پيرامون بيع مباح به كسی كه می دانيم صرف در حرام می كند
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 88 تاریخ: 1381/1/25 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه استدلال شده بر حرمت بيع المباح لمن يعلم أنه يعمله حراماً با فرض اينكه اين آقاى بايع انگيزه و داعيش اين نيست كه او حرام درست كند، انگيزه و داعى بايع بيع است و آثار مترتبه بر او، چون محل بحث يك چنين جايى است. براى حرمت آن استدلال شده بود به ادله نهى از منكر، به اين بيان كما اينكه نهى از منكر با رفع واجب است كسى كه دارد حرامى را انجام مى دهد من بايد جلوش را بگيرم با دفع هم واجب است، رفع منكر كما يكون واجباً به وجوب ادله نهى از منكر، فكذلك دفع منكر هم يكون واجباً به ادله وجوب نهى از منكر. ما عرض كرديم كه ادله نهى از منكر نمى تواند دفع منكر را على الاطلاق درست كند، يعنى نمى تواند سبب بشود كه ما بايد جلوى منكر را بگيريم كيف ما كان تا محل بحث را هم شامل بشود، براى اينكه ادله نهى از منكر براى غرض عدم تحقق منكر نيست كيف ما كان. و رفع منكر كيف ما كان، بلكه غرض از نهى از منكر و امر به معروف ترك المكلف است منكر را عن ارادة و اتيان المكلف و المأمور است معروف را عن ارادة، نه اين كه نهى از منكر حتى آنجايى كه اراده او هم در كار نباشد باز واجب باشد نه، غرض از او ترك منكر است براى آن كسى كه نهى شده عن ارادة و فعل معروف است عن ارادة. شواهدى عرض كرديم بر اين معنا هست، حالا يك مقدار بحث را اگر تمام كنم روشن خواهد شد، البته من يك مقدار بحث را طول دادم چون مى خواستم يك حرفهايى بزنم و الاّ راحت تر هم مى شد بحث كنيم. شواهدى عرض كرديم بر اين مطلب هست، بله اگر رفع منكر مطلقا واجب باشد مى توانيم هم بگوييم دفع منكر مطلقا واجب است. شواهدى براى اين مطلب هست، يكى از آنها از كتاب و سنت و امور ديگر. از كتاب ديروز دو آيه را خوانديم كه اظهرش عرض كردم اين آيه شريفه است ) كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر([1] اين آيه اظهر از آن آيه )المؤمنون بعضهم اولياء بعض([2]است؛ اين مال كتاب. «بررسی روايات مسأله» و امّا مال سنت، رواياتى هست كه مى شود به آن روايات استشهاد كرد. يكى اين روايتى كه جامع الاحاديث شيعه نقل كرده است. جامع الاحاديث شيعه بسيار كتاب خوبى است، خداى كند انشاء اللّه فراوان تبع بشود و فراوان در اختيار افراد قرار داده بشود، هم آقاى بروجردى و هم آنهايى كه زحمت كشيده اند در ديروز و امروز خداوند به همه شان عوض خير عنايت كند. جالبش اين است كه هم آيات را دارد و هم روايات را دارد، انسان را از خيلى از كتابها بى نياز مى كند. حديث 5 از اين باب 1 از ابواب امر به معروف و نهى از منكر؛ « قال رسول اللّه (ص) الا احدثكم عن اقوام ليسوا بانبياء و لا شهداء -] نه پيغمبر هستند و نه شهيد [- يغبطهم يوم القيامة الانبياء و الشهداء بمنازلهم من اللّه عزّوجل على منابر من نور -] ظاهر اين روايت اين است كه آنها هم غبطه اينها را مى خورند انبياء و شهدا هم غبطه شان را مى خورند [- قيل: من هم يا رسول اللّه ؟ قال : هم الذين يحببون عباد اللّه الى اللّه -] بندگان خدا را علاقمند به خدا قرار مى دهند [- و يحببون اللّه الى عباده» خدا را هم دوستدار مردم مى كنند، مردم را هم دوستدار خداوند. اينها روايات قشنگ اسلام است، اى كاش آدم وقت داشت مطالعه مى كرد و مى نوشت يادداشت مى كرد اگر چهار تا منبر گيرش مى آمد بالاى منبرش مى خواند، حالا ما كه منبر گيرمان نمى آيد. اينها كسانى هستند كه انبياء و شهدا به حالشان غبطه مى خورند - قيل من هم يا رسول اللّه ؟ قال : هم الذين يحببون عباد اللّه الى اللّه علاقمند مى كنند بندگان را به سوى خداوند. يعنى محبوب خدا قرار مى دهند. و يحببون اللّه على عباده خدا را هم محبوب بندگان قرار مى دهند به عكس آن. قلنا هذا حبب اللّه على عباده اينها خدا را به بندگانش محبوب قرار مى دهند. قال : يأمرونهم بما يحب اللّه و ينهونهم عما يكره اللّه فاذا اطاعوهم احبه اللّه وظيفه بيش از اين نيست.[3] اينها امر كنند و نهى كنند وقتى آنها اطاعت كردند آن وقت خدا دوستشان مى دارد. دائر مدار اين نيست كه گناه انجام نگيرد، دائر مدار اين است كه آنها اطاعت كنند. پس معلوم مى شود امر به معروف و نهى از منكر براى تحقق طاعت است نسبت به مأمورين و منهيين، طاعت هم متوقف بر اراده و اختيار است. اين يك روايت. روايت ديگر روايتى است در مرفوعه يعقوب بن يزيد كه از كافى نقل كرده است و از تهذيب هر دو. عن يعقوب بن يزيد رفعه قال : «قال ابو عبداللّه (عليه السلام) : الامر بالمعروف و النهى عن المنكر خُلقان من خُلق اللّه تعالى -] اينها دو تا از اخلاق خدا و روشهاى خدا هستند [- فمن نصرهما اعزه اللّه تعالى -] هر كه اين دو واجب را يارى كند خدا عزيزش مى كند.[- و من خذلهما خذله اللّه تعالى»[4] هر كه به اين دو واجب ظلم كند و خذلان كند خدا هم مخذولش مى كند. كيفيت استشهاد اين است كه امر به معروف و نهى از منكر خلق خداوند است، رويه خداوند است. خدا رويه اش امر است و نهى و نتيجتاً اطاعت مردم يا رويه اش اين است كه گناه در خارج محقق نشود ؟ كار خداوند امر كردن است و نهى كردن، نتيجتاً مردم هم اطاعت مى كنند. امر به معروف و نهى از منكر شما هم خلق الهى است، شما هم بايد امر كنيد و نهى كنيد تا مردم عن اختيار عمل كنند. اينها خُلق خدا هستند، روش الهى هستند، خُلق خدا به خود امر و نهى است براى تحقق اطاعت ) و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون([5]. سابقها اولين منبر منبريهايى كه يكى دو روز درس مى خواندند اين آيه بود (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ـ اصفهان اينطورى بود، پشت سرش هم مى آوردند ـ اى ليعرفون) بعد آن وقت بحث علمى هم مى خواستند بكنند كه بگويند ما ملاّ هستيم و فلسفه هم بلديم مى گفتند هر شيئى چهار علت نياز دارد حالا براى آن بيچاره دهاتى اينها چه فايده اى داشت، علت مادى، علت صورى، علت فاعلى، علت غائى. و اينجا الا ليعبدون مثلا علت غائى است. و امثال اين روايت كه زياد هم هست. اين طائفه از روايات كه امر به معروف و نهى از منكر را دو خَلق الهى يا دو خُلق الهى مى داند، اينها هم شهادت مى دهد كه مناط ترك عن ارادة و اتيان عن ارادة است. يك دسته روايات ديگر اين رواياتى است كه ذيل آيه )قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها الناس و الحجارة([6] آمده، حديث 2 و 4 و 5 صفحه 252. باب 3 از ابواب تأكد امر به معروف و نهى از منكر حديث 2 كافى و تهذيب هردو نقل كرده اند؛ روايت عبدالعلا مولا سام، عن ابى عبداللّه (عليه السلام) «قال : لما نزلت هذه الآية: يا أيها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً جلس رجل من المسلمين يبكى -] گفت حالا درد خودمان را داشتيم حالا تكليفمان اضافه هم شد[- و قال : أنا عجزت عن نفسى كلفت اهلى -] اين خلافه بار روى بارمان گذاشتند[- فقال رسول اللّه (ص) : حسبك أن تأمرهم بما تأمر به نفسك و تنهاهم عن ما تنهى عنه نفسك»[7] بيش از اين وظيفه ندارى ؛ تأمرهم بما تأمر نفست را، تنهى بما تنهى، بيش از اين وظيفه ندارى كه حالا نه اينكه نگذار گناه از آنها محقق بشود، و قايه از نار براى وظيفه تو فقط اين است امر كنى و نهى، نه وظيفه تو اين است كه نگذارى گناهى از آنها محقق بشود، نه اين كفايت مى كند. حالا باز روايت بعديش را بخوانم. روايت 4 همين باب از فقيه نقل شده است مرسله فقيه، و سئل الصادق (عليه السلام) : «عن قول اللّه عزّوجل قوا انفسكم و اهليكم ناراً كيف نقيهن ؟ قال : تأمرونهن و تنهونهن. قيل له : انا نأمرهن و ننهاهن فلا يقبلن.قال : اذا امرتموهن و نهيتموهن فقد قضيتم ما عليك»[8]، خوب يكى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر نسبت به خانواده است مى گويد همين كه گفتيد كفايت مى كند، آنهاى ديگر مى خواهد عمل كنند مى خواهد عمل نكنند. روايت 5 اين باب از فقه الرضا آنجا دارد «و اروى أن رجلا سأل العالم (عليه السلام) عن قول اللّه عزّوجل قوا انفسكم و اهليكم ناراً قال : يأمرهم بما أمرهم اللّه و ينهاهم عمّا نهاهم اللّه فان اطاعوا كان قد وقاهم و ان عصوا كان قد قضى ما عليه»[9] بيش از اين تكليفى ندارد. اين هم اين سرى روايات، شما البته مى توانيد روايات ديگرى هم را پيدا كنيد. پس از كتاب و سنت يكى آن مرفوعه بود و روايات ذيل آيه شريفه را برايتان عرض كرديم، حديث 11 لُبّ اللّباب را هم من ببينم كه چيست، صفحه 220. اينها احاديثى هست حالا بعد خودتان هم مى توانيد پيدا كنيد. حديث لبّ اللّباب هم همان شبيه همان احاديثى است كه مربوط به دو خَلق من اللّه هستند؛ «عن النبى (ص) قال: من امر بالمعروف و نهى عن المنكر فهو خليفة اللّه فى الارض و خليفة رسوله»[10] شواهد ديگر براى اين معنا غير از كتاب و سنت از درايتها و دلالتهاى ملازمه اى. يكى اينكه در باب امر به معروف و نهى ازمنكر ماده امر و نهى آمده و امر و نهى كارش اين است كه زمينه سازى مى كند در قلب مأمور و در قلب مكلّف كه اطاعت كند امر و نهى را. اوامر و نواهى علت تامه اطاعت نيستند، سبب اطاعت هم نيستند، اوامر و نواهى معداتى هستند براى اطاعت به اين معنا كه: امر مى كند مولا، عبد اين امر را مى فهمد منجز مى شود برايش، در ذهنش تصور مى كند عواقب خطرناك ترك را مى يابد فلذا تركش مى كند. يا نهيش مى كند، نهى را مكلّف متوجه مى شود تصور مى كند او را، تصديق مى كند كه اطاعت اين نهى فايده دارد چون عواقب مخالفت خطرناك است فيترك آن منهى عنه را. پس امر و نهى كارشان ايجاد اراده در مكلف است، اوامر و نواهى ايجاد اراده مى كنند، دخيل هستند در ايجاد اراده. امر به معروف و نهى از منكر وقتى در آن اين ماده هست ) ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر([11] معلوم مى شود غرض چه چيزي است، تعبير به امر شده و تعبير به نهى، نه تعبير به ايجاد و منع، نگفته اوجدوا لهم المعروف و امنعوا عنهم المنكر. امر به ايجاد و منع نيست؛ واجب است امر به معروف و نهى از منكر؛ امر و نهى دخيل هستند در تحقق اراده. وقتى اينطور شد ما مى فهميم امر به معروف و نهى از منكر براى تحقق اراده است براى اينكه مردم ساخته بشوند، اراده كنند واجب را بياورند اراده كنند معصيت را ترك كنند، اين يك شاهد. شاهد دوم اينكه اگر ما بخواهيم بگوييم ترك منكر كيف ما كان واجب است