|
تفسير مرحوم آيت الله العظمي منتظري بر خطبه حضرت زهرا (س)
نااميد شدن حضرت از هدايت گمراهان تحليلي بر خطبه حضرت زهرا (س) بخشي از كتاب بزرگ “خطبه حضرت فاطمه زهرا (س) و ماجراي فدك” اثر فقيه عاليقدر مرحوم آيت الله العظمي منتظري است كه به عنوان سرآغاز ويژه نامه شهادت دخت گرامي رسول الله (ص) انتخاب شده است. اين اثر گرانقدر در شانزده درس و 430 صفحه منتشر شده و در دسترس علاقه مندان به اهل بيت و اهل تحقيق قرار گرفته است. اينك بخشي از اين اثر گرانقدر به خوانندگان عزيز عرضه مي شود. (لاجَرَمَ لَقَد قَلَّدتُهُم رَبقَتَها) (به ناچار ريسمان آن را به گردن آنها انداختم .) اگر براي خلافت يا فدك ميآمديم و به شما حرفي ميزديم و دادخواهي ميكرديم، حالا از آن گذشتيم; مسئوليت و عواقب آن را هم به گردن غصب كنندگان آن و يا به گردن مردان شما گذاشتيم. چون همه مردم شريك حكومت وقت بودند و تابع جو حاكم شدند، همه آنها در گناه آن شريك هستند. همان طور كه مولا علي (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد: "و انما الناس مع الملوك و الدنيا الا من عصم الله"(1) يعني : "مردم تابع پادشاهان و حاكمان خود بوده و دنياگرا هستند، مگر كساني كه خدا آنها را حفظ كند." همين حديث خود دليل بر اين است كه هميشه بايد سعي كرد حكومت "صالح" باشد; براي اين كه اگر حكومت صالح باشد، نوع مردم در مسير صلاح و نيكي قدم برخواهند داشت; اما اگر حكومت فاسد باشد، طبيعي است كه مردم به سوي فساد و تباهي كشيده خواهند شد، و در جو و محيط ناسالم كمتر كسي ميتواند خود را اصلاح كند و اكثر مردم ايمانشان ضعيف است ; پس اگر بخواهيم توده مردم به طرف صلاح و نيكي حركت كنند، هميشه بايد كوشش كرد كه محيط را به محيط صالح و سالمي تبديل كرد و در اين جهت بايد حركت كرد كه حكومت وقت حكومت صالحي باشد. در غير اين صورت اگر حكومت و حاكمان فاسد و ناصالح باشند، مردم نيز در مسير فساد قرار ميگيرند، همان طور كه مولا علي (ع) فرموده : "اغلب مردم با حاكمان و پادشاهان بوده و دنياگرا هستند...". خلاصه كمتر اتفاق ميافتد كه حكومت و حاكمان فاسد باشند ولي عموم مردم در مسير صلاح و دينداري قرار داشته باشند و از حاكمان و پادشاهان خود اطاعت و تبعيت نكنند. در زمان حضرت زهرا(س) نيز اين طور بوده و عموم مردم تابع حكومت و شريك گناه حاكمان خود بودند; لذا حضرت ميفرمايند: به ناچار چون مردان شما مرداني ترسو و ضعيف و محافظه كارند و با حكومت غاصب وقت سازش كرده اند، همانا ريسمان و طناب خلافت يا فدك را به گردن غصب كنندگان آن و يا مردان شما انداختم. ضمير در "ربقتها" يا اشاره به "فدك" است و يا به "خلافت" بازمي گردد. "ربقه`" به فتح راء و هم به كسر آن، يعني حلقه طناب، و اين تشبيه است . در آن زمان وقتي ميخواستند حيوانات را به يك طناب ببندند، گاهي اوقات وسط اين طنابها را چوب ميگذاشتند و گاهي هم طنابها را گره ميزدند، به هر حلقه از اين طنابها كه به گردن يك حيوان ميانداختند ميگفتند: "ربقه`"، و جمع آن "رباق" يا "ربق" ميباشد. خلاصه حضرت ميفرمايند: من افسار و طناب اين حكومت يا اين فدك را به گردن غاصبان و مردان شما انداختم، تا روز قيامت آنها خود جواب خلافت كه منحرف شده و فدك كه غصب شده را بدهند. مسئوليت تمام حقوقي كه از ما اهل بيت غصب شده و ظلم هايي كه در اين ارتباط به مردم شده، به عهده غاصبان و مردان شماست و بايد در روز قيامت جوابگو باشند. (و حملتهم اوقتها) (و سنگيني بار آن را بر آنها