|
تبارشناسي فرق اسلامي - 3 قسمت پاياني) / مشعشعيان و ادعاي مهدويت
تأثير انديشه مهدويت در پذيرش حكومت مشعشعيان اصولاً اعتقاد به منجي، عقيدهاي كهن است. ملتهاي ظلمكشيده كه توان انتقامجويي و تلافي مظالم ستمكاران را نداشتند، در ضمير ناخودآگاه خود، همواره درپي منجي بودند تا روزي به پا خيزد و كاخ ظلم و ستم را درهم كوبد و دنيا را پر از عدل و داد كند. هر قوم و ملتي كه بيشتر زير فشار ظالمان قرار گيرد، عقيدهاش در اين مورد راسختر ميشود و تنها مشكل اين افراد نداشتن صبر و تحمل است كه نميتوانند تا ظهور مهدي واقعي صبر بكنند. از اينرو دنبال منجي ميگردند و عدهاي هم از اين احساسات سوءاستفاده ميكنند و براي رسيدن به هدفشان ادعاي مهدويت مينمايند. در بعضي مواقع هم برخي افراد مخالف اسلام و سودجو، آلت دست استعمارگران ميگردند و با ايجاد هرجومرج و جمعآوري مريدان، ادعا مهدويت ميكنند مانند گروههاي بابيه و بهاييه و... . برخي به هواي رياست با فريب دادن افراد سادهلوح، مدعي مهدويت شدند و از ناداني مردم ظاهربين و بيبصيرت، براي جاهطلبي و دنياپرستيشان و رسيدن به اهداف مادي و دنيوي خويش، از عقايد پاك و بيآلايش مردم بهرهبرداري نمودند و با اين ادعا سالها بر آنها حكومت كردند. در اين مجال، ابتدا به پايگاه اجتماعي و مردمي مشعشعيان ميپردازيم و بعد از شناسايي مخاطبان و وضعيت فكري و اجتماعي آنها، به تأثير ادعاهاي سيدمحمد و سودجستن او از اين وضعيت اشاره ميكنيم. مناطقي كه مشعشعيان جنبش خود را از آنجا آغاز كردند، بهصورت قبيلهاي اداره ميشد و سُنن خاص و متعصب قبيلهاي بر آنجا حاكم بود. زندگي سخت و پرمشقت آنهم در صحراهاي دور از تمدن جنوب عراق و خوزستان، مجالي براي تفكر و انديشه باقي نميگذارد. از اين رهگذر، باورهاي ديني آنها هم بر هيچ دليل و منطقي استوار نبود، بلكه به همه مسائل به ديدي عاطفي و خرافي نگاه ميكردند. بر اين اساس و همسو با اين تفكرات، سيدمحمد در مراحل اوليه دعوت خود، هيچگاه با زبان استدلال و كلام و فقه سخن نگفت، بلكه متناسب با افكار آنها شروع به انجام دادن كارهاي خارقالعاده و نشان دادن كرامت و اعجاز كرد. از سوي ديگر، فقر و تنگدستي، قبايل منطقه را بهشدت ميآزرد و آنها بهسبب وجود باورهاي شيعي، رهايي از اين اوضاع سخت را در ظهور شخصي از اولاد پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدانستند. به همين جهت، هر دعوتي كه نزديكي زمان ظهور اين منجي و تحول در وضعيت سخت زندگي اينها را مژده ميداد، بدون هيچ مقاومتي به آن توجه ميشد. پس فقر مادي، فرهنگي و ديني و اميد به رهايي از ظلم و ستم و رسيدن به پيروزي نهايي، قبايل را بر آن داشت تا ادعاهاي سيدمحمد را باور كنند و به كمك و ياري او بشتابند. از طرف ديگر، سيدمحمد با درك اين وضعيت پا به عرصه گذاشت و از اين موقعيت كمال استفاده را كرد و با تكيه بر همين ضعفها، توانست حكومتي بهنام مشعشعيان تشكيل بدهد. كتاب كلام المهدي پر از جملاتي است كه سيدمحمد به هر بهانه و قالبي ميخواهد حمايت مردم مخصوصاً قبايل را به خود جلب بكند و در اين راه از باورهاي ديني و شيعي مخصوصاً موضوع مهدويت آنها بيشترين استفاده را ميبرد. اين سيد فقيه اهلبيت است و واجب است بر خلق كه او را ياري دهند تا حق را آشكار كند و باطل را نابود سازد. سيدمحمد