Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بيع آلات لهو
بيع آلات لهو
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 77
تاریخ: 1380/12/11

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در نوع دوم از انواع مكاسب محرمه بود، كه شيخ عنوانش را قرار داده بود «ما يحرم لتحريم ما يقصد به» و بعد فرمود: «على اقسام الاول ما لا يقصد من وجوده على نحوه الخاص الاّ الحرام»[1] و براى اين قسم اول مواردى ذكر كرد مثل هياكل العباده و اصنام و آلات قمار و منها آلات اللهو.

«نقل عبارت شيخ در اين مسأله»

من عبارت مكاسب را امروز مي‌خوانم نقل عبارت شيخ در اين زمينه «و منها آلات اللهو على اختلاف اصنافها بلا خلاف [تكسب با آلات لهو هم حرام است] لجميع ما تقدم فى المسألة السابقه [حديث تحف العقول[2] و ان الله اذا حرم شيئاً حرم ثمنه[3] و امثال آنها] [و الكلام فى بيع المادة كما تقدم [در هياكل العبادة] و حيث أن المراد بآلات اللهو ما اعد له [آلات لهو آنى است كه براى لهو آماده شده باشد. آن وقت لهو حرام آلات لهوش يكون محرماً بيعه و شرائه؛ چون آلات لهو حرمت بيعش به اعتبار حرمت لهو است.

بنابراين مي‌فرمايد بايد ببينيم لهو چيست.] توقف على تعيين معنى اللهو و حيث أن المراد بآلات اللهو ما اعد له توقف على تعيين معنى اللهو و حرمة مطلق اللهو [و اينكه آن لهو را بگوييم حرام است، لهو معنايش چيست مطلق لهو حرام است يا نه] الاّ أن المتيقن منه ما كان من جنس المزامير و آلات الاغانى و من جنس الطبول و سيأتى معنى اللهو و حكمه»[4] قدر متيقنش هم مزمارها و آلات اُغنيه و از جنس طبلهاست، اين كلام شيخ. پس يكى از آنهايى كه بيع و شراء و تكسّب با او حرام است آلات لهو است.

حرمت بيع آلات لهو به اعتبار حرمت لهو است پس بايد ببينيم چه لهوى حرام است و چه لهوى حرام نيست؛ و اين بحثش بعد مي‌آيد كه چه لهوى حرام است،اين تا اينجاى كلام شيخ تمام است.

بعد مي‌فرمايد كه قدر متيقن از حرمت آن است كه از جنس مزامير باشد و آلات اغنيه و جنس طبول، من نمي‌دانم ايشان چطورى قدر متيقن از حرمت گرفته است. «الاّ أن المتقين منه ما كان من جنس المزامير و آلات الاغانى و من جنس الطبول، - متيقن منه يعنى متيقن از لهو آنى است كه اينطور باشد با قطع نظر از اينكه حرام است يا حرام نيست. آيا مراد متيقن از لهو اينها هستند مع قطع النظر عن حرمة و غير حرمة؟ يا متيقن از آلات لهو حرام اينها هستند؟ هردويش نا تمام است.

اين جمله و المتيقن منه با بعدش چه مراد و المتيقن من اللهو يعنى من الموضوع قطع نظر از حكم، چه متيقن از آلات لهو حرام، هر كدامش باشد اشكال دارد.

امّا اگر مراد ايشان متيقن از لهو باشد كه متيقن از لهو اينهاست.

اين مضافاً به اينكه گفتنش فايده فقهى ندارد ما كه بحثى در آلات اللهو نداريم كه، ما بحثمان در آلات اللهو الحرام است.

«يحرم التكسب بآلات اللهو الحرام» بنابراين قدر متيقن مطلق لهو را گفتن ثمره فقهيه ندارد؛ اين يك بحث كارشناسى اغنيه و اشياء است، چه ربطى به فقه دارد؟

قطع نظر از اين شبهه اين كه ايشان مي‌فرمايد آلات الاغانى و مزامير و طبل اينها آلات لهو هستند، نه اينطور نيست؛ از طبل استفاده عقلائى مي‌شود و مي‌شده، در جنگها از طبل استفاده مي‌كردند.

