اقوال در شرعيه يا تمرينيه بودن عبادات صبى
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 702 تاریخ: 1387/8/22 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره شرعيت عبادات صبي بود که آيا عبادات صبي شرعيه است يا تمرينيه، و گفته شد که پنج قول در مسأله است، في المسألة اقوال خمسة، احدها أنها شرعية، شرعية اصلية، يعني خود عبادات امر ندبي دارد بما هي عبادة، صوم براي صبي امر ندبي دارد، مثل صوم يوم خميس که براي مکلفين، امر ندبي دارد، شرعية اصلية. قول دوم اين بود که تمرينية محضة است، مثل اين که فرضاً دستش را حرکت ميدهد، پايش را حرکت ميدهد، تمرين محض محض است. قول سوم اين بود که شرعية تمرينية، يعني تمرين مستحب است. صوم بما هو صوم، براي صبي مستحب نيست، صلاة بما هو صلاة، براي صبي مستحب نيست، اما اين تمرين مستحب است. قول چهارم از شيخ انصاري (قدس سره) نقل شده بود و آن اينکه هم شرعية تمرينية و هم شرعية اصلية است، هم استحباب دارد از حيث تمرين، و هم استحباب دارد من حيث أن عباداتش صوم و صلاة و حج. قول پنجم مال صاحب مستند بود. ايشان فرمودند: اما عبادات مستحبه شرعية اصليه براي صبي، مثل روزه روز پنجشنبه يا روزه روز عيد غدير و مبعث يا نمازهاي مستحبي است، و اما واجبات براي او تمرين محض است. در عبادات واجبه، تمرينية محضة للصبي، در عبادات مستحبه، شرعية اصلية للصبي. براي قول اول که شرعية اصلية بود ،11 وجه استدلال شد که مرحوم شيخ محمدحسن مامقاني نقل کرده بود. در بعضيها از آن وجوه اشکال کرد، در همهاش ايشان اشکال کرد و ادله را مورد مناقشه قرار داد. و حالا قبل از آني که بقيه اقوال را بخوانيم، حق در مسأله اين است که عبادات صبي شرعية اصلية؛ يعني صوم بما هو صوم، براي صبي مستحب است، صلاة بما هي صلاة، براي او مستحب است، و ذلک براي اينکه از اوامر واجبهاي که داريم نسبت به تکاليف اينها، هم شامل بالغ ميشود، هم شامل غير بالغ میشود، وقتي ميگويد نماز واجب است، يا نماز بخوانيد، روزه بگيريد، (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ،)[1] اينها هم بالغ را شامل میشود و هم غير بالغ شامل میشود، حديث رفع آمده وجوب را از غير بالغ برداشته، رفع القلم آمده وجوب و الزام را از غير بالغ ، امتناناً بر غير بالغ، لطفاً علي غير بالغ برداشته، گفته «ان القلم يرفع عن ثلاثة: عن الصبي حتي يحتلم، و عن المجنون حتي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ،»[2] اينکه از صبي مميز برداشته، اين غير از برداشتن از مجنون است، مجنون اصلاً نميتواند بجا بياورد، آدم نائم نميتواند بجا بياورد، اما از صبي مميز که برداشته اين لطف است، آقايي کرده گفته اين که خردسال است، هنوز بالغ نشده، اين برش وجوب ندارد، وجوب را از واجبات برداشته، لکن ادله وجوب دو تا دلالت دارد: يک: دلالت بر وجوب دارد، دو: دلالت التزاميه دارد بر محبوبيت شديده و مطلوبيت شديده، للشارع تعالي، وقتي نماز را واجب ميکند ، دلالت مطابقهاش اين است، نماز واجب است، (أَقِيمُواْ الصَّلاةَ ،)[3] اما همين وجوب در واجبات، ادله واجبات، دلالت التزاميهاش اين است که محبوبيت شديده دارد، للشارع، رجحان دارد، مطلوبيت شديده دارد براي شارع، اينقدر مطلوب او بوده. و اينقدر ميخواسته که اين نماز صبح خوانده بشود که به او دستور داده، دستور داده تا ما را تحريک کند که اگر بجا نياورديم مستحق عذاب باشيم، پس ادله واجبات