|
انسان و آزادی در نگرش قرآنی
انسان و آزادی در نگرش قرآنی : محمد بسطام اشاره : سخن دربارهی آفریده ای است كه بی تردید معمای بزرگ قرون و اعصار بوده و هست، آفریده ای كه فراز و فرودهای بسیار دارد و پستیها و بلندیهای فراوان درزندگی او دیده می شود. برخی متفكران از او تعبیر به موجودی ناشناخته می كنند. قرآن كریم نیز گاهی او را با صفات و فضائل بسیار عالی می ستاید، وگاه او را با صفات و خصائل سخیف و پست نكوهش و سرزنش می كند. آنچه مسلم است دربا رهی این موجود، كه انسان نامیده شده است، پرسشهای بسیاری مطرح است. پرسشهایی كه متفكرین، به طور دائم در طول قرون و اعصار، دربارهی آن اندیشیده اند و بسیار هم اندیشیده اند. برخی از آن پرسشها عبارتند از : انسان دارای چه نیازها و گرایشهایی است؟ نیازهای اصیل و فطری او كدام است و نیازهای كاذب وی كدام ؟ نیازهای انسان چگونه باید ارضا ءشود؟ آیا ارضای آنها به هر نحو صحیح استیا نه ؟ رابطهی انسان با خود چیست ؟ رابطهی انسان با دیگران چیست ؟ نقش انسان در تاریخ چیست؟ آیا انسان جامعه را می سازد؟یا جامعه انسان را ؟ آیا انسان سازندهی تاریخ استیا اسیر جبر تاریخ ؟ آیا انسان موجودی آزاد استیا مجبور؟ ادیان چه نظری در رابطه با شناخت انسان و آزادی او دارند؟ قران كریم چه تعریفی از او داشته و آزادی انسان را چگونه مطرح میسازد؟ آیا قرآن كریم به همهی ابعاد انسان و آزادی او توجه كرده استیا نه؟ و در نهایت قرآن چه پاسخی و راه حلی را در رابطه با پرسشهایی كه به طور اختصار گفته شد، می دهد. اینها برخی از آن پرسشهایی است كه در مورد انسان مطرح است. این پژوهش بدنبال رسیدن به پاسخیكی از این پرسشها در رابطه با انسان و آزادی او، با رهیافت قرآنی است. مقدمه در تعاليم اديان آسماني، به ويژه اسلام، پس ازمسالهي خدا، انسان، مهمترين مساله دانسته مي شود و آفرينش جهان ،فرستادن پيامبران و نزول كتابهاي آسماني براي رسيدن او به سعادت نهايي است. در جهان بيني قرآن هرچند همهي موجودات آفريدهي خدايند، و هيچ چيز در عرض خدا قرار ندارد، اما ميتوان گفت جهان از ديد قرآن را بايد مانند دايره اي با دو نقطهي استناد به مختصات اصلي،يكي در بالا (خدا) و ديگري در پايين ( انسان ) در نظر گرفت. شايد بتوان گفت به جهت همين عظمت و جايگاه رفيع انسان است كه، به رغم سابقه ديرينه و گستردگي تلاشهايي كه بشر در زمينه شناخت انسان انجام داده است، انسان شناسان بزرگ بر اين نكته تاكيد دارند كه ابزارهاي شناخت بشر از پاسخ گويي صحيح و كامل به بسياري از پرسشهاي مهم ناظر به انسان و زواياي وجود وي ناتوانند. بدين جهت است كه امروزه از عناوين (انسان موجودي ناشناخته) و ( بحران انسان شناسي) سخن گفته مي شود. ضرورت تحقيق با و جود اين همه اختلاف نظر و برخورد عقايد، درمورد انسان، بايد گفت كه مكاتب بشري تا كنون نتوانسته اند انسان را درست بشناسند، تفسيركنند، و ابعاد وجودي وي رامشخص نمايند. به همين دليل، براي شناخت صحيح انسان، چاره اي جز اين نيست كه از خالق انسان كمك بگيريم،يعني از خداوندي كه انسان را خلق كرده است. او خود بايد بگويد كه انسان چيست و داراي چه نيازها و چه ابعادي است؟ فرضيه تحقيق فرض ما بر اين است كه خداوند در آخرين كتاب آسماني،يعني قرآن، سيماي كاملي از همهي ابعاد وجودي انسان رسم كرده است كه از جملهي آن جايگاه انسان و آزادي است. بخش اول : تعريف واژهها تعريف قرآن قرآن وحيي آسماني است كه خداي سبحان به وسيلهي فرشته اي به نام جبرئيل بر پيامبراسلام فرستاد، تا به سبب آن انسانها هدايت شوند. در نتيجه دربر دارندهي كليات برنامهي زندگي بشر است. به همين دليل، كتابي است جهاني و هميشگي كه هيچ مسلماني در اعتبار و احترام و تقديس آن ترديد ندارد. و براي اثبات هر مدعايي در اسلام مي توان از آن بهره جست. (ر. ك. به :سورهي اسري آيه 9 و سورهي نحل آيه 89 وطباطبائي ،1373،4-20) تعريف انسان انسان آفريده اي است داراي استعداد فراوان كه با كارهاي اختياري خود مي تواند استعدادهاي خود را در بعد انسانيت شكوفا سازد، و به ظهور برساند.( ر.ك. به :سليماني اميري،1382،100) در ادامه براي دستيابي به آنچه كه در پي آن هستيم ،بايد به معنا و مفهوم انسان شناسي نيز پرداخته شود. معنا و مفهوم انسان شناسي 1)تعريف انسان شناسي هر منظومهي معرفتي را كه به بررسي انسان ويا بعدي از ابعاد وجودي انسان ويا گروه خاصي از انسانها مي پردازند، مي توان انسان شناسي ناميد. انسان شناسي انواع مختلف و متنوعي دارد كه ،به لحاظ روش ويا نوع نگرش ،ازيكديگر متمايز مي شوند. انسان شناسي را ميتوان بر اساس روش به انسان شناسي تجربي، عرفاني فلسفي و ديني تقسيم كرد و با توجه به نوع نگرش، به انسان شناسي كلانيا كل نگر و انسان شناسي خرديا جزء نگر دسته بندي نمود (رجبي ،1379، 17) 2) اهميت و ضرورت انسان شناسي اهميت و ضرورت انسان شناسي را مي توان از دو بخش بررسي كرد. در بخش نخست، به بررسي اين مساله در چارچوب انديشهي بشري پرداخته ميشود و در منظر دوم، اهميت انسان شناسي با توجه به تعا ليم ديني مورد بررسي قرار مي گيرد. 2-1) انسان شناسي در چارچوب انديشهي بشري معنايابي زندگي با معني و بي معني بودن زندگي انسان، به تصويرهاي مختلف ما از انسان بستگي تام دارد و تحقيقات انسان شناختي اين تصويرهاي مختلف را در اختيار ما قرار مي دهد. به عنوان مثال، اگر در انسان شناسي به اين تصوير از انسان دست پيدا كنيم كه انسان داراي هدف معقول و متناسبي نيست كه در طول زندگي خود به سوي آن در حركت باشد، و يا اگر انسان را موجودي بدانيم كه محكوم جبر زيستي، اجتماعي ،تاريخي و الهي است و خود نمي تواند سرنوشت خود را تعيين كند، در اين صورت، زندگي انسان بي معني و سراسر پوچ و بيهوده خواهد بود. ولي اگر انسان را موجودي هدفدار، با هدفي معقول و متناسب، و داراي اختيار تصوير كرديم كه مي تواند با تلاش اختياري خويش به آن هدف برتر دستيابد،زندگي وي معقول و با معني مي شود.