وجوب امر به معروف و نهی ازمنكرعقليست يا شرعي؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 90 تاریخ: 1381/1/27 بسم الله الرحمن الرحيم سيدنا الاستاذ (س) فرمودند كه امر به معروف و نهى از منكر وجوبشان عقلى است. براى اينكه عقل قبيح ميداند نهى نكردن از مبغوض مولا و ترك امر به چيزى كه مطلوب مولاست، كه ترك او باز مبغوض است. عقل ميبيند كه اگر عبدى ببيند عبد ديگرى دارد مبغوض مولا را انجام ميدهد ميگويد بايد جلويش را بگيرد. و نهى از منكرش كند و بعد فرمودند كه فرقى بين اينجا و جايى كه اصل وجودش مبغوض است نيست. اگر يك جايى اصل وجود شيىء مبغوض بود چگونه لازم است جلوگيرى، اينجا هم صدورش مبغوض است پس جلوگيرى لازم است. ما عرض كرديم كه نه، وجوب امر به معروف و نهى از منكر عقلى نيست، و مسئله مبغوضى را كه ايشان مطرح فرموده اند اين مبغوض، نهيش، در آن مواردى كه عقل لازم ميداند مربوط به جايى است كه به ضرر مولا تمام ميشود و براى مولا ضرر دارد. و امّا در جايى كه مربوط به خود عبد باشد آنجا مبغوض مولا نيست و براى مولا هم ضررى ندارد، عقل در آنجا نهى را واجب نميداند. و اين همان معناى معروفى است كه عقلا ميگويند، شما به ما چه كار داريد قبر تو جدا قبر من هم جدا. اين همان مطلبى است كه مقدس اردبيلى فرمود: «بل قد يقبح العقل امر الغير» اين چيزى كه ديروز عرض كرديم. ديروز عرض كردم نسبت به محرمات در اسلام آنها هيچ ربطى به شارع بعنوان ضرر ندارد )فان اللّه غنى عن العالمين( [1]، مربوط به خود مردم است مصالح و مفاسدى است كه خود مردم بايد تأمينش كنند. بنابراين حكم عقل در نهى از منكر شرعى وجود ندارد. و بعبارت اخرى يا و ثانياً عرض ميكنم اصلا عقل كه اطاعت انسانها را در مقابل شارع تعالى و قوانين الهيه واجب ميداند به چه ملاك است؟ اصلا چرا عقل به ما ميگويد ما بايد از اوامر ذات بارى تعالى امتثال كنيم و محرماتش را ترك كنيم؟ براى دو جهت است بر نحوه طول، چون عقل ميبيند و ميداند كه تمام اين اوامر و نواهى براى مصالح عباد است، و در هر واجبى يك مصلحت ملزمه هست، در هر حرامى يك مفسده ملزمه در فعلش هست و عقل جلب مصلحت ملزمه را لازم ميداند، دفع مفسده ملزمه را هم لازم، بدين جهت ميگويد بايد اوامر را اطاعت كنيم. اينكه عقل ميگويد كه بر ما هست كه حرفهاى خدا را گوش بدهيم، به چه معيار است؟ معيار شكر مُنعم آن وجوب عقلى نيست، آن يك مسئله اخلاقى است. عقل الزامى كه ميكند و مذمتى كه ميكند براى اين جهت است كه در واجبات مصلحت ملزمه است در محرمات مفسده ملزمه؛ عقل ميگويد اوامر را بياور جلباً للمصالح، نواهى را ترك كن دفعاً للمفاسد. يعنى در حقيقت برمى گردد به خودش. ميگويد برو نمازت را بخوان تا مصلحت ملزمه را درك كنى، برو شراب نخور تا مفسده ملزمه را دفع كنى. اين عقل براى اين جهت الزام ميكند و الاّ اينطور نيست كه بيايد بگويد چون خداوند دستور داده تو انجام بده. خوب خداوند دستور داده باشد چرا من انجام بدهم، چه لزومى دارد من انجام بدهم؟ و امّا خوف از نار و طمع در جنت و آن دواعى آنها تقريباً در رتبه بعد است، يعنى اين كه عقل ميگويد بايد امر خدا را اطاعت كنى و الاّ جهنمت ميبرد، اگر مخالفت كنى، ميگويد خدا جهنمت ميبرد براى اينكه تو خدا را اذيت كردى يا خودت را اذيت كردى؟ اين كه من موافقت ميكنم امر را تا به بهشت بروم، مخالفت نهى عذاب دارد، عقل در مخالفت نهى بارى كه عذاب ميبيند از باب لطف عذاب ميبيند و از اين باب كه خداوند چون خواسته من به مصالح لازمه برسم. از اين باب آمده گفته آقا اينها مفاسد ملزمه، ديگر اگر پشت سرش عذاب قرار ندهد عقل كُمِيتش لنگ ميشود عقل نميتواند كنترل كند؛ آمده امر كرده دنبال امرش هم عقاب قرار داده است. پس عقاب بر مخالفت نه براى اين است كه ضررى به ذات بارى تعالى است انه غنى عن العالمين، محال است اين حرفها. بلكه از اين باب است كه لطف كرده كه اين آدم مكلف خودش را به درد سر نيندازد، پدر به پسرش ميگويد بابا اين كار را نكن درد و سر دارد. خوب عقل اين بچه درك ميكند كه نبايد برود براى خودش درد و سر درست كند. ولى باز اين درك ممكن است تحت هواهاى نفسانيه تحت تأثير قرار بگيرد، برود آن كار را انجام بدهد؛ به دنبال او ميآيد چه ميكند؟ ميآيد ميگويد اگر اين كار را انجام داديد كتكت هم ميزنم. اين عذاب پدر و تهديد پدر لطف است، براى نفع خود پسر. پس عذاب ذات بارى تعالى، بهشت ذات بارى تعالى، رضوان ذات بارى تعالى، همه و همه لطف خداوند است براى رسيدن ما به مصالحمان و براى اينكه ما از منافعمان فاصله بگيريم. سرّ لزوم اطاعت ذات بارى و مخالفت، اين است، يعنى از باب جلب منفعت و در حقيقت برميگردد به خود آدم، عقل ميگويد خوب خودت را به آب و آتش نزن؛ اين يك چيزى است كه عقل هر انسانى ميگويد. پس بنابراين ـ عقل حكم ميكند به وجوب اطاعت، حرمت مخالفت ذات بارى يعنى قبح و استحقاق مذمت، حسن و استحقاق مدح، از باب اين كه نفعش برميگردد به خود فاعل، چون ما معتقديم احكام تابع مصالح و مفاسد است حكم عقل از اين جهت است و اگر هم ترس از جهنم و طمع در بهشت باز ميبينيم كه انگيزه ميشود آن هم باز لطف خداوند است در اين مسير يعنى خدا خواسته ما گرفتار مفسده نشويم، ما در چاه نيفتيم. براى در مفسده نيفتادن انبياء را فرستاد، قرآن و كتب آسمانى را فرستاد، خوبان را فرستاد، عقل را به ما داد و بعد هم گفت كتكتان ميزنم تا عقل من بفهمد حدأقل براى كتك زدن هم كه شده ترك كنم، آن هم در همين مسير است. نه اينكه تهديدات ذات بارى و عذاب ذات بارى مربوط به خود ذات بارى باشد، تعالى اللّه عن ذلك، نعوذ باللّه از اين طورى؛ بلكه بر ميگردد به خود مكلّف و لطف و لذا گفته ميشود الاحكام الشرعية الطالف فى الاحكام العقليه. وقتى باب اين شد پس بابِ اطاعت باب برگشت به خود انسان است، اين كه شد! بنابراين من اگر ديدم ديگرى دارد گناه ميكند گناهش هم مربوط به خودش است، هيچ جامعه نيست ظلم به جامعه هم نيست من را اذيت نميكند خانه من را ديوارش را خراب نميكند، عقل هيچ الزامى نميبيند كه من جلوي او را بگيرم. چرا؟ گناه بكند تا دنده مباركش نرم بشود، راه جهنم باز است. كجاى عقل من را الزام ميكند كه جلويش را بگيرم؟ سيدنا الاستاذ الامام (سلام اللّه عليه) كلمه مبغوض را آورده، مبغوض يك ظاهرى دارد كه به ضرر آن آقاى مولا تمام ميشود. ولى اصل بحث مبغوضيت نيست بحث مخالفت است بحث نفع خود من است، نميخواهم جلوى او را بگيرم. عقل چه الزامى دارد كه من به او بگويم كه تو در چاه نيفت، خوب بيفتد در چاه. بله! اگر بينى كه نا بينا به چاه است *** اگر خاموش بنشينى گناه است آن گناه اخلاقى است، خوب برود بيفتد به من چه! خوب بود چشمش را از دست ندهد، خوب بود يك كسى ميگفت راهنماييش كند به من چه. تا برنگردد به من قبر اون هم جداست قبر من هم جداست، جا بجاك نعبد جا بجاك نستعين. اين راجع به اين جا، بنا بر اين هيچ حكم عقل نيست نسبت به احكام شرعيه، در نهى از منكر بما هو نهى عن المنكر. و امّا اين كه امام(قدس سره) روى آن تكيه كرده است، ميفرمايد ما يكون وجوده مبغوضاً چطور نهيش واجب است؟ فما يكون صدوره مبغوضاً باز هم نهيش واجب است. ما عرض ميكنيم آنجايى كه وجود مبغوض است و شارع خواسته كه اين محقق نشود كيف ما كان، معلوم ميشود براى همه انسانها ضرر دارد! اين كه پافشارى كرده گفته بچه جلويش را بگيرد، بزرگ جلويش را بگيرد، با دست جلويش را بگير با كتك خوردن جلويش را بگير كشته نشود ولو چهار تا هم بزند توى گوشت. خود همين كه وجود مبغوض است يعنى وجود منهى است من اللّه تعالى، خود اين دليل است بر اينكه اين داراى يك مفسده اى است كه به همگان ميرسد، حدأقل به آن بيننده اى كه بنشيند و جلوگيرى نكند. آنجا هم باز كشف مفسده ميشود! باز بر ميگردد به خود من، و الاّ چرا به من گفته انجام نگيرد؟ خوب بد است. بد باشد، به من چه كه بد است؟! كلاغ آمده ميخواهد سنگ بيندازد، به من چه كه جلوى كلاغ را بگيرم، اين معلوم ميشود در امور مهمه و موادى كه به قول مقدس اردبيلى (قدس سره) وجودش مبغوض است بالملازمه كشف ميكند از يك مفسده اى كه حدأقل بر ميگردد به كسى كه ميبيند و جلوگيرى نميكند. لايقال: خوب ما از ادله شرعيه امر به معروف و نهى از منكر هم همين كشف را ميكنيم لأنه يقال: اين بحث عقلى نيست، اين خارج از بحث ماست حالا آن را ميرسيم در ادله شرعيه اش. آن كارى به اين ندارد، ما فعلا عقلى قبل از حكم شرعى ميخواهيم نه عقلى بعد الحكم الشرعى. بنابراين وجوب نهى از منكر عقلى نيست، بحيث يذم تاركه، هذا كله مع اينكه بنده مواردى را عرض ميكنم شما جواب بدهيد. مى دانيد حكم عقل تخصيص بردار نيست، يا بايد بگوييد اين موارد با آن موارد فرق دارد و يا بايد برگرديد بگوييد اصل حرف نادرست است. اگر انسانى ميداند كه دارد ميرود تجارت اين مسأله معروف، و ظالم از او پول ميگيرد. پول گرفتن ظالم حرام است يا نه؟ حرام است، صدوره من الظالم مبغوض، پس بر بنده واجب است تجارت نكنم، نه خير. تاجر ميتواند تجارت كند، سيره هم بر اين بوده با اينكه عُشّار هم از آنها عُشريه ميگرفتند هيچ وقت هم نگفته اند حساب كنيم عشاره پولهارا چه كار ميكند، عشريه كم ميگيرد زياد ميگيرد، سفر تجارتى تو تزاحم اصلا نبوده است! حكم شرعى است، حكم شرعى سيره است؛ اين يك. باز موردى ديگر: حاجى ميخواهد حج برود، ميدانيد مأمورينى سر گمرك پول زور از او ميگيرند همه فقها فرموده اند حجش درست است جائز است و هيچ كس باب تزاحم را مطرح نكرده است. و امّا مورد سوّم : بنده ميدانم اصلا در خيابان كه ميروم يك كسى قيافه بنده را كه ميبيند اذيت ميشود. اذيت شدن او حرام است ديگر، نبايد اذيت بشود خودش را نبايد اذيت كند، برايش حرام است خودش را اذيت كند. خوب من نبايد بروم توى خيابان براى اينكه او اذيت نشود، از قيافه من خوشش نميآيد. براى اينكه مبغوض ذات بارى را نبايد بگذاريم به قول اين آقايان تحقق پيدا كند يا به قول مقدس اردبيلى و ديگران كه ميگويند نهى از منكر مطلقا واجب است. پوشيدن لباس بر مردان مطلقا واجب است، چرا؟ براى اينكه هر مردى كه لخت برود بيرون، علم اجمالى دارد بعضيها به دست و به يك قسمت از بدنش نگاه ميكنند، خوب براى آنها كه مبغوض است! پس بر من واجب است كه جلوى مبغوض را بگيرم. تمام سينه زنيها و عزاداريهاى مُحَرّم با فرض اينكه علم اجمالى باشد كه يك زنى نگاه ميكند بايد بگوييم يكون محرّما. اصلا از سبك گفتار من يكى خوشش نميآيد، من دارم حرف ميزنم در خانه خودم، او از حرف زدن من خوشش نميآيد. خوب بر من واجب است ترك كنم براى اينكه او دارد اذيت ميشود. حالا قيافه هاى مختلف، خصوصيات مختلف، طرف خوشش نميآيد ؛ اگر بنا باشد اين حرفها را ما بزنيم كه اصلا زندگى نميشود كرد! بگوييم هر چيزى كه ديگرى ميخواهد انجام بدهد يا انجام ميگيرد و حرام است ما بايد پايش بايستيم تا گاو و ماهى. بعد هم چه فرقى است بين بيع و بين مقدمات بعيده؟ اصلا يك كسى درخت انگور كشت ميكند ميداند بعضى از اين انگورها را آدمهايى ميخورند كه بعد اين آدمها به مردم ظلم ميكنند، علم اجمالى دارد ديگر! كشت انگورها بايد حرام باشد. اصلا يك كسى ميتواند حفر قنات ميكند، ميداند با آبهاى اين قنات يك آدمهاى بدجنسى ميآيد ظهر گرما تشنه شان شده است آب ميخورند و مظلومين را كتك ميزنند ؛ فرقى بين مقدمات بعيده و غريبه نيست براى اينكه ملاك شما اين است ميگوييد مبغوض مولا نبايد انجام بگيرد، عبد بايد جلوى مبغوض مولا را بگيرد. بنا بر اين تا اينجا كه آمديم نهى از منكر و امر به معروف همانطورى كه مقدس اردبيلى ميفرمايد وجوب عقلى ندارند بلكه وجوب شرعى دارد. بله، اگر وجوب عقلى داشته باشند همانطرزى كه سيدنا الامام (سلام اللّه عليه) فرموده بيع العنب لمن يعلم أنه يعمله خمرا يكون حراماً براى اينكه دفع و رفعش مثل هم است، مبغوض بايد محقق نشود، عقل ميگويد مبغوض بايد محقق نشود. و امّا اگر گفتيم امر به معروف و نهى از منكر دو واجب شرعى هستند؛ مدلول ادله، بايد اقتصار بشود به مورد دليل. به نظر بنده تبعاً لما يميل اليه مقدس اردبيلى(قدس سره) منتها جرأت نكرده صريح بگويد، امر به معروف و نهى از منكر دائر مدار عنوان امر به معروف و نهى از منكر است يعنى بايد امر صدق كند و نهى صدق كند. و اين يا به اين است كه بالقلب مع اينكه صورتش را در مقابلش در هم بكشد كه بشود نهى عملى يا امر عملى، دستور دارد بهش ميدهد عملا. يا به اين است كه با زبان به او بگويد كه اين كار را نكن. دو تا مرتبه به نظر بنده امر به معروف و نهى از منكر بيشتر ندارد، يكى بالقلب و بالوجه المكهفر به نحوى كه او بفهمد و صرف نظر كند، يكى باللسان، نكن، اين كار را انجام بده و اين كار را انجام نده. امّا با زدن باليد چه ضربش باشد چه جرحش باشد چه حبسش باشد چه قتلش باشد همه اينها خارج از ادله نهى از منكر هستند. و امّا اگر دليل را شرعى دانستيم اقتصار ميشود به مدلول دليل. مدلول دليل امر است و نهى، امر و نهى چه ارتباطى دارد به ضرب باليد؟ چه ارتباطى دارد به اينكه يك صد تا شلاق بزنند به كمرش؟ چه ارتباطى دارد به حبس؟ امر به معروف و نهى از منكر همانطورى كه ـ شما مراجعه كنيد شرح ارشاد را ـ همانطورى كه يميل اليه مقدس اردبيلى بر بيش از امر و نهى عملى به وجوه المكهفره و بر بيش از زبان صدق نميكند بكن يا نكن. نصيحت هم امر به معروف نيست، نصيحت نصيحت است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - آل عمران (3) 97.
|