Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اين آقاي صانعي، حسابي ملا هستند

اين آقاي صانعي، حسابي ملا هستند

تعبير امام خميني (ره) از آيت الله العظمي صانعي در كلا‌م شادروان مرحوم محمود بروجردي:

چكيده :در لابلاي‌ ‌گفت‌و‌گو‌ها، صحبت برادران "صانعي" پيش آمد. "آيات شيخ حسن و شيخ يوسف" و‌ ‌دكتر خاطراتي هم از آنها به ياد داشت. مثلا به ياد آورد كه امام در‌ ‌تابستان 1341 هنگامي كه قصد سفر به تهران و اقامت در امامزاده قاسم شميران‌ ‌را داشت،از قم تا تهران را سوار اتومبيل "شريف‌زاده" نامي كه از دوستان‌ ‌پدر دكتر بروجردي بود، طي طريق كرد و آقاي شيخ يوسف صانعي هم در آن سفر‌ ‌همراه امام بود. امام بعد از همسفري با آشيخ يوسف به آشيخ حسن صانعي گفتند‌ ‌كه اين آقاي حاج شيخ يوسف حسابي ملا هستند....

پايگاه اطلاع رساني و خبري‌ ‌جماران در گزارشي از 30 ساعت گفت‌و‌گوي انجام شده با مرحوم محمود بروجردي، داماد امام راحل، آورده است:

مدت‌ها بود كه قصد انجام گفت‌و‌گو با "دكترمحمود بروجردي" آخرين داماد‌ ‌امام خميني (همسر خانم زهرا مصطفوي) را داشتيم تا امام را از نگاه و ديد‌ ‌او نيز به تماشا بنشينيم. چرا كه دكتر علاوه بر پيوند با خانواده امام در‌ ‌سال 1340 ، از دوران كودكي و نوجواني نيز به دليل دوستي پدرش با امام، از‌ ‌نزديكان آن بيت محسوب مي‌شد. توفيق دست نمي‌داد تا آن كه سرانجام دكتر به درخواست فرزند گرانمايه و فاضلشان "حجت الاسلام و‌المسلمين مسيح بروجردي" تن به بازگويي خاطرات مفصلش داد. دكتر بروجردي از ميانه تابستان 1386 هفته‌اي يك روز را به اين مهم اختصاص داد و با حضور در محل موسسه تنظيم و‌ ‌نشر آثار امام، تاريخ شفاهي زندگي خود، ديده‌ها و شنيده‌هايش از خميني‌ ‌كبير را در قالب پرسش و پاسخ‌هاي متعدد روايت كرد. او با دقت به سئوالات‌ ‌گوش و با حوصله‌اي ستودني به آنها پاسخ داد. مشروح اين گزارش كه توسط‌ "‌دكتر محمد جواد مرادي نيا" تهيه شده است را با هم مي‌خوانيم:

آنچه در خلال جلسات متعدد گفت‌و‌گو با دكتر بروجردي از شخصيت او دستگيرم شد، ادب و تواضع زائد الوصف او بود كه در همان يكي دو جلسه اول‌ ‌آشكار شد. تواضعي كه كمتر رنگ تصنع در آن يافت مي‌شد. ديگر وقت‌شناسي و‌ ‌نظم او بود.او هرگاه به قراري تن مي‌داد، حتما بر سر آن حاضر مي شد. انصاف‌ ‌هم از جمله خوبي‌هاي دكتر بود كه در خلال سي ساعت خاطره‌گويي از جاده آن خارج نشد و حق كسي را ضايع نكرد. او در غياب كسي بد نگفت و از همه با‌ ‌احترام ياد كرد، اگر چه بر گفتار يا رفتار كسي نقدي داشت. عرق و عشق و‌ ‌ارادت تام او به امام نيز از ديگر خصوصيات دكتر بود كه ازلابلاي گفته‌هاي‌ ‌او مي‌شد فهميد.

