بيعی كه در آن قصد منفعت محرّمه بشود
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 81 تاریخ: 1380/12/18 بسم الله الرحمن الرحيم قسم دوم از نوع دوم آنى بود كه متعاملان قصد منفعت محرمه دارند بطورى كه يرجع الى بذل مال در مقابل منفعت محرمه و براى بذل مال در مقابل منفعت محرمهاش شيخ سه مسأله بيان كرده است. مسأله اولى آن بود كه بيع بشود چيزى بشرط منفعت محرّمه و بذل مال براى همان منفعت محرّمه باشد «كبيع العنب ممن يجعله خمراً» بشرط ان يجعله خمراً. مسأله دوم جايى است كه بذل مال بشود براى منفعت محرمه لكن نه همه مال براى منفعت محرمه، مقدارى از مال مبذول براى منفعت محرمه. پس مسأله اولى اين بود كه: مال مبذول كلش براى منفعت محرمه است. مسأله دوم اين است كه مال مبذول يك مقدارش براى منفعت محرمه است. «نقل صور مسأله در كلام شيخ» در اين مسأله دوم شيخ صورى را بيان فرمودند كه مجموعش به پنج صورت برميگردد. 1- بفروشد شىء را بقصد منفعت محرمه و بذل مقدارى از مال براى منفعت محرمه باشد بعنوان قيديت، بعنوان قيد. 2- صورت دوم اين كه مقدارى از مال در مقابل منفعت محرمه باشد نه بعنوان قيد بلكه بعنوان داعى. 3- اين كه اصلاً در مقابل منفعت محرمه بذل مالى نشود بذل مال اصلاً براى منفعت محرمه نيست. 4- اين كه بذل مال در آن صفت محرم است لكن براى صرف در منفعت محلله كه آن منفعت محلله هم منفعت رائجه است. 5- بذل مال در مقابل صفت محرمه است براى صرف در منفعت محلله كه آن منفعت محلله نادره است. شيخ (قدس سره) در اين مسأله دوم پنج صورت را ذكر كرده است. مسأله اولى اين بود كه بذل مال بشود بقصد منفعت محرمه لكن كل مال براى منفعت محرمه است چه بصورت شرط ذكرى يا بصورت شرط منوى و يك قسمش هم بصورت داعى. مسأله دوم آن است كه بذل مال براى منفعت محرمه است لكن بعض مال، بعض بذل مال در مقابل منفعت محرمه است اينجا را پنج صورت شيخ برايش بيان كرده من عبارت شيخ را بخوانم تا بعد نظر خودم را عرض كنم. المسألة الثانية: «يحرم المعاوضة على الجارية المغنيّة» [مثال اين مسأله دوم جاريه مغنيه است] «و كل عين مشتملة على صفة يقصد منها الحرام» [هر عينى كه داراى يك صفتى است كه قصد ميشود از آن صفت حرام، آواز ميخواند ولى اين آوازه خوانى بقصد حرام است] «اذا قصد منها ذلك» [قصد آن صفت محرمه] «و قصد اعتبارها فى البيع على وجه يكون دخيلاً فى زيادة الثمن كالعبد الماهر فى القمار» [براى قمار بازى و مهارتش يك مقدار پول قرار ميدهد] «او اللّهو او السرقة اذا لوحظ فيه هذه الصفة» [يا يك كارگرى است خوب ميتواند سر مشترى كلاه بگذارد اين حالا اجرت اين را بيشتر قرار ميدهد كه يك مقدار از اجرت در مقابل اين كه خوب سر مشترى كلاه بگذارد و سر مشترى را شيره بمالد، اين هم يك قسمش است منتها اين اجاره اش و آن خريدش است امثال اينطور موارد.] «اذا لوحظ فيه هذه الصفة و بذل بازائها شىء من الثمن» [آنى كه در مسأله اولى بود كل الثمن در مقابل منفعت محرمه بود] «لا ما كان على وجه الداعى» [تا اينجا صورت اول بود بذل ثمن بنحو قيديت] «لاما كان على وجه داعى» ] نه آنجايى كه بذل ثمن براى منفعت محرمه شده اما بعنوان داعى بوده آنجا نه، آنجا ظاهر عبارت شيخ اين است حرام نيست.