و فعل معروف كيف ما كان واجب است ولو او اراده نكند ولو او اختيار نكند، ما موظف هستيم خلاصه جلوى منكر را بگيريم ولو به قول مرحوم قريشى (قدس سره) با عمل جراحى. ما موظف هستيم جلوى منكر را بگيريم كيف ما كان، دست و پاى مردم را ببنديم و چشمهايشان را هم كور كنيم تا ديگر به نامحرم نگاه نكنند، گوشهايشان را هم كر كنيم تا ديگر موسيقى حرام را گوش ندهند. اگر نهى از منكر را كيف ما كان بخواهيد بگوييد واجب است اين خلاف خود نهى از منكر است؛ اگر بخواهيد بگوييد امر به معروف واجب است فعل المعروف واجب است كيف ماكان، ما بايد جامعه را طورى بكنيم كه مرده ها را دفن كنند ولو حالا اين دفن مرده ها را يك دستگاه برقى درست كنيم كليد را بزنيم اين آدم انسان مثل آدم آهنى بچرخد و مرده ها را دفن كند، از باب فعل معروف از باب اينكه مى خواهيم معروف در خارج محقق بشود. آدمها را وا داريم دفن ميت كنند شبيه آدم آهنى، يا آدمها را وا داريم غسل ميت بدهند شبيه آدم آهنى، اصلا اراده اى در كار نباشد. مى گويد آقا چرا اين بيچاره اين طوريش كردى با برق متصلش كردى مثل آدم آهنى كار كند، هنوز آدم آهنى خيلى نيامده به جامعه ؟ مى گوييم ما از اسلام فهميديم كه نه آدم آهنى اينطورى هم درست است، ما از باب اينكه مى خواهيم معروف انجام بگيرد اين را واداشتيم كه اين كار را بكند. يا دست و پاى مردم را ببنديم، چشمهاى مردم را كور كنيم، گوشها را كر كنيم؛ ترك منكر كيف ما كان ، فعل معروف كيف ما كان خلاف خود ادله امر به معروف و نهى از منكر است. چرا ؟ خودش منكر مى شود، اين براى اينكه خودش منكر مى شود. نمى شود ما بگوييم نهى از منكر با منكر؛ خود همين كه مى گويد نهى از منكر كنيد يعنى خودش بايد منكر نباشد، دست و پاى مردم را ببنديم منكر است. امر به معروف كنيد به صورتى كه خود امرتان هم معروف باشد ديگر نمى شود بگوييم امرش معروف نباشد. امر به معروف كنيد ولو امرتان ظلم باشد ولو امرتان منكر باشد. اين احكام خودش را هم شامل مى شود مثل آن آقا منبرى نيست كه گفت براى ديگران گفتيم كه نيست، يا مثل كل خبرى كاذب نيست كه خودش را بخواهد شامل بشود، همه خبرهايش مى شود دروغ، مثل كل خبرى صادق است. پس اين ادله امر به معروف و نهى از منكر خودش دلالت مى كند كه غرض از امر به معروف و نهى از منكر ترك المنكر كيف ما كان نيست، فعل المعروف كيف ما كان نيست؛ نه، اينها يك حدودى دارد، بايد خود آن امر به معروف هم معروف باشد، خود نهى از منكر هم منكر نباشد و الاّ نمى شود يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر. آن وقت يكى از اوامر پيغمبر امر به معروف است، يكيش هم نهى از منكر است. اگر بنا باشد اين نهى از منكر ولو بالمنكر هم مورد تكليف شارع باشد خلاف آن چيزى است كه فرمود ينهاهم عن المنكر. خود اين ادله مى فهماند آن جمله اى هم كه راجع به رسول اللّه (ص) آمده مى فهماند عنوان ظلم و اذيت و تضييع حقوق و اينها هم مى فهماند. اين هم شاهد دوم كه غرض از امر به معروف و نهى از منكر ترك المنكر كيف ما كان نيست، بزنيم بكوبيم. پس خود نهى از منكر نبايد منكر باشد، خود امر به معروف بايد منكر نباشد، چون هم اين ادله جلوش را مى گيرد از قضايايى است كه خودش هم مى گيرد و هم آيات ديگرى كه يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر، اين هم شاهد دوم. شاهد سوم : برخى از فقها فرموده اند شرط است در آمر به معروف و ناهى از منكر كه خودش عامل باشد، به