از آلات الاغانى استفاده عقلائى مي‌شود، اغنيه براى شترها، هدى للابل با آلات اغانى براى ابل هدى

بخوانند، اين درست است. يا مزامير، اگر با مزامير بيايند با نى ها قرآن را زيبا بخوانند، درس بهداشتى را زيبا بدهند، خوب محل حرف است كه آيا حرام است يا نه! آيا استفاده از آلات المزامير براى حق و بيان حق و براى علم و مطالب علمى كه همراهش حرام نباشد محل حرف است؛ چطور قدر متيقن از آلات لهو است؟ پس اينها معلوم نيست اينها آلات لهو باشد، بعضى وقتها لهو هستند و بعضى وقتها لهو نيستند. غرض عقلائى دارند طبل در جنگ و اعلام بعض از مسائل.

مزامير يا آلات الاغنيه در آنجاهايى كه حلال هست و شبهه اى ندارد حليتش، يا محل كلام است، معلوم نيست كه لهو باشد.

و اگر مراد ايشان اين باشد كه اينها آلات اللهو الحرام است اشكالش ديگر اولى هست.

پس قدر متيقن از لهو، يا قدر متيقن از آلات اللهو اينها هستند اين محل حرف است و لك أن تقول ما قدر متيقنى نه در لهو داريم و نه آلات اللهو؛ براى اين كه هر چيزى اگر استفاده عقلائى از آن بشود لهو نيست.

اگر استفاده عقلائى نشود لهو هست. اين بستگى دارد به استفاده و كيفيت استفاده؛ استفاده عقلائى بشود ليس بلهو، استفاده عقلائى نشود يكون لهوا.

پس اين جمله شيخ(قدس سره) خالى از مناقشه نيست.

«و منها اوانى الذهب و الفضه، [جزء اقسام اوّل اوانى ذهب و فضه است.]

«اذا قلنا بتحريم اقتنائها أو قصد المعاوضه على مجموع الهيئة و المادة [وقتى گفتيم اقتنا اينها حرام است يا قصد معاوضه دارد بر مجموع هيئة و ماده نه ماده تنها.

و امّا اگر گفتيم اوانى ذهب و فضه را نگهداشتنش مانعى ندارد، بگيرد بگذارد در ويترين منزلش در دكور منزلش، بگذارد كه آنجا يك روزى اگر خواست پول كند راحت بتواند به صورت پولش در بياورد.

اگر گفتيم اوانى ذهب و فضه استعمالشان در اكل و شرب حرام است، امّا اقتنائشان حرام نيست بنابراين مي‌توانند افراد نگـه دارند لتزيين، نگـه دارند للاعتبار مي‌خواهد طرف بفهمد كه اين چقدر اعتبار

دارد، يك مقدار ظرف طلا و نقره گذاشته توى اتاقش تا طرف بفهمد كه اين پشتوانه ماليش خوب است.

اگر گفتيم براى آنها حلال است آن وقت اوانى ذهب و فضه هم مي‌افتد جزء آنى كه هم منفعت حرام دارد و هم منفعت حلال دارد.

امّا اگر گفتيم نه، آنها هم حرام است مي‌شود جزء قسم اوّل. پس اوانى ذهب و فضه جزء قسم اوّل است «اذا قلنا بتحريم اقتنائها مضافاً الى تحريم استعمالها» و أما اگر گفتيم اقتنائش حرام نيست جزء قسم اوّل نيست، چون هم منفعت حلال دارد و هم منفعت حرام دارد.

يا اينكه در موقع بيع قصد كند ماده و هيئت را هر دو، چون هيئتش به هر حال حرام است از باب اينكه استعمالش حرام است ماليت ندارد، از باب اين كه استعمالش حرام است، قصد هيئت و ماده هردو آن وقت مي شود جزء آن قسم اوّل و الاّ نه.

«و منها الدراهم الخارجة المعمولة لاجل غش الناس اذا لم يفرض على هيئتها الخاصة منفعة محللة معتد بها» [درهمهاى قلابى و غش دار در صورتى كه به آن قلب و غشش منفعت حلالى برايش فرض نشود كه اگر منفعت حلال فرض شد آن وقت مي‌شود جزء آنهايى كه هم منفعت حلال دارد و هم منفعت حرام.