[ و يدل عليه [يعنى يدل بر تحريم تحريم معاوضه اينطورى] «انّ بذل الشىء من الثمن بملاحظة الصفة المحرّمة اكل للمال بالباطل» [اين بيست تومانى را كه اضافه ميدهد جاريه مغنيه را ميخرد هشتاد تومان ميفروشد صد تومان بيست تومانش مال آن آوازه خوانياش پيش مردها و پيش اجنبيها، بيست تومانش را ميدهد براى آن غناى حرامش، پول گرفتن در مقابل آن غناى حرام اكل مال بالباطل است چون آن ماليت ندارد پول در مقابلش دارد ميگيرد اكل مال به باطل است. پول در مقابل حرام ميگيرد، پول در مقابل حرام مثل پول حرام تصرف در او جايز نيست حالا خودش ميفرمايد:] «و يدل عليه ان بذل الشىء من الثمن بملاحظه الصفة المحرمة اكل للمال بالباطل» [شما بگوييد خوب بمقدار اين بيست تومانش را شما باطل كنيد بمقدار هشتاد تومانش سر جاى خودش باشد، راست آن مقدار از ثمنى كه بذل شده در مقابل حرام او را بياييد بگوييد باطل است؛ ميگويد بين قيد و مقيد تفكيك درست نيست.] «و تفكيك بين القيد والمقيد بصحة العقد فى المقيد و بطلانه في القيد بما قابله من الثمن غير معروف عرفاً» [به اين كه بگوييم عقد در مقيد صحيح است و بطلانش در قيد بما قابله من الثمن اينطور چيزى معروف نيست عرفاً، عرفاً اينطور تفكيكى وجود ندارد ،اين عقلائيت ندارد] لان القيد امر معنوى لايوزع عليه شىء من المال [چيزى از ثمن در مقابل او تقسيم نميشود] و ان كان يبذل المال بملاحظة وجوده ] ولو به اعتبار او پول داده شده است، بيست تومان اضافه داده شده است براى غناى حرامش ، بذل به اعتبار او بوده امّا عقلا در باب توزيع چيزى را بر او توزيع نميكنند فرق است بين قيود در معاملات و اجزاء، در اجزاء اگر جزء مادى باشد قطعاً ثمن در مقابلش تقسيم ميشود. دو كيلو گندم به بيست تومان يعنى هر يك كيلو ده تومان اگر جزء مادى باشد در مقابلش تقسيم ميشود بله در جزء معنوى هم تقسيم شدن و نشدن محل كلام است. مثل هيأت صنمى را ساخته كه له مادة و له هيئة، هيئة جزء هست اما باز جنبه معنوى دارد. به هر حال در جزئى كه جنبه مادى دارد قطعاً ثمن توزيع ميشود برايش.[ و غير واقع شرعاً [عقلائيت و عرفيت كه ندارد شرعاً هم واقع نشده است] على ما اشتهر من ان الثمن لا يوزع على الشروط [ثمن بر شروط توزيع نميشود شرعاً پس اگر بخواهيد توزيعش كنى ميشود يك عقدى كه نه عقلائى است و نه شرعى. عقلا اينطور قرار دادى را قبول ندارند شرع هم قبول ندارد. پس چاره اى نيست] «فتعين بطلان العقد رأساً [بطور من رأس بگوييم عقد باطل است] و قد ورد النص بان ثمن الجارية المغنيّة سحت [روايات هم آمده است كه ثمن جاريه مغنيه سحت است] و انه قد يكون للرجل الجارية تلهيه و ما ثمنها الا كثمن الكلب [تا حالا دو صورت گفته شد داعى و قيديت.] «نعم لو لم يلاحظ الصفة اصلاً فى كميّة الثمن [اگر او اصلاً لحاظ نشده در كميت ثمن اصلاً پولى به ازاى او داده نشده است جاريه مغنيه است اما پول جاريه را گرفته اند و به غنايش كارى نداشتند] لااشكال فى الصحة [اين صورت سوم.] ولو لوحظ من حيث انه صفة كمال قد تصرف الى المحلّل [آوازه قشنگ ميخواند، با اين آواز قشنگش ترويج حق كند با اين آواز قشنگش محتويات قرآن را براى مردم بيان كند يا خود قرآن را با اين آواز قشنگش بخواند، مطالب حلال را با همين غنا و آواز قشنگش بخواند] فيزيد لاجلها الثمن [براى خاطر آن جهت حرام كه صفت كمال است بيست تومان ميدهد براى خوشخوانيش، خوشخوانى كه در جاهاى حلال بخواند براى خودش بخواند.] «فان كانت المنفعة المحللة لتلك الصفة ممّا يعتدّ بها فلا اشكال فى الجواز [اينجا جوازش هيچ اشكالى ندارد] و ان كانت نادرة بالنّسبة الى المنفعة المحرمة [اگر اين صفت كمال خيلى موردش كم است نادر است بالنسبة به منفعت محرمه] ففى الحاقها بالعين فى عدم جواز بذل المال [ملحقش كنيم به عين براى اين كه بگوييم بذل مال جايز نيست] الا لما اشتمل على منفعة محللّة غير نادرة بالنسبة الى المحرّمة [بگوييم اينجا هم نميشود بذل مال كرد] و عدمه [الحاقش نكنيم] لان المقابل بالمبذول هو الموصوف [خلاصه اين جاريه مغنيه راپول برايش دادهاند] «و لاضمير فى زيادة ثمنه بملاحظة منفعة نادرة [پس ملحق كنيم و ملحق نكنيم] «وجهان اقواهما الثانى اذ لا يعدّ اكلاً للمال بالباطل و النص بانّ ثمن المغنيّة سحتٌ مبنى على الغالب»[1] [اين پنج صورتى را كه شيخ(قدس سره) بيان فرمودند و تفصيل هم دادهاند در حكمش. صورت اولى مقدارى از مال بذل ميشود در مقابل منفعت محرمه (قيديت) دو: بذل ميشود مقدارى از مال در مقابل منفعت محرمه (داعويت) سه: اصلاً مالى در مقابل منفعت محرمه بذل نميشود. چهار: بذل ميشود در مقابل صفت حرام براى منفعت محلله كثيره. پنج: صفت محرم براى منفعت محلله نادره. «نقل روايات مسأله» حالا رواياتى را كه شيخ فرموده بخوانم تا بعد بياييم سراغ عبارت شيخ: اما روايات: باب 16 از ابواب ما يكتسب به «عن ابراهيم بن أبى البلاد، قال: اوصى اسحاق بن عمر بجوار له مغنيات ان تبيعهن و يحمل ثمنهن الى ابى الحسن(ع)» [سفارش كرد اين جاريههاى مغنيهها را بفروشند پولش را بدهند به موسى بن جعفر(ع)] «قال: ابراهيم فبعت الجوارى بثلاثمائة ألف درهم» [موسى بن جعفر(ع) ياگوشه زندان بوده يا حالا ميگويد پول به او بدهند پول جاريه مغنيه را معلوم نيست چه كلكى بوده؛ و الا يك شيعه نميآيد جاريه مغنيه را كه ميداند كه حرام است براى حضرت بفرستد چون معلوم ميشود از اين خوانندهها بودند، خوانندههاى رسمى بودند من احتمال ميدهم كلك بوده حالا يا يشعر يا لايشعر يا دشمن رفته به او گفته تو آدم خوبى است براى آقا موسى بن جعفر(ع) اين جاريهها را بفروش پولش را بده براى آقا، بعد هم آقا قبول كند بعد هم يا اللّه بيايند و چكارش كنند؛ يا اگر هم آدم آگاهى بوده خودش وابسته بوده به دستگاههاى ظالم و آنهايى كه ميخواهند آبروى افراد را ببرند گفتند خلاصه بيا اين كار را بكن او هم گفته مانعى ندارد گفتند بكن حالا ممكن است از جاى ديگر برايت جبران بكنيم؛ ظالمها از قبل جبران ميكنند از قبل زمينه سازى ميكنند كه اين بعد وقتى به او گرفتند نتواند نه بگويد يا اين قدر توى مسائل مادى گرفتارش ميكنند كه چاره اى نداشته باشد جز تبعيت و الا نونش قطع ميشود.] و يحمل ثمنهن الى أبى الحسن(ع) قال ابراهيم: فبعت الجوارى بثلاثمائة الف درهم [سيصد هزار درهم، تقريباً ميشود سى خونبهاء، هر خونبهاى ده هزار درهم است] و حملت الثمن اليه [پول را فرستادم سراغ حضرت] فقلت له: ان مولى لك يقال له: اسحاق بن عمر اوصى عند وفاته [يك جمله را از اين آقاى دكتر دينانى رفيقمان بگويم كه دكتراى فلسفه دارد، او يك وقتى كه خدمت امام ميرفتيم شوخى ميكرد ميگفت امام (س)، امام در رجال هم خيلى قوى بود يعنى تند تند ميخواند و ميگفت ثقة او غير ثقة، آن وقت ميگفتند كه نه چطور است كه امام رجالش اين قدر قوى است او شوخى ميكرد ميگفت بعنوان شوخى زمينه شوخى بود، ميگفت امام (س) با روح عرفانياش ميفهمد كى ثقة است و كى غير ثقة نه با روح رجالى، مثلاً به اسم نگاه ميكند