|
فقه و بنيادگرايي سني در مرزهاي شرقي ايران
خلاصه: در اين بحث ابتدا در دو مقدمه به اساس و ويژگي هاي بنيادگرايي خواهم پرداخت و سپس به اين سوال پاسخ خواهم داد كه بنيادگرايان اساسا چه فقهي دارند و در نهايت چنانچه فرصت باشد به اختصار به پيامدها و نتايج اين پديده خواهم پرداخت موضوع بحث من، "فقه و بنيادگرايي سني در مرزهاي شرقي ايران" است. در اين بحث ابتدا در دو مقدمه به اساس و ويژگي هاي بنيادگرايي خواهم پرداخت و سپس به اين سوال پاسخ خواهم داد كه بنيادگرايان اساسا چه فقهي دارند و در نهايت چنانچه فرصت باشد به اختصار به پيامدها و نتايج اين پديده خواهم پرداخت و علاقه مندم از دوستان با تجربه اي كه از نزديك با بنيادگرايان آشنايي داشته اند و در اين فضاها فعاليت كرده اند، بيشتر بشنوم. ما نه تنها در جهان اسلام بلكه به طور كلي در دنيا شاهد بازگشت مذهب به حوزه سياست هستيم. بازگشت مذهب به عرصه سياست اختصاص به اسلام ندارد بلكه در درون دنياي مسيحي هم اين بازگشت رخ داده و در يهوديت هم ما چنين بازگشتي را شاهد هستيم. از اين اتفاق به عنوان يك پديده ياد مي شود و واژه تخصصي "پست سكولاريسم" را براي آن استفاده مي كنند. مسئله اساسي به خصوص بعد از انفجار برج هاي دوقلو و بحران در اروپا اين است كه آيا اين بازگشت مذهب به سياست، به تلطيف سكولاريسم كمك خواهد كرد يا باعث ظهور يك نوع راديكاليسم خواهد شد؟ اين پرسش مهمي است كه در همه كشورها مطرح است و مشهورترين دانشمندان در غرب هم به اين پرسش ها پرداخته اند. افرادي مثل يورگن هابرماس، ريچارد رورتي، جياني واتيمو و شخصيت هاي ديگري كه در اين زمينه بحث مي كنند. اين مسئله هم مورد توجه نيروهاي مذهبي و هم جامعه شناسان، سياست مردان و فيلسوفان است. بازگشت مذهب پديده اي جهاني است و در همه كشورها هميشه دو رويه دارد، اول بازگشت معنويت است و دوم بازگشت راديكاليسم. راديكال ها نسبت به جريان هاي ديگربه طور آماري تعدادشان زياد نيست اما عملشان موثر تر است. چون اعمالشان مبتني بر ترس و خشونت است، بنابراين صدايشان همراه با مواد منفجره شان پخش مي شود. اين ويژگي است كه باعث شده بنيادگرايان پر سرو صدا باشند اما تعدادشان نسبت به جريان هاي اصلاحي به لحاظ آماري كم است. من سعي مي كنم در اينجا بدون آن كه از ماهيت مذهب در دنياي پست سكولار و همين طور جريان هاي متعدد مذهبي كه در كشورهاي غربي و اسلامي پيدا شده است صحبت كنم به اين راديكاليزم بپردازم. چرا كه جريان هاي مذهبي كه در كشورهاي غربي و اسلامي وجود دارند از پيچيدگي برخوردارند و همان طور كه دوستان استحضار دارند مسائل تونس هم مسئله را جدي تر كرده است. من به اين دو بحث نخواهم پرداخت. يعني به ماهيت پست سكولاريسم و نيز به جريان هاي بزرگ مذهبي و ماهيت امروز اين جريان ها نمي پردازم، بلكه بيشتر به راديكاليسم مذهبي اشاره خواهم كرد. راديكاليسم مذهبي در كشورهاي مسيحي هم رخ داده است؛ به خصوص از درون فرقه بسيار موثر ايونجليست ها رشد كرده و همان طور كه دوستان مي دانند خاستگاهشان بيشتر ايالات متحده است و بيشترين نفوذ را روي حزب جمهوري خواه دارند. جريان هاي ايونجليست به چند دليل نفوذ دارند، يكي از اين دلايل اين است كه جريان هاي ايونجليست با تكنولوژي مدرن گره خورده اند؛ يعني مثلا براي نخستين بار از كليساي الكترونيك صحبت كرده اند، از ابزارهايي مثل اينترنت كمك گرفته اند و در واقع اين جريان مهم ترين جريان مذهبي