کاشف است بدلالة التزامية از محبوبيت شديده، مطلوبيت شديده قويه، بحيث اين مطلوبيت اينقدر بالا بوده که چارهاي نداشته که قانون گذار مجبور شده که به او دستور بدهد، و توعيد به عذاب بر ترکش. اين وجوب را با حديث رفع قلم برداشت، اما محبوبيت شديدهاش را که نميتواند بردارد، براي اينکه خلاف امتنان است. اگر نگوييم خلاف عقل است، چون محبوبيت، امر ذاتي آن عبادت است، حداقل خلاف امتنان است، يک کاري که مولا بسيار از آن کار خوشش ميآيد، مطلوبش است، دوستش مي دارد، را امتناناً بر صبي بگويد براي صبي هيچ محبوبيتي ندارد، چون 14 سال و 11 ماه و 29 روز و 11 ساعت است، براي اين محبوبيت ندارد، من دوست نميدارم او بجا بياورد، اصلاً مطلوب من نيست او بجا آورد، اين خلاف امتنان است، اگر نگوييم خلاف عقل است، چون محبوبيت لازمه ذاتي عمل واجب است، مصلحت ملزمه، رجحان لازمه ذاتيش است، پس بنابراين، برداشته نميشود، محبوبيت که برداشته نشد و سر جاي خودش است، بين محبوبيت و بين امر استحبابي نسبت به غير بالغ ملازمه است. محبوبيت لازمهاش امر است، لازمه عقليش امر است، اين امر در واجبات نسبت به بالغين سر جای خودش است، در مستحبات امر بالملازمة وجود دارد. محبوبيت ثابتة بدلالة التزامية من ادلة الواجبات، اين خودش يک ملازمه عقلاييه دارد. با اينکه به او امر ميکند ، اگر نگوييم عقلي، با اينکه به او يک امر استحبابي ميکند، نه معناي اينکه امر استحبابي دارد؛ يعني يک امر استحبابي در ادله متوجه او شده، به نماز صبح يک امر استحبابي داريم، نه اين نيست، چون چنين چيزي نداریم، نه به معناي اينکه آن امر در اقيموا الصلاة نسبت به مکلفين در وجوب استعمال شده، نسبت به غير مکلفين در استحباب استعمال شده، تا لازم بيايد استعمال لفظ در اکثر از معنا، يا بگويي در جامع استعمال شده، درست است، هر دوي اينها هم درست است، استعمال لفظ در اکثر از معنا درست است، رجحان هم درست است، ولي وقتي وجوب را برداشت، ديگر چيزي باقی نميماند. پس امر از واجبات استفاده نمی شود، وقتي رفع وجوب کرد، هيچ امري ديگر باقی نميماند، ولو استعمال امر در دو معنا جواز عقلي دارد، کما هو مختار سيدنا الاستاذ (سلاماللهعليه) هيچ منع عقلي ندارد، آن حرف صاحب کفايه (قدس سره) که ميفرمايد: لفظ مندک در معناست، فاني است، يک بار که فاني شد، دوباره فاني نميشود، استعمال لفظ را او مي گويد عقلا ًمحال است. درست است استعمال لفظ در اکثر از معنا عقلاً محال نيست، اما استعمالاً و ظهوراً و عقلائاً محال است. امر بدليل خاص نداريم، امر از راه ادله واجبات هم نداريم، نه براي استعمال لفظ در اکثر از معنا، نه براي اينکه استعمال لفظ در قدر جامع مجاز است و لا يصار اليه، بلکه از باب اينکه وقتي وجوب رفت، همه چيزش از بين ميرود. معالم اين بحث را دارد، «اذا نسخ الوجوب لم يبق الجواز،» چون فصل که رفت جنس در ضمن فصل هم از بين ميرود، پس از کجا ميگوييم؟ از باب التزام به امر تقديري، امر تقديري مثل رضايت تقديري، مثل وجوب مقدمه. در باب رضايت تقديري در اباحه، تصرف کفايت ميکند، يک کسي از شما دعوت کرده کاملاً هم اتاق را در اختيار شما قرار داده، پذيرايي هم پذيرايي بسيار گرمي است، مثل پذيرايي عربها که خوب پذيرايي ميکنند، مخصوصاً روحانيشان، وقتی اول ظهر ميشود، مؤذن اذان ميگويد میهمان میگوید: هل تأذن لي أن اصلي في بيتکم لأني لا اصلي في المغصوب فإن الصلاة في المغصوب باطل، او اين همه از تو پذيرايي مي کند، در قلبش و در دلش رضايت است. بحيث لو التفت، لرضي، در صقع نفسش رضايت است، منتها غافل از آن است. به هر حال رضايت تقديري، يعني رضايتي که در صقع نفس موجود است. لو التفت اليها، لرضي، در باب مباحات گفتهاند رضاي تقديري کافي است. «لا يحل مال امرئ مسلم الا بطيبة نفس منه،»[4] يعني طيب اعم از طيب فعلي يا طيب تقديري، در معاملات بحث است که آيا رضاي تقديري در معاملات کفايت مي کند، يا رضاي تقديري کفايت نميکند؟ در باب وجوب مقدمه، شما ميگوييد مولا ذيالمقدمة را واجب کرده و اگر مقدمه را واجب نکند، تکليف به محال لازم میآید ، صاحب معالم استدلالش اين است. پس بنابراين، اذا اوجب ذي المقدمة، اوجب المقدمة، يعني لو التفت، اگر ازش بپرسي آقا شما که گفتي بودن بالاي سطح واجب است، نصب سُلّم هم لازم است؟ بنا بر قول به وجوب مقدمه، مي گويد بله، اين که سؤال ندارد، به نظر من واجب است، اين را مي گوييم وجوب تقديري، يعني در صقع نفسش است، اگر سؤال و جواب بشود ميگويد. حالا، محبوبيتي که براي عمل است، اگر از مولا بپرسيم که آقا شما امر مستحبي برای اين صبي 14 سال و نيم دارید که اين هم برود بجا بياورد، يا نه ميگوييد من امر ندارم؟ ميگويد امر دارم. بارک الله به او که مي خواهد اين مستحب را به جا بياورد، اين امر تقديري است، و امر تقديري مثل رضاي تقديري در مباحات کافٍ عند العقلاء، براي امر بودن، مخصوصاً امر استحبابي. و الا تري که شهيد در قواعد، يا سيد در ملحقات در بحث تعارض بين ظاهر و بين غرض دارند که اگر يک کسي چيزي را وقف کرد ـ ظاهر عبارتش اين است که وقف براي فلان کار ـ ، اما ما ميدانيم غرض او با يک کار ديگري هم تأمين ميشود، در صورتي که آن کار اولي ديگر محلي ندارد، وقف کرده است براي ناهار بنده و جنابعالي، اما ما روزه گرفتيم، اگر عمل به ظاهر ممکن نبود، گفته اند غرض در اينجا مُحّکَم است، يعني مي رويم دو تا طلبه ديگر پيدا مي کنيم، ناهار را مي دهيم به آنها، براي اينکه معيار غرض است. گفتهاند غرض تمام حجت است و ظاهر هم به تبع غرض حجت است، اينکه به ظاهر قول او در وقف عمل ميکنيم، خود ظاهر بما هو ظاهر عمل ميکنيم يا چون کاشف از غرض است؟ اصل، غرض است، ريشه غرض است، در آنجا هم گفتهاند غرض بر ظاهر مقدم است، اينجا هم عند العقلاء امر تقدیری کافي است. پس با دو تا ملازمه امر به دست آورديم. محبوبيت ملازمه با امر دارد ، و اين امر مستحبی در باب صبي وجود دارد. منتها امرش امر تقديري است، نه امر حسي، از اينجا ظاهر ميشود. ادله و رواياتي که دلالت ميکند بر تمرين الصبي، به ولي دستور ميدهد صبي را وادار کن نماز بخواند، وادار کن روزه بگيرد، اين روايات دلالت ميکند که تمرّن الصبي، يکون محبوباً، اينکه صبي تمرين کند، اين محبوب است، اگر تمرّن صبي محبوب شد و مورد علاقهی مولا قرار گرفت، پس به تمرّن، امر دارد، تمرن ميشود امر، لکن اين ميشود شرعي غير اصلي. الا اينکه ظاهر اين است که تمرّن حکمت است، نه تمرّن مأمور به باشد، امر ولي به تمرين صبي، ظهور دارد در اينکه اين تمرين کردن صبي حکمت است براي آن محبوبيتي که نزد مولا دارد، عبادات صبی محبوب است. لذا به او گفته اند تمرينش کن. وقتي تمرين کاشف از امر شد، يکون التمرين حکمة لا أن التمرين يکون مورداً للامر، امر است به حکمت تمرين، امر است به حکمت منع از فساد. پس از آن روايات هم ميشود شرعيت اصليه براي عبادات صبي را پيدا کرد. اين