از قضا آن روز امام رسيد به عمرو بن شمر، ببين الان امام ميگويد اين ضعيف است از قضا امام گفت اين توثيق نشده، گفت آها من راست گفتم ببين! امام با آنروح عرفانياش. حالا اينجا اسم بابايش هم معلوم است اسحاق بن عمرو اين معلوم است كه يك چيزى داشته از اسم بابايش هم بر ميآيد كه يكطور قصد و غرضى بوده، حالا تا برسيم به آخر روايت، حالا روايت را برايتان ميخوانم البته همه اينها تحليل است هر كدام از اينها را من بيش از پنجاه سال رويش زحمت كشيدم، دارم با شوخى ميگويم اما خيلى مواظب باشيد تو زندگيتان، توى كارهايتان، توى معلوماتتان توى تاريخ.[ «اوصى عند وفاته ببيع جوار له مغنيات و حمل الثمن اليك و قد بعتهنّ [فروختم و اين هم سيصد هزار درهم [- و هذا الثمن ثلاثمائة الف درهم [مخصوصاً موسى بن جعفر(ع) هم عائلهاش سنگين بود، اين كلمه ثلاث مأة درهم برايش عنايت است اين كه ميگويد: و هذه الثمن ثلاث مأة درهم يعنى چه؟ هذا ثمنه پولهايش را آوردم ميگويد سيصد هزار درهم كم نيست؛ سى خونبهاء است آن مال موسى بن جعفر(ع) كه عائلهاش خيلى زياد بود به ده درهمش هم احتياج داشت] هذه الثمن ثلاثمائة الف درهم فقال: لاحاجة لى فيه»[2][بابى أنتم و امى و اهلى و مالى و اسرتى و بكم علمنا اللّه معالم ديننا و انقذنا من شفاجرف الهلكات و من النار ان ذكر الخير كنتم اوّله واصله و فرعه و معدنه ومأويه و منتهاه][3]- همه چيز از آنهاست همه چيز را از در خانه اهلبيت پيدا كنيد از غيراهلبيت از كسى ديگرى چيزى نگيريد، از اهل بيت بگيريد اهل بيت وحى است سينه آنها سينه رسول اللّه است كلام آنها كلام رسول اللّه است نگاهشان نگاه رسول اللّه است بعد به يك مناسبتى خواهم عرض كرد خيلى دقت كنيد روايات را تحليل كنيد، امروز كه دنياى ارتباطات و دنياى تحليل و تاريخ را داريم ميبينيم ببينيد چه زيبا عمل ميكردند لا حاجة لى تو خيال كرد من عائله ام زياد است حالا تو سيصد هزار درهم پول يك مشت جاريه رقاصه را آوردى براى من آن هم ميگويى وصيت كرده عوام فريبى يعنى ديگر حتى ميخواهند سر موسى بن جعفر هم كلاه بگذارند؛ موسى بن جعفرى كه چهارده سال براى اين كه كلاه سرش نرود زندان رفته آخر هم جسدش را از زندان آورده اند اين راباز ميخواهد كلاه سرش بگذارد خيلى عجيب است مظلوميت يكياش اين است اين كه ائمه مظلوم هستند فقط باشمشير و نيزه كه نيست اين هم مظلوميت است قشنگ در يك روايت ديگر دارد در باب الكفن مراجعه بفرماييد سندى بن شاهك گرفته موسى بن جعفر را توى سلول زندانش كرده با اين كه در اسلام متموره زندان نيست، زندانى بايد همه چيز داشته باشد فوقش زندان است گرفته توى متموره زندانش كرده يعنى زير زمين توى زير زمين هم يك گودال به پايش هم كند زده است سندى بن شاهك اين است نگهبان زندان است آن وقت ميدانيد چه ميگويد به موسى بن جعفر(ع)؟! اينها گريه دارد شمشير و نيزه خيلى گريه ندارد؛ گريه اين كلاهگذاريها دارد اين سوء استفاده ها از دين دارد عرض كرد آقا اجازه ميدهيد شما را من كفن كنم؟! لا اله الا اللّه- لا اله الا اللّه. به هر حال حضرت فرمود: نه ما كفنمان و مهريه زنهايمان و پول حجمان از طهر اموالمان است نه نميخواهم ديگر تو كلاه سر من نگذار، راحت كه نميتواند موسى بن جعفر(ع) برايش بگويد تو ميخواهى سر من كلاه بگذارى!! آخر اين قدر پررويى؟ خجالت؛ چكار كند مگر ميتواند بگويد نفس بكشد زندان است. نه يك سال نه دو سال نه سه سال نه چهار سال چهارده سال تا جنازهاش را آوردند... السلام عليكم ايّها الائمة المظلومون؛ المغصوبون حقكم اينها مظلوميت است تاريخ را اگر ميخوانيد، روايتها را اگر ميخوانيد فقط با ديد صناعى نخوانيد بله اينطورى كردند و اينطور... فكر كنيد بفهميد موظف هم هستيم آنچه ميدانيم به مردم بگوييم با رعايت همه جهات، چون زكاة العلم نشره مردم خرجى ما را دادند تا حالا براى اين كه ما از اسلام يك چيزى براي آنها بگوييم نميدانم سكوليزم و.... توده مردم اينها را از ما نميخواهند توده مردم از ما روايات را ميخواهند، روايات را طورى معنا كنيم كه ائمه را بالا ببريم كه بالا هستند نميگويم ما بالا ببريم شما ببنيد اين روايت را هر كسى بخواند بقدر درك خودش ميتواند از اين روايت بهره ببرد] «لاحاجة لى فيه ان هذء سحت و تعليمهنّ كفر [پرده روى حق پوشاندن است مغنيهها را براى اين كه پرده روى حق بپوشانند غنا يادشان دادند؛ جاريهها را غنا يادشان دادند غنا بخوانند توى مجلسى عياشى بنى العباس بعد هم آنجا بگويند بله زن است دارد ميخواند چهره دينى به او بدهند، خليفه است خليفه هرچه بخواهد مانعى ندارد خليفه اولى الامر است، اولى الامر هرچه بخواهد مانعى ندارد كفر است ستر حق است يعنى حرمت غنا را اين جاريه هاى مغنيه از بين بردند مذهب اماميه بر اين است غنا حرام است جزء مذهب است حرمت غنا، من كار ندارم غنا چه است؛ حرمت غنا فى الجمله جزء ضرورى مذهب است از نظر مذهب قابل انكار نيست اين جاريههاى مغنيه عملاً اين ضرورى را دارند از بين ميبرند پرده رويش ميگذارند و لذا كفر است كفر در مقابل اين كه پرده ميگذارند روى حقايق اسلام با اين كارشان حقايق اسلام را سبك ميكنند وقتى جلوى خليفه يك مغنيه بخواند معلوم است كه چطور ائمه ميتوانند بگويند حرام است؟ با چه بيانى بگويند كه برخورد نداشته باشد با خلفاء بنى العباس؟ با چه بيانى بگويند فرمود: «تعليمهن كفر و الاستماع منهن نفاق» [اين دو روئى است تو اگر مسلمان هستى گوش نده] «و ثمنهنّ سحت»[4] ببينيد چقدر امام زيبا به او فهماند كه ما ميفهميم چيزى كه سراپايش بدى است تازه آن آقا وصيت كرد عامل به وصيت شده تو هم آوردى من نميخواهم بگويم اينها آگاه بودند يا نا آگاه اما اجمالاً برميآيد پشت پرده يك دست سياسى و خط جناحى بوده، پشت پرده بنى العباس بودند، پشت پرده ظالمين بودند. اين اجمالاً از اين حديث بر ميآيد. روايت 6 باب 16 از ابواب ما يكتسب به: «سئل ابى الحسن الرضا(ع) عن شراء المغنية [من اين روايتها را كه ميبينم اگر فرصت صحبت داشته باشم خوشم ميآيد اينقدر صحبت كنم تا پايش سكته كنم و بميرم؛ براى اينكه بگويند فلانى در شرح يك حديث از اهلبيت(ع) سكته كرد اميدوارم اينطورى بشود يك روزى فرصتى پيدا كنم زمينه اى پيدا كنم يك دانه از اين حديثهاى ائمه را آنطورى كه دلم ميخواهد بيپرده باز كنم بعد هم پايش سكته كنم و بميرم آن وقت انشاء اللّه مشمول شفاعتشان قرار ميگيرم] سئل ابو الحسن الرضا(ع) عن شراء المغنية قال: قد تكون للرجل الجارية تلهيه [ميخوهد با او عياشى كند] «و ما ثمنها الا ثمن كلب و ثمن كلب سحتٌ و السحتٌ فى النار»[5]. روايت 7 همين باب عن أبى عبداللّه(ع) «سأله رجل عن بيع الجوارى المغنيات فقال: شراؤهنّ و بيعهنّ حرام و تعليمهن كفرٌ و استماعهن نفاق»[6] اينها رواياتى است كه شيخ(قدس سره) و نور اللّه مضجعه و سلام اللّه على امام