Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: تاريخ، درمانده اين پرسش: فرياد فاطمه (س)يا سكوت علي(ع)عدالت يا وحدت؟

تاريخ، درمانده اين پرسش: فرياد فاطمه (س)يا سكوت علي(ع)عدالت يا وحدت؟

ايهاالناس اعلموا، اني فاطمه`! و ابي محمد (ص). اقول عودا و بدءا و لا اقول ما اقول غلطا ولا افعل ما افعل شططا.

اي مردم! بدانيد كه من فاطمه ام و پدرم محمد. آنچه مي گويم آغاز و فرجامش يكي است، در آن جز سخن حق واز سر عدل چيز ديگري نيست و در عملم خطا راه ندارد.

خورشيد تازه غروب كرده است. مدينه، شهر پيامبر، شهر محمد(ص)، نخستين پناهگاه و پايگاه مكتب جديدي كه براي آزادي و رهايي محرومان و ستم ديدگان، براي احقاق حق مظلومان و تمام انسانها وبراي ساختن جامعه اي برابر و بي تبعيض و تزوير وريا وطبقه و امتيازات واصناف ويژه طلوع كرد: "اسلام".

مدينه، شهري بود كه حاكم از محكوم، زبردست از زيردست و سياه از سفيد در آن قابل تشخيص نبود. شهري بدون مردماني متخصص. بدون وجود كار ويژه ها و دولت انداموار. بدون طبقه كارگر و بورژوا و سرمايه دار وفقير.

مدينه، شهري بود براي خدا، براي پيامبر؛ شهري بر اساس الگويي آرماني ساخته شده و سنگ بنايش با عشق ومحبت و ايثار و جهاد بر آمده؛ شهري با انسان هايي كه در آغاز همگي برادر بودند، برابر بودند. خود نماد مجسم عدالت بودند با شخصيتهايي ناديده در قرنها و قرنها. ياران محمد(ص) و خاندان محمد وحتي دشمنان محمد ...

و اينك سال يازدهم هجرت، خورشيد اندك زماني است كه غروب كرده و كوچه هاي ساكت وخلوت مدينه را در رخوتي مرگ آور فرو برده است.

محمد(ص) زندگي را بدرود گفته؛ شهر سراسيمه و ساكت، ملتهب وخاموش، كوچه ها بوي مرگ مي دهند، بخصوص پس از آنكه در نخستين روز يا دقيقتر در همان ساعات كه آن آخرين پيامبر خدا به ديدار محبوب هميشگي اش مي رفت ، ورق تاريخ ناگهان برگشت و دوستانش سراسيمه، ميراث سترگ او را بر باد دادند. "حق"، "عدالت" و "قبح" قدرتي كه از هر راه بدست آيد، بر زمين پاشيد و در حالي كه "امام" به دفن "پيامبر" مشغول بود، خليفه منصوب شد يا انتخاب. از هر راهي. آنچه محمد (ص) مي خواست و خدا خواسته بود، پس از او، پس از غروب خورشيد، در مدينه پايدار نشد ومسلمانان ، به راه ديگري رفتند...

از آن پس تا 70 روز، فاطمه (س) تنها فرزند محمد(ص) و تنها وارث او كه خاندان پيامبر آخرين را از آن پس به پيش مي برد، به فرياد برخاست؛ براي احقاق حقي و احياي عدالتي كه در پيش ديدگانش به تاراج برده مي شد وعلي سكوت كرد. ناگاه سكوت از پس آنهمه رنج ها وزجرها وسختي ها كه در راه اسلام كشيده بود و شمشيرها كه در راه مكتب زده بود، براي "مصلحت"، براي حفظ مصلحتي كه پايمال شدن حق خودش نام گرفته بود. اسلام پس از محمد (ص) ميراث خوار حق علي شد. اسلامي كه تازه بر آمده بود، مدعي بود كه علي جوان است، شوخ است و قاطع است. اين نمي تواند با حضور شيوخ و كهنسالان، جامعه اسلامي را مديريت كند. علي در برهه اي از عمرش، محافظه كاري پيشه كرد كه قاعدتا بايد انقلابي مي بود و 25 سال بعد، در برهه اي از سنش، انقلابي گري پيشه كرد كه اصولا مي بايد محافظه كار مي شد.

نخست انقلابي، براي بدست آوردن قدرتش، قدرتي كه حقش بود ، براي هدايت جامعه و بعد، محافظه كار براي حفظ قدرتش، قدرتي كه حقش بود و باز هم براي هدايت جامعه، براي ساختن امت الگوي اسلامي، براي ساختن مسلماناني نمونه و دولتي پايدار، نه مستعجل.

اينك اما، پس از اينكه 1400 سال از غروب آن خورشيد در مدينه گذشته است، تاريخ هنوز نتوانسته ، هنوز نتوانسته به اين پرسش بزرگ پاسخ دهد: سكوت علي براي وحدت، يا فرياد فاطمه براي عدالت، كدام يك ...؟ كدام يك ارجح؟ كداميك بايد؟ كدام به مصلحت؟ كدام به حقيقت ؟ كدام ...

