عدم شرطيت بلوغ در اجرای عقد از طرف صبی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 682 تاریخ: 1387/7/20 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در شرايط متعاقدين بود که يکي از آنها بلوغ است، درباره بلوغ و شرطيت بلوغ در دو موضع بحث است. يکي شرطيت بلوغ در عقد، بحيث که اين عقد هيچ ارتباطي از نظر احکام تکليفيه و وضعيه به صبي پيدا نکند. فقط صبي اجراي عقد کند، مثل اينکه وکيل باشد از طرف زوج و زوجه که عقد نکاحي را اجرا کند. آيا در جايي که عقد صبي هيچ ارتباطي به صبي از نظر احکام تکليفيه و وضعيه پيدا نميکند، باز عقدش باطل است و بلوغ شرط است، يا اينکه، عقدش صحيح است و بلوغ شرط نيست، اين يک موضع بحث و يک مقام بحث. در اينجا گفته شد که بلوغ در عقد صبياي که هيچ ارتباطي از جهت احکام تکليفيه و وضعيه به او پيدا نميکند شرطيت ندارد، دليلي هم بر شرطيتش نداريم و ادلهاي که ممکن بود به آن برای شرطیت استدلال بشود، آن ادله در گذشته ذکر شد و جواب داده شد که عمده آن ادله اين بود که حديث رفع قلم: «رفع القلم عن الصبي حتي يحتلم»؛ قلم تکليف را بر ميدارد و يا قلميرا بر ميدارد که موجب ثقل بر صبي از باب امتنان است، کلّ قلم يوجب الثقل و التکليف و الکلف علي الصبي فهو مرفوع؛ قضاء لظاهر الحديث که في مقام الامتنان است و در باب عقد صبي براي غير، هيچ ثقلي بر صبي بار نميشود، وکيل است در اجراي صيغه نکاح براي ديگران، هيچ اثري براي صبي ندارد. پس ثقلي ندارد تا ما بگوييم آن ثقل را حديث رفع قلم بر ميدارد. بلکه گاهي رفع قلم عقدش را هم شامل میشود و عقدش را کلاعقد ميکند، آن ثقل بر صبي است. جعل عقد الصبي کلاعقد و أن حديث رفع القلم يقتضي أن يکون وجود کلامه کعدمه، است بعضي وقتها اين موجب ثقل بر صبي است. اگر صبياي ميخواهد اجراي عقد کند و پولي بگيرد. ميخواهند اين صبی اجراء عقد کند، زن و مردي ميخواهند عقد متعه بخوانند، ميخواهند کسي هم ملتفت نشود، يا اينکه جوري نشود که آن عاقد براي خودش عقد کند، لذا يک صبي مميزي که چهار تا کلمه بلد است، يوکّلونه في اجراء عقد. يؤطونه اجراً، شما بگویید اين صبي نمیتواند اين کار را بکند، بي اثر است، اين يوجب الثقل علي الصبي. يوجب که بر صبي ثقل بشود. بنا بوده يک پولي گيرش بيايد حالا گيرش نیامده، بنا بوده توليد کار بشود، حالا توليد کار نشده براي صبي. اين صبي نميتواند کار بکند. پس عمده دليل بر اينکه عقدش کلاعقد است، حديث رفع قلم بود که جوابهايي داده شد، عمدهاش هم همين است که رفع قلم، قضاء لحديث الامتنان رفع ميکند قلميرا که موجب ثقل است و بگوييم قلم صحت عقد صبي را بر ميدارد، صحت عقد هيچ ثقلي بر صبي ندارد، چون هيچ باري، بار صبي نشده بود، بلکه اگر حديث رفع قلم بخواهد صحت را بردارد ، موجب ثقل بر صبي است، في بعض الاوقات و في بعض الاحيان. اين يک بحث. يک مقام از بحث. بنابراين این خلاف آن چیزی است که مرحوم شيخ اسدالله تستري فرموده که عقد الصبي وجوده کعدمه. « احتمالات وارده در عقد صبی بنابر آيه وابتلو اليتامی » بحث دوم در عقد صبي ای است که خودش مستقل باشد و عقد به او ارتباط پيدا کند، مال خودش را بخواهد بفروشد، بخواهد اجاره بدهد، بخواهد بخرد، عقد صبي در جايي که براي او تکليف ميآورد، کبيعه، و اجارته، و نکاحه، و صلحه و امثال اينها. آيا بلوغ شرط است يا شرط نيست؟ اصل در قضيه همانجوري که جلوتر گذشت و سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) هم فرمودند، آيه ابتلاء است، اصل الدلیل علی قضیة، آية الابتلاء: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم،)وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ ،([1] اين اصل در ادله شرطيت بلوغ است و در باب شرطيت بلوغ و احتمالاتي که در اين آيه است، چندين احتمال است. يکي اينکه بگوييم از آيه استفاده ميشود که بلوغ و رشد هر دو شرط است. يعني اگر بالغ باشد و رشيد نباشد، معاملهاش باطل است، إن کان رشيداً و لم يکن بالغاً، باز هم معاملاته و تصرفاته غير صحيحة. إن کان بالغاً و رشيداً، معاملاته صحيحة، و تصرفاته نافذة. يک احتمال اينکه بگوييم از آيه استفاده ميشود، کل واحدٍ منهما کفايت ميکند، رشد تنها کافي است، بلوغ تنها هم کافي است. إذا کان رشيداً و إن لم يکن بالغاً، يکفي در صحت معاملات، يک پسر بچه هشت ساله است، هنوز بالغ نشده، اما از يک رشدي برخوردار است، قشنگ ميتواند معامله کند، داد و ستد کند، بگوييم يکفي، بالغ هم هست، يکفي، ولو رشد نداشته باشد. اين هم يک احتمال که بگوييم بلوغ يا رشد علي سبيل منع الخلو. احتمال سوميکه ممکن است از آيه استفاده بشود و در مسأله هست اينکه گفته بشود، الرشد تمام الموضوع، رشد تمام موضوع است، چه بالغ باشد و چه بالغ نباشد. و في الآية ايضاً تلک الاحتمالات الثلاثة. در آيه هم اين سه احتمال وجود دارد. سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) بيان کرده است، ايشان بيان فرمودند. احتمال اول اين است که بگوييم رشد و بلوغ علي سبيل منع الخلو. )وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ،( بگوييم حتي براي غايت است و غايت در حکم مغيي نيست. وابتلوا اليتاميحتي اذا بلغوا النکاح، فإن آنستم از آن يتاماي قبل النکاح بلوغ را، فادفعوا اليهم اموالهم. بگوييم حتي، غايت در حکم مغيي نيست، وقتی که غايت در حکم مغيي نبود، مثل اکلت السمک حتي رأسها، که گفته ميشود، وابتلوا اليتاميحتي اذا بلغوا النکاح، ديگر آن وقت استيناس نميخواهد. استخبار نميخواهد. فإن آنستم از اين يتاميقبل از بلوغ، رشدي را، فادفعوا اليهم اموالهم. اگر اينجور گرفتيم، غايت در حکم مغيي نبود، يستفاد کفاية الرشد من المغيّي و الجزاء، وابتلوا اليتامي، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم. اگر در یتامی رشد يافتيد، به آنها اموال بدهيد، ديگر غايت در حکم مغيي نيست، حالا که غايت در حکم مغيي نبود، اذا بلغوا، ديگر استيناس ندارند. قبل البلوغ يختبر رشدهم، فإن کانوا رشيداً، فادفعوا اليهم اموالهم، بعد البلوغ ديگر اختبار نيست، چون غايت در حکم مغيي نبود. وقتي اختبار نبود، يا بايد بگوييد اموال را به آنها نميدهيم مطلقاً، ولو رشيد هم باشند، يا بايد بگوييد اموال را به آنها ميدهيم