آن وقت ايشان مثال مي‌زند منفعت حلالش را] مثل التزييّن [بخواهد با اين درهمها زينت كند يك دست بند مي‌خواهد درست كند، يك گردن بند مي‌خواهد درست كند با اين سكه‌هاى قلابى] أو الدفع الى الظالم الذى يريد مقداراً من المال.... [ده يك بگير است ماليات حرام مي‌خواهد بگيرد، حالا كه ماليات حرام مي‌خواهد بگيرد يا عشار است و ده يك مي‌خواهد بگيرد به او مي‌دهد.

يا كسى است كه حق ندارد خراج بگيرد از باب خراج به او مي‌دهد كلاه سرش مي‌گذارد.

اگر گفتيم جائز است شيخ مي‌فرمايد بنابر قول به جواز] كالعشار و نحوه بناءً على جواز ذلك و عدم وجوب اتلاف مثل هذه الدراهم [بنابراين كه بشود به ظالم داد و بشود زينت كرد و تلف كردنش واجب نباشد.

تلف كردنش] ولو به كسرها [به اين كه بشكند] مِن باب دفع ماده الفساد- كما يدل عليه قوله(ع) فى روايت الجعفى مشيراً إلى درهم، إكسر هذا [بشكنش] فانّه لا يحل بيعه و لا انفاقه [اين قلع ماده فساد.] و فى روايت موسى بن بكير قطعه نصفين [حضرت دو نصفش كرد] ثم قال ألقه فى البالوعه حتى لا يباع شىء بما فيه غش و تمام الكلام فيه فى باب الصرف ان شاء اللّه» اين جملات را از شيخ خواندم براى اين كه در اين دو روايت مسأله قلع ماده فساد مطرح شده است. ولى قلع ماده فساد از كسى كه اختيار دارد، نمي‌توانيم اينها را دليل قرار بدهيم براى قلع ماده فساد نسبت به كسى كه اختيار ندارد.

درهم مغشوش را در اين روايت مال آن كسى كه بوده و اختيار داشته شكسته است امّا آيا از ديگرى هم من مي‌توانم بردارم بشكنم؟ تصرف در مال غير براى قلع ماده فساد آنجا هم قلع ماده واجب است و تصرف جايز يا نه؟ اين روايات دلالت نمي‌كند، غرضم از خواندن اين بود كه اين دوتا روايتى كه شيخ در اينجا متعرضش شده است، اين دو تاروايتها مربوط به قلع ماده فساد است از مالك و صاحب اختيار و يكون وفق قواعد و طبق قواعد است.

امّا قلع ماده فساد از غير مالك و با تصرف در اموال و حقوق و حدود ديگران آيا آن هم مطلقا جايز است؟ مطلقا جائز نيست؟ تفصيل است بين مواد فساد آفرين كه فساد آفرينيش خيلى مهم باشد، يا فساد آفرينشيش خيلى مهم نباشد؟ او از اين روايات بر نمي‌آيد و آن خودش بحث ديگرى دارد.

اين تمام كلام تا اينجا، بعد يكى دو سه تا مسأله فقهى ديگرى را ايشان متعرض مي‌شود كه ما ديگر متعرضش نمي‌شويم و مي‌رويم سراغ بحث بعدى انشاء اللّه، به مناسبت عيد غدير» پس فردا مي‌رويم سراغ بحث بعدى.

«به مناسبت عيد غدير»

و امّا نسبت به فردا هيجدهم ماه ذى الحجة، من دو سه تا نكته را مي‌خواهم خدمت آقايان عرض كنم به عنوان قدر دانى و اداء دينمان از عيد غدير.

اولا عيد غدير از تمام اعياد اسلامى برتر و بالاتر و با فضيلت‌تر است.

يعنى نه عيد فطر به او مي‌رسد با همه عظمتش كه بعد از آنى است كه يك ماه مسلمانان مهمان خدا بودند، و آن روز از مهمانى سر بلند بيرون آمدند و عيد مي‌گيرند نمي‌رسد به غدير.