دليل اين ارادت نه فقط وابستگي سببي با آن رهبر فرزانه، كه از جنس باور تمامي مريدان و ارادتمندان رهبر كبير انقلاب بود.

به هر ترتيب جلسات گفت‌و‌گو از اواخر مرداد 1386 آغاز شد و پيش از‌ ‌فرارسيدن زمستان آن سال به پايان آمد. به درخواست دكتر متن پياده شده و‌ ‌تا‌يپي خاطرات در اختيار وي گذاشته شد تا بر صحت و درستي آنچه كه گفته‌ ‌بود، بار ديگر صحه گذارد و آنچه را كه احياناً سهو لسان بوده و يا در‌ ‌انتشارش مصحلتي نمي‌ديد، قلم بگيرد. آنچه در زير از نظر مي‌گذرد، چكيده‌اي‌ ‌است از ماحصل 15جلسه دو ساعته. چكيده‌اي "شايد با تناسب يك به صد" كه‌ ‌اميد است مشروح آن بزودي آماده و در دسترس علاقمندان قرار بگيرد.

‌***

28 ‌مرداد 1386 نخستين جلسه‌اي بود كه ضبط روشن شد و از دكتر خواستم تا‌ ‌از قديم شروع كند به گفتن. از آشنايي مرحوم پدرشان با امام و از گذشته‌هاي‌ ‌دوري كه ديگر هيچ كس باقي نمانده تا برايمان تعريف كند. دكتر هم قصه‌ ‌مهاجرت پدرش در سن نوجواني از بروجرد به اراك ،اقامت در مدرسه سپهدار و‌ ‌آشنايي‌اش با يك هم كلاسي به نام آقا روح الله خميني را روايت كرد. او گفت‌ ‌كه چندي بعد همه شاگردان آن مدرسه به تبع استاد و رئيس‌شان "حاج شيخ‌ ‌عبدالكريم حائري يزدي" راهي قم شدند تا بقيه تحصيلاتشان را در آن جا كامل‌ ‌كنند.از آن جا "ميرزا محمد حسين بروجردي" (پدر دكتر) با آقا روح‌الله‌ ‌خميني پايه رفاقتي را مي‌ريزند كه بيش از نيم قرن دوام مي‌يابد و فقط با‌ ‌مرگ ميرزا جدايي حاصل مي‌شود. از دكتر پرسيدم، پدرتان از دوره نوجواني و‌ ‌جواني امام چه برايتان گفته است؟ منظور خلقيات، منش، پوشش و هر آنچه كه‌ ‌شخصيت يك فرد را نمايان مي‌سازد. دكتر چيزهايي را كه شنيده بود و به خاطر‌ ‌داشت برايم باز گفت. از آن جمله پاكيزگي و آراستگي ظاهري آقا روح الله كه‌ ‌او را از ديگران كاملا متمايز مي‌ساخت. كنترل زبان از هر گونه هجو و بيهوده و غيبت. برقراري تعادل و توازن بين تحصيل و تفريح، تقيد به حفظ‌ ‌احترام برادر بزرگي كه براي او جاي خالي پدر را پر كرده بود و مسائلي از‌ ‌اين دست.

دكتر در پاسخ اين سئوال كه كمي هم از خودتان، يعني تولد، كودكي ،‌ ‌تحصيلات و...بگوييد، از تولدش در قم به تاريخ اول شهريور 1312، مكتب خانه‌ ‌رفتنش در چهارسالگي و تحصيلات ابتدايي اش در مدرسه سينما گفت. دكتر تمايل‌ ‌به خلاصه گويي داشت و از مطالب، تلگرافي مي‌گذشت. ولي نگارنده با سئوالات‌ ‌ريز او را به عقب باز مي‌گرداند تا بتواند به شرح دقيق‌تري از وقايع دست يازد. مثلا هنگامي كه او با اشاره از خاطرات پدرش از امام خميني گذشت و‌ ‌قصد بازگويي حوادث چندين سال بعد را داشت، با‌ ‌عذر‌خواهي او را به همان‌ ‌دوران بازگردانده و سئوالاتي از اين دست را مطرح كرد. پدرتان درباره‌ ‌اساتيدشان در اراك چه گفتند؟ امام و پدرتان دقيقا چه مدت در اراك تحصيل‌ ‌كرده و چه خواندند؟ آيا پدرتان در آن ايام به مهماني امام در خمين هم رفته‌ ‌بود؟ خانواده آنان را چگونه يافته بود؟