است كه توانسته بين تكنولوژي و مذهب يك رابطه محكمي را ايجاد كند و از آن به عنوان يك ابزار پرش براي تاثيرگذاري استفاده كند. از درون اين ها جرياني به نام صهيونيست هاي مسيحيChristian Zionism) )پيدا شده است. در درون يهود هم ما چنين جريان راديكالي داريم. البته نه تنها در يهود بلكه در هند هم ما جريان بنيادگرايي را شاهديم. همان طور كه دوستان مي دانند ارتش هند بسيار بنيادگرا است و به شدت بر روي بودجه نظامي ضدامريكايي كه دارد، تكيه كرده است. منظورم اين است كه راديكاليسم خاص اسلام نيست، حتي خاص اديان ابراهيمي هم نيست بلكه در درون بوديسم هم ما چنين پديده اي را داريم و شواهدش بسيار زياد است و به ويژه نفوذش در ستاد مشترك ارتش در هند از جمله آنهاست. اساس بنيادگرايي(foundationalism ياfundamentalism) به اين گزاره مهم و جمله بسيار كليدي برمي گردد كه بنيادگرايان مي گويند: "رهبران مذهبي را رها كنيد و مستقيما از متن ياtext) )كمك بگيريد." اين اساس بنيادگرايي است كه در ادبيات اسلامي تحت عنوان "الاصوليه" از آن ها ياد شده كه ترجمه نسبتا دقيقي ازfundamentalism در عربي است. رهبران مذهبي در مذاهب، به طور سنتي مفسراني بودند كه رابط بين مردم يا توده بودند با نص يا مركز دين بودند، مردم مستقيما به نص مراجعه نمي كردند و اگر هم مراجعه مي كردند مثلا به قرآن براي صواب آن بود، راهنماي آن را از مجتهد، مفتي، مرجع، پاپ مي گرفتند و از مفسرانinterpreter) )مي گرفتند. به اين معنا اساس بنيادگراييfundamentalism) )بر حذف واسطه ها و بازگشت به نص است و به همين دليل فقهش بسيط و ساده است. يعني آن پيچيدگي هاي فقه كلاسيك را ندارد. اين مقدمه اول بود به خاطر اين كه بتوانم بيان كنم كه ازچه زاويه اي به بحث نگاه خواهم كرد . نكته ديگر ويژگي هاي بنياد گرايي اهل سنت است؛ چون بنيادگرايي در اصل شيعه هم هست و ما شاهد آن هستيم. بنيادگرايي جديد، عمري يك صد ساله دارد. تقريبا در كشورهاي اسلامي هم اين كه جنبش مشروطه خواهي در تمام كشورهاي اسلامي با بحران مواجه شد و به جاي آنها دولت هاي مطلقه ظاهر شدند، همزاد دولت هاي مطلقه، بنيادگرايي هم شكل گرفت. به طور كلي بنيادگرايي جديد بر دو نوع است؛ بنيادگرايي كلاسيك و بنيادگرايي نوين يا متاخر. هر دو نوع از بنيادگرايي سعي مي كنند به نص برگردند. يعني آنها به دنبال اين هستند به جاي اين كه رهبران ديني راهنماي آنها باشند، آن ها اين رهبران را راهنمايي كنند. يعني هر كجا به مراجع ديني مراجعه مي كنند دنبال اين هستند كه تاييد بگيرند نه اين كه راهنمايي بگيرند. اين خصلت بنيادگرايي است. درهمه احزاب راديكال شعبه اي به نام شعبه روحانيت گذاشته شده تا بتوانند رهروان مذهبي را توجيه كنند كه با آنها همراهي كنند نه اين كه از آنها فتوا بگيرند يا طبق استنباطشان عمل كنند. بنيادگرايي در جهان اسلام به خصوص در دنياي سني، و حتي شيعه، دو دوره كلاسيك و متاخر دارد. منظور از دوره كلاسيك دوره مابعد مشروطه است. در واقع بنيادگرايي بعد مشروطه هدفش بيشتر حمله به رهبران ملي است؛ يعني بنيادگرايان كلاسيك در سطح ملي عمل مي كنند. مثلا در مصر رهبران ملي مصر را مورد حمله قرار مي دهند، در ايران مي بينيد كه بعد از مشروطه و در دوره پهلوي، حاكمان را مي زدند. يعني حركت آنها تا حدودي در سطح ملي بود. البته ايدئولوژي آنها ايدئولوژي ملي نبود چرا كه همه احزاب بنيادگرا فراوطني هستند. مثلا وقتي الان توجه كنيم