مرور مبحث مستثنیات منع بیع ام ولد ـ مورد اول: فروش برای ادای ثمن رقبه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1053 تاریخ: 1390/10/19 بسم الله الرحمن الرحيم بحث دربارهی این بود که امّ ولد را بعد از موت مولا میتوان فروخت، برای ادای ثمن رقبهی خودش در صورتی که چیز دیگری نداشته باشد و صحیحهی عمر بن یزید[1] هم بر این معنا دلالت میکرد و همینطور روایت عمر بن یزید[2] هم دلالت میکرد، بعد مناقشه و اشکالهایی را شیخ[3] بیان فرمودند تا رسیدند به تعارض بین صحیحهی ابن مارد[4] و روایت عمر بن یزید و آنجا گفته شد بعد از تعارض در عامّ من وجه باید رجوع کرد به قاعدهی دیگری که در باب است و قاعده به نظر شیخ منع از بیع بود، چون شیخ فرمود به طور کلّی بیع امّ ولد جایز نیست، إلّا ما خرج بالدّلیل، بعد یک مناقشهای در آن دارد، و قائلین به جواز میگفتند رجوع میشود به النّاس مسلّطون علی أموالهم، بعد از آنکه شیخ در این تعارض هم مناقشهای میکند یک وجه دیگری را ذکر میکند که با آن وجه میشود استدلال کرد برای اینکه منع بیع در حال حیات نیست و در حال حیات میشود او را فروخت و آن تعارض است بین وجوب ادای دین و بین قاعدهی عدم جواز بیع، قاعدهی عدم جواز بیع میگوید در حال حیات مولا نمیشود آن را فروخت، حال ممات خارج شده، از طرفی قاعدهی وجوب ادای دین میگوید میشود فروخت، این دوتا قاعده با هم تعارض میکنند و وقتی تعارض کردند، میرویم سراغ قواعد دیگر مثل النّاس مسلّطون علی أموالهم و نتیجه میشود فتوای مشهور که در حال حیات او هم برای ادای دینش میشود فروخت، شیخ (قدّس سرّه) به این وجه هم اشکال میکند، میفرماید بله، قاعدهی وجوب ادای دین میگوید دین واجب است، لکن قاعدهی ادا مشروط است به قدرت عقلی و شرعی و اگر قدرت عقلی و شرعی نباشد، وجوب ادای دین آنجا راه ندارد، و در ما نحن فیه وقتی اصل عدم جواز بیع است در حال حیات، عدم جواز میشود منع شرعی، محذور شرعی و محذور شرعی مانع میشود از جریان وجوب ادای دین، ادای دین واجب است، مگر برخورد کند به محذور عقلی یا محذور شرعی، کما اینکه اگر چیزی را دارد که وقف است یا رهن است، نمیشود ادای دین به آن عین موقوفه بشود یا با عین مرهونه بشود، اینجا هم نمیشود بگوییم قاعدهی وجوب ادای دین سبب میشود که در حال حیاتش بیاید او را بفروشد، برای اینکه منع دارد بیع او، بعبارةٍ أخری وجوب ادای دین معلّق است به عدم منع و قاعدهی منع منجّز است، آن معلّق به عدم منع است، این خودش منجّز است و این قاعدهی منجّز بر آن مقدم میشود، حاکم بر آن است، موضوع آن را از بین میبرد، یجب أداء الدّین مع القدرة الشرعیّة وجوب ادای دین مانع میشود و میگوید قدرت شرعی نیست، بنابراین در حال حیات بیع او جایز نمیباشد و نمیتوانیم بگوییم در حال حیات بیع او جایز است، شبیه آن را شما در فقه و اصول زیاد دارید، مثلاً برائت شرعی و برائت عقلی معلّق هستند به عدم وجود حجّت، اصلاً موضوع آنها این است که حجّت شرعی نباشد، اگر حجّت شرعی بود نوبت به برائت عقلی و شرعی نمیرسد یا اطلاق، ظهور اطلاقی معلّق است به عدم بیان، امّا ظهور عام معلّق نیست، بنابراین اگر بین ظهور اطلاقی و ظهور عمومی با هم تعارض شد، ظهور اطلاقی یک مطلبی را افاده میکند در یک مورد، ظهور بالعموم خلاف آن را افاده میکند، عموم مقدّم است، برای اینکه آن بیان است و ظهور اطلاقی منوط به عدم بیان است، ظهور اطلاقی پرچمی را که به دست گرفته پرچم لا بیان است، ظهور عمومی میآید میگوید من بیان هستم، بنابراین جایی از برای تو نیست، پس