تحميل كردم.) "اوق" به معناي ثقل و سنگيني است، و "تاء" در "اوقه`" "تاء وحدت"(2) يا "تاء جنس"(3) است ; يعني : بار سنگين مسئوليت آن را به عهده اينها گذاشتم و اينها بايد در قيامت جواب بدهند; چون ما فعاليت خودمان را كرديم و تا آن اندازه كه ميتوانستيم تلاش كرديم كه خلافت از مسير اصلي خودش منحرف نشود; اما حالا كه شما خودتان نمي خواهيد خلافت در مجراي صحيح آن بيفتد، عواقب و مسئوليت اين كار بر عهده خود شماست، و هر چه اشكال داشته باشد - چه دنيايي و چه آخرتي - همه بر گردن خودتان است . (و شننت [سننت] عليهم [عارها] غارتها) (و تمام [ننگ و عار] غارت حكومت را متوجه آنان كردم.) در اينجا اگر "شننت" باشد يعني : پاشيدم، و اگر "سننت" باشد يعني : ريختم، هر دو صحيح است . "شن الماء" معنايش اين است كه انسان كم كم آب را بپاشد، ولي "سن الماء" يعني : آبها را بريزد. در اينجا حضرت ميفرمايند: غارتش را بر سر اينها پاشيدم، يا بر سر اينها ريختم . وقتي دشمن ميآيد از همه طرف غارت ميكند و همه چيز را از بين ميبرد، اين كاري هم كه مردم آن زمان كردند و مسير خلافت را منحرف كردند، در حقيقت غارتي است كه تالي فاسد دارد و موجب تسلط دشمن و قتل و غارت در آينده خواهد شد، و همه مفسده هاي آن به عهده خود اينهاست .(4) در بعضي از نسخه ها مثل كتاب "معاني الاخبار" كلمه "عارها" آمده كه معناي بهتري به جمله ميدهد، يعني : بار كردم و پاشيدم بر آنان ننگ عملشان را. (فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين) (پس ذلت و هلاكت و دوري از رحمت خدا بر قوم ستمكار باد.) "جدع" در اصل به معناي بيني بريده است، و "جدعا لك" يعني : خدا تو را معيوب كند، و در اينجا كنايه از خواري و ذلت است . "فجدعا" يعني : بريده باد بيني آنها، خواري و ذلت باد بر آنها. "و عقرا" در اصل به معناي زخم زدن و پي كردن (قطع دست و پاي) اسب و شتر است، و چون نتيجه قطعي آن هلاكت حيوان است به معناي كشتن هم آمده است، يعني : هلاكت باد. "و بعدا للقوم الظالمين": و دوري از رحمت خدا براي گروه ستمكار و ظالم باد. آغاز انحراف مسير خلافت (ويحهم ! اني زحزحوها(5) عن رواسي الرساله` ؟) (واي بر آنها! چگونه خلافت را از جايگاههاي استوار رسالت دور كردند؟) در اينجا علت اين كه حضرت "ويحهم" فرمود و "ويلهم" نفرمود، به خاطر تعجب از كار آنها و دلسوزي براي آنهاست ; انسان وقتي از كار كسي تعجب كند و دلش براي او بسوزد، ميگويد: "ويحه"; اما "ويل" در آنجايي به كار ميرود كه در مقام اظهار غضب و نفرين باشد. "اني زحزحوها": چگونه خلافت را دور كردند(6) "عن رواسي الرساله`": از جايگاههاي محكم و ثابت رسالت ؟ "جبال رواسي" هم كه ميگويند، يعني : كوههاي ثابت و استوار. معناي عبارت اين است كه خلافت را از آن پايگاهي كه از نظر علم و تقوا و ارتباط با وحي پايگاه ثابت و محكمي بود، به مسير باطل و منحرفي انداخته اند. اضافه "رواسي" به "الرساله`" از آن جهت است كه امامت در حقيقت جايگاه و پايگاه قوي و محكم رسالت است، و اگر امامت از مسير اصلي خارج شد و تا آنجا تنزل كرد كه با بودن شخصيتي عظيم و الهي همچون حضرت امير(ع)، امثال ابوبكر و عمر و عثمان امام المسلمين شوند، در حقيقت ضربه به رسالت خورده و مباني دين متزلزل شده است . (و قواعد النبوه` و الدلاله`) (و از پايه هاي نبوت و رهبري.) "قواعد" جمع "قاعده`" به معناي پايه ميباشد. "دلاله`" هم به معناي راهنمايي مردم است . يعني : از آن پايه هاي نبوت و رهبري، خلافت را منحرف كردند.