار و اراده دارد، شامل اکراه شامل ناسي شامل سهو نميشود. ولي من قبول نميکنم، براي اين که آنجا گير ميکنم، آن جا آن وقت اشکال به سيد اين است که اگر افعال في حدّ نفسه شامل نسيان نشود، حديث رفع نسيان آمده چه چیزی را ببرد؟ حکم روي نسيان را ببرد مستلزم چي است؟ تناقض در اقتضاء، حکم روي فعل عمدي را ببرد که خودش از بين رفته است، پس چه چیزی را آمده ببرد؟ آمده احکامي که بر موضوعات آمده من دون تقيّد بعلم و بغير علم. توجه بفرمائيد. خوب اين يک روايت. « شبهه وارده ديگر به موثقه سکونی در باب ديات بر مطلق ضمان بالقيمة » شبههاي که در اين روايت هست و در روايات بعدي به نظر بنده اين که اين روايات دلالت نميکند که مطلقاً بايد قيمت را به اين معنايي که ما ميگوييم پرداخت؛ بلکه مراد از قيمت يعني ما يقابل آن شيء را در باب بيع، شما المنجد را مراجعه کنيد ماده قيم و قوم، قيمة الشيء عبارت است از چيزي که ارزش آن شيء را دارد، ثمن المتاع که قيمت به آن ميگويند، قيمت ثمن المتاع است، ثمن يعني ما يقابل المتاع، اين اصطلاح ماهاست که قيمت را گرفتيم يعني به نقد رائج، مقابل مثلي که قرارش داديم، شده نقد رائج، و الا قيمة الشيء يعني ما يعادل الشيء، ارزش فلاني، ارزش مراد است، ما يعادل الشيء مراد است، اين جا ميگويد ما يعادلش را ضامن است، چجوري جبران کند؟ اين را ديگر بيان نکرده، اين محوّل است الي العرف که کيفيت جبران را بيان کند. سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) اين قيمت را، شايد ديگران هم همينگونه باشد، قيمت را به اين معناي اصطلاحي دانسته که ما در قيمي و مثل ميگوييم و حال آن که قيمت معنايش اين نيست، قيمت عبارتست از الثمن المقابل للمتاع. ثمني که مقابل متاع است، ثمن هم که لازم نيست پول باشد که، ارزش او. بعبارة اخري دارد يغرم قيمة الدار و ما فيها، قيمت دار و ما فيها را مي کشد، يعني آن ما يعادلش را، معادلش را بايد جبران کند، ثم يقتل. اين از آن در نميآيد در مثليات هم بايد قيمت به اين معناي اصطلاحي باشد. اين يک شبهه در اين روايات که حالا ميآيد اين روايت و روايتهاي بعدي. شبهه دوم: اين که گفته مي شود پولش را بدهد اين يک بيان متعارف است، از باب تعارف در ذکر است، شبيه اين که شما در برخي از موارد مي بينيد کلمه رجلٌ شکّ بين الثلاث و الاربع، يا مرد مستطيع شده نرفته حج، در خيلي، يا تو صحبت هايتان البته حالا اخيراً اين جور شده ميگويند آقايان خانم ها، يا خانم ها آقايان، والا تو صحبت ها هميشه بحث از رجل بوده، خوب اين رجل که بوده اين تعارف بوده، نه اينکه رجل بودن يک خصوصيتي داشته، ميگويد مرد بدهکار بايد بدهکاريش را بدهد. مردي اگر پولي قرض کرد سر موقع بايد بدهد، يعني اگر زن پول قرض کرد سر موقع نبايد بدهد؟ اين تعارف در بيان است، اينجا هم به نظر بنده ميآيد کلمه قيمت در اين روايت و در روايات ديگر از باب تعارف در بيان است، اگر شما قيمت را به اين معناي اصطلاحي بگيريد، بعبارة اخري موضوعيت و خصوصيت ندارد، گفت چرا خدا همهاش ضمير مذکر به خودش بر ميگرداند؟ خوب يک جا هم ضمير مؤنث به خودش برگرداند. خوب آن هم جوابش اين است بابا اين تعارف است نه اينکه حالا مذکر و مؤنث، نه خدا مذکر است نه مؤنث، خالق مذکر و خالق مؤنث است. توجه بفرمائيد. « کلام امام (س) استدلال به موثقه ديگر سکونی در باب ديات بر مطلق ضمان بالقيمة » يکي ديگر موثقه سکوني در قضيه سفره مطروحه، در آنجا دارد يک سفره اي را پيدا کردند فرمود که قيمت کنيد و بخوريد که اگر صاحبش آمد پولش را به صاحبش بدهيد، و اين که ميگويد قيمت کنيد و بخوريد، ايشان استدلال ميکند بعد اشکال مي کند، « و منها موثقة السكوني في قضية سفرة المطروحة ففيها «فإن جاء طالبها غرموا لها الثمن»، [در باب لقطة. کتاب اللقطة]، فإن التغريم بالقيمة مع أن بعض ما فيها من قبيل المثلي، [بعضي از آن چيزهايي که در سفره بوده مثلي بوده،] دليلٌ على أن الضمان مطلقاً بالقيمة، إلا ان يقال: أن ذلك تعبّد خاصّ في المورد للإذن في الأكل، [بگويي اين با ضمان ما فرق دارد، ضمان ما ضمان بعد التلف است، اين دارد اجازه مي دهد مال مردم را مصرف کنند، يعني حکم به ضمان قبل التلف است.] فهو ضمان جعلي لأجل جواز الأكل فيستقر بالأكل. [جعل دارد مي کند بعد مستقر مي شود.] كما تشهد به مرسلة الصدوق.»[3] اين هم اين روايت که خود ايشان از اين روايت جواب دادند. « بيان مطالبی به مناسبت شهادت امام سجاد (ع) » من به مناسبت اينکه فردا روز شهادت علي بن الحسين (عليهما الصلاة و السلام) است يک چيزي را که يک وقتي ديدم، ـ شما بعد برويد نگاه کنيد ـ برايتان عرض کنم يکي دو تا داستان يک استفادهاي کنم. ان شاء الله فردا هم شرکت مي کنيد در مجلس روضهاش. مرحوم مقدس اردبيلي در شرح ارشاد، ظاهراً در باب دفن ميت، آنجا يک روايت دارد که از آن بر ميآيد اگر کسي قبول ندارد امامت ائمه (سلام الله عليهم) را، اما دوست مي دارد ائمه را. در آنجا از علي بن الحسين اين روايت نقل شده که اين به سعادت ميرسد. همين قدر که دوست ميدارد او را به سعادت ميرسد. آنجا هست در يک سري از روايات ديگر هم شبيه به اين هست. اين را گفتم براي يک نکته و آن نکته اين هست: من اين تقريرات فلسفه امام ( سلام الله عليه ) که دو جلدش مال منظومه است و يک جلدش مال اسفار است، جالب است بعد از ظهر که خواب رفته بودم داشتم با امام صحبت مي کردم، گفتم من اسفار شما را دارم مطالعه مي کنم و رسيدم به اين بحثش، چون اين بحث خيلي برايم جالب بود، داشتم به ايشان عرض مي کردم. در اين بحث اسفارش، جلد سومش اسفار است که آن مرحوم آيت الله آسيد عبدالغني آن وقتها نوشته خيلي هم زيبا نوشته، يعني خيلي منظم نوشته، مثل کامپيوتر درس هاي امام را پنجاه سال قبل تقريباً نوشته. مرحوم ملاصدرا يک حرفي دارد. دو تا حرف دارد من يکيش را مي گويم، چون يکي ديگرش را شايد شما باور نکنيد. حرفش اين است: مي گويد اگر کسي به اهل بيت و به خوبان علاقه داشته باشد، اين علاقه اش به خوبان که جزء فطري انسان است علاقه به خوبان و به خوبي ها، اين علاقه ولو با گناهان حجاب رويش آمده، معصيت آمده، حجاب آورده، اين حجاب ها گاهي جوري است در عالم برزخ از بين مي رود و در روز قيامت مي رود به بهشت، گاهي جوري است اينقدر زياد است که در عالم برزخ هم از بين نمي رود، مي برندش در جهنم، عذاب ها مي کشد در جهنم، گداخته مي شود، حجاب ها مي سوزد، حجاب ها که سوخت، آن نورانيت علاقه به اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) و يا علاقه به خوبان در مرحله بعدش که فطري است، آن نورانيت ظاهر مي شود، پرده ها مي رود کنار، آن جمال الهي، جلوه الهي که در فطرت انسان پايه گذاري شده آن آشکار مي شود، و اين از جهنم به بهشت بر مي گردد به خاطر آن علاقه اش به اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين.) اين يادتان باشد که علاقه به اهل بيت که در روايات آمده، اين يک فيلسوف بزرگ است دارد اين حرف را مي زند، اين ملاصدرا است با برهان