فاطمه به عنوان "فاطمه"

آيا كسي هست كه بتواند ميان عمل فاطمه (س) و علي(ع) قضاوت كند؟ اين كدام محكمه در تاريخ است كه دختر پيامبري را، فاطمه نام، در برابر تضييع حقي بي تفاوت بيابد، در برابر تضييع حقي بر پيشواي آن جامعه، بر شويش، بر بزرگ مردي كه آرمان تمام زندگي اش و محبوب تمام روياهايش بود. آيا هيچ زني در چنان زمانه اندوده از ظلم و بي تفاوتي، خاموش مي نشست كه فاطمه چنين كند؟ فاطمه در يافته كه حقي از يك انسان به تاراج مي رود، حقي از جامعه اي سلب مي شود. حق خدا، حق مردم، حق علي. علي مي تواند سكوت كند؛ سكوتي به سنگيني فشارهاي كوهي بر دوش، مردم بايد بخواهند. اما فاطمه نمي تواند در برابر جهل و ناآگاهي كساني كه اينك به تزوير و ريا فريب خورده اند ويا به تهديد، چفت دهان را كشيده اند، ساكت بماند.

فاطمه بايد كاري كند: تلاش براي احقاق حق، مبارزه با ظلم مستقر، انتقاد واعتراض به دولت حاكم، تلاش براي احياء آزادي، رنج در راه اجراي عدالت، كوشش در جهت تغيير وضع موجود، آگاهي بخشي به متن جامعه، الگويي براي مبارزه زن مسلمان در اسلام، نمادي از عدم بي تفاوتي نسبت به خطاياي حكومت و سمبلي براي تلاش و ايستادگي زن، مسووليت انسان و تعهد زن در قبال جامعه، دولت و مردم خويش و در برابر خدايي كه اين مسووليت را بر دوش او افكنده است.

حركت فاطمه را با درك گام به گام تمام اين موضوعات بايد فهميد و سنجيد. مصلحت در رفتارش جايي ندارد. حساب نمي كند كه دختر پيغمبر است، جزء خاندان وحي و نبوت است. همسر علي است و حساب نمي كند كه شايد جامعه در باره حركتش سوء تعبير كند، نهضتش "سوء فهم" شود، انگشت نماي جامعه اش شده و بگويند براي منافع شخصي خود و شويش اعتراض مي كند.

فاطمه (س) در طول اين حركت، درسهاي بنياديني براي ما دارد. براي هر انساني كه در انديشه اصلاح امور و احقاق حق و دفاع از مظلوم و نقد قدرت خطاكار مي سوزد، حرفهاي زيادي براي گفتن دارد، به گونه اي كه مي توان هر حركت، هر سخن و هر رفتارش را سرشار از پيام براي جامعه خودش و تمام جوامع انساني ديگر دانست.

همچو پيامبر ، در حالي كه جامه اش بر زمين كشيده مي شود، به مسجد مي رود براي ابلاغ پيام، براي اعتراض، براي آغاز نهضت، در مسجد روي سخن خويش را هم به سوي مردم و هم حاكمان مي گيرد. يعني جامعه و نخبه ، حاكم و محكوم، توده و سالار و عوام و خواص را "يكجا" مي گيرد و البته "يكي" نه. هدفش آگاهي بخشي به توده است و نقد سالارها! تكان دادن جامعه است و بيدار كردن نخبگان! زنده كردن و احياي شخصيت محكوم است و برخاك زدن وبر زمين زدن قدرت حاكم، خواص ديدن آن عوام الناس است و عام ديدن آن خواص النبي!

فاطمه (س) يكبار ديگر اين درس بزرگ تاريخ را به ما مي دهد كه اگر با جامعه اي خطاكار روبرو شدي، نگاهت و سخنت را به عمق آن جامعه ببر و فريادت را در گوشهاي تك تك مردان و زنان آن جامعه طنين افكن. از اين مترس كه روي از تو برتابند، چنانكه با فاطمه چنين كردند. از اين مهراس كه با تهديد وتطميع و تزوير مقابلت كنند، آنچنان كه با فاطمه چنين كردند وازين لرزش به دل وجان راه مده كه تحقيرت كنند وبا اهانت و تهمت و افترا، راهت را ببندند، چنانكه با فاطمه به همينگونه كردند. تمام اين عكس العمل ها در برابر خروش فاطمه(س) در آن جامعه طبيعي تلقي مي شد، و فقط يك چيز غير طبيعي بود (و در جايش مي فهميم كه بايد غير عادي و غير طبيعي مي بود) يك رفتار، از يك شخص، تو گويي كه فاطمه نيز خود چنين باوري نداشت و آن، سكوت علي (ع) بود. سكوت پر راز، شگفت و طولاني علي. به گفتگوي فاطمه با علي بنگريد. گفتگويي كه ميان دو انسان در گرفته، كه يك طرفش فريادگري است معترض و طرف ديگرش، مظلومي است خاموش. و مگر خود علي نگفته است كه حق را بايد طلبيد، آن هم به صداي بلند. اينجاست كه فاطمه (س) كه براي احقاق حق علي و حق جامعه و حق اسلام و حق تاريخ، تمام تاريخ، در تلاش وتكاپو است، در چشمهاي به زمين افكنده علي متوقف مي شود.

مطمئنا وقطعا نمي شود اين لحظات را به تصوير وادراك كشيد. هيچ انساني بدون ذهن خالي و بي پيش فرض و غرض و مرض شرعي و مقدس يا غير شرعي و نامقدس، نمي تواند خود را در آن صحنه اي فرض كند كه با تمام آموزه هاي رسمي و الگوهاي قالبي و قابي و گاه تقلبي "اسلام برخي ها" جور در نمي آيد. اين چه صحنه اي است كه بحث و گفتگوي علي و فاطمه به ما نشان مي دهد؟

شايد پاسخش را پس از اينكه حركت فاطمه (س) را مرور كرديم وتا زمان گستردن بسترش وسط اتاق و در آستانه ديدار پدرش و خداي بزرگش، پيش آمديم و آه مظلومانه و بي همتاي علي (ع) را در هنگام بدرود با فاطمه به گوش شنيديم، بهتر در يابيم.