(7) (و مهبط الروح الامين) (و از محل نزول جبرئيل امين.) هرچند بر شخص حضرت علي (ع) وحي نازل نمي شد، ولي آن حضرت نزديكترين فرد بودند به پيامبر(ص) كه محل نزول وحي بودند، و بدون واسطه از تعاليم و دستورات نازل شده بر پيامبر(ص) بهره ميبردند. (و الطبين [الطبن ](8) بأمور الدنيا و الدين) (و از كسي كه حاذق و آگاه به امور دنيا و دين ميباشد.) "طبين" به فردي كه كارآزموده و حاذق باشد ميگويند. اميرالمؤمنين (ع) حاذق است و نسبت به امور دين و دنيا آگاه است ; اما آن مردم خلافت را از آن حضرت برگرداندند و منحرف ساختند و به عهده افرادي گذاشتند كه آگاهي كامل به مسائل ديني و سياسي جامعه نداشتند. شايد منظور از "امور دنيا" همان تدبير كارهاي مردم و تنظيم امور سياسي و اجتماعي آنان، و مراد از "امور دين" بيان احكام دين و حفظ آنها از تحريف و بدعت و تغيير جهت و نيز هدايت مردم به ايمان و فلاح و رستگاري باشد. (الا ذلك هو الخسران المبين ) (9) (آگاه باشيد، اين همان زيان آشكار است.) انحراف در مسير خلافت مسأله كوچكي نيست، چرا كه: خشت اول چون نهد معمار كج ًًًً تا ثريا ميرود ديوار كج همين كه اينها ساكت نشستند و پنج نفر آمدند و در سقيفه ابوبكر را معين كردند و بعد هم با جوسازي و ارعاب و تهديد از مردم بيعت گرفتند و بالاخره خلافت را از اهلش غصب كردند، سبب شد مسير خلافت و مسير اسلام نيز تا ابد منحرف شود. آن وقت هر چه در آينده فساد و ظلم باشد، آنها كه در آن روز ساكت نشستند و نظاره گر بودند در گناه آن شريك هستند، و اين خود خسران و زيان بزرگي است . انگيزه هاي سياسي اصحاب سقيفه (و ما الذي نقموا من ابي الحسن (ع) ؟) (و چه عاملي باعث شد كه اينها از ابي الحسن [حضرت علي (ع) ] انتقام بگيرند؟) اينها با اميرالمؤمنين (ع) چه دشمني و كينه اي داشتند؟ غير از اين كه علي (ع) شجاع بود، بي باك و نترس بود، در ميدانهاي جنگ از حق دفاع ميكرد، از اسلام دفاع ميكرد، و اينها نمي توانستند يك آدم شجاع و از خودگذشته اي - كه در دفاع از حق اهل هيچ گونه معامله و مسامحه اي نبود - را در راس امور ببينند; اين است كه ميفرمايد: 1- (نقموا و الله منه نكير سيفه) (به خدا قسم از او به خاطر چشيدن سوزش شمشيرش انتقام گرفتند.) "نكير" به معناي خشم و عذاب و كيفر سخت است ; در قرآن هم به همين معنا آمده است : (فكيف كان نكير) (10) يعني : "پس چگونه بود خشم و عذاب من ؟". حضرت در اينجا ميفرمايد: اينها ناراحت بودند و ميخواستند از اميرالمؤمنين (ع) انتقام بگيرند، به خاطر اين كه طعم سوزش شمشيرش را چشيده بودند; و به تعبير ديگر از خشم شمشيرش در امان نبودند; چون حضرت اهل معامله سياسي نبود، آنچه را تشخيص ميداد كه وظيفه شرعي اوست انجام ميداد و فقط حريم خداوند و دين و ارزشهاي الهي را مدنظر قرار ميداد. به يقين اگر حضرت علي (ع) پاره اي ملاحظات سياسي را مورد توجه قرار ميداد، مخالفان او موفق نمي شدند و علي (ع) قدرت را از دست نمي داد; ولي آن حضرت راضي نبودند براي رسيدن به قدرت، حتي به اندازه ذره اي به اصول اخلاقي و ارزشهاي اسلامي پشت پا بزنند. (2) (و قله` مبالاته لحتفه) (و به خاطر بي باكي و نترسيدن او از مرگ.) براي اين كه اميرالمؤمنين (ع) يك آدم شجاعي بود و از مرگ واهمه و باكي نداشت . اگر انسان از مرگ بترسد، هيچ گاه نمي تواند جنگ كرده و از حق دفاع كند; اين كه ميبينيد اميرالمؤمنين (ع) همه جا در مقابل باطل ميايستاد و با طاغوت مبارزه ميكرد، براي اين بود كه از مرگ ابايي نداشت . حضرت علي (ع) در نهج البلاغه ميفرمايند: (والله لا بن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امه) (11) "به خدا قسم، اشتياق و انس پسر ابي طالب به مرگ، بيشتر از انس و اشتياق كودك به پستان مادرش ميباشد." 