جان دليل بر اينکه عبادات صبي مشروع است و شرعيت اصليه دارد. « احتجاج قائلين به تمرينيه بودن عبادت صبى » «احتج القائلون بكون عبادة الصبي تمرينية بوجوه، الاول الاصل، بمعني اصالة عدم شرعية، و ذلك لأن قائلين بشرعية يدعون أن ما هو واجب في حق المكلفين او مندوب فهو مستحق في حق الصبي شرعاً، بمعني أنه توجه اليه امر من الشارع، علي وجه الندب، فإذا شكّ في ذلك، فالاصل عدمه.» در اين اصل سه احتمال است، يک احتمال اين است که بگويد استصحاب عدم امر ندبي را میکنیم، مي گوييم يک وقتي امر ندبي نبوده، الآن هم نيست، اين کما تري، براي اينکه قوانين شرع از طرف شارع ازلي بوده، حالت سابقه عدم ندارد. اگر بخواهيد استصحاب را بگوييد. يکي اينکه بگوييم حديث رفع را ميگويد، حديث رفع، رفع ما لايعلمون، اين هم کما تري، براي اينکه حديث رفع، مستحبات را شامل نمیشود حديث رفع واجبات و محرمات را شامل میشود. يک وجه هم اين است که بگوييم حکم به استحباب دليل مي خواهد و الا افتراء علي الله است. (قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؟)[5] ما اگر بخواهيم چيزي را به خدا نسبت بدهيم، بايد شرعيتش ثابت بشود، اين هم يک احتمال. لکن اصل به همه اين معاني در مقابل ادله ديگران دلیل نيست. اصل دليلٌ حيث لا دليل است. بنابراين، اصل نمیتواند با ادله قائلين به شرعيت اصليه، و شرعيت تمرينيه معارضه کند. اصل با او قابل معارضه نيست، اصلاً اصل نميتواند جزء ادله باشد. احتمال ديگر، ما تمسک به في الرياض و في المستند عن ظواهر الاخبار، مثل رواية الزهري الطويلة: محمد بن مسلم بن شهاب زهري، از علماء عامه و از ائمه حديثشان بوده، لکن با امام چهارم (سلام الله عليه) هم جلسات خصوصي داشته، کان له انقطاع مع علي بن الحسين (عليه الصلاة و السلام) و مجلسي اول در روضة المتقين ميگويد به نظر ميآيد شيخ صدوق خبرش را صحيح ميدانسته، ظاهراً نظرش به اين است، نه اينکه شيخ صدوق اول من لايحضر گفته من هر چي اينجا نقل ميکنم صحيح است، ميگويد ظاهراً نظر او را صحيح ميدانسته، به هر حال عامي است و از علماي عامه بوده، در حج هم يک روايت از او نقل شده است، اينجا هم محمد بن مسلم بن شهاب زهري، از علماي عامه و از ائمه حديثشان است. اينجا روايت اين است. روايت مفصل است. روي عن الزُهري أنه قال: قال لي علي بن الحسين (عليهما السلام) يوماً: «يا زُهري من أين جئتَ؟ [فقلت: من المسجد، لابد از مسجد الرسول است، مدينه بودند، ظاهرش مسجد الرسول است، قال] ففيم كنتم؟ [در مسجد چکار ميکرديد قلت: تذاکرنا امر الصوم فأجمع رأيي و رأي اصحابي علي أنه ليس من الصوم شيء واجب الا صوم شهر رمضان، اينکه ميگويد رأي اصحابي، معلوم ميشود که از علماء و ائمهشان بوده، رأي من و رأي آنها اين شد که فقط روزه ماه رمضان، يک قسم روزه بيشتر نداريم، ليس من الصوم شيء واجب، الا صوم شهر رمضان، مرحوم مجلسي ميگويد اينها تازه نشستهاند بحث کردهاند. با اين همه اقسام روزه و روايات و آيات بيچارهها نتيجه بحثشان رسيده به اينکه يک قسم صوم بيشتر نداريم آن هم صوم ماه رمضان، تازه بعد از بحث، بعد از مباحثهاي که در مسجد داشتهاند، اين را مجلسي اول، مرحوم شيخ محمدتقي در روضة المتقين ميگويد. فقال] يا زهري ليس كما قلتم [اينجور نبوده که شما گفتيد، ببينيد باز اين يک درس است که اگر آدم يک مطلبي را قبول ندارد، با داد و قال و بد و بيراه و تو نميفهمي و تو کافري و تو چجوري، امام صادق