در حركت بانوي بزرگ اسلام، چنانكه گفته شد، چند هدف اساسي به خوبي مشخص است و باقي اهداف، فرعي و جانبي است. هدف اصلي او اين سه گانه است كه:

-1 حق امام بحق را در اين جامعه خاموش احيا نمايد.

-2 اسلام را از انحرافي تاريخي نجات دهد.

-3 جامعه را نسبت به حقوق خويش حساس نمايد.

در ذيل اين سه گانه، اهداف ديگر، يا درسي براي تاريخ است يا براي همان جامعه مدينه در سال 11 هجري. فاطمه(س) مي شود نماد زن مبارز، مسلمان، متعهد، زن مسوول، تعهد زن در اسلام، تعهد و مسووليت يك نخبه در قبال قدرت و جامعه، عدم سكوت در برابر انحراف، شكستن ديوار بي اعتنايي و بي تفاوتي نسبت به وضع موجود و عدم رضايت از سيستم مستقر وتلاش براي بازگرداندن حقي به جاي خويش. اين مي شود عين تعريف عدالت از نگاه علي(ع) وسقراط. حتي نظريه پردازان جديد عدالت مثل "راولز" هم به همين نكته اصرار مي كنند كه ماهيت انقلابي عدالت است وهمان روشي است كه اساسا با طي فرايندي عادلانه مي تواند به عدالتي دموكراتيك منجر شود. يعني عدالت مبتني بر احساس انسان، نه احساس حكومت. عدالت براساس تفسير جامعه، نه تعبير حكومت كه به احياء حق بازگشت مي كند. اين تلاش براي عدالت و عادلانه شدن امور است كه آزادي را در پي مي آورد. از آنجا كه چه بسا اين مردم ظاهرا آزاد بوده اند كه در سقيفه "چه" كسي را برگزينند، اما از "چگونگي"اش، يعني مراعات تركيب و روند آن آگاه نبوده اند. روند و فرايندي كه بايد بر اساس عدالت طي مي شده است و اينان با آزادي كامل پا بر پشت عدالت نهاده اند. اين مي شود كه آزادي كاذب، به نقلي، به راي راس ها، نه توده بدل مي شود و از روند غير عادلانه، به نتيجه غير عادلانه مي رسد. آزادي اينجا در پرتو عدالت مي توانست مبارك هم باشد و دموكراسي اصيلي را بپرورد كه اينگونه نشد تا 25 سال بعد كه مردم در مدينه براي انتخاب علي حاضر به كشتن يكديگر و حتي كشتن علي بودند. مي بينيد كه 25 سال مي گذرد. قضيه اصحاب رده و مالك بن نويره و تجاوز خالدبن وليد به ليلي، همسر زيباي مالك وبي تفاوتي ابوبكر نسبت به آن عمل و تقسيم ارزشي، ايدئولوژيك و اقتصادي جامعه اسلامي به عرب و عجم و سيد و موالي و همسران رسول الله و اصحاب بدر و احد و مهاجر و انصار وقريش و غير قريش و قتل خليفه، نخستين قتل خليفه و بعد انحراف وفساد كامل در دولت عثمان بن عفان -بخصوص در نيمه دوم آن- پديد مي آيد تا امت اسلامي از مدينه تا جنوب حجاز واز يمن تا مصر و از بصره تا كوفه دريابد كه بايد به سراغ علي بيايد. بايد علي را بيابد. بعد از 25 سال سكوت! 25 سال تحمل زجر و دم برنياوردن براي وحدت...

واينك... فاطمه(س) مي خواست اين ره تلخ و پر آشوب 25 ساله را يك شبه برود! او تمام آنچه در 25 سال بعد بر سر امت پدرش مي آيد را به عينه مي بيند، حتي گويي لمسش مي كند وبيچارگي و زجر آينده مردم را به آنان پيشاپيش مي گويد، اما در آن جو "جهل" و "زور" و "تقدس" و "ريا" و "تزوير" و "تهديد" كه هرجا اين 3 جفت با هم باشد، فرزند ناپاك و پليدي متولد مي شود و خواهد شد، مگر صداي فاطمه (س) همسر تنهاي علي (ع) و يگانه وارث آخرين پيامبر خدا به گوش احدي مي رسد و در آن بيابان مرگ و سكوت يكسره وبي انتها به پاسخ درد آشنايي، به نداي زجر كشيده اي و به لبيك مسلمان مسوولي بر مي خورد؟ تاريخ پاسخ اين پرسش را به روشني داده است.

تاريخ، فاطمه را براي ما به تصوير مي كشد، آنگاه كه در مسجد سخن مي گويد:

يا معشر النقيبه و اعضاد المله، ما هذه الغميزه في حقي و السنه عن ظلامتي... ولكم طاقه بما احاول ... و انتم ذو و العدد و العده و عندكم السلاح و الجنه، توافيكم الدعوه فلا تجيبون و تاتيكم الصرخه فلا تعينون ... فبعين الله ما تفعلون... فاعلموا انا عاملون‌

اي گروه جوانمردان و انصار پيامبر خدا و اي بازوان ملت! اين سكوت و غفلت درباره حق پايمال شده من چيست؟ و اين سستي از دادخواهي من چرا؟ ... شما توان و نيروي لازم را براي ياري من در احقاق حقم داريد... شما نفرات بسيار و سپاه و سلاح داريد. شما دادخواهي مرا مي شنويد اما پاسخم نمي دهيد. صداي مظلوميت من به شما مي رسد اما ياريم نمي كنيد... پس آگاه باشيد آنچه مي كنيد در برابر نگاه خداست.