و يا هنگامي كه دكتر از جد، پدر و عمويش خاطراتي را بازگو كرد، با اين‌ ‌سئوال نگارنده مواجه شد كه آقاي دكتر، تاريخ ما بيشتر مردانه است.الان هم كه شما داريد تاريخ مي‌گوييد، فقط به مردان خاندانتان اشاره مي‌كنيد. آيا‌ ‌زن‌ها دراين ميان حضور و يا نقشي نداشتند؟ پس از آن چشمان دكتر برقي زد و‌ ‌گويي صفحه‌اي خاطره‌انگيز از گذشته در ذهنش گشوده باشي، بلافاصله يادي از‌ ‌مرحوم مادرش كرد كه هم خواندن بلد بود و هم نوشتن. مهم‌تر آنكه شنا هم‌ ‌خيلي خوب مي‌دانست. دكتر به ياد آورد كه در سه سالگي در حوض بزرگي افتاده‌ ‌و مادر بزرگش كه او نيز در شنا مهارت داشت، شيرجه‌اي در ميان حوض زده و او‌ ‌را نجات داده بود.از تاريخ زنان خانواده گذشته به خاطرات دوران دبيرستان‌ ‌رسيديم. آنجا كه دكتراز شيطنت‌هاي مرسوم دوره نوجواني گفت و با ذكر چند‌ ‌خاطره براي لحظاتي هر دو با هم خنديديم.

پس از آن از دكتر خواستم تا فضاي آن روز قم را توصيف كند، مثلا بافت‌ ‌شهري، شكل و شمايل خانه‌ها، سطح اقتصادي و معيشت مردم، لباس آنها، رفت و‌ ‌آمد زائرين و هيات ظاهري شهر. او هم با اين مقدمه كه قم خيلي دير رشد كرد،‌ ‌به بيان اوصاف قم در در دهه‌هاي 20 تا 50 پرداخت كه وصف محله‌ها، آب‌ ‌انبارها، خيابان كشي‌هاي جديد،قبرستان‌ها، پل‌ها ،مهمانخانه‌ها و ...از آن‌ ‌جمله بود.

پس از بيان اين توصيفات، نگارنده پرسيد، حالا اين وضعيت قم و آن چهره‌ ‌اسفبار و ناراحت كننده‌اش به نظر شما چقدر اثر گذاشت بر افكار ضد حكومتي‌ ‌امام؟ چون به هر حال مسئوليت آن عقب ماندگي‌ها بر عهده رژيم بود. دكتر‌ ‌پاسخ داد،نمي‌دانم.ولي امام ناراحتي از قم نداشتند... اين بحث درادامه به‌ ‌حضور آقا زاده‌هايي همچون "انگجي"‌هاي تبريز،"حاج ميرزا"،"عبد‌الله مجتهدي تبريزي"،"شيخ محمد صدوقي يزدي" و ...در قم كشيده شد. آنها با آنكه درشهرهاي‌ ‌خود تمكني داشتند، اما آمدند و در قم ماندند و با همه مشكلاتش ساختند.

دكتر در ادامه، داستان نماز باران معروف "آيت الله خوانساري" را با ذكر‌ ‌جزئيات باز گفت.همين موضوع خاطره‌اي را از امام و آيت الله خوانساري به‌ ‌ياد دكتر آورد. او گفت يك بار آيت الله خوانساري به حج مشرف شده بود و‌ ‌موقع بازگشت، امام و پدرم با اتوبوس به استقبال او رفتند و چون زمستان بود‌ ‌و هوا سرد، يادم است كه روي پنجه‌هاي پايشان زير جوراب، كاغذ پيچيدند كه‌ ‌پايشان يخ نكند.