در ظهور اطلاقی و ظهور عمومی هم همین حرف است. اینجا شیخ آخر سر هم میفرماید خلاصه مسئله محلّ اشکال است. یک مطلبی بنده از روز اوّلی که وارد بحث امّ ولد شدم و روزهایی که صحیحهی عمر بن یزید و روایت عمر بن یزید محلّ بحث بود، به ذهنم آمد که صحیحهی عمر بن یزید اطلاق دارد، هم شامل حال حیات میشود، هم شامل حال ممات میشود، که شیخ هم میفرماید روایة عمر بن یزید بل صحیحهی او، منتها اشکال شد که نه، صحیحهی عمر بن یزید سؤال و جواب برای مطلق امّ ولد نیست، بیع امّ ولد، بلکه مربوط به بیع امّ ولدی است که از بعد از موت مولا حاصل شده است، برای جهاتی که در آن حدیث بود. «کلام مرحوم شیخ اسد الله تستری در رابطه با جواز بیع ام ولد در این مورد حتی در حال حیات مولا» مرحوم شیخ اسدالله تستری (قدّس سرّه) توجّه به این جهت فرموده و میخواهد بفرماید که آن صحیحهی عمر بن یزید اطلاق دارد، روایت عمر بن یزید هم غیر از آن است و آن هم اطلاق دارد و سند آن هم با عمل اصحاب جبران میشود، مع اینکه معلّی بن خنیس هم از مشایخ اجازه است، خلاصه ایشان با اطلاق آن روایت، روایت عمر بن یزید و با اثبات عمومیت و اطلاق در صحیحه میخواهد بفرماید بیع امّ ولد در حال حیات هم جایز میباشد، میشود برای ثمن رقبهاش او را فروخت، ایشان میفرمایند لا بأس به إلّا من اشتماله على معلّى بن محمّد و قد عد من مشايخ الإجازة [او شمرده شده از مشایخ اجازه] عن عمر بن يزيد...، [روایت را نقل میکند، آن روایت مطلقه را، میفرماید] و ضعف هذا الخبر أو قصوره منجبرٌ بعمل الأصحاب [این ضعف سند آن با عمل اصحاب منجبر میشود،] و الرّاوى و المروىّ عنه فيهما واحد و هما مختلفتان في الدّلالة وضوحاً و خفاءً [امّا نسبت به دلالت وضوح و خفاء آنها با هم فرق پیدا میکند،] فالإطلاق في الثّانى [که روایت باشد،] مقيّدٌ بما إذا لم يكن للمولى ما يؤدّى منه الثّمن [چون روایت عمر بن یزید به طور کلّی داشت میشود برای ادای دین او فروخت، ولو چیز دیگری هم داشته باشد یا نداشته باشد، میفرماید این اطلاقش با آن تقیید میشود،] كما نصّ عليه في الأوّل [اوّلی آن را مقیّد کرده بود لم یدع شیئاً،] و الأوّل صريحٌ في وقوع البيع مع وجود الولد [چون داشت ولدش است،] و الثّانى متناولٌ لذلك بل ظاهرٌ فيه [چرا ظاهرٌ؟ ولو تصریح نکرده به ولد،] لأنّ أمّ الولد و إن كانت قد تطلق على من مات ولدها لكنّه حينئذٍ يجوز بيعها مطلقا و لا يختصّ بما إذا كان في ثمنها فالتّخصيص بذلك [اگر بنا بود برای غیر آن صورت باشد،] دليلٌ ارادة ما نصّ عليه في الاوّل [وقتی فرزند نداشته باشد، بیع او جایز است، چه در دین، چه در غیر دین، و لا يختصّ بما إذا كان في ثمنها امّ ولدی که بچّهی او مرده، بیع او جایز است، چه در ثمن او، چه در غیر ثمن، در حالتی که در روایت، روایت عمر بن یزید دارد فی ثمنها، این میگوید شاهد بر این است که برای آنجاست، فالتّخصيص بذلک یعنی بما إذا كان في ثمنها، دليل ارادة ما نصّ عليه في الأوّل یعنی آنجایی که ولد داشته باشد، امّ ولدی که ولد او زنده باشد، باز] و الثّانى يعمّ صورتى حيوة المولى و موته [ولی دومی صورت حیات مولا و موت او را شامل میشود، مولا زنده باشد یا مرده، باز روایت عمر بن یزید از این جهت اطلاق دارد. حالا بگذارید من روایت عمر بن یزید را بخوانم، «سألته عن أمّ الولد یباع فی الدّین قال نعم فی ثمن رقبتها»[5] این روایت عمر بن یزید است که در ثمن رقبهی او میگوید، چه حال حیات مولا و چه حال ممات مولا، چه مولا پول داشته باشد غیر از آن بپردازد، چه نداشته باشد، امّا اوّلی تصریح به ولد داشت و موت مولا بود، ما میگفتیم برای موت مولاست، ایشان میخواهد بفرماید صحیحه هم اعم است، صحیحهی عمر بن یزید این بود «قال قلت لأبی إبراهیم (علیهالسّلام) أسئلک قال سل قلت لم باع أمیر المؤمنین (علیهالسّلام) أمّهات الأولاد قال فی فکاک رقابهنّ قلت و کیف ذلک قال أیّما رجلٌ اشتری جاریةً فأولدها...