آنگاه كه با زنان مهاجر و انصار به سخن مي نشيند:

به خداي سوگند در حالي شام را به صبح آوردم كه از دنياي ظالمانه شما بيزازم و از مرد نمايان شما خشمگين. آنان را در فراز و نشيب ها آزمودم و به دور افكندم. راستي چه زشت است كندي شمشيرها در برابر ستم و بيداد و چه ناگوار است سر بر سنگ سخت زدن و كار بي حاصل نمودن... براستي آنان چه ايرادي بر علي داشتند جز شمشير عدالتش و شجاعت و قاطعيتش؟ اگر او زمام جامعه را در دست داشت هرگز از دنيا بهره اي نمي گرفت و از آن جز براي سيراب كردن تشنگان و سيري گرسنگان بر نمي داشت. آنگاه بود كه دنيا پرست از پارسا باز شناخته مي شد... به خدا سوگند اين ناقه خلافت باردار شده و نوزاد شومي در بر خواهد داشت. آنگاه است كه از پستان آن به جاي شير، جامهاي لبريز از خون و سم كشنده بنوشيد... پس شما را به شمشير هاي آخته ، به سلطه تجاوز كاراني بيدادگر و خونخوار، به هرج و مرجي فراگير و استبداد دير پاي ظالمان بشارت باد!

آنگاه كه به علي(ع) مي نگرد...و آنگاه كه وصيت مي كند، "وصيت" و چه كلمه خاصي است، تو گويي تمام سنگيني آن بارهاي ناديدني وحس ناشدني را بر دوش كسي مي گذارد كه پس از اوست وبايد اين راه را ادامه دهد و به راستي چه باري از وصيت فاطمه(س) براي علي (ع) بزرگتر و سنگينتر و چه سختي اي از آن جانفزاتر و زجرآورتر و چه مسووليتي از آن عزيزتر و پر افتخارتر....

فاطمه(س)، به مثابه يك امام‌

امامت در شيعه به مانند يك انسان كامل است كه اعمالش در عمرش، تكامل اهدافش و آرمان هايش است و اگر ضد و نقيض هم بنمايد، در پر كردن يكديگر و كامل ساختن مسووليت انساني امام است.

اگر فاطمه (س) بر مي خيزد و علي (ع) مي نشيند، اگر فاطمه فرياد مي زند و علي در سكوت است و اگر فاطمه به عدالت مي انديشد و علي به وحدت، جز براي تكامل يك مسووليت و تكميل يك مسير و تشكيل يك الگو براي هدفي واحد نيست. علي براي انسان امروز الگوست، همانگونه كه فاطمه هست. راز پرسشي كه بي پاسخ ماند هم، اينجاست، رازي كه بايد در طول تاريخ تحقق يابد و آن اينكه: اين رفتار ، سكوت علي و حركت فاطمه ، همواره از سال 11 هجري تا امروز در دل جوامع شيعه، در اعتقادات و بنياد هاي فكر مذهبي شيعه و در رفتارهاي سياسي، يا سكوت و يا قيام ، به مثابه يك الگو و يك سمبل باقي بماند. همواره اين علامت سؤال در برابر شيعه باشد كه چرا؟ همواره فكر و تحليل و نقد و نظر در چرايي و چيستي اين رفتار پيش روي شيعه باشد، تا راز اين حركت و هدف اصلي اين نهضت هيچگاه فراموش نشود . هميشه اين راز به مانند تلنگري بر ذهن و روح شيعه در اعصار و قرون بعد فرود آيد و آن را از سكون و سستي و رخوت دور كند . اين كه هميشه مي توان به الگويي مانند علي دلخوش داشت و در برش هايي از تاريخ براي حفظ ارزشي بزرگتر سكوت كرد و يا اينكه حركت فاطمه را سرلوحه عمل قرار داد و در برهه هايي از تاريخ ، فرياد را بر سكوت ترجيح داد .

اين نكته مي تواند راز بي پاسخي اين پرسش باشد . پرسشي كه بدست علي و فاطمه بي پاسخ ماند ، به عمد و از سر آگاهي به هدفي برتر ، تا نسلهاي بعد همواره در فكر آن باشند و بجوشند و در جستن پاسخش ، تاريخ و زندگي شان را زير و رو كنند.