در جلسه بعد دكتر بروجردي خاطره‌اي از سفر عتبات امام در سال 1322 نقل‌ ‌كرد. خاطره‌اي كه دكتر از پدرش شنيده بود. او گفت، در آن سفر، امام به چند‌ ‌تن از علما و مدرسين حوزه نجف پيشنهاد مي كند كه چون "آيت الله سيد‌ ‌ابوالحسن اصفهاني" كهنسال است و آفتاب عمرش بر لب بام، خوب است كه شما از‌ ‌الان به فكر آينده حوزه باشيد و از "آيت الله حاج آقا حسين بروجردي" كه در‌ ‌بروجرد است، دعوت كنيد به نجف بيايد و بعد از سيدابوالحسن حوزه را اداره‌ ‌كند. فرداي آن روز به ايشان پيغام داده بودند كه آقا سيد! آمدي اينجا‌ ‌زيارتت را بكن و برو و به حوزه نجف كاري نداشته باش.

بعد از اين خاطره، بحث مهاجرت و ورود آيت الله بروجردي در سال 1324 به‌ ‌قم پيش آمد. دكتر تفصيل آن حادثه و نقش امام در آن را باز گفت. او گفت به‌ ‌خاطر مي‌آورد كه امام شبي به خانه ما آمد و همراه با پدرم تا صبح نشستند و‌ ‌به علماي بلاد نامه نوشتند كه براي دعوت آقاي بروجردي به قم دعوتنامه‌ ‌بنويسند.

موضوع بعدي كه دكتر زياد سئوال پيچ شد، ماجراي خواستگاري، عقد و‌ ‌نهايتاًً وصلت او با دختر امام بود. دكتر بروجردي از نحوه آشنايي‌اش با‌ ‌خانواده امام، چگونگي خواستگاري، مهريه، عقد، عروسي و... سخن گفت و از آن‌ ‌جمله درباره ميزان مهريه همسرش گفت، حضرت امام براي همه دخترانشان و البته‌ ‌ديگران هم كه با ايشان مشورت مي‌كردند، قائل به ملك بودند براي مهريه. اين‌ ‌منزلي كه منزل پدرم است، زمين آن وقفي است. يعني زمين آن ارزش چنداني ندارد. قيمت آن هم خيلي نازل بود. سه دانگ آن جا را به اضافه دوازده هزار‌ ‌تومان مهر كردند. اين مهريه ما بود.

اطلاعاتي كه دكتر مي‌داد، مختصر بود و باز جاي سئوال باقي مي‌گذاشت. لذا ناچار شدم اين نكته را يادآور شوم و با خنده بگويم، اطلاعات نمي‌دهيد‌ ‌آقاي دكتر. هي قطره چكاني، لطفا توضيح بدهيد همه را . دكتر هم خنديد و‌ ‌پاسخ سئوال بعدي را كمي مفصل‌تر داد. ولي باز مثل اين كه يادش رفت و رفتيم‌ ‌سرخانه اول. مثلا پرسيدم،عروسي چگونه برگزار شد. او پاسخ داد، دعوت كرديم‌ ‌و خانواده‌ها آمدند. مهماني گرفتيم.‌ مهمان‌ها كه رفتند، عروس را برداشتند‌ ‌آوردند آنجا. شام صرف شد و بعد رفتيم در منزل خودمان ساكن شديم. متوجه‌ ‌شديد؟

شما خودتان نرفتيد دنبال عروس،چه كساني رفتند؟

نه خير. آنها را خانم‌ها رفتند آوردند.

رسم نبود كه داماد خودش برود؟

مي‌رفتند. ولي براي ما كه به اصطلاح زندگيمان، زندگي آخوندي بود، خيلي مرسوم نبود.

با چه وسيله‌اي رفتند؟

اتومبيل.