مي بينيم كه احزاب بنيادگرا هميشه در چند شهر يا كشور ديگر شعبه دارند، به عنوان مثال اخوان در بسياري از كشورها حضور دارد، حزب تكفير در اكثر كشورها است، التحرير شعبه هاي زيادي دارد. حتي نهضت الاتجاه الاسلامي تونس كه الان راشد الغنوشي رهبري آن را بر عهده دارد، در جاهاي ديگر شعبه دارند. يعني اين ها به دلايلي به يك حزب ملي تن نمي دهند، اما بنيادگرايي كلاسيك عملش در سطح ملي بود . يعني سعي مي كرد رهبران ملي را تهديد كند و خصلت سازماني اش، در مقام تشبيه، بسيار گلد كوئيستي بود؛ يعني رهبري مركزي داشت و شعبه ها به نوعي به آن ها مرتبط بودند. در حالي كه جنبش هاي متاخر بيشتر شبكه ايnetworking) )شده اند و حركتشان هم به جاي اين كه ملي باشد بين المللي است، يعني سعي مي كنند فراتر از سطح ملي عمل كنند و بيشتر بحثشان سطح جهاني و به خصوص كشورهاي سرمايه داري است. دليل آنها هم اين است كه همان طور كه غربي ها در خاورميانه مي جنگند تا غرب آرام باشد، ما بايد در غرب بجنگيم تا خاورميانه آرام باشد. اين تز خاصي است كه شبكه هاي بنيادگرا دنبال كرده اند. به هرحال چه به صورت كلاسيك عمل كنند و چه به صورت شبكه اي كه به خصوص از تكنولوژي هم استفاده مي كنند، فقه آنها يكي است. يك نكته كوتاهي هم راجع به اين بند دوم و ويژگي هاي عمومي بنيادگرايي مي گويم. رهبران بنيادگرا كمتر از بين تحصيل كردگان مذهبي هستند و بيشتر از بين مسلمانان تكنسين هستند، اكثراً از اين جنس هستند. يا در هر صورت روشنفكر يا(intellectual) هستند، علوم انساني خوانده اند يا اگر راجع به علوم مذهبي مطالعه كرده اند، خودآموخته هستند. يعني در مكانيزم نظام آموزشي ديني قرار نگرفته اند. حتي قوي ترين اين ها، مثلاً در بين كلاسيك ها، قطب و امثال او، حتي تفسير هم كه مي نويسند تفسيرهايشان ويژگي هاي خاصي دارد و معطوف به عمل است؛ يعني دغدغه ي نظر در آنها كم است. بيشتر جوان هستند، بيشتر از جنس مهندسان يا پزشكان هستند؛ يعني علوم تجربي يا انساني خوانده اند. آشنايي شان با علوم مذهبي اندك است. كم و بيش اكثرشان، به استثناء اين اواخر كه اينترنت رواج پيدا كرده است و به دلايلي از نيروهاي وطني وطني استفاده مي كنند، اكثر نيروهاي بنيادگرا با غرب آشنا هستند، با انديشه هاي غربي آشنا هستند و بيشترشان در دنياي غرب حضور هم داشته اند. اكثرشان به نوعي از نسل دوم مهاجران برخاسته اند. نسل دوم مهاجراني كه در غرب زندگي مي كنند و اگر هم بازگشته اند، بيشترين يارگيري هايشان از اين جريان بود. در چهار پنج سال اخير تقريبا مي شود گفت هم زمان با شكل گيري طالبان ما شاهد يارگيري هاي وطني هم هستيم كه اهميت دارد. اين مقدمه دوم بحث بنده بود كه خواستم بگويم بنيادگراها به لحاظ فضاي ذهني، سن و سابقه ي آموزشي چه تيپولوژي دارند و به اين اشاره كنم كه اين ها به شدت به رهبران سنتي مذهبي بدبين هستند . اما اصل بحث كه فقه بنيادگرايي است. در مورد اين كه فقه سلفيه چگونه فقهي است، به طور خلاصه عرض مي كنم كه در دنياي سني ما شاهد سه دستگاه فقهي هستيم. نخستين و بزرگترين دستگاه فقهي، فقه سنتي اهل سنت است با مكاتب چهارگانه اش. از جمله مهم ترين ويژگي هاي فقه سنتي اهل سنت اين است كه سعي مي كند براي پيدا كردن احكام زندگي به نص برگردد، اما هر كجا نص روشن نبود سعي مي كند كه توضيح يا تفسير خودش را از احاديث يا از چهل سال صدر اسلام يا تاريخ صدر اسلام بگيرد. وقتي گفته مي شود خلفاي