مطلقاً، ولو رشيد هم نباشند، اين دو تا احتمال. احتمال سوم اينکه بگوييد بعد البلوغ يدفع اليهم اموالهم، لکن تا جايي که عدم رشدشان ثابت نشود. يدفع اليهم اموالهم اذا لم يقم الحجة علي عدم رشدهم. براي اينکه بگوييم شارع گفته تا زمان بلوغ با استيناس رشدش معلوم ميشود، با اختبار، آزمايش، بعد از بلوغ، بلوغ را شارع اماره قرار داده، بلوغ امارة علي رشده، و الامارة حجة حيث لم يقطع علي خلافه و لم يدل دليل علي خلافه. بنابراين، قبل از بلوغ رشد که به او ميدهيم طبق سطر، بعد از بلوغ سه تا احتمال است: احتمال اينکه بگوييم اصلاً به او ندهيم، اين خلاف ضرورت است. قبل از بلوغ با رشد به او ميداديم، بعد از بلوغ به او ندهيم، اختبار که ندارد، به او ندهيم، اصلاً اموال بعد البلوغ داده، اين خلاف ضرورت است، ضرورت بناء عقلاء، ضرورت ظواهر، هيچ کس اين را از آيه استفاده نمیکند. ضرورت فقه و خلاف فهم عقلاء و ابنيه آنهاست. بگوييم همينجوري به او بدهیم، ولو بدانيم رشد ندارد، يعني بلوغ يک معيار تعبدي باشد. دفع مال يک مجوزش رشد است، يک مجوزش هم پانزده سال تمام است، پانزده سال تمامش که شد، ولو هيچ رشد نداشته باشد، يعني بسم الله الرحمن الرحيم با اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، اين نون اعوذ بالله را با ر، با ح بسم الله را بار، تشخيص نميدهد. بگوييم به او بدهيد. اين هم بعيدٌ جدّاً، بل خلاف ضرورة ابنيه عقلائيه در معاملات و تصرفات و عقود و حقوق مدني است. پس باقی ميماند احتمال سوم، يعني بعد از بلوغ ديگر رشد نميخواهد، فادفعوا اليهم اموالهم، براي اينکه بلوغ اماره بر رشد است. اين احتمال در آيه. بنابراين، هم بلوغ در دفع المال کفايت ميکند و هم رشد، منتها رشد از باب کشفش از اختبار است، بلوغ از باب کاشفيتش از رشد است. لذا هر دو علي سبيل منع الخلو کفایت می کند. احتمال دوم در آيه اين است که بگوييم و ابتلوا اليتاميو حتي هم براي استمرار است، غايت در حکم مغيي است. امتحان کنيد يتاميرا تا زمان بلوغ. يعني در زمان بلوغ هم امتحانشان کنيد، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم. امتحان کنيد، حتي در زمان بلوغ هم امتحان کنيد، آن وقت رشد را يافتيد، فادفعوا اليهم اموالهم، اگر اينجور باشد که استمرار دارد، و اين اختبار مستمر است تا بعد از بلوغ و لازمه استمرار اين است که هيچ کدامشان تنها به درد نميخورد. استيناس قبل البلوغ و رشد قبل البلوغ به درد نمیخورد؛ چون بايد اين استيناس کش داشته باشد تا بعد از بلوغ. بلوغ تنها هم به درد نميخورد، چون فرض اين است که گفته اختبروا حتي بعد از بلوغ. بگوييم حتي براي استمرار است. آيه ميگويد وابتلوا اليتاميو استمروا اين ابتلاء را تا بعد از بلوغ هم، اين ابتلاء را تا بعد از بلوغ هم استمرار بدهيد. اين هم يک احتمال که بنابراين هر دو را لازم داریم، هر دو ميشود جزء العلة. يکي اينکه غايت در حکم مغيي است، اما استمرار از آن استفاده نمیشود. وابتلوا اليتاميحتي اذا... امتحان کنيد! آن وقت هم امتحان کنيد، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم. چه بعد از