علي در 25 سال نخست پس از رحلت پيامبر، الگو و سمبل صبر براي وحدت است و پاس داشتن نهالي جوان وتازه پاي كه با كوچكترين زخمي از پا مي افتد، كوچكترين زخم، "دعواي درون خانواده". و فاطمه تنديس و نماد تلاش براي عدالت و احقاق حق است، تا نشان دهد در يك جامعه اسلامي هيچ كس، هيچ كس حتي اگر دختر پيامبر باشي، يا هر فرد ممتاز ديگري، يك قهرمان باشي يا يك آدم عادي، در برابر ظلم، تبعيض، ريا و پايمال شدن حقي آشكار از يك شخص، يا يك جامعه نبايد آرام بگيري و بي تفاوت باشي، حتي اگر "زن" هستي، نبايد به بهانه هاي شرعي و بومي ديگر كنج خانه را به عبادت بگذراني ، در حالي كه مي داني و مي فهمي عدالتي در كار نيست و حتي پايمال شده است. اينها همه درسهاي فاطمه براي امروز ماست. امروزي كه مي دانيم زن كيست، چه حقوقي دارد، چه شأني و شخصيتي دارد. همزمان بايد بدانيم و بفهميم كه زن چه مسووليت هايي هم دارد و فاطمه براي فهم اين مسووليت، چه در جامعه و چه در خانواده ، چه به عنوان يك مادر يا يك همسر و يك دختر و چه به عنوان يك زن در اسلام پيش روي ماست. سالها كوشيده اند تصويري از فاطمه(س) براي ما بسازند كه زني متشرعه و مقدسه و متعبده را -فقط- نشان مي دهد كه شبانه روزش به عبادت و زهد و راز ونياز با پروردگار مي گذشته است. از خانه اش هرگز بيرون نمي آمده، بي اجازه شويش -براساس عرف مذهبي امروز البته- آب هم نمي خورده، و اساسا نسبت به جامعه، نامحرم تلقي مي شده و جامعه نيز نسبت به او غريبه. زني در آسمانها كه اصلا روي زمين نيست و مردم يا نمي شناسندش و يا مقدسش مي پندارند و يا... در حالي كه اين ها اصلا چهره او نيست. چهره حقيقي فاطمه (س)، آن شخصيتي است كه با مردان و زنان و حاكم جامعه اش به بحث و گفتگو نشست، به آنان اعتراض كرد، دركوچه باغهاي نخلهاي مدينه راه رفت وعلي رغم ضعف و بيماري شديدش، دست از نقد وضع موجود وتلاش براي احقاق حق نكشيد تا به بستر مرگ افتاد.

فاطمه (س) به مثابه يك امام در جامعه اسلامي 1400 سال پيش، تصويري براي ما خلق مي كند كه بجز چند تن از فرزندانش چون زينب، ديگر در تاريخ ديده نشد. تصويري عاري از نقش جنسيت و تأثير زن بودن در فعاليت سياسي، در نقد اخلاقي و در اصلاح اجتماعي. تصويري عاري از نسب، عاري از موقعيت اجتماعي برتر وعاري از تبار و افتخارات قديم، فقط و فقط به عنوان يك "زن"، زني دردمند، مسوول و مسلمان.

بر اين اساس مي توان دريافت كه سكوت علي و فرياد فاطمه توامان لازم ، ملزوم و كامل كننده يكديگر است. براي اصلاح آن جامعه، سكوتي لازم بود و فريادي از يك روح واحد در دو تن، در دو جنس. اگر علي (ع) مي نشيند، فاطمه بايد برخيزد. علي از حق خويش گذشته، فاطمه كه نمي تواند از حق علي، از حق يك جامعه و از "حق عدالت" بگذرد.

فاطمه (س) نمي تواند چشمان خويش را بر پايمال شدن عدالت وانحراف در جامعه اسلامي پدرش، محمد (ص)، به راحتي ببندد و دم بر نياورد. اين "مسووليت" اوست. مسووليت هر انساني، هر مسلماني و هر "زن مسلماني" است و فاطمه (س) 1400 سال پيش، دگم ها و حجاب ها و عرف هاي ظاهري وسنت هاي خشك وبي منطق امروز ما را در جامعه اسلامي در هم مي ريزد و اين ديوار بي اعتمادي به زن، بي شخصيتي زن و ضعيف بودن و ناكارا بودن او را تمام و كمال فرو مي ريزد. اين نقش او در صدر اسلام است كه مي توان در مقايسه اش با عصر حاضر به راحتي راز عقب ماندگي ها و موقعيت كنوني زن مسلمان را در جوامع اسلامي دريافت.

فاطمه (س) به مثابه يك "شهيد"

فاطمه در سوگ پدر و حق از دست رفته علي (ع) حيران بود. مي گويند شبها و روزها مي گريست و سراسيمگي پيشه كرده بود تا آنجا كه جمعي از سالخوردگان اصحاب پيامبر به علي گفتند به فاطمه بگو يا شب يا روز! يكي را به "شيون" بگذراند! و گويا علي به همين دليل، خانه اي در بيرون شهر، نزديك بقيع، براي او ساخته كه در آنجا به گريستن بنشيند! بيت الاحزان. اين روايتي است كه هم سندش، هم متنش، هم نقلش و هم پذيرشش، بسيار مضطرب و مشكل است، از آنرو كه علي را در برابر كساني كه هرگز براي سوگ و اندوه و حق جويي فاطمه ارزشي قائل نبودند و از كوچكترين ياري و حتي همدلي به او دريغ ورزيدند، تابع وتسليم نشان مي دهد و از طرف ديگر از ارزش نهضت فاطمه (س) مي كاهد و آن را به موضعي ضعيف تقليل مي دهد. با اين همه، نمي توان از راز بغض فاطمه و اندوهگين بودن مدام او آسان گذشت. اندوهي كه حتي در مقام يك روش، براي ابراز انزجار و تنفر شيعه مغضوب در تمام طول تاريخ عليه دولت ها و حاكميت هاي ستمكار وقت به كار رفت و حتي مجالس سوگواري را به محافل روشنگري و اعتراض به اعمال تبعيض آميز و ناعادلانه صاحبان قدرت بدل ساخت.

اندوه فاطمه، اما پس از گفتگوي او با علي، و پس از يك روياي جاودانه به شوقي لذت بخش و شورانگيز براي شهادت تبديل شد.