راشدين، يعني حاكمان هدايت شده يا راه يافته. رشد در ادبيات سني و در اين جا به معناي راه يافته است. اگر هم در اينجا ها نتوانند راه به جايي ببرند به مكانيزم قياس تكيه مي كردند. بنابراين دو نوع حكم در فقهشان داشتند، احكامي كه مستقيما دليل روشن داشتند را احكام با احاطه مي گفتند و احكامي كه دليل خيلي روشن نداشتند احكام بدون احاطه مي گفتند؛ يعني در اينجاها ترديد پيدا مي كردند و خيلي به عمل اصرار نمي كردند، به همين دليل هم هست كه در درون فقه سنتي نوعي محافظه كاريConservatism)) وجود دارد. دومين دستگاه فقهي آنها به فقه مقاصد معروف است. فقه مقاصد، فقه روشنگري و روشنفكري است. سابقه فقه مقاصد به قرن پنجم و افراد مهمي دراين دوره بر مي گردد. مكانيزم استنباط فقه مقاصد اساسا اين گونه است كه سعي نمي كند هر مسئله ي رخ داده را به دليل شرعي مستقيم بازگرداند، بلكه يك دايره واسطي به نام مقاصد درست مي كند. فرض آن بر اين است كه قطع نظر از اين احكام، ما ببينيم كه شريعت براي چه آمده و چه مقصدي را دنبال مي كند. آن وقت احكامي كه به آن مقاصد نزديك بود تجويز مي كرد و هر عملي از آن مقاصد دور بود، نهي مي شدند. مقاصدشان هم تقريبا پنج تا بيشتر نبود. مي گفتند شريعت براي پنج چيز است: حفظ جان، مال، دين، عقل و عرض (آبروي جامعه و مسلمان ها) آنها معتقد بودند كه همه احكام بايد با اين ها جور دربيايد، هركجا كه جان آدمي تهديد مي شود نمي توان حكم اسلامي داد، هركجا كه مال آدمي تهديد مي شود نمي توان حكم اسلامي داد. بنابراين دستگاه فقه مقاصد دو ابزار داشت كه براساسش عمل مي كرد يكي عبارت بود از مجتهدين كه اين احكام را استنباط مي كردند و دوم دولت بود كه بايد براي اجراي اين احكام، واسطهMediator) )مي شد. در مقابل اين دو فقه، فقهي شكل گرفته به عنوان فقه سلفي كه اساس بنيادگرايي هم همين جا است. من دو سه توضيح كوتاه در مورد آن عرض مي كنم. به طور كلي فقه بنيادگرا نسبتي هم با قبل دارد اما خودش اهميت دارد. فقه سلفي اخيرا جدي تر شده است و چند ويژگي و اصول دارد كه من به اصول آن اشاره مي كنم. فقه سلفيه يا بنيادگرا پنج اصل نظري دارد كه بسيار مهم است. اول اين كه دنيا را به طور اتوماتيك به توحيد و شرك يعني مومن و غير مومن تقسيم مي كنند و بين اين ها رابطه جنگي برقرار مي كنند. اين يك تقسيم بسيار جدي است كه در فقه سلفي جديد وجود دارد. در واقع دسته بندي قبلي دارالايمان و دارالكفر يا دارالاسلام و دارالكفر را همچنان حفظ مي كنند و اساس اين رابطه مبتني بر جهاد ابتدائي و نه جهاد دفاعي است. در حقيقت در ادبيات اسلامي وقتي از جهاد بحث مي شد از دو نوع جهاد صحبت مي كردند ابتدائي و دفاعي. اين ها بيشتر بر جهاد ابتدائي تاكيد مي كردند و آن را(Offensive Jihad) ترجمه مي كنند درمقابلDefensive jihad). )يكي از اساسي ترين بحث هايشان همين است. دومين اصل فقه بنيادگرا كه خيلي مهم است اين است كه اين ها معتقدند كه بايد نقل را بر عقل مقدم دانست. تقدم نقل بر عقل را اكثر دستگاه هاي فقهي قبول دارند، اما آنجا اين بحث مطرح بود كه بخشي از نص اجمال دارد بنابراين بايد اين ها را با مكانيزم هاي عقلي شفاف كرد. در حالي كه سلفي ها اين طور نيستند. بنابراين اصل مهمي كه دارند و شايد هم بتوان گفت كليدي ترين اصل است اين كه نقل بر عقل مقدم است و نص همه اش شفاف است و نياز به توضيح ندارد. آنها مي گويند توضيح كار ترسوها و محافظه كاران است. درواقع