ديگر زمان درشكه تمام شده بود آن وقت؟

بله،اتومبيل بود.منتها آن اتومبيلي كه عروس را با آن آوردند، اتومبيل‌ ‌خيلي شيكي بود. مال توليت آستانه. من هم تا سر كوچه رفتم استقبال....

جهيزيه چه آوردند؟

جهيزيه خيلي معمولي بود. مثلا يك تخته فرش، يك دست ظرف بلور و يك دست ظرف چيني كه به آن بوته گندمي مي گفتند.

دكتر در جلسه بعد از ادامه تحصيل در دبيرستان دارالفنون تهران و سپس از‌ ‌معلم شدنش در 1331 سخن گفت. البته با خاطراتي از همكلاسي‌ها و يا همكاران.

بحث وقتي به كودتاي 28 مرداد 1332 رسيد، از دكتر پرسيدم نظر امام در آن‌ ‌مقطع درباره مصدق چه بود؟ دكتر جواب داد، نمي‌دانم. ولي آن چه يادم هست،‌ ‌با مرحوم "آيت الله كاشاني" خيلي صميمي بودند. و در ادامه پرسيدم،در جايي‌ ‌خوانده‌ام كه امام ملاقاتي هم با شاه داشته اند، اين صحت دارد يا نه ؟ او‌ ‌پاسخ داد، بله. آن هم به نمايندگي آيت الله بروجردي بوده تا شاه را از دفن‌ ‌جنازه پدرش(رضا شاه) در قم باز دارند.

بحث كه به اينجا رسيد، دكتر خاطره جالبي يادش آمد كه خلاصه آن چنين‌ ‌است، جايي كه جنازه رضا شاه دفن شد، قبلا توالت‌هاي حرم حضرت عبدالعظيم‌ ‌بود كه آن جا را خراب كرده و مقبره رضا شاه را ساختند. روزي در سال 1343 و‌ ‌به مناسبتي، در جمعي كوچك، امام گفتند كه اگر دستم برسد قبر رضاخان را به‌ ‌صورت اولش بر مي‌گردانم. از اين موضوع سال‌ها گذشت تا 1358 روزي من در‌ ‌منزلشان (دربند) خدمتشان رسيدم. در لابلاي صحبت، سراغ آقاي خلخالي را‌ ‌گرفتند كه چه كار مي كند. من عرض كردم كه قصد دارد همان فرمايش چندين سال‌ ‌پيش شما را محقق كند. امام زدند به خنده. بعد احمد آقا رسيدند وگفتند كه‌ ‌آقا يك چيزي بگوييد به آقاي خلخالي، ممكن است بگيرندش. امام فرمودند كه‌ ‌وكيل را مگر مي‌توانند بگيرند. مصونيت دارد، چون آقاي خلخالي به نمايندگي مردم قم در مجلس انتخاب شده بود.

از دكتر پرسيدم كه آيا در جريان خيزش عمومي 15 خرداد 42 كه همه به‌ ‌خيابانها ريختند، اهل بيت امام هم همراه جمعيت شدند كه او پاسخ داد، نه. در آن روز خانه امام يك حالت عزاخانه پيدا كرده بود. زنان قم به عنوان سر سلامتي يا دلجويي به آنجا مي آمدند.همدردي مي كردند. گريه مي كردند....حال‌ ‌بسياري از خانواده امام هم فوق العاده بد شده بود.