بالاترين ادب علمي را اينجا دارد ، ميگويد نه، آنجور نبوده که شما گفتي.] الصوم على أربعين وجهاً: فعشرة أوجه منها واجبة [ده قسم واجب داريم:] كوجوب شهر رمضان، [واجبش مثل وجوب شهر رمضان است،] و عشرة أوجه منها صيامهنَّ حرام، [ده تا هم روزه حرام داريم، چهارده وجهش هم صاحبش ميتواند بگيرد ميتواند نگيرد،] و اربعة عشر و جهاً منها صاحبها بالخيار إن شاء صام و إن شاء أفطر، [34 تا ، بله،] و صوم الإذن على ثلاثة أوجه، [صوم اذن هم داريم اين سه وجه، اين مي شود 37 تا، صوم التأديب 38، صوم الإباحة 39، و صوم المرض 40، و صوم السفر، شايد از چهل تا اضافه مي شود،] و صوم التأديب و صوم الاباحة و صوم السفر و صوم المرض. [اگر اضافه شد 40 تاي تقديري است، نه 40 تاي تدقيقي. قلت: جعلت فداک، فَسِّرْهُنَّ لي قال :] أما الواجب: فصيام شهر رمضان ، و صيام شهرين متتابعين لمن أفطر يوماً من شهر رمضان عمداً متعمداً ، و صيام شهرين متتابعين في كفارة الظهار، قال الله عزوجل : (و الذين يظاهرون من نساءهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل أن يتماسّا ذلكم توعظون به و الله بما تعملون خبير، فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين قبل أن يتماسا.) و صيام شهرين متتابعين في قتل الخطأ لمن لم يجد العتق واجب، لقول الله عزوجل: (وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِ - الي قول الله - فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ) و صيام ثلاثة ايام في كفارة اليمين واجب لمن لم يجد الاطعام، قال الله تعالي (فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ذلك كفارة ايمانكم اذا حلّفتم،) فكل ذلك متتابع و ليس بمتفرق، و صيام أذى الحلق الرأس واجب قال الله عز وجل: (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ [در حج] فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ) [آن جا سرش اذيت ميشده، آن جا فديهاش را مثلاً با پوشيدن،] لمن لم يجد الهدي قال الله تبارك و تعالى: (فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ. و صوم جزاء الصيد واجب قال الله عز وجل: (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً.) [ثم قال، حضرت فرمود:] أو تدري كيف يكون عدل ذلك صياما [چجور اين مقابل آن است] يا زهري؟ [قال: قلت لا أدري، قال] يقوم الصيد، [چجور اندازهگيري کنيم؟] قيمةً ثم يفض تلك القيمة على البُر ثم يكال ذلك البر أصواعا فيصوم لكل نصف صاع يوما و صوم النذر واجب و صوم الاعتكاف ، [تا ميآيد، بعد روايت را مطالعه کنيد، تا ميرسد به صوم التأديب،] و اما صوم التأديب فإنه يؤمر الصبي إذا راهق بالصوم تأديبا، [راهق، يعني نزديک به بلوغش] و ليس بفرض. و كذلك من أفطر لعلة من أول النهار ثم قوي بعد ذلك أمر بالإمساك بقية يومه تأديباً و ليس بفرض، و كذلك المسافر إذا أكل من أول النهار ثم قدم أهله أمر بالإمساك بقية يومه تأديباً و ليس بفرض ،»[6] ميگويند معلوم ميشود اين صوم، صوم تمريني است، تأديب، يعني همان تمرين. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - بقره (2) : 183. [2] - وسائل الشیعه 1: 45، کتاب الطهارة، ابواب مقدمة العبادات، باب 4، حدیث 11. [3] - انعام (6) : 72. [4] - وسائل الشیعه 14: 572، کتاب الحج، ابواب المزار و ما یناسبه، باب 90، حدیث 2. [5] - یونس (10) : 59. [6] - من لا یحضره الفقیه 2: 77 تا 81، حدیث 1784.
|