بنيادگرايان، تفسيرInterpretation ) )و توجيهJustification) )را يكي تصور مي كنند و مي گويند هر تفسيري نوعي توجيه است و اين كار شهامت جهان اسلام را مي گيرد. اصل سوم فقه سلفي "رد تاويل" است. آنها معتقد هستند اگر باب تأويل يا تفسير را بازكنيم اساس دين از بين مي رود. آنها جمله اي دارند به اين شكل كه "لو فتحنا باب التأويل لانهدم الدين" اگر باب تفسير را باز كنيم اين تفسير تا انتها همين طور حركت مي كند و نمي شود كاري هم پيش برد. بنيادگرايان اصلي دارند كه "فراواني استناد به آيه" است كه چهارمين اصل فقه سلفي است. يعني آنها معتقدند هر حكمي را بايد به آيه اي ارجاع داد. بنابراين در تمام عمليات هاي تروريستي خود قرآن پخش مي كنند. به نحوي كه مي توان گفت كه اين عمل جزئي از آئين هايشان شده است. پنجمين اصل كه باز يك اصل بسيار مهمي است، عبارت از اصل "اتباع در مقابل ابتداع" است، اتباع يك واژه عربي است به معني تبعيت كردن. بنيادگرايان معتقدند كه از نص بايد تبعيت كرد و هرنوع چيز جديدي اضافه شود نوعي بدعت است. آنها مي گويند نص وجود دارد، احتياج به توضيح هم ندارد. مشكل مسلمانان عمل است كه عمل ندارند و به جاي اين كه عمل كنند وقتشان را صرف اين مكانيزم هاي تفسيري مي كنند و توجيه مي كنند. آنها كار خود را اتباع يعني تبعيت از نص آيه مي دانند. مي گويند آيه وجود دارد، شما آيه را برداريد و بهش عمل كنيد، ديگر احتياج به توضيح خاصي ندارد. معقتدند آيه را هم هركس يك مقدار ادبيات عربي بخواند مي فهمد احتياج به مجتهد، واسطه، مفسر و اين جور چيزها هم نيست . نكته اي را كه بايد اينجا اضافه كنم اين است كه سلفي هاي جديد دو اصل را با هم دنبال مي كنند: يكي دعوت است، ديگري جهاد است؛ تحت عنوان جهاد دعوت و جهاد سلاح يا اسلحه. اين دو را كنار هم قرار مي دهند، منتها مي دانيد كه معمولا در نظام سلفي دعوت، به دلايلي كمرنگ شده است و باعث شده كه در درون سلفي ها ما هميشه با شلاق مواجه باشيم، يعني خودشان هميشه دچار يك نوع دوگانگي هستند و نمي دانند كه با حاكمان زمانه خودشان چه كار كنند، آيا با آنها درگير شوند يا دعوتشان كنند. بحراني كه در حال حاضر در عربستان شكل گرفته اين طوري است، در شاخ آفريقا به همين شكل است، در پاكستان هم همين طور است، در اخباري كه از افعانستان هم مي آيد اين سوال در آنجا مطرح است كه آيا با حاكم كنار بيايند يعني به سمت دعوت بروند يا از ابتدا با اقدام هاي مسلحانه عمل كنند . آخرين جمله اي كه عرض مي كنم و نتوانستم به بند سوم برسم اين است كه اين ها معتقد هستند كه اسلام مجاهد مي خواهد و نه دانشمند. چون اگر احتياج به دانش بود اصلاً به دين احتياج نبود. يك نوع درك بسيطي دارند كه اهميت دارد. اگر فرصتي بود به اين بحث مي پرداختم كه اين ها در سطح سايبري چقدر قوي عمل مي كنند و البته هميشه در پشت سرهمه كشورهاي اسلامي هم هستند. هيچ كشور عربي نيست كه به اين ها پول ندهد و با اين ها به دلايلي كنار نيايد.علتش اين است كه بنيادگراها ارتش در سايه اي هستند كه هم همسايه را مي ترسانند و هم رقيب حاكم را مي ترسانند. بنابراين دولت ها به خاطر اين كه بتوانند يك نوع توازن را در جامعه شان ايجاد كنند هميشه هم با اين ها هستند و هم نيستند؛ يعني هميشه نصف اين ها زندان هستند و نصف اين ها هم با حكومت ها هستند. اين اتفاق بسيار مهمي است كه در جنبش هاي بنيادگرا در جهان اسلام روي مي دهد. * دكتر داوود فيرحي
|