،»[6] تا آخر روایت، میگوید این روایت دومی صورت حیات مولا و موت را میگیرد، که خواندیم گرفت،] و کذلک أوّل الأوّل...، [یعنی اوّل صحیحه هم هر دو را میگیرد، لم باع أمیر المؤمنین أمّهات الأولاد قال فی فکاک رقابهنّ چه مولا زنده باشد، چه مولا زنده نباشد، میگوید اوّل آن را هم میگیرد، بلکه آخر آن را هم میگیرد، هم اوّل آن عمومیت دارد، هم آن آخر آن که دارد و لم یدع من المال ما یؤدّی عنه] و لیس أوّله [شما نگویید اوّل آن از امّهاتی که او فروخته سؤال کرده و آن برای جایی بوده که صاحب او مرده بوده، عمومیت ندارد،] قضیة حالٍ [یعنی یک قضیهی شخصیه،] لا عموم فیها بل ظاهره قصد بیان الحکم الّذی یبنی علیه العمل و یؤخذ بمقتضاه [نمیخواسته است یک چیزی بپرسد، نه، این نبوده، میخواسته بپرسد که آن را مبنای عمل قرار بدهد، نه اینکه میخواسته بپرسد چرا آن امّهات اولاد، یک چیزی به معلومات او اضافه بشود، میخواسته است آن را مبنای عمل قرار بدهد، شبیه قضایای شخصیه که گاهی این قضایای شخصیه را مورّخین از امیرالمؤمنین نقل میکنند، این عمومیت دارد یا ندارد؟ ندارد، ممکن است یک چیزی در آن بوده که اطلاق نداشته، گاهی قضایای شخصیه از ائمّهی معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین) نقل میشود، این اطلاق دارد بر اینکه این نقل برای بیان حکم است، یعنی حکم را دارد با نقل بیان میکند، یک وقت حکم با بیان خودش است، یک وقت حکم با بیان رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، یک وقت حکم با لسان قرآن است، یک وقت حکم با نقل یک قضیه است، یعنی یک فعلی را دارد نقل میکند، حکم را با فعل میخواهد بیان کند، وقتی میخواهد بیان کند اگر خصوصیتی باشد باید امام آن را تذکّر بدهد و الّا در نقل آن درست نقل نشده، نقلهای از ائمّه، از امیرالمؤمنین اطلاق دارد، دیگر ما بالاتر از مرحوم شیخ اسدالله نمیتوانیم حرف بزنیم، و لیس أوّله قضیة حالٍ، میگویند مقابله با شیخ بوده و الّا گل میکرد، بل ظاهره قصد بیان الحکم الّذی یبنی علیه العمل و یؤخذ بمقتضاه، میخواسته برای سؤال، سؤال عملی بوده، نه یک سؤال علمی، تا بگویید برای یک سری امّهات اولاد را پرسیده،] و لعلّ هذا هو السبب في حكم الشهيد الثّانى[7] بإطلاقه و شموله للصورتين [شهید هم شاید همین را فهمیده که این میخواسته مبنای عمل قرار بدهد، سؤال عملی بوده نه سؤال علمی که یک چیزی به معلومات او اضافه بشود مثل سؤال معمایی، میگوید شهید ثانی هم این را گفته] و امّا قوله أيّما رجلٌ [آن آخر صحیحه داشت: قال أیّما رجلٌ اشتری جاریةً فأولدها ثمّ لم یؤدّ ثمنها و لم یدع من المال ما یؤدّی عنه و بیعت فأدّی ثمنها میگوید أمّا قوله أيّما رجلٌ] الى قوله و لم يدع من المال فهو و إن كان ظاهراً في البيع الواقع بعد موت المولى» [این برای بعد از موت مولا است،] و يؤمى إليه أيضا قوله بيعت [بیعت هم فعل مجهول آمده،] لكنّه لا يقتضى تقييد الإطلاق [آن اطلاق صدر را نمیتواند تقیید بزند،] لإحتمال كون الغرض بيان احدى الصّورتين في مقام التّمثيل [این در مقام تمثیل یکی از صورتها را مثال زده،] و إطلاق الخبر الثّانى يكشف عن كونه تمثيلاً تخصيصاً