به عيد قربان هم نمي‌رسد كه طواف كننده‌گان خانه خدا بعد از آنى كه خود را محروم كرده‌اند با آزادى و اختيار از يك سلسله هواها و هوسها و محرم شده اند و صحنه قيامت و قبر را و تقوا را براى خودشان تمرين مي‌كرده اند بعد آنجا مي‌آيند به ياد حضرت اسماعيل و حضرت ابراهيم گوسفند قربانى مي‌كنند، سر مي‌تراشند و از محرمات احرام بيرون مي‌آيند، رمى جمره عقبه مي‌كنند، شيطان را سنگ مي‌زنند، تبرى مي‌جويند از شيطان و اعمال شيطان، خوب روز عيد است امّا در عين حال نمي‌رسد به عيد غدير.

روز جمعه‌اى كه آن همه اعمالش فضيلت دارد و آن همه اعمال آمده است در روز جمعه، و در زمان حضور معصوم و تمكن معصوم (عليه الصلاة و السلام) مُسلّم خواندن نماز جمعه حسب به روايات واجب بوده و آن فضايلى كه براى روز جمعه هست، در عين حال نمي‌رسد به روز غدير.

هم روايات با دلالت التزاميه اين را مي‌فهماند، هم با دلالت مطابقه. مثلا در يك روايت دارد كه روز قيامت كه مي‌شود اعياد به صورت نور و درخشندگى خاصى ظاهر مي‌شوند امّا روز عيد غدير مثل ماه مي‌ماند در مقابل آنها كه ستاره‌اى هستند، آنها نورى به قدر نور ستاره دارند امّا غدير نورى به قدر ماه دارد.

يا مثلا روزه روز غدير مصادف است با شصت سال روزه گرفتن، برابر است با شصت سال يا شصت ماه روزه گرفتن يعنى تقريباً برابر روز عيد غدير روزه اش با كل ايام تكليف آدم، فوقش آدم هفتاد و چهار پنج سال كه بيشتر عمر نمي‌كند، اگر با شصت ماه بگيريم برابر، اگر با شصت سال بگوييم خيلى هم اضافه دارد.

و يا اين حديث معروف رفع قلم كه سابقها ما خيال مي‌كرديم براى روز نهم ربيع است، روزى كه ولى عصر(عج) به مقام امامت و به مقام ولايت مي‌رسد، ما خيال مي‌كرديم حديث رفع قلم مال آن است، بين آقايان روحانيون هم اينطور معروف بود، در حالتى كه نه، حديث رفع قلم مال روز غدير و دو روز بعدش است. يعنى هيجدهم ذيحجه، نوزدهم ذيحجه، بيستم ذيحجه. در اين سه روز رفع قلم شده. حالا يعنى چه رفع قلم نه اينكه گناهان را حقوق مردم را خدا مي‌بخشد يعنى يك مقدار لطفش بيشتر است، شايد آدم به گناه كمتر برسد، خدا كارى مي‌كند كه آدم در روز غدير و نوزده و بيستم نرود سراغ گناه، شايد معناى رفع دفع باشد.

يا نه از يك سرى چيزهاى جزئى ممكن است خداوند بگذرد.

به هر حال از حديث رفع قلم در روز غدير و روز نوزدهم و روز بيستم استفاده مي‌شود رحمت خدا و الطاف خدا به بندگانش فوق العاده است و زياد است.

شما برداريد مطالعه كنيد كتابها را هم زاد المعاد علامه مجلسى مفصل دارد هم مقدارى محدث قمى بيان كرده است. مثلا در زينت كردن در روايت دارد زاد المعاد نقل مي‌كند كسى كه روز عيد غدير خودش را زينت كند يعنى برسد به خودش، برسد به موى سرش، برسد به موى محاسنش، برسد به لباسش، حمام برود و نظافت كند يك مسلمان خلاصه مرتب باشد؛ اسلام را به نظافت نشان بدهد، اسلام را به نظم نشان بدهد، نه اسلام را به بى نظمى و به آب دهانش گل است و دستش بيفتد و نمي‌دانم اينطورى... هى هرچه كثيف تر باشد بگوييم او مسلمان تر است، نه !