علاوه از عالم بودن بايد عامل هم باشد. گفتند آمر به معروف و ناهى از منكر صرف اهل علم بودن فايده اى ندارد بايد اهل عمل هم باشد، بعضى از فقها اين را شرط كرده اند. بعضيها گفته اند اين شرط شرعى نيست ولى به هر حال مراعات بايد بشود. سرّش اين است كه گفته اند: اگر خودش عامل نباشد امرش و نهيش تأثير ندارد. ما كار به تأثير نداريم كه ! ما مى خواهيم منكر در خارج نباشد، تأثير ما كار نداريم. اين كه شرط دانسته اند از باب احتمال تأثير آمده اند گفته اند بايد آمر و ناهى عامل هم باشند در آن شهادت است كه غرض از اين دو واجب تحقق معروف و ترك منكر كيف ما كان نيست. و آيات قرآن و روايات هم بر اين معنا دلالت دارند. « ادامه بحث » اينكه خداوند دارد مذمت مى كند معلوم مى شود امر به بر نه براى تحقق بر است كيف ما كان، بلكه براى تحقق برّ است عن اختيار مكلف. اين هم يك شاهد. شاهد ديگرى كه براى اين معنا هست اين كه مثل شيخ طوسى و يا صاحب جواهر دو نفري يا يكي از آنها آمده اند فرموده اند اعظم امر به معروف و نهى از منكر براى صاحبان امر و قدرت اين است كه خودشان آدمهاى خوبى باشند. گفته اند اعظم امر به معروف و نهى از منكر اين است كه افرادى كه در جامعه اثر گذار هستند اينها خودشان آدمهاى خوبى باشند. پدر در خانواده امر به معروف نهى از منكرش يك مرحله اش اين است كه خودش آدم خوبى باشد، نتيجتاً بچه ها خوب مى شوند. هر كسى، كدخداى ده، شوراى ده، همينطور... هر كسى قدرت اجتماعيش بيشتر است، شخصيت اجتماعى و سياسيش بيشتر است او بايد بيشتر عمل كند، او بايد بهتر عمل كند؛ گفته اند بهترين راه امر به معروف و نهى از منكر براى آنها اين است، اين شهادت دارد بر اينكه امر به معروف و نهى از منكر براى ترك منكر و تحقق معروف است عن ارادة. شما البته با مراجعه به كتب به قرآن و سنت و امور درائيه ممكن است شواهد ديگرى هم پيدا كنيد. اذا عرفت ذلك كله فنقول: ادله نهى ازمنكر در محل بحث فايده اى ندارد. بله، اگر كسى ميداند كه اگر بايع مى داند اگر اين مبيع را به اين مشترى نفروشد يا احتمال مى دهد اگر نفروشد او از خمر سازى دست بر مي دارد، اينجا را ما قبول داريم دفع اينطورى را ما قبول داريم. اگر بايع المباح مى داند يا احتمال مى دهد كه اگر ندهد اين مباح را دست اين مشترى او تحت تأثير قرار مى گيرد و عن اختيار ديگر حرام را ترك مى كند، بله اينجا دفع واجب است. دفع منكر با احتمال تأثير مثل امر نهى از منكر با احتمال تأثير با بقيه شرائط خودش واجب است ولى اين أخص از مدعاى ماست. مدعاى ما اين است كه بيع المباح لمن يعلم أنه يعمله حراماً بگوييم تركش واجب است، فعلش از باب نهى از منكر، ما مى گوييم دليل شما از مدعايتان أعم است. بله، اگر يك جايى شد كه احتمال تأثير مى دهد با نفروختنش احتمال تأثير مى دهد لا بأس كه ادله نهى منكر آنجا را هم شامل بشود. اين تمام كلام در استدلال به نهى از منكر. « نقل كلام امام (س) در اين مسأله » امام (سلام اللّه عليه) استدلال كرده اند براى حرمت اعانت بر اثم به عقل مضافاً الى النقل يا قبل النقل. قبل از نقل به عقل امام استدلال فرموده اند، فرموده اند : عقل حكم مى كند اعانت بر اثم حرام است. فرمايش ايشان تمام، بله ما هم قبول داريم عقل كمك به اثم عدوان را زشت مى داند مخصوصاً عدوان. كمك به عدوان را و يا عدوان و اثم هردو را زشت مى داند، معين را مستحق مذمت مى داند انّما الكلام در اين است كه آيا بيع المباح لمن