دكتر در پاسخ به سئوالات متنوع و متعدد، در اعماق ذهنش به جستجو‌ ‌مي‌پرداخت تا آن چه را خود مستقيم ديده يا شنيده به زبان آورد. او تقيد‌ ‌داشت كه هر چه مي گويد به اصطلاح سندش محكم باشد. در لابلاي گفت‌و‌گو‌ها،‌ ‌صحبت برادران "صانعي" پيش آمد. "آيات شيخ حسن و شيخ يوسف" و دكتر خاطراتي‌ ‌هم از آنها به ياد داشت. مثلا به ياد آورد كه امام در تابستان 1341 هنگامي‌ ‌كه قصد سفر به تهران و اقامت در امامزاده قاسم شميران را داشت،از قم تا‌ ‌تهران را سوار اتومبيل "شريف‌زاده" نامي كه از دوستان پدر دكتر بروجردي‌ ‌بود، طي طريق كرد و آقاي شيخ يوسف صانعي هم در آن سفر همراه امام بود. امام بعد از همسفري با آشيخ يوسف به آشيخ حسن صانعي گفتند كه اين آقاي حاج شيخ يوسف حسابي ملا هستند. نكته ديگري كه دكتر درباره اقامت تابستاني امام‌ ‌در آن سال به ياد داشت، ديدار "صدرالاشراف" از امام در امامزاده قاسم بود.

در ادامه باز مسائل مختلفي مطرح شد و خاطراتي شنيدني از آنها. مثلا‌ ‌روابط امام با آقا "مرتضي حائري" و "آقا مهدي حائري" علت و سرد شدن روابط‌ ‌آنها در سال‌هاي نزديك به پيروزي انقلاب و پس از آن. حضور يافتن "سرلشكر‌ ‌پاكروان" وبرخي ديگر از مقامات رژيم پهلوي مانند "دكترعلي اميني"،"دكتر‌ ‌جواد صدر" و...در خانه امام و تقيد امام به عمومي بودن ديدارها، نامه‌هاي‌ ‌امام به دكتر بروجردي از تبعيدگاه نجف، مسافرت‌هاي همسر امام از عراق به‌ ‌ايران،احترام وافر امام به همسر خود، چگونگي اطلاع يافتن از درگذشت "آيت‌ ‌الله سيد مصطفي خميني" و حوادث پيراموني آن،حوادث پرتب و تاب انقلاب در‌ ‌سال 57 و... مثلا در‌باره واقعه كشتار 17 شهريور 57، دكتر كه خود آن ايام در‌ ‌نجف بوده است، گفت، خبر اعلام حكومت نظامي را كه امام شنيد، روبه من كرد و‌ ‌فرمود اينها حكومت نظامي را دير وقت اعلام كرده‌اند كه مردم از آن با خبر‌ ‌نشوند و به خيابان بيايند تا قتل‌ عام كنند.

خاطرات بعد از انقلاب دكتر هم شنيدني بود. از اقامت دو سه روزه امام در‌ ‌خانه آنها پيش از عزيمت به قم تا واكنش امام به هنگام شنيدن خبر سقوط‌ ‌خرمشهر در آغاز جنگ تحميلي و يا مناسبات رهبر انقلاب با دولت موقت مهندس‌ ‌بازرگان، داستان تصويب قانون اساسي و ...

دكتر بروجردي در پاسخ به اين سئوال كه آيا دولت موقت در انتصاباتش نظر‌ ‌امام را هم جويا مي شد؟ پاسخ مثبت داد و گفت، امام دلايل انتصاب آن شخص را‌ ‌از نخست وزير مي پرسيد و بعد تاييد مي‌كرد و يا احياناً رد. دكتر از‌ ‌مخالفت امام با سفير شدن او در سال 59 هم ذكري به ميان آورد و گفت كه امام‌ ‌فرمودند، صلاح نيست بروي به خارج. او در ادامه تاكيد كرد كه اصولا امام مايل نبودند، بستگان نزديكشان پست‌هاي بالا بگيرند. از همين رو پيشنهاد‌ ‌برخي براي انتصاب دكتر بروجردي به سمت وزير فرهنگ و ارشاد ملي، اسلامي‌ ‌بعد، تحقق نيافت. دكتر چند سال در سمت قائم مقامي آن وزارتخانه انجام‌ ‌وظيفه كرد. وي خاطره جالبي را از آن دوران به ياد آورد. در محل وزارت‌ ‌ارشاد ساختمان يك كارگاهي بود كه قبل از انقلاب در آن ساز مي‌ساختند و بعد‌ ‌از انقلاب كارگاه تعطيل و روبه ويراني گذاشته بود. كاركنانش بودند، ولي‌ ‌چون فكر مي‌كردند كه ساختن ساز حرام است، دست به كاري نمي‌زدند. خرداد سال‌ 60 ‌بود. يك شب من خدمت امام نشسته بودم و امام اخبار تلويزيون راتماشا مي‌كرد. خبر كه تمام شد، آهنگ پخش شد. من خدمت امام عرض كردم كه در اين‌ ‌وزارتخانه‌اي كه من اخيرا رفتم يك تشكيلاتي وجود دارد كه قبلا ساز‌ ‌مي‌ساختند. ايشان پرسيدند براي چي؟ عرض كردم براي اينكه همين‌ها را‌ ‌بزنند.اشاره كردم به تلويزيون كه در حال پخش آهنگ بود.ايشان فرمودند مانعي‌ ‌ندارد. من فردا صبح به گونه‌اي مطلب را به مسئول آن جا منعكس كردم. خدا‌ ‌مي‌داند كه آن روز كاركنان آن قسمت از شادي چه كردند.

