|
تفاوت راه و روش در ميان پيامبران
مقدمه ترديدي نيست كه پيامبران با آرمان و هدفي مشترك برانگيخته شده، و همه اصول واحدي دارند كه مهم ترين آن دعوت به توحيد و توحيد كلمه و توجه به جهاني ديگر است. از سوي ديگر اين پيامبران براي رسيدن به اين آرمان و يا تحقق اهداف و تربيت مخاطبان خود در زمان هاي مختلف، مناسب با زمان و مكان و تأثير شرايط تاريخي، روشهاي مختلفي برگزيده اند. "ِّ لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَه`ً وَ مِنهاجاً". (مائده: 48). براي هر يك از شما [امّتها] شريعت و راه روشني قرار دادهايم. همچنين پيامبران در يك مرتبه و درجه نيستند، هم تجربه هاي باطني و نبوي آنان يكي نيست و هم نتيجه و محصول آن متفاوت و نتيجه و شهد عسل آنان يكي در نيامده است: "تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعضٍ مِنهُم". (بقره: 253). برخي از آن پيامبران را بر برخي ديگر برتري بخشيديم "وَ لَقَد فَضَّلنا بَعضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعضٍ" (اسراء: 55). و در حقيقت، بعضي از انبيا را بر بعضي برتري بخشيديم. هم پيامبران و هم درك و دريافت و تبيين آنان از وحي داراي مراتب و درجات هستند. به همين دليل محصول اين تجربه ها هم رنگارنگ و متفاوت مي شود و پيروان پيامبران بر اساس تأكيدهاي خاص و يا شرايط زماني و مكاني به سمت و سويي روي مي آورند و ديدگاه ها و برداشت هاي آنان صبغه ديگري پيدا مي كند: وَ قَفَّينا بِعِيسَي ابنِ مَريَمَ وَ آتَيناهُ الاِنجِيلَ وَ جَعَلنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَافَه`ً وَ رَحمَه`ً وَ رَهبانِيَّه`ً ابتَدَعُوها ما كَتَبناها عَلَيهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رِضوانِ اللَّهِ (حديد: 27) و آنان مأمور به همان راه مي باشند، و پيامبر بعدي با آوردن شريعت جديد مأمور به پيروي از شريعت خاتم مي شود: "ثُمَّ جَعَلناكَ عَلي شَرِيعَه`ٍ مِنَ الأَمرِ فَاتَّبِعها". (جاثيه: 18). نكته ديگري كه اين تحليل از وحي و بيان روش پيامبران در زمان هاي مختلف دارد، اين است كه وحي ها، به دليل تجلي و مظهريت و اتصال به يكي از اسما و صفات حضرت حق مختلف و متفاوت مي شود. هر پيامبري مظهر يكي از اسما و صفات مي شود. به همين دليل پيامبري كه مظهر يك اسم است با پيامبري كه مظهر اسم ديگر است تفاوت پيدا مي كنند. حتي از نظر خود آنان و تجربه وحياني كه كسب كرده اند، از نظر پيامبران ديگر بسا ناتمام و غير كامل و يا غير قابل قبول مي باشد، و خود روش ديگري ارائه مي دهد. مثلاً براي ارتباط و شكر نعمت و عبادت يكي در روز يك نوبت و يكي چند نوبت تشريع مي كند. يك امساك را هم در خوردن و آشاميدن و سخن گفتن وضع مي كند و يكي در خوردن و آشاميدن و مقاربت جنسي. در امور ديگر شريعت اين اختلاف احكام ، حاكي از اختلاف شرايع و راه هاي وصول به حق و سير خودسازي و تأمين سلوك انسانيت و كسب معنويت است، هر چند در اصول اعتقادي و اخلاقي وحدت نظر و اشتراك دارند كه عقل فراديني آن را درك مي كند. اما قرآن از مسئله ديگري افزون بر آنچه گفته شد، خبر مي دهد و آن اين كه ممكن است پيامبراني همزمان در يك منطقه و زمان و مخاطباني واحد حضور داشته باشند، با اين همه برداشت آنان يكي نباشد و روش و راه آنان با استدلالي كه خود دارند، متفاوت شود. گرانيگاه بحث