يعلم اين اعانه است يا اعانه نيست. ما همانطورى كه در ردّ دليل نقلى گفتيم اعانه صدق نمى كند بدون قصد و ارتباط به محل بحث ما ندارد نسبت به دليل عقليش هم همين را مى گوييم بنابراين نه از آيه دليل داريم بر حرمت بيع المباح محل بحث، نه از عقل دليل داريم و نه از ادله نهى از منكر دليل داريم، هيچ كدام اينها نمى تواند دليل بر حرمت در محل بحث ما باشد. در مقابل تحقيق در مسئله را مى خواهم عرض كنم، تحقيق اين است كه دليل نداريم بر حرمت در مقابل ده تا روايت داريم كه دليل بر جواز است. اشكالى كه به آن روايات بود عمده اشكال اين بود كه اين روايات خلاف كتاب و خلاف عقل است، خلاف اصول مسلمه است؛ نه ! هيچ خلاف اصول مسلمه نيست، براى اينكه عرض كرديم خلاف روايات لعن غارس خمر هم نيست، خلاف ادله اى هم كه مى گويد آلات لهو را بايد از بين برد هم نيست كه مقدس اردبيلى استدلال مى فرمايد. نه خلاف آيه اعانت است كما بيّناه، خلاف عقل نيست كما بيّناه، ادله نهى از منكر دلالت نمى كند باز كما بيّناه، خلاف روايات لعن غارس و حامل هم نيست كه بعضى از آقايان روزهاى اوّل اشاره فرمودند، براى اينكه آنها باز مربوط به جايى است كه غرس مى كند بداعى اينكه شرب خمر بشود، چه ربطى دارد به محل بحث ما كه بيع نمى كند به داعى اينكه اين حرام محقق بشود، بيع مى كند براى اينكه چهار شاهى گيرش بيايد، اصلا خوشش هم نمى آيد كه او خمر درست مى كند. امّا به هر حال مشترى است و آمده مشترى را هم نبايد ردّش كرد، برايش مى دهد و مى رود؛ اين اشكال هم در آن روايات نيست. آلات لهو را هم كه بايد شكست نگوييد به طريق اولى اينجا نبايد فروخت، آلات لهو را بايد شكست در محل خودش براى اينكه اگر بماند استفاده لهوى از آن مى شود، مُعد است براى او. چه ربطى دارد به مباحى كه هم كار حلال از دستش مى آيد و هم كار حرام؟ من مى فروشم بعضى از مشتريهاى من مى برند كار حرام انجام مى دهند، بعضى از مشتريهاى من مى برند كار حلال انجام مى دهند. آن آلت مُعدَّ را بايد شكست حالا آنجا هم نمى دانم چه خواهيم گفت؛ آلت مُعدَّ كه مقدمه قريبه است اسرا حكم از مقدمه قريبه به مقدمه بعيده كماترى، آن هم نمى توانيم بياييم بگوييم. آن كه ما آن روز اشاره كرديم و داغ بوديم در قصه كه در اين روايات خلاف اصول اعتقادى هست، براى اينكه دارد السنا نبيع تمرنا يا باباى من هم خرماها را مى فروخته، خوب بعد از آنى كه اعانت بر اثم نبود، بعد از آنى كه عقل او را قبيح ندانست مشمول نهى از منكر هم نبود يك كار جائزى است دارد انجام مى دهد؛ ما هم خرماهايمان را مى فروشيم هر كسى آمد به او مى دهيم، خوب زندگى بايد بچرخد ديگر. ما هم خرماهايمان را مى فروشيم گاهى مشتريهاى ما آنها هستند كه مى آيند مى خرند براى اينكه بروند شيره انگور درست كنند گاهى هم مشتريهاى ما مى خرند كه شراب درست كنند ما هم اين كار را مى كنيم؛ كجايش خلاف قواعد است ؟ حتى اين كه ما گفتيم روايات دلالت بر كراهت مى كند يكى از اين روايات كه بيعه احب، مرحوم نائينى هم قبل از ما گفته دلالت بر كراهت مى كند، اين هم آن اشكالى كه آقايان در روزهاى قبل داشتند به آن وارد است. احب إلىّ كه بفروشم به او نه اينكه ، آن يكى هم محبوب است، احب افعل التفضيل است، افعل التفضيل دلالت بر كراهت نمى كند دلالت مى كند اين محبوبيتش بيشتر از آن است احب كه اينطورى باشد. بنابراين نمى توانيم بگوييم ائمه چرا فعل مكروه مرتكب شدند. و لك أن تقول اين روايات