دكتر بروجردي درباره گرايش بيت و بستگان امام در نخستين انتخابات رياست‌ ‌جمهوري هم گفت، سه مورد در بيت مطرح بود: آقايان "حسن حبيبي"، "ابوالحسن‌ ‌بني صدر"، "قطب زاده". يعني تعدادي با حبيبي بودند، تعداد كمتري با قطب‌ ‌زاده و عده‌اي هم با بني صدر. البته نظر امام را هم كسي نمي دانست. دكتر‌ ‌بروجردي به هنگام صحبت درباره فرجام كار قطب زاده و بني صدر خاطرات جالبي‌ ‌بيان كرد. دكتر مي‌گفت،حضرت امام با اين جور افراد خيلي مماشات داشتند. به‌ ‌گونه اي نبودند كه يك كسي كه از كارش عزل شد ولو اين كه خلاف‌هاي فاحش‌ ‌مرتكب شده باشد، اگر كارآيي داشت، اصلا از بين برود. مثلا يادم است كه‌ ‌حضرت امام دلشان مي خواست كه قطب‌زاده كاري داشته باشد. بيكار نباشد. فلذا‌ ‌يكبار كه بني‌صدر از جنوب تماس گرفت خدمت حضرت امام، ايشان به من فرمودند‌ ‌كه به آقاي بني‌‌صدر بگو كه آقاي قطب زاده را ماموريت بهش بدهيد كه برود‌ ‌با سران كشورهاي اسلامي مثل سوريه و....راجع به قضاياي ايران صحبت بكند. من‌ ‌اين پيغام را به بني‌صدر منتقل كردم. ظاهرا امام اين مساله را به جناب‌ ‌آقاي "هاشمي رفسنجاني" هم فرموده بودند. يا آن شبي كه امام بني صدر را از‌ ‌فرماندهي كل قوا عزل كردند، فرمودند، والله من نمي‌خواستم اين جور بشه.

خاطره گويي دكتر بروجردي گاه به درد دل دوستانه بدل مي شد. او با اشاره‌ ‌به برخي واقعيات ناخوشايند جامعه ابراز تاسف مي كرد، از جمله كم توجهي به‌ ‌اصحاب علم و دانش. دكتر مي‌‌گفت در زمان مسئوليتش در پژوهشگاه علوم‌ ‌انساني،يك روز جلسه شوراي علمي داشتيم."دكتر سيد جعفر شهيدي" هم عضو آن‌ ‌جلسه بود و دير به جلسه رسيد.آهسته به معاون من كه كنارش نشسته بود گفته‌ ‌بود من اتومبيلي كه شما دنبالم فرستاديد را ديدم ولي داخل صف نان‌ ‌بودم...دكتر با اشاره به موردي ديگر از اعضاي هيات علمي پژوهشگاه علوم‌ ‌انساني كه به تعبير برخي اساتيد، بايد او را علامه خواند، گفت، متاسفانه‌ ‌اين آدم‌ها براي امرار معاش خود مشكل دارند، چون حقوقي كه مي‌گيرند كفاف زندگي امروز را نمي‌دهد.