و لا بياناً [این از باب تمثیل است، نه از باب تخصیص و از باب بیان،] لأنّ بيع أمير المؤمنين (علیهالسّلام) كان في هذه الصّورة خاصة و قد فهم الأصحاب ذلك أيضا [اصحاب هم عمومیت فهمیدند و تمثیل،] كما يظهر منهم حيث لم يخصوا الحكم بذلك و لم يعتبروا مفهومه [نگفتند برای موت مولا، عمومیت فهمیدند و نگفتند مفهوم آن این است که در حال حیات نه،] و أمّا قوله لم باع أمير المؤمنين (علیهالسّلام) فلا يقتضى [میگوید خوب باع أمیر المؤمنین مورد آن جایی بوده است که صاحب او زنده نبوده دیگر، پس مرده بوده، از اوّل سؤال برای مرده است،] كون البيع صادراً منه و أنّه وقع بعد موت المولى لأنّه في حياته هو الّذي يباشر البيع [اگر برای حیات او بود خود آن آقا مباشرت میکرد. و أمّا قوله فلا یقتضی چرا لا یقتضی؟] و ذلك لأنّه لا فرق بين حياته و موته في أنّ المباشر هو المولى مع وجوده و الوارث بعد موته فلا وجه لمباشرته (علیهالسّلام) [خود او باشد، خود او میفروشد، خود او نباشد چه کسی میفروشد؟ وارث میفروشد، باز نوبت به حضرت نمیرسد،] إلّا بطريق الوكالة أو الولاية حيث وجد سببها كامتناع المولى أو الوارث [مولا نمیخواهد بفروشد یا وارث یا صغر او] أو نحو ذلک فالوجه في اسناد البیع إلیه [اینجا فی إسناده دارد، بیع را من اضافه میکنم، مثل مرحوم سلطانی کفایه میفرمود، اصلاً طوری میخواند که احتیاج به شرح نداشت،] فالوجه في اسناده إلیه [یعنی إلی أمیر المؤمنین] امّا ذلك فيعمّ الصورتين أو حكمه بالبيع عموما لو في الموارد الخاصّة [اصلاً حکم مسئله را بیان کرده، اینکه دارد باع أمیر المؤمنین از باب حکم مسئله است، لم باع أمیر المؤمنین یعنی لم حَکَم به بیع او، یا حکم او را بیان کرده،] لأنّ مثل ذلك ممّا يرجع فيه إليه (علیهالسّلام) لتعلّق حقّ اللّه تعالى و حقّ أمّ الولد ببقائها لتحصيل انعتاقها مع حصول شرائطه و أمّا قول السائل فيبعن فمع أنّه في كلامه لا ايماء فيه على موت المولى أيضاً [آنجا هم هیچ اشارهای ندارد، فمع أنّه في كلامه یعنی فی کلام سائل، لا ايماء فيه على موت المولى، در کلام سائل بود یا کلام امام؟ قلت فیبعن فی ما سوی ذلک قال بل، در کلام سائل، میگوید فيبعن فمع أنّه في كلام سائل لا ايماء فيه على موت المولى أيضاً] بالخصوص إذا قصد التّعميم للصورتين كما قلنا [این تا اینجای این روایت،] ثمّ إنّ الخبر الأوّل صريحٌ[8] در ردّ شیخ و خبر دوم هم میگوید که چنین است و چنان است و سند آن را جبران میکند. «آیا مستثنیات دین در ما نحن فیه هم معتبر است یا نه؟» حالا بحث بعدی در این است که در باب بیع امّ ولد که میگوییم وقتی مولا چیزی ندارد برای ثمن او بدهد، عسر در ادای ثمن آیا در اینجا مستثنیات دین هم مستثنی است؟ یعنی اگر مستثنیات دین را دارد باز میتوانند بفروشند یا نه، پس کلام در این است که آیا مستثنیات دین در اینجا هم مستثنی است؟ میگذاریم کنار و رقبه را میفروشیم؟ یا مستثنیات دین در اینجا مستثنی نیست و اگر مستثنیات دارد مثل خانه، کتاب، زندگی، آنها را میفروشیم و رقبه را نمیفروشیم و این محلّ بحث است، آن وقت فروعی هم که بر آن متفرّع است، یکی کفن اوست، اگر میّت یک کفنی برای خودش تهیه کرده، آیا حالا این کفن هم جزء آنهایی است که مقدم است بر بیع رقبه، چون کفن را هم نمیشود برای ادای دین فروخت، اگر یک کسی مرده، یک کفن برای خودش تهیه کرده، دیگر نمیآیند بگویند این کفن او را بردارید بدهی او را بدهید، کفن هم جزء مستثنیات دین است، منتها نسبت به میّت، آیا آنجا هم تابع همین مسئله است، کفن جزء مستثنیات است، اگر آمدید گفتید اینجا هم مستثنیات است، کفن را میگذاریم کنار، رقبه را میفروشیم، اگر گفتید اینجا مستثنیات نیست، کفن را چه کار میکنیم؟ میبریم بازار، رقبه را، امه را سر جای خودش را نگه میداریم یا فرع سوم، اگر در حال حیات اوست، حالا شما قائل شدید در حال حیات هم بیع امّ ولد جایز است. حالا او به این امه احتیاج دارد، این امهای که امّ ولد است و پول رقبهی او را نداده، به این احتیاج دارد، خوب اگر گفتید مستثنیات دین اینجا هم مستثنی است، اصلاً او را میفروشیم یا نمیفروشیم؟ نمیفروشیم، جزء مستثنیات دین است، اگر گفتید مستثنیات دین اینجا راه ندارد، او را میفروشیم، فرع دیگر؛ یک وقت جنس را میخرد نقدی، یک وقت جنس را میخرد، پول آن را از کیسهی دیگری میدهد، دیگری میگوید من پول آن را میدهم، یک وقت جنس را میگیرد در ذمّه، بعد حدود شاید 30 فرع تقریباً شیخ در همینجا بیان فرموده است، ـ قدّس اللّه روحه و نوّر اللّه مضجعه و من مثله من الفقهاء العاملین الرّاشدین و لا سیّما سیّدنا الأستاذ(سلاماللهعلیه) ـ که اینها چگونه فقه را اداره کردهاند و چه زحماتی کشیدهاند. «بیان نکاتی اخلاقی در رابطه با ارزش فقه و فقهاء» این ارزش فقها را حفظ کنید، همیشه با دید عظمت به فقها نگاه کنید، خدا برای ما روزی را نیاورد که به فقهای بزرگوار چیزی بگوییم که خلاف احترام باشد، آن سبب میشود عمر ما بیبرکت بشود، نسل ما بیبرکت بشود، زندگی بیبرکت بشود، روز قیامت هم نزد ائمّهی معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین) خجالت بکشیم، نزد امام صادق که آقا اینها حرفهای ما را میزدند، اینها قال الصّادق و قال الباقر میگفتند، چرا احترام نکردی به قدری که به یک پولدار را احترام میکنی؟ به قدری که به یک صاحب منصب را احترام میکنی؟ به قدری که به یکی که از او میترسی احترام میکنی؟ چرا احترام نکردی؟ احترام به آنها یکی از فرایض اخلاقی است، توهین از محرّمات کبیره است، قطع رابطهی انسان میشود با خدای خویش. «توصیههای اخلاقی به مناسبت اربعین» من حالا یکی، دو جمله به مناسبت قضایای اربعین و دههی صفر عرض کنم، عرض من تمام. در قضیهی اربعین شما میدانید از امام حسن عسکری (سلاماللهعلیه) است؛ «علامات المؤمن خمس»[9] پنج تا چیز علامت اوست، یکی از آنها زیارة الأربعین است. علامت مؤمن یعنی علامت شیعه، علامت شیعه این پنجتا است، این را یادتان باشد، این در زمانی بوده که برای شیعه هیچ ارزشی قائل نمیشدند، یعنی اگر یک کسی میگفت من شیعه هستم، از همهی مزایا یا بعضی مزایا مرحوم میشده، اصلاً به او احترامی نمیگذاشتند، خوب آنجا اگر کسی این کارها را میکرد این نشانهی این بود که این آقا شیعه است، معنای آن این نیست که اگر یک جا شیعه بودن شد امتیازآور، حالا هر کسی انگشتر را کرد دست راست خود و بسم الله را هم بلند گفت و زیارت اربعین را هم خواند و... ما بیاییم بگوییم این روایت این را هم میگیرد، این علامت است روی جریان عادی، نشانه است در زمانی که شیعه در محرومیت بوده، آن وقت مهم است، مثل اینکه انقلابی بودن در آن زمانی که میزدند و میبستند و میکشتند و شکنجه میکردند ارزش داشت و الّا حالا انقلابی بشوم، سر و صدا راه بیفتد، این خیلی مهم نیست، اگر برای خدا باشد شاید ثوابی داشته باشد، غیر خدا باشد که هیچ چیز، اینجا هم این روایت برای آن زمان است و هر زمانی که شیعه بودن برای او محرومیت است، این علامت برای آن وقت است، نگویید پس بنابراین هر کسی اینها را دستش کرد میشود شیعه، نه، نشانهی شیعه است، این اصلاً