بعد از آنى كه معارضه كند با آن روايات اينها ترجيح دارد للكثرة و صحة السند و ظهور الدلالة و عمل الاصحاب، همه كنار يك مرجح ديگر هم اين روايات دارد. صاحب جواهر مى فرمايد و فى الاخبار المجوزة جهات من الترجيح، ميرزاى نائينى (قدس سره) مى فرمايد شكى نيست كه اين اخبار مجوزه حجّت هستند. شهرت اصحاب بر جواز است يكى از مرجحاتى كه به مبناى ما هست اين كه دين اسلام دين آسانى است، بابا كاسب هستند ! حالا در كاسبى هم آمدى نشستى آنجا هى مى گويى به اين نفروش به اين بفروش، اينجا هم يك بخشنامه اينجا هم يك آئين نامه ...؛ اين حرفها را ندارد اسلام. انا نبيع تمرنا در روايت ابى كهمس است بمن يجعله خمر نه اينكه همه اش را به او مى دهيم هر كه مشترى بود به او مى دهيم. يك حرفى دارد صاحب مفتاح الكرامة (قدس سره) ايشان مى فرمايد كه بعضيها گفته اند اين روايات مجوزه تقيه است. گفته اند روايات مجوزه تقيه است، وجهش هم اين گفته اند كه در زمان صدور روايات كه زمان خلفاء بنى العباس بوده است از انگور حرام درست كردن رايج و دائر بوده است، معروف بوده است. اگر يك كسى مى آمد كه مى خواست انگور را بخرد فروشنده به او انگور نمى داد اين مى رفت برايش پاپوش درست مى كرد مى گفت آقاى منصور دوانيقى من رفته ام انگور بگيرم اين آقا چون من مى خواهم خمر درست كنم براى شماها و اطرافيانتان اين آقا اين كار را نكرده است. اين حرف تقيه اين است : گفته اين روايات كه گفته بفروشيد جائز است بفروشد، براى اين بوده است كه فروشنده ها گرفتار نشوند گرفتار جواسيس و خلفا. چه ربطى دارد به امروز، امروز كه اين حرفها نيست بيع المباح لمن يعلم أنه يعمله خمرا جائز است؛ يك شاهد شهرت و بودن يك چنين قضيه. شاهد دوّم مى فرمايد: ببين در صليب و صلبان چون اينطور حساسيتى حكومت وقت نداشته آنجا را آمده گفته نفروش. اين حرف حرف قشنگى است خيلى هم ما به اين حرف علاقه داريم براى اينكه به ما مى فهماند بايد در فهم روايات به همه خصوصيات نگاه كرد و ما مى يابيم كه پيشينيان ما كمال زحمت را كشيده اند، هر چيزى كه به ذهن ما بيايد آنها با نيش قلمشان رد شده اند ؛ ما در مقابل آنها جز اظهار عجز و جز اظهار جهل چيز ديگرى نمى توانيم داشته باشيم. لكن اين روايات را نمى شود اينطورى حمل كرد. چون در اين روايات يك قاعده كليه بيان شده است، مى فرمايد بعته فى الابان الذى كان حلالا و انما يجعله حراماً فابعده اللّه و اسحقه اگر بنا بود جواز بيع براى تقيه از جواسيس و از مأمورين اطلاعات آن وقت بود اگر بنا بر اين بود ديگر تعليل نمى خواست، حضرت مى فرمود بفروشيد. اين كه يك قاعده كليه بيان كرده دليل بر اين است كه اين حكم حكم الهى است، نه حكم تقيه اى و زمانى ؛ يك حكم الهى و قاعده كليه است نه تقيه و زمانى. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- آل عمران (3) : 110. [2]- توبه (9) : 71. [3]- مستدرك الوسائل 12 : 182، ابواب الامر و النهي و ما يناسبها، باب 1، حديث 19. [4]- مستدرك الوسائل 12 : 181، ابواب الامر و النهي و ما يناسبها، باب 1، حديث 13. [5] - الذاريات (51): 56. [6] - التحريم (66): 6. [7]- كافي 5 : 62، باب 1، حديث 1. [8]- الفقيه 3 : 441 / 4533. [9]- مستدرك الوسائل 12 : 200، باب وجوب الأمر الاهلين بالمعروف و نهيهم عن المنكر، باب 8، حديث 2. [10]- مستدرك الوسائل 12 : 179، ابواب الأمر و النهي و ما يناسبها، باب 1، حديث 7. [11] - آل عمران (3): 104.
|