عقلي دارد اين حرف را مي زند. نمي گويد عذاب نمي شود، البته ما طاقت عذاب نداريم، اما در عين اينکه طاقت عذاب نداريم، عذاب مي شويم، گناه نکنيم تا عذاب نشويم، ولي آخر الامر خلود نداريم، آن نورانيت، پرده ها ميسوزد، پرده ها از بين مي رود، حجابها مي رود، و آن نورانيت و آن صفا بر مي گردد و رجوع الي الله به نظر خودش، و بر ميگردد اين آدم به بهشت. البته يک چيزهاي ديگري دارد که حالا شماها شايد هنوز نکشد مختان من آن را عرض نمي کنم. اين يک نکته. خودم هم شايد نکشد، حالا خودم هم شايد نکشد. اما من خودم مي فهمم که نمي کشم، حالا شما مطالعه کنيد ببينيد ميفهميد يا نه؟ مخصوصاً در رابطه با علي بن الحسين (سلام الله عليه) براي اين که علي بن الحسين کمال انسانيت در آن حضرت هست، يعني آن که در زيارت امين الله گفته به نظر بنده آن گفتارش را با عملش هماهنگ کرده و اين بسيار اهميت دارد و اين در بابهاي ديگر هم آدم بايد حساب کند، در زيارت نامههاي ديگر، زينالعابدين (سلام الله عليه) يک جملاتي دارد در زيارت امين الله، اين جملات زيارت امين الله را با عملش همراه کرده، يعني گفتار با رفتار به قول شماها به عبارت امروزي هماهنگ است، اين را هماهنگ کرده. حالا اوني که من يافتم، بقيهاش هم قطعاً همين است. اما يک نمونه از اين هماهنگي را ميگويم: در زيارت امين الله که زين العابدين (سلام الله عليه) کنار قبر اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مي خوانده و امام حدود پانزده سال از آن ترک نشده و اين مي گويند در مراجع و بزرگان نجف کم سابقه بوده، حتي در طلبه ها هم کم سابقه است که هر شب يک کسي که نجف هست برود حرم اميرالمؤمنين زيارت امين الله را بخواند. در آنجا بعد از آني که زيارت يک مقدار مي خواند، مي فرمايد که: «اللهم فاجعل نفسي مطمئنة بقَدَرك، راضية بقضائك، [بعدش؟] مولعة بذكرك و دعائك، محبة لصفوة اوليائك، [غرضم اين است:] محبوبة في ارضك و سمائك»،[4] اين دعاست، يعني خدا من جوري عمل کنم که تمام جهان هستي مرا دوست بدارد، و اين قابل امکان است، قابل امکان است که آدم جوري عمل کند که تمام جهان هستي به او اظهار علاقه کنند، مگر کسي که اصلاً دشمن انسانيت است، و الا طبعاً اظهار علاقه مي کند. اين مرحوم بهشتي بود، پسرعموي شهيد بهشتي که در قم مشغول تحصيل بود، رفت اصفهان، بعد از پيروزي انقلاب در آباده قاضي بود، در تاريخ قضاوتش که شهيدش هم کردند، هم خود هم يک بچه اي با او شهيد شد، قبرش الآن در گلزار شهداي اصفهان هست. اين وقتي مي خواست شلاق بزند مجرمي را، شلاق را ميزد، مجرم اول دست مرحوم بهشتي را، حجة الاسلام بهشتي را مي بوسيد و وقتي شلاق ميخورد گريه مي کرد و تشکر مي کرد که داري من را مي زني، يعني فرهنگ را اينقدر بالا برده بود. حالا زين العابدين (سلام الله عليه) مي گويد خدايا تمام موجودات عالم من را دوست بدارند، اگر گفتيد کجا اين هماهنگي آمده؟ ما تاريخ ها را ديروز خيلي سرسري رد مي شديم، از خدمات بزرگ امام به اسلام، از ارزش هاي والايي که اسلام، امام براي اسلام، براي محققين، براي حوزه هاي علميه آورد اين بود که افکار را باز کرد. استعدادها را در مسير شکوفايي قرار داد. و الا قبل از آن خيلي ها ميخواندند من هم مي خواندم متوجه نمي شدم. در حالات زين العابدين (سلام الله عليه) دارد وقتي از دنيا رفت، ـ اين را اصول کافي نقل کرده، حالا يک کج سليقگي هم مي گويم چي است. اصول کافي اين را نقل کرده در باب مولد علي بن الحسين (سلام الله عليه) مي گويد بيست و چهار سفر با اين شتر يا با اين مرکب به زيارت خانه خدا رفته، چند تا شلاقش زده؟ يک دانه شلاق به اين شتر نزده، بيست و چهار سفر، بعد هم وقتي حضرت از دنيا رفت، خود علي بن الحسين در يک روايت ديگري دارد سفارش اين شتر را به امام باقر فرمود، فرمود اين را يک جايي محفوظش نگه داريد، علوفه و آب و علف برايش تهيه کنيد، بعد قبر زين العابدين را هم نمي دانست در قبرستان بقيع. يک وقت آمدند به آقا باقر العلوم گفتند شتري که بابات سوارش مي شد حج مي رفت، اين کنار قبر رفته دارد گريه ميکند، ناله ميزند، و هي خاکهاي قبر را ميريزد و مي ريزد به سر و صورت خودش در اثر آن درکي که دارد، حضرت دستور دادند دو مرتبه آن شتر را برگرداندند، و اگر بر نگردانده بودند اين شتر آنجا به وسيله غصهاي که برايش آمده بود و غمي که او را فرا گرفته بود که مثل زين العابدين را از دست داده، همانجا از دنيا مي رفت و همانجا جان مي داد. «فاجعل نفسي ... محبوبة في ارضك و سمائك.» اين است محبوبيت در ارض و سماء، گفتار با رفتار با هم برابر است، حتي نسبت به يک حيوان که به اين نحو است. آن داستان هم که مي دانيد که شهيد مطهري در داستان راستان گفته، گفت لگد به افتاده نميزنند. يکي از دشمنانش وقتي افتاده بود، مروان بود کي بود از دشمنان اهل بيت؟ آن وقت حضرت در آنجا دارد که وقتي آمدند اذيتش کنند، فرمود اين کاريش نداشته باشيد، اين ديگر خلاصه از کار افتاده است، اين ديگر شخصيت اقتداريش را از دست داده است. اين زين العابدين است، يک گوشهاي از زندگي زين العابدين. گوشه دوم که بارها گفتهام: زين العابدين به پسرش باقر العلوم سفارش کرد، همان سفارشي که علي به حسين کرد، همان سفارشي که باقرالعلوم به جعفر الصادق فرمود، چي بود؟ «ايّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا الله.»[5] مواظب باش! يک کسي که هيچ پناهگاهي ندارد، هر جا برود بيرونش ميکنند به او ظلم نکني، حقش را از بين نبري، مالش را به يغما نبري، شخصيتش را ترور نکني. چون يک کسي ميتواند دفاع کند دفاع مي کند، اما يک طفلک به هر کجا برود مي بيند دستش به جايي بند نيست، «اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا الله،» اگر بشريت رسيد به آن که ائمه ميخواستند که در زمان امام زمان خواهد رسيد، من فکر مي کنم تمام سلولهاي مردم کامل شده اين جمله را گويا است، قطره قطره خونشان مي گويد: «اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا الله». بترس از اين که کسي غير خدا پناه ندارد. صبر خدا ميگويند کوچيکش صد سال است، اما آخر سر نميگذرد ديرگير هست، اما سخت گير هست. نسيه ندارد، ظلم به افراد نسيه ندارد، بسوز هم ندارد، هر کسي در زندگيش، من نسبت به زن و بچه ام، تو نسبت به زن و بچه ات، همين جور هلمّ جراً، آنهايي که فکر مي کنند نمیميرند، فکر ميکنند اين شخصيتها و قدرت ها و بزن بهادرها خيال ميکنند هميشه ميماند نه، همچين همان شخصيتها و قدرتها در سرشان خواهد زد که آن سرش ناپيدا است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - وسائل الشیعة 29: 280 و 281، کتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب 41، حدیث 1 با کمی اختلاف عبارت. [2]- کتاب البیع 1: 401. [3] - کتاب البیع 1: 402. [4] - وسائل الشیعة 14: 395، کتاب الحج، زیارت البیت، باب 30، حدیث 2. [5] - وسائل الشیعة 16: 48، کتاب الامر بالمعروف و ... ، ابواب جهاد النفس، باب 77، حدیث 6.
|