نشانه نیست، این فریب اوست، او میخواهد از این باب سوء استفاده کند و بهره ببرد. این یک نکته در علامت، نکتهی دوم زیارة الأربعین است که همان زیارت اربعینی است که هم از جابر نقل شده، هم از امام صادق (سلاماللهعلیه) نقل شده، هم محدّث قمی[10] میگوید زیارت نیمهی رجب هم همین است و زیارت اربعین نقل شده است. علّامهی مجلسی در زاد المعاد[11] میگوید که بعضیها گفتهاند اینکه در روز اربعین به زیارت آن، تحریص و ترغیب شده است، برای این بوده است که اهل بیت برگشتند کربلا و سرهای شهدا را آوردند و دفن کردند که ظاهراً روضة الصفا میگوید سرهای شهدا آن روز آمد و اهل بیت سرها را آن روز دفن کردند، مرحوم علّامهی مجلسی میگوید این بعید است، نه، نمیشود اینها اربعین آمده باشند، این را رد میکند، من حالا کاری به ردّ و ایراد آن ندارم، بعد میفرماید لعلّ سرّ اهمیّت دادن به زیارت اربعین از طرف معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین) این بوده که جابر آمده برای زیارت، یعنی آدم به یک جایی میرسد از نظر ارزش که میآید یک زیارت بخواند، زیارت او سبب میشود آن روز ارزش پیدا کند و ائمّه بگویند زیارت اربعین را بخوانید، شاید برای این است که جابر فراموش نشود، میگوید برای عظمت جابر و ارزش جابر که آمده، چون مسلّم است در اربعین اوّل آمده، چون زیارت جابر بوده این سبب عظمت روز اربعین شده و تشویق ائمّه (سلاماللهعلیهمأجمعین) به اینکه زیارت کنید ابی عبدالله را، این هم یک نکته است، خیلی نکتهی زیبایی است که مرحوم مجلسی میگوید و درس است برای انسان، انسان برسد به جایی که برای یک زیارت رفتن او اینقدر ارزش قائل بشوند و برای یک زیارت او طوری باشد که هیچگاه این عمل فراموش نشود، جابر کربلا نیامد، امّا کم از شهدا اسم او برده نمیشود، هر سال اربعین که میرسد جابر بن عبدالله انصاری مطرح است و زندگی جابر بن عبدالله انصاری هم مطرح است و باز دارد زیارت اربعین را یک مقدار که آفتاب برآمده بخوانید، بنده در یک سخنرانی گفتم که یک وقتهایی منتشر میشد، بنده احتمال میدهم این بوده که آن وقتی که دستور دادهاند که زیارت را در یک مقدار که آفتاب برآمده بخوانید، دیگر خیلی زمان تقیّه نبوده، چون میبینید زیارت عاشورا را میگوید با زن و بچّهی خود بخوانید، در یک جای خلوتی بخوانید، نمیخواهد خیلی معلوم بشود، چون اگر معلوم میشد پوست از سر آدم میکندند، امّا زیارت اربعین را میگوید یک مقدار هوا روشن شده باشد، آفتاب برآمده باشد تا دیگران بفهمند که شما دارید زیارت اربعین میخوانید، این یک مختصری برای اربعین. «بیان نکات اخلاقی در رابطه با 28 صفر سالروز رحلت پیامبر بزرگوار اسلام(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)» یک جمله هم عرض کنم برای رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دههی صفر، آنچه مهم است ما از رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشته باشیم امروز (لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوةٌ حسنة)[12] بزن بزن و بکش بکش آن را نمیخواهد مطرح کنید، چون اوّلاً بزن بزن و بکش بکش جزء امتیازات آنها نبوده و لذا شما در زیارت جامعه هیچ کجا بزن بزن و بکش بکش نمییابید، در زیارت جامعهی ائمّهی معصومین بسیاری از صفات پسندیده نقل شده، امّا ندارد شما بودید که میکشتید و گردن میزدید، برای پیغمبر نیست که بگوید نفسکشی نباشد، ائمّهی معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین) و همینطور پیغمبر اسلام، اینها با موعظه و دعوت