فاطمه (س) در شرايطي از مسجد پيامبر به سوي مدفن پدر به راه افتاد كه در مسجد، نخست خود را به مردم معرفي كرده بود. شرايط مدينه وانحراف سياسي و جهل وترس عمومي تا بدانجا فراگير شده بود كه شخصيتي چون او بايد در آن جامعه به معرفي خويش مي پرداخت: "اي مردم بدانيد، من فاطمه ام..." كار مدينه وسقوط فرهنگ و ارزش هاي انساني بدانجا رسيده بود كه دختر پيامبر بايد خويش را به امت پدرش، به اصحاب محمد(ص) و به جنگاوران بدر واحد و مهاجر وانصار، تازه بشناساند. اين كار را بعدها ابوذر و حسين بن علي (ع) فرزند فاطمه نيز انجام دادند. ابوذر در هنگامه تبعيد به ربذه به دستور عثمان، در ميانه راه ايستاد و به مردم گفت: اي مردم! من ابوذر غفاري، حبيب و يار و همراه محمدم.... امام حسين (ع) نيز در روز عاشورا، در كربلا به سپاهيان شام چنين گفت: كه من حسين بن علي هستم.

اين هشدارها، جزبه اين معنا نبود كه جامعه اسلامي، "حسين" و "ابوذر" را از ياد برده، فاطمه را فراموش كرده وبه تبع، حقيقت اسلام و ارزش هاي اصيل آن را به تاريخ سپرده است. بي جهت نيست كه حتي برخي از اسلام شناسان و مورخان تاريخ اسلام، سقيفه را نوعي بازگشت به آداب عرب جاهلي عنوان مي كنند. آدابي چون شرط رياست قريشي وسهم خواهي و سهم دهي در قدرت، بازگشت به ارزش قبيله و خون در برابر ايمان و دين و برتري نسب و شرافت بر عدالت وامامت.

اين اما روش فاطمه (س) بود كه متدي براي صالحان دين خدا و مبارزان راه آزادي در اعصار پس از خود شد.

فاطمه(س) سپس با اندوه فراوان به خانه آمد. با علي (ع) به گفتگو نشست ، شگفت آور، به سكوت او اعتراض كرد و برخاستنش را اولي بر نشستن دانست:

" يابن ابي طالب! اشتملت شمله` الجنين و قعدت حجره` الظنين ، نقضت قادمه` الاجدال فخانك ريش الاعزل... حتي حبستني قيله` نصرها والمهاجره` وصلها وغضت الجماعه` دوني طرفها... اضرعت خدك يوم اضعت حدك، افترست الذئاب وافترشت التراب. ما كففت قائلا ولا اغنيت باطلا، ليتني مت قبل هينتي ودون ذلتي"

اي پسر ابو طالب! چه شده است كه بسان جنيني كه در پرده جفت گرفتار شده، پرده نشين گشته اي ؟ و بسان بي گناهي كه متهمش ساخته اند، خانه نشين گرديده اي؟ تو در گذشته شاهپرهاي عقابها را در هم مي شكستي! اينك چگونه پرهاي مرغكان ضعيف به تو خيانت كرده است؟.... كار را به جايي كشانده اند كه انصار پدرم دست از ياري من كشيده اند ، مهاجران از ما گسسته اند و مردم نيز در برابر اين ستم چشم بر هم نهاده اند.... از همان زمان كه صبر پيشه كردي، خواستند كه به ذلتت بكشانند. اي علي! تو در گذشته گرگهاي خونخوار را از دم شمشيرت مي گذراندي، اينك چگونه بر خاك افتاده اي! كه نه گوينده اي را از من بازداشتي ونه باطل و بيدادي را. اي كاش پيش از اينها، جهان را بدرود گفته بودم...

اين كلمات و حرفهايي كه در اين لحظات ميان آنها رد وبدل شده، نشان بسيار عميقي از عمق آتش ورنجي است كه در وجود فاطمه نهفته و اوج صبر و زجري است كه علي را مي آزارد. فاطمه سراسر فرياد و علي سراسر سكوت و ناگاه مي بينيد كه فاطمه خاموش مي شود و از اينكه، تو گويي، علي را آزرده، بر خود نهيب مي زند ويلا ي في كل شارق. واي بر من در هر بامدادي كه خورشيد سر بر مي آورد. شكواي الي ابي . شكايت به پدرم خواهم برد...

و علي كه تا اين لحظه در سكوت محض غوطه ور بوده، سر فاطمه، همسرش، همسر پاك و ياور بي بديل شيرين ترين و تلخ ترين لحظات عمرش را به سينه مي فشارد و بغض آلود به سخن مي آيد كه لا ويل عليك. واي بر تو نيست فاطمه! الويل لشانئك. واي بر دشمنان توست.

اينجا قلمي نيست كه توش حركت و توان رقصي در قطره قطره خون سياهش آرميده باشد. دستي نيست، دلي و دنيايي نيست و روحي يافت نشود كه تا درك اين مفاهيم و اين كلمات پيش رود . علي مي گويد فما و نيت عن ديني. من از اعمال مسووليت خود، سست و ناتوان نشده ام. ولا اخطأت مقدوري. آنچه مي توانستم انجام دادم... حسبي الله وامسكت. اما خدا بر دادخواهي من بسنده است.