با اثبات نقش نيابت خويش، ياري و همراهي منتظران مهدي را انتظار دارد. وي ميگويد كه در صدر اسلام، خداوند پيامبر را فرمان داد كه مؤمنان را چنان بر ضد كافران تهييج كند كه بيست تن از آنها در مقابل دويست تن از كافران بايستد، سپس ادامه ميدهد: مهدي از ذريه محمد است و ادامهدهنده راه آبا و اجدادش. پس فرض است بر پيروان و مدعيان ياري او كه مشمول فرمان خدا باشند و يك تن از آنها روياروي دو تن بايستند. به ظاهر سيدمحمد، بر كمشمار بودن پيروانش در رويارويي با دشمنان آگاه است، از اينرو ميكوشد با يادآوري اوضاع دوران صدر اسلام، روحيه مبارزه را در آنها بيدار سازد. نكتهاي كه در اينجا به نظر ميرسد، اين است كه ظاهراً در آن زمان بر او اشكال ميگرفتند كه اگر جايگاه معنوي مورد ادعا را دارد و به درستي در مقام نيابت است، پيروزي او آسان خواهد بود. لذا خطاب به اكراد كردستان و ديگران كه ميگويند: "اگر مهدي ظهور كند زمين را طي هفتروز مالك ميشود"، ميگويد: "اين نفاق گوينده است، دروغ بر خدا و رسولش ميباشد"؛ زيرا پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الگوي مهدي است و پيروزي آنها به اين سادگي نبود. پس چگونه باشد حال كسيكه از فرزندانش است و داراي درجه پايينتر و فضل و شهرت كمتر است و چگونه زمين را بدون يار و ياور با توجه به خيل دشمنان در اختيار گيرد؟ پس هركس به گفته من شك كند، در داستان محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و آنچه خداوند از او در كتاب عزيز حكايت كرده است، تأمل كند. سيدمحمد اوضاع زمان خود را دشوارتر از ائمه و پيامبر ميداند و وجود امتحاني بزرگ در پيش روي آنها را يادآور ميشود: با ظهور اين سيد از فرزندان مخفي شده غايب در اين زمان اوضاع سختتر و مشكلتر شده است. تأثير ادعاهاي سيدمحمد مخصوصاً ادعاي مهدي بودن او در شكلگيري حكومت مشعشعيان انكارناپذير است و به جرئت ميتوان گفت كه پايههاي حكومت آنها بر اصل مهدويت استوار بود. وي هيچوقت بهمنزله فقيهي عالم، نخواست از راههاي متعارف بر دل و جان مردم حكومت بكند بلكه از اول براي رسيدن به اهداف خود كه به قول كسروي "جز حكومت و فرمانروايي آرزوي ديگري نداشته" به اصلي متوسل ميشد كه مقدسترين باور مذهبي مردم شيعه منطقه بود. دقت و مطالعه در تاريخ مشعشعيان ما را به اين مطلب ميرساند كه سيدمحمد هيچ قدرت و ابزاري را براي حكومت نداشت؛ او نه شاه بود و نه شاهزاده، بلكه طلبه يتيمي بهشمار ميآمد كه بهسختي ميتوانست زندگي خود و مادرش را اداره بكند. تنها ابزار و قدرت او براي حكومت، اعتقاد به مهدويت بود كه مردم منطقه حاضر بودند در دفاع از آن، از جان و مال خود مايه بگذارند. سيد با درك درست اين مطلب، تمام ابزارهاي لازم براي كسب قدرت را به تسخير خود درآورد؛ بهطوري كه اعراب صحرانشين حاضر ميشدند تنها وسيله معيشت خود را بفروشند و براي دفاع از او ابزار جنگي بخرند. آنها همه اين كارها را نه بهخاطر سيدمحمد بلكه بهخاطر عقيدهاش به مهدويت انجام ميدادند كه امروزه او را در شكل و قيافه سيدمحمد ديدند. اعمال و كارهاي ناشايست سيد هم حكايت از آن دارد كه ادعاي مهدويت او جز براي رسيدن به حكومت و امارت چيز ديگري نبوده است. قتل، غارت، تجاوز، راهزني، تحريف دين و... همگي خوي زيادهخواهي و شهرت حكومت او را نشان