بلوغ آنستم رشداً فادفعوا، چه قبل البلوغ. دیگر استمرار ندارد. وابتلوا اليتامي، امتحان کنيد، حتي اذا بلغوا النکاح، حتي غايت ابتلاء ميشود، در زمان بلوغ هم باز ابتلاء کنيد، يعني اگر زمان بلوغ ابتلاء کرديد و فهميديد که رشيد است، به او بدهيد، قبل البلوغ فهميديد که رشيد است، باز هم به او بدهيد، لايقال، اگر اين حتي مفادش اين باشد، گفتن نداشت، براي اينکه تمام المناط رشد است، وابتلوا اليتاميحتي اذا بلغوا النکاح، تمام المناط رشد است. وقتي تمام المناط رشد است، خوب بود بگويد وابتلوا اليتامي، فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم. هر وقت رشد را يافتيد، اموال را بهشان بدهيد. ديگر کلمه حتي بعد از نکاح با بلوغ نکاح را نداشت. اين لايقال، لأنه يقال اين براي دفع توهم است. براي دفع توهم اين است، مبادا کسي خيال کند بعد از بلوغ ديگر اختبار نميخواهد. يا بعد از بلوغ، ولو رشد هم نباشد، بايد به او داد. اين براي دفع است که چه قبل البلوغ باشد، استئنسوا و ابتلوا، فإذا آنستم فادفعوا، چه بعد البلوغ باشد. اين را گفته براي دفع توهم، اينکه کسي بگويد بعد البلوغ، خيال کند بعد البلوغ، ديگر استيناس و ابتلاء نميخواهد. يا این که حتي اگر رشد هم ندارد، بايد به او داده بشود. چهارمين احتمال اين است که امام بيان ميفرمايد: «أن تكون «حتي» حرف ابتداء للتعليل، و إذا للشرط. [حتي ابتداء باشد، اذا هم براي شرط باشد، براي تعليل،] و جملة الشرط و الجزاء جزاء له [براي اين اذا.)وابتلوا اليتاميحتي اذا بلغوا النكاح،( وابتلوا اليتامي، حتي يعني اذا بلغوا النکاح. هم به معناي شرط است و هم تعليل است. وابتلوا اليتامي، براي اينکه برسند به نکاح. آن وقت اين جملة فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم، همهاش جزاء براي اذا بلغوا النکاح است، حتي حرف ابتداء للتعليل. اذا للشرط، جمله شرط و جزاء، جزاي آن اذا،] فيراد أنه يجب ابتلاء اليتامي...، [ابتلاء يتاميواجب است، براي اينکه وقتي به نکاح رسيدند،] فاونس منهم رشد، [وقتي به نکاح رسيدند و رشد از آنها دانسته شد،] يدفع اليهم اموالهم، [و ابتلوا اليتاميبراي اينکه وقتي به رشد رسيدند و ايناس رشد از آنها شد، وادفعوا اليهم اموالهم، نتيجهاش این می شود که هر دو معتبر هستند آن وقت ميفرمايد،] فتكون النتيجة كالثالث، [يعني هر دوي اينها معتبر هستند، هم بلوغ هم رشد.] و لعل هذا الوجه هو في ما نسب الي بحر العلوم (قدس سره)، [به بحر العلوم هم که نسبت دادند، ايشان هم شايد مرادش همين بوده که اين معنا را ميخواسته است بگويد.] ثمّ إن اظهرها ثالثها»[2]، اين چهار احتمال. آنجايي که غايت در حکم مغيي نباشد، مثل )كلوا و اشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود.([3] آنجا غايت در حکم مغيي نيست. اين چهار احتمال که در حقيقت از نظر نتيجه به سه احتمال بر ميگردد ، البته احتمال چهارم خيلي بعيد است. بين آن احتمالات ثلاثه ايشان ميفرمايد «اظهرها ثالثها،» و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نساء (4): 6. [2]- کتاب البیع: 2، 12. [3] - بقره (2): 2.
|