حسنه و با اعمال خوبشان جامعه را به اسلام هدایت میکردند، نروید بگویید پیغمبر دستور داد امیرالمؤمنین 700 نفر را یک جا کشت، روایت آن را نگاه کنید، آن ضعف سند دارد، این روایاتی که راجع به امیرالمؤمنین رسیده و گویای یک مقدار نادرستی به نظر ما است، همهی اینها ضعف سند دارد، نمیشود با این روایات نسبت داد به ائمهی معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین)، یا آن روایتی[13] دارد که خلاف قانون، میگوید پیغمبر یک شتری را گرفته بود و بعد پول آن را داده بود، مرد آمد گفت که پول من را بده، پیغمبر فرمود پول تو را دادم، حکمیت هر کسی آمد، داستان آن را لابد دیدید، اوّلی آمد گفت راست میگوید، خوب، بله، شما پول بدهکار هستید، باید ثابت کنید، دومی آمد گفت، امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) رسید، قصّه را برای امیرالمؤمنین گفتند، حضرت به آن شخص فرمود تو چه میگویی؟ گفت پول به من نداده است، به پیغمبر عرض کرد: شما چه میگویید؟ فرمود که من به او پول دادم، فوری گردن او را زد، سر او را انداخت یک طرف، بدن او را یک طرف، خوب این را ببینید، آیا این با چند سند نقل شده؟ بر خلاف تمام مقرّرات و موازین حقوقی و اسلامی، اینهایی که من عرض میکنم، عقایدم را عرضه میکنم عزیز من، همه جا جای حرف نیست، بعد بیا به من بگو، بر خلاف همهی موازین، خوب او منکر است، او مدّعی، گفت بله، من پیغمبری تو را قبول دارم، چگونه میشود این حرف تو را قبول نداشته باشم؟ گردن او را زد و... خوب تو پیغمبری او را قبول داری، آن آقا مدّعی است، بر خلاف موازین که نمیشود حکم کرد در حقوق مردم، بعد هم گردن او را بزنی؟ خوب او شاید اشتباه کرده، شاید آن مرد نمیدانسته، تکذیب گردن زدن دارد، لعلّ آن مرد فراموش کرده که پول به او داده بوده، لعلّ گرفتار مرض آلزایمر بوده، لعلّ پول خود را در یک جیب دیگر خود گذاشته بوده، فوری گردن او را بزن، سرش را بینداز این طرف، بدن او را بینداز آن طرف، برای اینکه یک جمله گفته است به پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) که شما گفتید پول را دادم، نگفت دروغ میگویی، گفت پول را دادم، خوب شاید اشتباه کرده، بعد هم او منکر است، او مدّعی است، طبق موازین، این روایتها را نگاه کنید، همهی اینها ضعف سند دارد، اینها صدتا روایت میخواهد آن را درست کند، همینطوری نمیشود درست کرد، اسلام را معرفی کنید به حقوق انسانها، اسلام را معرفی کنید به رعایت حقوق بشر، اسلام را معرفی کنیم، پیغمبر طرفدار حقوق حیوانها بوده، طرفدار حقوق انسان نیست؟ در ادبیات[14] است ظاهراً خواندیم، من به خاطر دارم، «إنّ امراة دخلت النّار فی هرّةً حبستها»[15] و این در آنجا مرد از گرسنگی و تشنگی، یعنی شکنجه کرد، از پیغمبر است که این دخلت النّار برای اینکه شکنجه کرده، یک گربه را شکنجه کرده، حالا اگر شکنجهی گربه جهنّم میآورد، شکنجهی انسان بهشت میآورد؟ شکنجهی گربه جهنّم میآورد، شکنجهی انسان فاضل بهشت میآورد؟ شکنجهی انسانهای وارسته بهشت میآورد؟ آخر این کجای اسلام است؟ کشتن گربه را مرحوم حاج محمّد تقی شیرازی میفرماید حرام است، ظاهراً علی الاحوط میگوید یا فتوا، گربه را نمیشود کشت، گربه یک خصوصیتی دارد نباید آن را کشت، اصلاً کشتن حیوانات بیجهت حرام است، ظلم به آنها است، یک حیوانی دارد میرود، کاری به من ندارد، من بزنم آن را بکشم، بله، یک وقت اذیت میکند، معروف است میگویند أقتل الموذی قبل أن یوذی امّا یک وقت کاری به من ندارد، خوب وقتی کاری به من ندارد، من آن را چه کار دارم؟ گفتند یک وقت یک کسی با یک آخوندی بد شده بود، در این اطراف قم میگویند، من قضیهی آن را از خیلی قبل میدانم، این با آخوندها بد شده بود، آخوندی را دعوت کرد ده خودشان، آن وقتها قم و بعضی جاها سرخک داشت، اصفهان هم داشت، ما اصفهان هم بودیم مدرسهی کاسهگران هم سرخک داشت، این سرخکها خیلی بد میزنند و وقتی میزنند حسابی بدن به خارش درمیآید، این را دعوت کرده بود و او را برده در یک اتاقی که پر از سرخک بوده، آنجا او را خوابانده بود، این بیچاره نصف شب بلند شده بود، مرتب بدنش را میخاراند، بالا میرفت، پایین میرفت، صاحبخانه آمد گفت چه مشکلی داری؟ گفت بدنم خارش میکند، گفت خوب گرمیات شده، میگویند دوغ اگر آن وقت بخورند بدتر میشود، گفت یک مقدار دوغ من درست کنم برای تو بیاورم، بیچاره مدام بدنش خارش میکرد، سرخک خورده بود، یک مقدار دوغ هم به او داد خورد، حال این بیچاره دیگر رسید به یک جایی که نباید برسد. به هر حال پیغمبر طرفدار حقوق حیوانات بود، وقتی مسافرت میرفتند از آداب حیوان، در آداب الحیوان وسائل نگاه کنید، اوّل آب بده به مرکبش، علف به آن بدهد، بعد خودش برود غذا بخورد، این بزرگان ما چه بودند؟ چقدر رعایت میکردند؟ در حالات مرحوم حاج شیخ گفتهاند، نقل شده، میگویند حاج شیخ یک وقت رفت این اطراف قم یک جایی زمستان بود، صاحبخانه یک خربزه آورد، یک تکّه خربزه آورد برای حاج شیخ، حاج شیخ کلّ خربزهها را خورد، به این اطرافیان هم هیچ تعارف نکرد، ته پوست آن را هم تراشید، اینها که آنجا نشسته بودند گفتند آخر عجیب است، حاج شیخ به آن زهد و تقوایی و شهریهی حوزه میدهد و حوزه را زنده کرده، ته پوست آن را هم تراشید، این فهمید که اینها ناراحت شدند، بیرون آمد، فرمود: فهمیدید چرا به شما تعارف نکردم؟ فهمیدید چرا ته پوست را هم تراشیدم؟ گفتند نه، گفت این خربزه تلخ بود، من تلخ را میخوردم، امّا به روی صاحبخانه نمیآوردم تلخ است، اگر میدادم به شما، شما به روی صاحبخانه میآوردید، صاحب خانه خجالت میکشید، برای اینکه مبادا صاحبخانه خجالت بکشد، من کلّ خربزهی تلخ را با صدمه و با فشار خوردم، مبادا شما ظرفیت آن را نداشته باشید و صاحب خانه خجالت بکشد. خدایا ما را با ائمّهی معصومین (سلاماللهعلیهمأجمعین)، با رسول الله، با زهرای اطهر، با علمای بزرگی همچون شیخ انصاریها و صاحب جواهرها و حائریها و امام امّتها و دیگرانی که در سراسر بلاد بودند و فقه شیعه را به این عظمت تا امروز نگه داشتند و امروز به عنوان امانت در دست ما است، با همهی آنها محشور گردان (الهی آمین)، خدا به همهی ما توفیق بده روز اربعین زیارت اربعین را موفق بشویم بخوانیم. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. وسائل الشیعة 18: 278، أبواب بیع الحیوان، الباب 24، الحدیث 1. [2]. وسائل الشیعة 18: 278، أبواب بیع الحیوان، الباب 24، الحدیث 2. [3]. کتاب المکاسب 4: 119 ـ 122. [4]. وسائل الشیعة 21: 201، أبواب نکاح العبید والاماء، الباب 85، الحدیث 1. [5]. وسائل الشیعة 18: 278، أبواب بیع الحیوان، الباب 24، الحدیث 2. [6]. وسائل الشیعة 18: 278، أبواب بیع الحیوان، الباب 24، الحدیث 1. [7]. الروضة البهیّة 3: 257. [8]. مقابس الأنوار ونفائس الأسرار: 162. [9]. وسائل الشیعة 14: 478، أبواب المزار و ما یناسبه، الباب 56، الحدیث 1. [10]. مفاتیح الجنان، زیارت اربعین. [11]. زاد المعاد: 250. [12]. الاحزاب (33): 21. [13]. وسائل الشیعة 27: 275، أبواب الحدیث 1. [14]. مغنی اللبیب 1: 168. [15]. مسند احمد 2: 507.
|