فاطمه (س) در آخرين نيمروز حياتش، به خواب مي رود. در خواب پدر را ايستاده بر دروازه اي پرگل مي يابد كه آغوش گشوده و مي گويد: دخترم! امشب به ديدار من مي آيي. صورت پاك فاطمه در اين روياي صادقه، خيس اشك و مست شوق ديدار پدر، به هستي گشوده مي شود. دلخسته، اما پر شور، از بستر بيماري بر مي خيزد. با دستان نحيفش، جامگان فرزندان را مي شويد، غذايي آماده مي كند، خانه را خوشبو و معطر مي سازد و آنگاه بستر خويش را ميان اتاق مي گسترد. زينب و ام كلثوم را به خانه يكي از زنان هاشمي مي فرستد تا در لحظات فراق مادر در خانه نباشند و بعد علي به خانه مي آيد، متعجب از همسرش مي پرسد كه چرا با اين كسالت و بيماري، بسترش را ترك كرده، به كارهاي خانه پرداخته؟!

فاطمه، از فرا‌ ‌ رسيدن آخرين روز حياتش خبر مي دهد و آنگاه كه علي را سراسيمه و ناباور در برابر خويش مي يابد، روياي ديدار و دعوت پدرش را بازگو مي كند. آنگاه علي را مي خواهد و آخرين حرفهايش را، "وصيتش" را با او در ميان مي گذارد. از او مي پرسد كه آيا مرا در زندگي راستگو امين و درستكار يافته اي؟ و علي پاسخ مي دهد: پناه بر خدا، تو اي دختر پيامبر، تو داناتر و باتقواتر و گرامي تر و خدا ترس تر از آني كه من به خاطر مخالفت با خود سرزنشت كنم. دوري و جدايي تو برمن بسيار گران است، اما .... به خدا سوگند با شهادت تو، مصيبت رحلت پيامبر خدا بر من تجديد مي شود. حقيقت اين است كه فراق تو، اكنون، از رحلت پيامبر براي من دردناكتر خواهد بود.

فاطمه(س) به عنوان يك مادر در آخرين لحظات عمر هم فرزندان خويش را فراموش نكرد، پس همسر خود را وصيت مي كند كه پس از او با دختر خواهرش "امامه" پيمان زندگي بندد، از آنجا كه او نياز به همسر و فرزندان نياز به مادري پر مهر دارند. اين از رازهاي بسيار شگفت واصول تربيتي فاطمه است كه حتي در آخرين لحظات حيات نيز، از فكر فرزندان و شويش غافل نمي ماند. پس وصيت مي كند كه غاصبان حقش و حق علي، بر پيكرش نماز نگذارند، از آنرو كه نمي خواهد بغض و مخالفت خود را از ستم كاران دور كند و هم اجازه نمي دهد كه از درگذشتش نيز بهره اي سياسي و وجاهتي عمومي نصيب آنها شود.

و سرانجام فاطمه (س) در بستر مرگ، در آخرين لحظات ، دستهايش را بر صورت مي نهد و به فكر فرو مي رود، تمام اين چند ماهه پس از درگذشت پيامبر را يكبار ديگر به خاطر مي آورد. لحظه لحظه مي بيند و اشك چشمان پاكش را پر مي كند... نور... نور... امواج پراكنده اي از انوار درخشان در برابر چشمانش مي درخشند، پدر را مي بيند با آغوشي گشاده، در برش بوستاني از گلهاي خوشبو و رنگارنگ، مادرش، خديجه در حالي كه دستهايش را بر دهانش نهاده و او را مي خواند، شهداي بدر و احد و حنين و تبوك و خندق. ابوطالب جدش، همه شان ايستاده اند وچشم انتظار او و آنگاه...

السلام علي جبرائيل!

السلام علي رسول الله!

اللهم مع رسولك!

اللهم في رضوانك وجوارك ودارك دارالسلام!

فاطمه در حالتي راز آلود،در سكوت عميقي كه پيرامونش را فراگرفته مي پرسد:

- اترون ما اري؟ آيا مي بينيد، آنچه را كه من مي بينم؟

- مگر شما چه مي بينيد؟

- هذه مواكب اهل السموات وهذا جبرائيل و هذا رسول الله، يقول: يا بنيه اقدمي، فما امامك خير لك....

اين دسته دسته فرشتگان آسمانند و اين جبرائيل و آن هم پدرم، پيامبر كه مي گويد: فرزندم نزد ما بشتاب كه آنچه اينجا داري از همه دنيا برايت بهتر و ارزشمند تر است...

و آنگاه لختي مكث كرد. در سكوتي كوتاه و سبك بال شناور شد و سپس گفت: اليك ربي، لا الي النار. بسوي توام اي خداي پر مهر، نه به سوي آتش.

پس از شهادت‌

علي(ع) در مسجد بود و بچه ها بيرون از خانه. تنها اسماء در آخرين لحظات در كنار فاطمه بود. سپس حسن و حسين به خانه آمدند و ديدند مادر در ميانه اتاق خفته است. گفتند: اسماء! مادر هيچگاه در اين ساعت از روز نمي خوابيد؟ و اسماء پاسخ داد: اي فرزندان دلبند مادر، مادر نخوابيده است .... بلكه به ديدار پدرش و خدا رفته است.

آنگاه بود كه كودكان آشفته شده و گريان به سوي مسجد پيامبر به راه افتادند. وضع و حال آن دو كودك تنها به گونه اي بود كه خبر تلخ حادثه را پيشاپيش به همه مي فهماند:

يا اماه! كلميني قبل ان تفارق روحي بدني . مادر جان! با ما حرف بزن، پيش از آنكه روح از اين كالبدت خارج شود...