3) )و شده` وطأته) (و به خاطر صلابت گامهاي او و قاطعانه عمل كردنش.) "وطاء" به معناي قدم گذاشتن و چيزي را پايمال كردن است ; يعني : آن حضرت با اهل باطل و كفار و منافقين به شدت برخورد ميكردند، و در هر زمينه اي كه گام برمي داشتند محكم و قاطعانه عمل ميكردند. اين تعبيرات همه كنايه از صلابت و صراحت و قاطعيت آن حضرت در مسائل ديني و سياسي - چه در هنگام برخورد نظامي با دشمن و چه برخوردهاي سياسي و اجتماعي با افراد و جناحها - ميباشد. (4) و نكال وقعته) (و به خاطر شدت تاختن او بر دشمن در جنگ .) "وقعه`" به معناي جنگ و فرود آمدن و تاختن بر دشمن است ; و "نكال" به معناي كيفر و مجازاتي است كه مايه ترس و عبرت ديگران شود. يعني : آن حضرت به گونه اي بر دشمن ميتاخت و آنان را مجازات ميكرد كه مايه ترس ديگران شده بود. )5) و تنمره في ذات الله) (و به خاطر پلنگ صفتي او در راه خدا.) "تنمر" از ماده "نمر" است، "نمر" يعني : پلنگ ; اگر به يك آدمي بگويند: "تنمر"، معنايش اين است كه پلنگ صفت است و تسليم دشمن نمي شود و آن حالت غضبش بر دشمن همچنان باقي است . و مقصود از "في ذات الله" خدا و دين او و راه و اهداف اوست . حضرت در اين جمله ميفرمايند: از اميرالمؤمنين (ع) انتقام نگرفتند مگر براي اين كه او در مقابل دشمن همانند يك پلنگ ميايستاد و هرگز تسليم نمي شد. تسليم شدن در برابر دشمن يا به علت ضعف ايمان يا وابستگي به دنيا و مال و مقام آن و يا ترس از مرگ است، و آن حضرت از همه اينها مبرا و پاك بودند. كلام حضرت ادامه دارد كه ان شاءالله در جلسه آينده آن را خواهيم خواند. "والسلام عليكم و رحمه` الله و بركاته" 1- نهج البلاغه`، خطبه 210 . 2- تاء وحدت" دلالت بر يكي بودن معنا دارد; و "تاء جنس" بر اصل معنا بدون توجه به مقدار آن دلالت دارد. 3- تاء وحدت" دلالت بر يكي بودن معنا دارد; و "تاء جنس" بر اصل معنا بدون توجه به مقدار آن دلالت دارد. 4- تاريخ نيز به خوبي گواهي ميدهد كه منحرف كردن خلافت و امامت از مسير اصلي خود موجب چه مفسده ها و خونريزي هايي گرديد، و در واقع تمام مصيبت ها و بيچارگي هاي مسلمانان از آن زمان تاكنون ريشه در اين مسأله دارد. 5- در كتاب احتجاج "زعزعوها" آمده ولي در بقيه منابع "زحزحوها" ذكر شده است و همين درست است ; در قرآن كريم هم آمده است : (فمن زحزح عن النار...) سوره آل عمران (3)، آيه 185 . 6- اين كه ضمير "زحزحوها" به خلافت بازگشته، شايد قرينه بر اين باشد كه در عبارت سابق هم كه فرمودند: "لقد قلدتهم ربقتها" ضمير "ربقتها" به خلافت بازگردد. 7- حضرت علي (ع) با آن سابقه اي كه در پيروزي اسلام و تأسيس حكومت عدل اسلامي داشتند، همچون يك پايه و اساس محكم حكومت اسلامي بودند و تنها كسي كه ميتوانست مسير نبوت را تداوم داده و ادامه دهنده سنت پيامبر(ص) باشد آن حضرت بودند، چرا كه در علم و تقوا و فضايل و كمالات روحي تالي تلو پيامبر(ص) بودند، نه آنهايي كه هيچ تشابه علمي و تقوايي با پيامبر نداشتند. 8- در بلاغات النساء "الطبن" آمده كه به معناي دانا و آگاه است، و به نظر ميرسد همين صحيح باشد; ولي كلمه "الطبين" در فرهنگ هاي لغت نيامده است . 9- سوره زمر (39)، آيه 15 . 10- سوره فاطر (35)، آيه 26 .
|