ميدهد. عالم فقيه شيعي وقتي به يكباره بگويد: "به خدا سوگند من مهدي موعودم!" جز فريب مردم و سوءاستفاده از احساسات پاك آنها براي رسيدن به قدرت چه معنايي ميتواند داشته باشد. بهطور حتم و يقين اگر سيدمحمد غير از اين، راهي براي رسيدن به حكومت و امارت انتخاب ميكرد موفق نميشد؛ چون او هيچنوع از ابزار شخصيتي و حكومتي را در اختيار نداشت. از اينرو، اين اعجوبه تاريخ، براي رسيدن به هدفش، كوتاهترين راه را انتخاب كرد و با ادعاي مهدويت، راه صدساله را در مدت كوتاهي طي كرد. اما هيچوقت نتوانست حكومت و دولتي فراگير تشكيل بدهد و محدوده حكومت او در منطقه خاصي منحصر بود كه ميتوانست از اين باور استفاده بكند و خوب ميدانست كه مراكز و مناطق ديگر به اين زوديها فريب ادعاهاي او را نميخورند. تفكرات اعتقادي واليان مشعشع يدوره سيدمحمد و پسرش مولاعلي (840 - 870 قمري) مرحله شكلگيري و شتاب خيزش مشعشعيان بهشمار ميآيد. اين مرحله اوج اقدامات نظامي بر مبناي دلبستگيها و آرمانهاي ديني، اجتماعي و اقتصادي بود. اين اقدامات نظامي در روياروييهاي متعدد با تيموريان، قراقويونلوها و برخي قبايل ساكن منطقه، به شكلي خشن و سخت بروز يافت و با جلوههاي افراطي در باورهاي اعتقادي بهويژه نزد مولاعلي توام گشت. به هرروي، تصرف هويزه (845 قمري) نقطه عطفي در تحرك اين جنبش بود كه بعد از قتل مولاعلي نيروي افراطي اين نهضت، سيدمحمد جنبش را به شيوهاي آرام هدايت كرد و به حفظ دستآوردهاي موجود پرداخت تا در سال 866 قمري و به قول قاضي نورالله در سال 870 به ديار باقي شتافت. با مطالعه دقيق در زندگي واليان آلمشعشع، ميتوان گفت كه بعد از سيدمحمد هيچكدام از اينها مانند وي ادعاي مهدويت نكردند ولي كموبيش به قوانين و مقرراتي كه او وضع كرده بود پايبند بودند. پس از مرگ سيدمحمد، نوبت به فرمانروايي سيدمحسن رسيد و در حقيقت رنج و زحمت را سيدمحمد و مولاعلي كشيدند و سود را سيدمحسن برد. فرمانروايي درازمدت محسن مقطع استقرار توام با آرامش مشعشعيان است كه در اين ايام، قلمرو حكومت آنها به اوج خود رسيد. اين پهنه وسيع و آرامش، امكان كشورداري را فراهم ساخت و سيدمحسن امكانات دفاعي عظيمي فراهم نمود. متناسب با وضعيت جديد سياسي - اجتماعي حكومت مشعشعي كه بر قلمروي نسبتاً وسيع فرمان ميراند، بُعد اعتقادي آنها نيز از زمان قتل مولاعلي در روندي اعتدالگرايانه قرار گرفته بود و با شتابي بيشتر در اين مسير حركت ميكرد. به تعبير سيدعليخان، سلطانمحسن اين توصيه پدر را راهنماي عملي خود قرار داده بود كه از "معاصي و كفر" برادرش مولا علي پرهيز كند. او تا آنجا پيش رفت كه عالمان شيعي به چشم حامي دين به او مينگريستند و به نام او اثر تأليف كردند. نزديكي سلطانمحسن به شيعه متداول اماميه، از بازگشت سيد نورالله حسيني مرعشي شوشتري به شهر شوشتر كه در زمان ظهور سيدمحمد به شيراز مهاجرت كرده بود، پس از مهاجرتي طولاني، آشكار ميشود، سيد نورالله اوضاع را چنان مناسب ديد كه بار ديگر به خوزستان بازگشت تا نقشي جدي در گسترش شيعه داشته باشد. جالب اينكه در اين دوره سلطانمحسن و ديگران با نهايت ارادت و احترام و حُسن اعتقاد با او روبهرو ميشوند. خلاصه روش رو به اعتدال سلطانمحسن در منابع با عبارات شايسته توصيف ميگردد. سلطانمحسن در سال 905 قمري درگذشت. بعد از