به جستجوي پدر به مسجد رفتند، علي گوشه اي آرام نشسته بود و نگاهش به نقطه اي دور.... با صداي شيون كودكان وازدحام مردم از حالت خويش بدر آمد و زماني كه به آن دو نزديك شد همه چيز را فهميد .... و آه كه چه كسي مي تواند "حال" علي را در آن لحظه درك كند. مي گويند مولا با شنيدن خبر كوچ ابدي زهرا، چنان منقلب شد كه با صورت به زمين خورد و آنگاه به سوي خانه غمكده اش به راه افتاد. به وصيت فاطمه آنگونه كه خواسته بود، عمل كرد، با دلي رنجور و روحي نا آرام.

علي(ع) به سان تنها ترين انسان روي زمين در آن ساعات، شبانه فاطمه را به همراه سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، حذيفه، عبدالله بن مسعود، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، عقيل، زبير، بريده و ديگراني از بني هاشم تشييع كرد و آنگاه كه خواست فاطمه را به دل سرد خاك بسپارد. بچه ها را فرا خواند وگفت: يا حسن! يا حسين! يا زينب! يا ام كلثوم! هلموا و تزودوا من امكم فهذاالفراق و اللقاء في الجنه`!"

فرزندانم، بياييد و با مادر وداع كنيد. اين لحظه فراق وجدايي است و ديدار ديگر به بهشت!

آنگاه بچه ها به آغوش مادر رفتند و لختي گريستند.

وبعد! بعد از آن همه رنج، آن همه صبر و سكوت وزجرو تلخي، علي بايد زهرا را در خاك نهد، پيكر عزيزترين هستي اش را، تنها يادگار حبيبش رسول خدا و يگانه پشتوانه وحامي اش در تمام زندگي را بايد به خاك تيره بسپارد... آيا مي تواند؟ يا ارض، استودعك وديعتي، هذه بنت رسول الله ...

هان اي زمين، اي خاك! اينك امانتم را به تو مي سپارم. اين دختر رسول خداست.

پس خاكها را بر پيكر عزيز به خاك سپرده اش ريخت. آنگاه كه كار تمام شد، دستها را وجامه اش را از خاك تكاند و ايستاد. بر مزار فاطمه. كسي نمي فهميد علي به چه چيزي خيره شده، زانوانش مي لرزيد، دستهايش مرتعش، رنگي نه به رخسار، گونه هايش خيس و سرش عرق كرده و چشمهايش نيمه باز .... مگر مي شود باور كرد؟ علي مي توانست باور كند كه فاطمه ديگر نيست؟

ديگر طاقت مولا به سر آمد و به زانو بر خاك افتاد. صورتش را بر خاك نهاد، به پيامبر درود فرستاد و گفت كه خداوند خواسته او زودتر از ديگران به تو بپيوندد و غمگنانه سرود كه پس از او شكيبايي من به پايان رسيده و خويشتن داريم از دست برفته، اكنون امانت به صاحبش رسيد؛ زهرا از دست من رفت و نزد تو آرميد، پس از او، آسمان و زمين زشت مي نماياند و هيچگاه اندوه دلم نمي گشايد...

يا رسول الله! اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد و هم لا يبرح من قلبي او يختار الله لي دارك التي انت فيها مقيم، كمد مقيح ، وهم مهيج، سرعان ما فرق الله بيننا، و الي الله اشكو....

شكايت خود را به خدا مي برم و دخترت را به تو مي سپارم. خواهد گفت كه امتت پس از تو با او چه كردند، آنچه خواهي از او بجو... تا خوني كه خورده است بيرون آيد....

مي گويند از آن پس، علي هر روز بر مزار فاطمه مي آمد و در سوگ او مي گريست ومي سرود:

مالي وقفت علي القبور مسلما قبر الحبيب فلم يرد جوابي‌

احبيب مالك لا ترد جوابنا انسيت بعدي خله` الاحباب (1)

خدايا مرا چه شده است كه بر كنار قبرها بايستم؟

مرا چه سود كه به قبر دوست و محبوبم سلام كنم اما پاسخي از او نشنوم؟

محبوب دل من! چرا پاسخ مرا نمي دهي؟

آيا به راستي پس از من راه و رسم دوستان را فراموش كرده اي؟

1 - بحار الانوار، جلد 43، ص 216.

*اينكه مي گوييم فاطمه به مثابه يك "امام" ، منظور امام در قواعد و قرائت هاي كلاسيك و رسمي تشيع نيست بلكه حضرت فاطمه با شخصيتي كه از خويش در تاريخ حيات بسيار كوتاه پس از مرگ پيامبرنشان مي دهد و رسالتي كه در راه اصلاح جامعه و امت محمد(ص) دارد ، به مانند يك امام ، يك پيشوا ، پيشرو ، هادي و مصلح و بيدار گر است و نقش يك امام را ايفا مي كند، با اينكه در قرائت رسمي امام نيست. اين نقش را بعد ها "زينب" نيز پس از شهادت امام حسين در زمان حيات امام چهارم ، بر عهده مي گيرد. در نهايت ، منظور اينكه به قول دكتر شريعتي، فاطمه بيش از آنكه دختر پيامبر و همسر علي و مادر حسن و حسين باشد، خود "فاطمه" است و زينب نيز بيش از آنكه دختر علي و برادر حسين باشد ، "زينب" ! يعني شخصيت اش بيش و پيش از تبار و افتخارش، به معناي مصلح و مسيح و مسئول يك جامعه؛ "امام"

ميثم محمدي‌

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org