اگر كسى روز عيد غدير خودش را زينت كند روايت دارد گناهانش را خدا مي‌بخشد از كوچك و بزرگ تا سال آينده روز غدير اگر كه از دنيا رفت ثواب شهيد را دارد.

اگر هم ماند خدا زندگيش را يك زندگى با توسعه و يك زندگى با رفاهى قرار مي‌دهد.

مفصل روايات آمده در ديد و بازديدها در ملاقاتها روايات آمده است؛ اين يك نكته كه از اعياد بسيار بزرگ است.

نكته دوّم يادتان باشد جملات مأثوره را قاطيش نكنيد. اين قاطى كردن جملات مأثوره كار نادرستى است، امروز يا ديروز يا فردا ممكن است ضرر نداشته باشد امّا فرداها ممكن است ضرر داشته باشد.

يك قصه‌اى دارد محـدث قمى در مفاتيح كه حضرت يك جمله اى را ياد داد راوى يك جمله اضافه

كرد حضرت فرمود بله اينطورى هست امّا اينجا نمي‌خواهد تو بگويى يا مقلب القلوب و الابصار يك بحث مفصلى دارد محدث قمى كه خيلى هم گله مي‌كند از اين كه در كتاب خودش تصرف شده است.

اين جمله الحمد للّه الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة المعصومين اين را مواظب باشيم اضافه اش نكنيم، مواظب باشيم كم و زيادش نكنيم، حالا كم و زيادش كنيم و الائمة المعصومين أبى عبداللّه الحسين(ع) و زين العابدين و محمّد بن على تا آن دوازده امام و خواجه نصيرالدين طوسى را بخوانيم.

درست است دوازده امام خواجه نصير الدين طوسى چيز خوبى است امّا هر چيزى يك جايى دارد «ان‌اللّه قد جعل لكل شىء حدا و جعل لمن تعدى ذلك الحد حدا» هر چيزى يك اندازه‌اى دارد بله السلام عليك يا ابا عبداللّه و لعن بر قتله‌اش و مبالغه در سلام ثواب يك ميليون حج و يك ميليون عمره دارد امّا چه ربطى دارد به الحمدللّه الذى جعلنا من المتمسكين بولايت اميرالمؤمنين.

يكى از بزرگان هم كه الآن محضرشان هستيم گفت ما يك وقت روحانى كاروان بوديم يك آقايى گفتيم حمد و سوره ات را بخوان، اين حالا حمد و سوره اش را خواند كار نداريم رسيد به تشهد گفت:

اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه و اشهد ان علياً ولى اللّه السلام عليك يا ابا عبداللّه و رحمة اللّه و بركاته. خوب اين به خيالش كه آن السلام عليك يا ابا عبداللّه اينجا هم جاى خوبى است. نكند خداى ناخواسته در اثر تحريفها به آنجا برسيم؛ اين هم يك نكته.

نكته سوّم: معمولا وقتى مي‌رسيد به روزهاى با اهميت يك مقدار وقتتان را صرف مطالعه مسائل اسلامى در آن رابطه كنيد، از مسائل اسلامى بحثيتان بگذريد برويد سراغ مسائل اسلامى در آن رابطه به هر حال احياء امر اسلام و امر ائمه است.

روز غدير هم اطعام مستحب است و هم روزه گرفتن، همه مردم مستحب است كه روزه بگيرند و همه مردم مستحب است كه غذا بدهند به ديگرى، اگر كسى در روز عيد غدير يك مسلمانى را يك نهار به آنها بدهد گويا تمام انبياء و اوصياء را دعوت كرده و نهار به آنها داده است.

يكى از بزرگان بود خيلى هم به ما حق دارد او فقط روز غدير كه بود يك نهارى به ما مي‌داد چون آدم خاصى بود در پول خرج كردن امّا روز غدير او يك نهار مي‌داد.

ما آن وقتها نمي‌دانستيم كه چرا اين غدير را انتخاب كرده است البته حالا ديگر نمي‌دهد آن نهار را هم.

آن روز غدير را براى اين كه اطعام ثواب اطعام همه انبياء و همه اوصياء را دارد.