سلطانمحسن، برادرانش سيدعلي و ايوب به حكومت رسيدند كه حكومت اينها با حكومت شاهاسماعيل صفوي همزمان بود. منابع، اطلاعات متفاوتي از علل و چگونگي حمله صفويان به مشعشعيان ارائه ميدهند. قاضي نورالله ميگويد: برخي بدخواهان به گوش شاهاسماعيل رسانيده بودند كه علي و ايوب راه عموي خود مولاعلي را در پيش گرفتند و مثل او غالي هستند و در دين غلو ميكنند. از اينرو، شاهاسماعيل با سپاهي مجهز عازم خوزستان شد و با وجود اظهار ارادت و محبت علي و ايوب به شاه و رد اتهامات وارده، شاه هر دو آنها را كشت و با اين كار به حكومت مستقل مشعشعيان پايان داد. از آن به بعد، آنها بيش از دويستسال به صورت والي دستنشانده پادشاهي صفويه بر منطقه خوزستان حكومت كردند. بعد از تسلط صفويان بر هويزه، واليان زيادي از مشعشعيان بر اين منطقه حكومت نمودند؛ سيدفلاح، پدران سجاد، سيدمبارك و دهها شخص ديگر كه يكي پس از ديگري به صورت موروثي حكومت خوزستان را برعهده گرفتند. دوران سيدمبارك آغاز تحول اعتقادي مشعشعيان قلمداد ميشود، در حاليكه منابع، از چگونگي باورهاي عقيدتي رهبران مشعشعي پس از يورش سال 914 صفويان به هويزه سكوت كردند. ولي مطالبي را كه ميتوان از دل منابع متعدد مخصوصاً منابع دوران صفوي در مورد عقايد واليان مشعشعي بعد از تسلط صفويان بر آنها به دست آورد، مؤيد اين است كه روند تعديل اعتقادي مشعشعيان مخصوصاً در موضوع مهدويت، از زمان سيدمبارك آغاز گرديد. شيخعبداللطيف از عالمان شيعه و از شاگردان شيخ بهايي، به دعوت سيدمطلب مدتي را در هويزه زندگي كرد و نقش مهمي را در تعديل برخي باورهاي مشعشعيان عهدهدار گشت و در مدرسه ديني كه تحت رياست او افتتاح شد، تعداد زيادي طلبه بهويژه از فرزندان بزرگان مشعشعي در آن مدرسه به تحصيل پرداختند. در واقع مدرسه شيخ آغاز شيوه جديد و به دور از عقايد باطل و افراطي در آموزش و تربيت مشعشعيان بود كه در مدت كوتاهي معرفي شخصيتهاي علمي نامآوري از مشعشعيان در علوم ديني را موجب شد. به دنبال اين تحولات كه در حوزه اعتقادي مشعشعيان روي داد، نسلي از واليزادگان مشعشعي ظهور كردند كه بيش از آنكه در امر حكومت شهره باشند، در حوزه معارف ديني از مقام و مرتبه علمي برخوردار بودند. سيدخلف بن سيدمطلب و سيدعلي بن سيدخلف از جمله اين بزرگان بودند كه تأليفات متعددي در علوم مختلف ديني داشتند. تحول و تعديل در برخي باورها و سنتهاي غاليگونه مشعشعيان بهويژه آنچه در باور عوام بود، چنان با مقتضيات دولت صفوي همراه ميشد كه واليزادگان مشعشعي كه بهظاهر در دربار صفويان گروگان بودند، با شاهزاده خانمهاي صفوي ازدواج كردند و به تدريج نام مشعشعي كه يادآور بدعتهاي زشت دوران اوليه بود، به فراموشي سپرده شد و فقط لفظ موسوي بهكار ميرفت و به بركت مدارس ديني، تمام مشخصههايي كه تاكنون مشعشعيان را از لحاظ اعتقادي از كليت صفويان متمايز ميساخت، اكنون از بين رفته بود. در خاتمه ميتوان گفت، سيدمحمد در تأسيس حكومت مشعشعيان از انديشه مهدويت نهايت استفاده را كرد و به نوعي خود را نايب امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشريف) ناميد، اما در ادامه حكومت او و در بين واليان چنين ادعايي اثباتشدني نيست و اين جنبش به سبب انديشههاي شيعي خود مورد حمايت مردم و دولت صفوي بودند. ten.latroproon//:ptth
|