جلسات گفت‌و‌‌‌گو با دكتر مرتب و منظم پيش مي‌رفت و هر جلسه موضوع يا‌ ‌موضوعاتي جديد مطرح مي‌شد. مثلا يك موضوع نحوه خبرگيري امام از اوضاع كشور‌ ‌و خصوصا جنگ بود. دكتر پاسخ داد، امام از تمام ظرفيت كانال‌هاي رسمي وغير‌ ‌رسمي سود مي‌جست. در تائيد گفته خويش به ماموريتش در شبه جزيره فاو اشاره‌ ‌كرد و گفت، در مرداد سال 65 به آن منطقه رفتم و وقتي برگشتم، امام پرسيد،‌ ‌آنجا چه خبر بود و چه ديدي؟ من نيز هر آنچه ديده بودم با دقت توضيح دادم.

موضوع ديگر، كراماتي بود كه به امام منصوب مي‌كنند. از دكتر پرسيدم كه آيا خود مستقيم چيزي در اين باره ديده اند؟ پاسخ دكتر مثبت بود. وي گفت،‌ ‌حداقل يك موردش چنين بود كه خانمي در همسايگي ما زندگي مي‌كرد كه از درد‌ ‌كمر به حالت فلج و زمين‌گير افتاده بود. يك روز ايشان به صورت ناگهاني‌ ‌سلامتي خود را بازيافت. همسرم از او پرسيد كه چه اتفاقي افتاده و او گفته‌ ‌بود،امام معجزه كرد. من همينطور كه به صورت خوابيده نمازم را خواندم و بعد‌ ‌خوابم برد، امام به خوابم آمد. گفتم، آقا من كمك مي‌كنم به دختر شما، شما‌ ‌يك فكري به حال من بكن كه از اين بيماري نجات يابم. امام فرمودند، يك دعايي را من به شما مي‌گويم.اما بايستي قول بدهي كه به هيچ كس نگويي. گفتم‌ ‌باشد. بعد امام دعايي را كلمه كلمه خواندند و من تكرار كردم. بعد كه از‌ ‌خواب بيدار شدم، حركت كردم. ديدم مي‌توانم از جايم بلند شوم. پا شدم و‌ ‌لباسم را مرتب كردم و راه افتادم...حالا از آن دعا فقط يك كلمه‌اش يادم‌ ‌مانده .همسرم به او گفته بود،اگر مي‌خواهي بداني، آن كلمه را بنويس تا من‌ ‌به امام بدهم تا تكميلش كنند. او هم همين كار را كرد و خانم آن را به دست‌ ‌امام رساند وامام هم آن را تكميل كرد و برگرداند. چون امام در خواب به آن‌ ‌خانم گفته بود كه دعا را به كسي نگو،حتي خانم من هم لاي كاغذ را باز نكرد‌ ‌كه ببيند چه دعايي است...

خاطره گويي جذاب، شيرين و شنيدني دكتر محمود بروجردي پانزده جلسه دو‌ ‌ساعته به طول انجاميد و آخرين جلسه آن در21 آذر 1386 در طبقه دوازدهم‌ ‌موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س) برگزار شد. طبق قولي كه به دكتر داده بودم، متن پياده شده و تايپ شده خاطرات در اختيار ايشان قرار گرفت. وي مختصر دستي در آن برد و بر چند مطلب كوتاه كه صلاح در انتشارشان نمي‌ ‌دانست قلم كشيد.‌ ماحصل آن جلسات اكنون در دست آماده سازي براي انتشار است و اميد مي‌رود در آينده اي نه چندان دور، اين گنجينه ارزشمند در دسترس‌ ‌علاقه‌مندان قرار گيرد.

پايگاه اطلا‌ع رساني و خبري جماران - تهران‌

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org