خوب غذا بدهيد به همه مستحب است، همه به هم غذا بدهند، حدأقل براى زن و بچه اش توسعه اى قرار بدهد يكى از قوم و خويشهايش را دعوت كند اطعام، روزه هم مستحب است. يعنى چه؟

چطورى مي‌شود هردوى اينها مستحب باشد؟ هم اطعام مستحب است و هم روزه، چه مي‌خواهد بگويد روايات؟ در روز غدير خم و هيجدهم ذى الحجة و در روزى كه اميرالمؤمنين(ع) براى امامت مسلمين و براى ولايت دينى مسلمين و سرپرستى دينى كه جامع همه سرپرستيهاست منصوب مي‌شود همه انبياء و اولياء هم به اين روز احترام مي‌گذاشتند، هم روزه بگيرد و هم اطعام كن.

من فكر مي‌كنم يكى از احتمالهايى كه در اين امر هست اين است يعنى اسلام مي‌خواهد تويى كه طرفدار غديرى، تويى كه دم مي‌زنى از تشيع، تويى كه مي‌گويى الحمدللّه الذى جعلنا من المتسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة المعصومين تو زاهد باش آن چنانى كه على زاهد بود، زهد به همان معناى دقيقش كه شهيد مطهرى فرموده است و از آيات و روايات هم بر مي‌آيد.

كم از جامعه بهره بگير پُر به جامعه سود بده، هرچه بيشتر خدمت كنى به جامعه زهدت بيشتر است، هر چه كمتر توقع از جامعه داشتى باشى و از جامعه بگيرى زهدت بيشتر است.

سه وقت غدايت را برگردان به دو وقت در روز هيجدهم ذى الحجة، روزه بگير.

زهد به كار ببر يك وعده غذايت را كم كن، به يادت بيايد آنهايى كه مواد غدايى برايشان نمي‌رسد چه بر سرشان مي‌آيد، به يادت بيايد وقتى مشكل در زندگى پيش آمد و پول ندارى مشكلت را چطورى رفع كنى، چه بر سرشان مي‌آيد، به يادت بيايد خودت با آقايى و مناعت طبع مي‌خواهى مشكلت رفع بشود، پس ديگران را هم مشكلشان را با آقاى و مناعت طبع رفع كن، نه با گدايى و گدا پرورى و كلاه را برداريم و پول جمع كنيم يا نمي‌دانم صورت را بگيريم و پول جمع كنيم، اين سنتي كه بعضى از جاها سيئه است و متأسفانه بوده است و هست.

اسلام طرفدار آقايى افراد است، مرد سه روز آمد پهلوى پيغمبر كه برايش كمك كند، اين اصول كافى است سه روز آمد، يك قران به او نداد براى اين كه ديد اين جوان است اولين بار است مي‌خواهد استعدادش را از بين ببرد مناعت طبعش را از بين ببرد، من سألنا اتينا و... روز سوّم هم آمد هر روز هم مي‌رفت خانه زن مي‌گفت برو پهلوى پيغمبر پول مفت است بگير بياور، مي‌گويد بابا ديروز رفتم موعظه كرد، روز بعدش، گفت كار به تو نداشته است همينطورى پيغمبر موعظه هايش را تكرار مي‌كرد.

روز سوّم باز آمد سلام عليكم سلام عليكم صبحكم اللّه بالخير، من سألنا عطينا... اين بار ديگر خانه اش نرفت، چون ديد باز برود خانه، زن رهايش نمي‌كند، باز مي‌گويد برو چون او كشش به مقدار كشش رسول اللّه و اسلام نيست، آمد و رفت دنبال بوته كنى و نصفه روز كار كرد و مفصل است داستانش را در اصول كافى ببينيد. بعد يك روزى پيغمبر را بيرون مدينه ديد و او شتر جمازه سوار بود يعنى نمي‌دانم بنز نود و چندى سوار بود پيغمبر هم همانطورى با همان كفشهايش لنگان لنگان داشت مي‌رفت. رسيد به پيغمبر يا رسول اللّه سلام عليكم ما يك صحبتى داريم، من بگويم يا شما مي‌گوييد؟ پيغمبر فرمود تو بگو. عرض كرد: من همان جوان هستم كه چند سال قبل سه روز آمدم براى اينكه مناعت طبعم را بشكنم، آقائيم را بشكنم، شما بزرگوارى كرديد شما لطف كرديد، شما استعدادهاى مرا شكوفا كرديد، مُسكِّنْ به من نزنيد مرا سربار و كَلِّ بر جامعه بار بياوريد، به من كمك نكرديد رفتم دنبال كار كار مي‌كردم براى سوختهاى مدينه امروز هم يا رسول اللّه كل سوختهاى مدينه را من مقاطعه مي‌كنم اين هم شتر جمازه سوارش هستم چقدر هم كارگر دارم زندگى آنها را هم اداره مي‌كند.