اين نوشته در تبيين اين مسئله و نشان دادن اين تجربه در زندگي پيامبران با اختلاف برداشت ها و مشي متفاوت در برابر اتفاقات است. اين حقيقت و واقعيت در داستان هارون و موسي نمايان شده و در يكي از حوادث مربوط به آنان بيان شده كه چگونه راه هارون با موسي متفاوت مي شود و وقتي موسي نسبت به راه هارون اعتراض مي كند، او پاسخ خود را مي دهد و اعتراض او را نمي پذيرد، با آنكه هارون در طي مسير مكلف به راه موسي بوده است. نكته قابل توجه اين است كه اين دو پيامبر در يك زمان و يك منطقه و بر سر يك موضوع عمل اختلاف كرده و انتخاب روش و مسير آنان متفاوت شده است، زيرا در جايي كه مانند موسي و عيسي شود، بسا ممكن است كه گفته شود راه آنان دو تا بوده، چون زمان زندگي آنان دو تا بوده، مخاطبان آنان دو گروه و جمعيت متفاوت بوده است، اما در باره هارون و موسي چنين سخني صادق نيست، به همين دليل تحليل اين داستان در نشان دادن اين واقعيت اهميت پيدا مي كند. ضرورت و آثار بحثدر تصور بسياري اين است كه چون پيامبران معصوم بوده اند، راه و روش آنان يكي است و اگر عملي انجام دادند كه بر خلاف روش ديگري بود، مخل به عصمت است. از سوي ديگر كساني براي اين كه حقيقتي انساني را تحليل كنند، يكسره به توجيه آسماني مي پردازند تا دفع شبهه كنند. نتيجه اين تحليل، براي دفع شبهه خطا و نشان دادن چندگانه شدن عصمت در پيامبران است. به اين معني كه هر پيامبري بر اساس وحي و تجربه باطني خود عمل مي كند و از نظر او وظيفه شرعي همان است كه او تشخيص مي دهد، هرچند كه از نظر پيامبري ديگر گونه اي ديگر باشد و يا به نظر او عمل آن پيامبر درست نباشد و به وظيفه عمل نكرده باشد. مهم اين است كه آن پيامبر از نظر خودش درست عمل كرده باشد. اكنون اثبات اين ادعا را در يكي از قصص قرآن كه در سوره اعراف و طه، آمده نشان مي دهيم. داستان از اين جا شروع مي شود كه عده اي معتقدند در جريان انحراف بني اسرائيل حضرت هارون در غياب موسي نسبت به انحرافي كه بوجود آمد و سامري گوساله پرستي را رواج داد، كوتاهي كرد، چون موسي فرمود: "وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسي اِلي قَومِهِ غَضبانَ اسِفاً قالَ بِئسَما خَلَفتُمُونِي مِن بَعدِي". شاهد بر مسئله را موضعِ سخت موسي و رفتاري كه با هارون گرفت، مي آورند: وَ القَي الأَلواحَ وَ اخَذَ بِرَاسِ اخِيهِ يَجُرُّهُ اِلَيهِ. از سوي ديگر كساني ديگر معتقدند اين هارون نبود كه خطا كرد، اين موسي بود كه موضع سختي گرفت و در ميان جمعيت هارون را توبيخ و سرزنش كرد و موها و ريش او را گرفت و مورد اعتراض هارون قرار گرفت: فَلا تُشمِت بِيَ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِي مَعَ القَومِ الظَّالِمِينَ (اعراف: 150). اين عمل چنان شگفت انگيز و ناراحت كننده بود كه موسي عذرخواهي كرد و از خدا درخواست غفران براي خود و برادرش كرد. "قالَ رَبِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي". براي فهم اين داستان به آيات آن در سوره اعراف و طه بر مي گرديم كه ببينيم با همه صدر و ذيلش چه مي گويد. وَ اتَّخَذَ قَومُ مُوسي مِن بَعدِهِ مِن حُلِيِّهِم عِجلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ ا لَم يَرَوا انَّهُ لا يُكَلِّمُهُم وَ لا يَهدِيهِم سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148). و قوم موسي پس از [عزيمت [او، از زيورهاي خود مجسّمه گوسالهاي براي خود ساختند كه صداي گاو داشت. آيا نديدند كه آن [گوساله [با ايشان سخن نميگويد و راهي بدانها نمينمايد؟ آن را [به پرستش [گرفتند و ستمكار بودند. (148). وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسي اِلي قَومِهِ غَضبانَ اسِفاً قالَ بِئسَما خَلَفتُمُونِي مِن بَعدِي ا عَجِلتُم امرَ رَبِّكُم وَ القَي الأَلواحَ وَ اخَذَ بِرَاسِ اخِيهِ يَجُرُّهُ اِلَيهِ. قالَ ابنَ امَّ اِنَّ القَومَ استَضعَفُونِي وَ كادُوا يَقتُلُونَنِي فَلا تُشمِت بِيَ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِي مَعَ القَومِ الظَّالِمِينَ (اعراف: 150). و چون موسي، خشمناك و اندوهگين به سوي قوم خود بازگشت، گفت: "پس از من چه بد جانشيني براي من بوديد! آيا بر فرمان پروردگارتان پيشي گرفتيد؟ و الواح را افكند و [موي [سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد. [هارون [گفت: "اي فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزي نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمنشاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده." (150). قالَ رَبِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي وَ ادخِلنا فِي رَحمَتِكَ وَ انتَ ارحَمُ الرَّاحِمِينَ". (اعراف:151). [موسي [گفت: "پروردگارا، من و برادرم را بيامرز و ما را در [پناه [رحمت خود درآور، و تو مهربانترين مهرباناني." (اعراف: 151). وَ لَقَد قالَ لَهُم هارُونُ مِن قَبلُ يا قَومِ اِنَّما فُتِنتُم بِهِ وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ اطِيعُوا امرِي (طه:90) و در حقيقت، هارون قبلا به آنان گفته بود: "اي قوم من، شما به وسيله اين [گوساله [مورد آزمايش قرار گرفتهايد، و پروردگار شما [خداي [رحمان است، پس مرا پيروي كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد." (90). وَ لَقَد قالَ لَهُم هارُونُ مِن قَبلُ يا قَومِ اِنَّما فُتِنتُم بِهِ وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ اطِيعُوا امرِي (طه:90) گفتند: "ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهيم داشت تا موسي به سوي ما بازگردد." (91 ). قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ اِذ رَايتَهُم ضَلُّوا (طه: 92). [موسي [گفت: "اي هارون، وقتي ديدي آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد، (92). الاَّ تَتَّبِعَنِ ا فَعَصَيتَ امرِي (طه: 93). كه از من پيروي كني؟ آيا از فرمانم سر باز زدي؟" (93) قالَ يَا بنَ امَّ لا تَأخُذ بِلِحيَتِي وَ لا بِرَاسِي اِنِّي خَشِيتُ ان تَقُولَ فَرَّقتَ بَينَ بَنِي اِسرائِيلَ وَ لَم تَرقُب قَولِي (طه: 94). گفت: "اي پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه [موي [سرم را، من ترسيدم بگويي: ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي و سخنم را مراعات نكردي." (94). تكليف پيامبرانه براي فهم اين موضوع ناچار به بيان اين نكته هستيم كه هارون به تكليف پيامبرانه خود عمل كرد و در اين موضوع هيچ كوتاهي هم نكرد. البته مانند موسي از انحراف بني اسرائيل نگران بود: "وَ لَقَد قالَ لَهُم هارُونُ مِن قَبلُ يا قَومِ اِنَّما فُتِنتُم بِهِ وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ اطِيعُوا امرِي" (طه:90). از سوي ديگر به نظر او نمي بايست برخورد تند و خشن بكند؛ زيرا نگران اختلاف و شقاق ميان بني اسرائيل بود و نبايد بگذارد در ميان آنان دو دستگي شود: "اِنِّي خَشِيتُ ان تَقُولَ فَرَّقتَ بَينَ بَنِي اِسرائِيلَ" بويژه كه آنان گفته بودند؛ منتظر باشيم تا موسي بيايد: وَ لَقَد قالَ لَهُم هارُونُ مِن قَبلُ يا قَومِ اِنَّما فُتِنتُم بِهِ وَ اِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ اطِيعُوا امرِي (طه:90). نكته ديگر اين بود كه بني اسرائيل هم كاملاً مطيع او نبودند و منتظر كلام آخر از سوي موسي بودند. همچنين برداشت هارون اين بود كه اگر موسي هم بود، باز نمي خواست ايجاد اختلاف شود، از اين رو در مقام پاسخگويي به موسي مي گويد، تو خودت نمي گفتي چرا دستور مرا گوش ندادي: "ان تَقُولَ فَرَّقتَ بَينَ بَنِي اِسرائِيلَ وَ لَم تَرقُب قَولِي" (طه: 94). از اين رو هارون به وظيفه خود عمل كرد بود و از نظر خودش راهي كه تشخيص داده بود، صحيح بود كه نبايد در چنين موقعيتي تند روي كند، هر چه باداباد. او نگه داشتن همين وضعيت و يافتن فرصت و انتظار شرايط جديد را بر هركار ديگري ترجيح مي داد. اعتراض هاي اين دو پيامبراز سوي ديگر موسي به شدت عصباني از هارون است: "قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ اِذ رَايتَهُم ضَلُّوا" (طه: 92). وقتي اعتراض خود را آشكار مي كند، رو به جمعيت بني اسرائيل مي كند و مي گويد: "قالَ بِئسَما خَلَفتُمُونِي مِن بَعدِي". "پس از من چه بد جانشيني براي من بوديد!". صيغه جمع است نمي گويد تو هارون بد جانشيني بوديد، بلكه به همه بني اسرائيل خطاب مي كند، لذا تنها خطاب به هارون نيست. در طرف ديگر هارون هم نسبت به برداشت و رفتار موسي معترض است. به نظر هارون موسي هم از نظر روش معترض است و هم از نظر رفتار. او بدون اين كه استدلال او را بشنود، قضاوت كرده و ندانسته عصباني شده است: فَلا تُشمِت بِيَ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِي مَعَ القَومِ الظَّالِمِينَ (اعراف: 150). و هم از اين كه پيش جمعيت موي ريش و سر او را گرفته و كشيده و پيش ديگران تحقير كرده و تضعيف نموده اعتراض دارد: قالَ يَا بنَ امَّ لا تَأخُذ بِلِحيَتِي وَ لا بِرَاسِي. شگفت آن بود كه هارون در توضيح روش خود چنين توضيح مي دهد كه وي نگران جان خود بوده است: "اِنَّ القَومَ استَضعَفُونِي وَ كادُوا يَقتُلُونَنِي" و موسي توجه به اين نكته نداشت كه چه اتفاقاتي افتاده و با عجله قضاوت كرد: "وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسي اِلي قَومِهِ غَضبانَ اسِفاً". و لذا در نهايت به گونه اي عذر خواهي كرد: "قالَ رَبِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي وَ ادخِلنا فِي رَحمَتِكَ". اين جا ست كه مي بينيم ميان دو پيامبر چگونه اختلاف نظر و برداشت بوجود مي آيد و هر كدام در انتخاب روش و راه متفاوت مي انديشند و براي خود استدلالهايي دارند. هارون مي گويد: "ان تَقُولَ فَرَّقتَ بَينَ بَنِي اِسرائِيلَ". من ترسيدم بگويي: ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي. و از سوي ديگر موسي مي گويد چرا در برابر انحراف نايستادي و با جديت مقابله نكردي: "يا هارُونُ ما مَنَعَكَ اِذ رَايتَهُم ضَلُّوا". اي هارون، وقتي ديدي آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد. (طه: 92). از سوي ديگر در تحليل نهايي موسي اين است كه هر چند گروهي ناداني كرده و در مقام امتحان به خوبي نتوانستند درست عمل كنند، اما اين نقشه خود خدا بوده كه در چنين كارزاري قرار دهد و در موقعيت انحراف قرار بگيرند، چنانكه شيطان را براي همين مهلت مي دهد و سامري را براي فريب دادن قدرتمند مي سازد، لذا با تعبير به فتنه مي گويد: "َا تُهلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا اِن هِيَ اِلاَّ فِتنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدِي مَن تَشاءُ..." (اعراف: 155). آيا ما را به [سزاي [آنچه كمخردانِ ما كردهاند هلاك ميكني؟ اين جز آزمايش تو نيست هر كه را بخواهي به وسيله آن گمراه و هر كه را بخواهي هدايت ميكني". (155). چنانكه اين فتنه و امتحان را هارون هم قبول دارد و در مرحله نخست به بني اسرائيل ياد آوري كرد: "اِنَّما فُتِنتُم بِهِ". اگر واقعاً از نظر موسي اين خدا بوده كه نقشه كشيده و او بوده كه فتنه راه انداخته و هارون و موسي هركدام از نظر خودشان به وظيفه تاريخي و ديني عمل كرده اند، ديگر جاي توبيخ نبوده است. هارون و موسي هردو به وظيفه و اجتهاد، ولي انساني و بشري خود عمل كرده و از نظر هردو راه و مسير متفاوت بوده و هركدام ديگري را همچنان خطاكار مي دانند، زيرا هارون موسي را توبيخ مي كند كه نبايد پيش جمعيت شماتت كني: "فَلا تُشمِت بِيَ الأَعداءَ"، وموسي هم هارون را خطاكار مي داند: "قالَ رَبِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي". اما خطاي خود را نسبت به رفتار مي داند و نه موضع اعتقادي، زيرا اگر موضع اعتقادي و روشي بود، ديگر براي هارون درخواست مغفرت نمي كرد. و در نگاه كلان در تدبير و نقشه خداوند كه زمينه هاي چنين حوادث و رويارويي هايي را فراهم ساخته است: اِن هِيَ اِلاَّ فِتنَتُكَ. جمع بندي نتيجه اي كه مي توان از اين داستان گرفت، اين است كه: -1 هارون به تكليف پيامبرانه خود عمل كرد و در اين موضوع هيچ كوتاهي هم نكرد. -2 پيامبران هم در درك و دريافت و هم در تبيين از وحي داراي مراتب و درجات هستند. به همين دليل محصول اين تجربه ها هم رنگارنگ و متفاوت مي شود. -3 از نظر خود آنان تجربه وحياني كه كسب كرده اند: "ارِنا الاشياءَ كما هي" نيست، بلكه: كَما هُوَ يَري" است، از اين رو بسا از نظر پيامبران ديگر ناتمام و غير كامل و يا غير قابل قبول مي باشد. -4 پيروان پيامبران بر اساس تأكيدهاي خاص و يا شرايط زماني و مكاني به سمت و سويي روي مي آورند و ديدگاه ها و برداشت هاي آنان صبغه ديگري پيدا مي كند و آنان مأمور به همان راه مي باشند. -5 نبايد ما از جامعه توقع يك انديشه و يك فكر و راه و روش داشته باشيم. وقتي در ميان پيامبران بزرگي اين چنين اختلاف نظر رخ مي دهد و جالب آن است كه خدا هم قضاوت نمي كند و نمي گويد كه كدام درست مي انديشيدند و كدام درست انتخاب كردند و تنها اين تجربه را بيان مي كند، از ديگران چه توقع و چرا ما مي خواهيم كه حتما يك فكر و روش باشد و همه بايد از يك راه براي رسيدن به مقصود و هدف پيروي كنند. يا در برخورد با حوادث و اتفاقات يك گونه بيانديشند. مي توانيم از عقل جمعي استفاده كنيم، اما نبايد تنوع فكر و عقيده را ناديده بگيريم و جايگاه و حق فكر را فراموش كنيم. * سيد محمد علي ايازي
|