و خدا ما را با همه شان محشور بگرداند اينجا متعرض شده است اين بيان حرفهاى شيخ. «نقد كلام شيخ در استدلال به روايات» حالا بحث در كلام شيخ است ببينيم آيا چيزى در ذهنمان ميآيد كه با شيخ اعظم بگوييم و سفارش آخوند خراسانى را عمل كنيم يا چيزى به زبانمان نميآيد. يكى دوتا شبهه در آن صور اولى به ذهن ميآيد يكى اين كه ايشان بين داعى و بين قيد فرق گذاشتند هر دويش مال بذل مال است منتها بذل مال در مقابل منفعت محرمه اگر بصورت داعى باشد ظاهر عبارت ايشان اين بود كه بيع يقع صحيحاً حرام هم نيست هم جايز است و هم باطل نيست. اگر بصورت قيد باشد يكون محرما بنده عرضم اين است هردوى اينها مثل هم هستند در حرمت و بطلان قضاءً للاطلاق )لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل([7]- لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل ميگويد از راههاى باطل شما استفاده نكنيد خوب اگريك كسى پولى رااضافه ميگيرد از جاريه مغنيه اين اضافه را ميگيرد براى غنايش داعى و انگيزه اش اين است يك وقت يك كسى ميرود جاريه مغنيه را ميگيرد براى اين كه لباسهاى خانه شان را بشويد، جاريه مغنيه را ميگيرد براى اين كه يك كار حلالى با او انجام بدهد اما يك وقت يك كسى داعيش بر شراء جاريه مغنيه بذل مقدارى از مال است در مقابل غناء حرام. فروشنده هم به همين انگيزه ميفروشد يا او انگيزه مشترى را ميداند يا او هم به همين انگيزه ميفروشد يا او هم انگيزه مشترى را ميداند خوب اين اكل مال به باطل است در مقدارى از مال كه در مقابل منفعت محرمه است اين مقدارى از مال اكل مال به باطل است چه فرقى ميكند بصورت قيد باشد يا بصورت داعى به هر حال يك مقدارى از پول را داده براى اين كه اين زن قشنگ بخواند، جلوى مردها قشنگ بخواند و قشنگ برقصد يك مقدارى از پول را به اين انگيزه داده، انگيزهاش اين نبوده لباسهايش را بشويد انگيزهاش اين نبوده كه بياورد بعد شوهر بدهد به يك آقاى كه زن ندارد و..انگيزه اش اين بوده كه يك مقدارى هم برايش بخواند فرقى بين داعى و بين شرط وجود ندارد پس چگونه شيخ(قدس سره) فرق گذاشته است؟ به هر حال بحث اين است كه داعى و شرط با همديگر فرق ندارد. و اما شبهه دوم (اينِ كه آقا اشاره فرمودند) و آن اين است كه فرمودند اگر اين ميخرد صفت محرمه را براى صرف در حلال اين كه ميشود مثل قصه آن آدم، گفت اگر شكم نداشتم يك نان و روغن سير ميخوردم؛ اگر براى صرف در حلال است ديگر صفت محرمه نيست ميشود صفت محلله اين مرد آوازه خوان را ميخرد ده بيست تومان هم براى آوازه اش ميدهد، براى اين كه قشنگ ميخواند منتها اين قشنگ خواندن را ميخواهد از آن در جاهاى حلال استفاده كنند در مثلاً ترويج دين، ترويج بهداشت و... ميخواهد ازش استفاده كند اين ديگر صفت محرمه نيست جمع بين صفت محرمه و اين كه براى جهت محلله ميخرد اين هم لايخفى ما فيه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مكاسب محرمه، شيخ اعظم 1: 47. [2]- وسائل الشيعة 17: 123، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب17، حديث5. [3]- مفاتيح، زيارت جامعه كبيره. [4]- وسائل الشيعة 17: 124، كتاب التجارة، ابواب ما يكسب به، ابواب 17، حديث7. [5]- وسائل الشيعة 17: 124، كتاب التجارة، ابواب ما يكسب به، باب 17، حديث6. [6]- وسائل الشيعة 17: 124 كتاب التجارة، ابواب ما يكسب به، باب 17، حديث7. [7]- نساء (4) : 29.
|