حرفهايش را كه زد پيغمبر فرمود : درست است تو تغيير كردى امّا ما همانى هستيم كه هستيم، ما باز من سألنا عطينا و من سئل اللّه استغناه، اين روش اسلام است اين منش اسلام است، مي‌گويد روزهاى مستحب را روزهايى كه روزه اش مستحب است اگر نمي‌توانى روزه بگيرى يك مدت طعام بده به يك مستمند بعنوان جاى روزه، يعنى من كه بنا بود ارتباط با خدا پيدا كنم جاى ارتباط با خدا ارتباط با بنده خداست به نحو آبرومند و به نحو شرافتمندانه و به نحوى كه هيچ شخصيت او لطمه نخورد. روز غدير هم روزه بايد گرفت تا كمتر استفاده كرد،هم اطعام بايد كرد تا بيشتر افاده كند، كمتر بهره بردن و زيادتر استفاده كردن حقيقت زهد است، ارزش انسان هم با زهدش است نه با هيچ چيز ديگرى. ارزش انسان نزد بارى تعالى با زهد است يعنى كم توقع داشتن پُر فكر دادن، پُر نتيجه دادن. براى دين مردم براى دنياى مردم ما اگر به عنوان روحانى محترم هستيم مال اين است كه روحانى باشيم يعنى الگو باشيم، يعنى عمل ما براى ديگران اسوه باشد، ديگران بفهمند بايد با خدا سرو كار داشت نه با طلا و نقره و درهم و دينار، اگر ما متوقع هستيم هم ما درهم و دينار داشته باشيم و هم مردم دست ما را ببوسند اشتباه است، خوب چه فرقى مي‌كند طلا دارها را دستشان را مي‌بوسند چرا دست من و تو را مي‌بوسند.

ما جاى رسول اللّه هستيم مردم دستمان را مي‌بوسند رسول اللّه ازهد الزاهدين بود اميرالمؤمنين ازهد الزاهدين بود. اين هم يك نكته كه در غدير ياد آور اين معناست.

و باز نكته چهارم عرضم تمام، تفصيلش را مي‌گويم مطالعه كنيد خودتان آيه 5 از سوره مائده.

أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- (اليوم يئس الذين كفروا فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)[5] عالى ترين تفسير و زيباترين مفهوم و بهترين بيان را بعد از بيان اهل بيت (عليهم اجمعين) دراين توده هاى علما و بزرگان و مفسرين مرحوم آيت اللّه علامه طباطبايى دارد در ذيل اين آيه، برويد مراجعه كنيد خيلى زيبا بحث كرده، من دوتا نكته را از تفسير ايشان اشاره مي‌كنم عرضم تمام. يكيش از تفسير ايشان است يكيش هم اضافه و حاشيه بنده.

ايشان مي‌فرمايد اين تكميل نعمت و اتمام دين و اينكه بيگانگان مأيوس شدند و اينكه به مسلمانها مي‌گويد ديگر از كـفار نترسيد چه بوده، يك روزى بوده است كفار مأيوس شده اند يك روزى بوده است

ديگر مسلمانها ترس نداشتند نعمت خدا و دين خدا هم كامل شده است.

آن روز را ايشان بعد از بحث مفصل مي‌گويد حسب دلالت خود ظاهر قرآن و برهانها همين روز غدير خم است.

و آنى كه تكميل دين بود و ديگران را مأيوس كرد اين بود ديگران مي‌گفتند پيغمبر يك برنامه هاى دينى و اسلامى را آورده امّا همه اين برنامه ها قائم بالشخص است قائم به خود رسول اللّه است.

رسول اللّه كه از دنيا رفت ديگر كسى نيست كه دين را سرپرستى كند، كسى نيست كه جامعه را هدايت كند و آنها را ببرد به طرف قرب الى اللّه و ما مي‌آييم در دين تحريف مي‌آوريم در دين جعل مي‌كنيم دروغ، يكى چهار روز تمام مي‌شود چون قائم بالشخص است و چون قائم بالشخص است با مرگ رسول اللّه تمام مي‌شود.

امّا در غدير خم قرآن مي‌گويد وقتى ما بنا شد على بن ابيطالب را به عنوان يك ولى دينى و سرپرست دينى كه حافظ همه احكام اسلام است از جمله احكام مربوط به اداره مملكت، سياست مدن، تدبير حكومت، همه اينها را حافظش على بن ابى طالب است. ما على را قرار داديم رسول اللّه بعد از تو كه معصوم است فكر گناه هم نمي‌كند و مطالب را هم از من ياد گرفته به غير جريان عادى نه مثل محدث و استاد و شاگردها، به غير جريان عادى. او مي‌آيد سرپرستى مي‌كند دين را احكام دين را در تمام شئون بيان مي‌كند در عبادت در معامله در سياست در تدبير در حكومت همه را بيان مي‌كند البته در بعد حكومت چون حاكم در امور اجرايى يعنى امورى كه به مردم مربوط است او بايد به جاى مردم اعمال كند تا معصوم هست به كس ديگرى نمي‌رسد و لذا فردا مي‌خوانيد من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمه المعصومين. تا او هست به ديگرى نمي‌رسد بعد چه مي‌شود بحث ندارم امّا او يك شعبه است از سرپرستى اميرالمؤمنين. اساس اساس ولايت بر حفظ احكام و شئون اسلام بيان قوانين خدا كه در آن هيچ حيله و تزويرى نباشد آن هم كسى كه در سر حد اعلاى از تواضع، در سر حد اعلاى از مسئوليت پذيرى، روزى كه مسئوليت مي‌پذيرد به مردم مي‌گويد شما هم مرا هدايت كند كلكم راء و كلكم راء مسئول عن رعيته.

امّا ذيل آيه و رضيت لكم الاسلام دينا، من به عنوان خداى شما امروز براى شما راضى شدم به تسليم ... رضيت لكم الاسلام دينا من امروز راضى شدم شما با اختيار و اراده با فكر و درايت در مقابل عدل در مقابل حق مطلق كمال مطلق عدل مطلق كه ذات بارى است تسليم شويد و بعد در مقابل رسول اللّه كه مظهر صفات رب است و بعدش اميرالمؤمنين كه مظهر بعدى صفات رب است بعد از رسول اللّه در مقابل آنها آزادانه تسليم شويد يعنى با عقلتان با فكرتان با درايتتان تسليم حق بشويد با اختيار و رضيت لكم الاسلام دينا، اسلام يعنى تسليم حق شدن حقى كه همراه على بن ابيطالب است كه على مع الحق و الحق مع على اين ما دار على يدور الحق، على با حق است حق با على امّا حق به دور على مي‌چرخد نه على به دور حق مي‌چرخد.

نقطه دايره حق، على بن ابيطالب است، ديگران در دايره هستند و خط اطراف هستند، اينطور نيست كه على دنبال حق برود حق دائر مدار على است هر كجا عدالت است حق است هر كجا تواضع است حق است هر كجا زهد است حق است هركجا بار مسئوليت پذيرى است حق است هر كجا توجه به مردم است حق است هر كجا توجه به مردم است حق است هر كجا پذيرش انتقاد است حق است النصيحة لائمة المسلمين، هر كجا كه مردم را در امورى كه خداوند به آنها آزادى داده آزادشان گذاشتيم حق است، هر كجا فداكارى است حق است هر كجا خلافش است على نيست حق نيست ظلم است و ستم است و استبداد است و شيطان است و على لعنة اللّه على القوم الظالمين.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- المكاسب 1: 109.

[2]- تحف العقول: 331.

[3]- عوالي اللئالي 2: 110، الحديث 301.

[4]- المكاسب 1: 118.

[5]- مائده (5) : 5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org