( ر. ك . به :ولف، 1382و مقالات نقد نظر شماره 30 و 29) 2-2 ) انسان شناسي در چارچوب معارف ديني در نگرش ديني، هم انسان شناسي با اصول دين و مسائل هستي شناختي آن ارتباط مستحكمي دارد و هم فروع دين و مسائل ارزشي دين با انسان شناسي مرتبط است. در اين جا به بررسي رابطهي سه اصل اساسي هستي شناختي دين و نيز رابطهي ارزشهاي اجتماعي دين با انسان شناسي مي پردازيم. 2-2-1 ) نگرشي جامع به انسان انسان شناسي دين به گونه اي است كه انسان را جزء جزء نمي كند، انسان را محدد نمي سازد، تك بعدي به انسان نمي نگرد،همهي ابعاد انسان را در نظر مي گيرد و انسان را به صورتيك كل واحد مطرح مي سازد. انسان را به صورتيك مجموعه كامل در نظر مي گيرد. از همين جاست كه تمام مسائلي كه در بحث از انسان شناسي مطرح است،قرآن كريم همهي آنها را مطرح مي سازد. قران ،هم چگونگي پيدايش انسان رامطرح مي سازد ،و هم فلسفهي خلقت انسان را . قرآن هم به سؤال از (( كجاآمده ايم؟ )) پاسخ ميگويد، و هم به سوال (( به كجا بايد رفت؟ )) هم ابعاد وجودي انسان را درنظر مي گيرد، وهم طبيعت ونهاد آدمي را مشخص مي كند، هم نيازهاي انسان را مطرح مي كند،و هم چگونگي ارضاي اين نيازها را . د رقرآن ،هم از عوامل رشد انسان سخن به ميان آمده است و هم به هريك از موانع رشد، به طور مجزا و مستقل، اشاره شده است. ( نصري، 1379،25-26) 2-2-2) تعريف انسان در قرآن از نظر قرآن انسان موجودي است كه از روح خدا در او دميده شده است. ( ر. ك . به :حجر،29،ص،72،سجده،9) جسمش به خاك اتصال دارد و روحش به خدا. (ر.ك .به :انعام، 2،مومنون، 12،سجده 7،صافات 11،ص 71، اسراء 61) انسان از آن چنان گوهر وجودي برخوردار است كه خداوند ، ديگر موجودات جهان آفرينش را براي او خلق كرده است. به همين دليل خداوند جهان را به گونه اي آفريده است كه انسان بتواند درجهت بهره برداري خود از آن استفاده كند.(ر.ك.به :بقره 29،نحل 13و81،حج36و69،انعام 141،جاثيه 12و13) . از نظر قرآن انسان موجودي است كه خدا به فرشتگان دستور داده است تا به تعظيم و سجده بر او بپردازند. (ر.ك.به:بقره 34، حجر30، ص 73، اعراف11، اسراء61). در نزد خدا، انسان از كرامت و فضيلت ذاتي برخوردار است و خداوند او را بر بسياري از موجودات جهان آفرنش برتري داده است. (اسراء70و62) . خلاصه آنكه انسان از مقام و مرتبه اي برخوردار است كه ديگر موجودات جهان آفرينش ازآن برخوردار نيستند. بر اين مبنا است كه مي گوييم با نگاه كلي به مجموع آيات قرآني، به ويژه مقام و مرتبه اي كه قرآن براي انسان درنظر مي گيرد،اين نتيجه به دست مي آيد كه نمي توان انسان را برگرفته و برخاسته از حيوان دانست. به عبارت ديگر نمي توان او را حيواني برتر و، به اصطلاح طرفداران نظريهي تحول انواع ،حيواني تكامليافته درنظر آورد.(ر.ك.به :رشاد 167-172،1379) 2ـ2ـ3) تفاوت ذاتي انسان با ديگر آفريدهها از ديدگاه قرآن ،انسان تفاوت ذاتي با همهي موجودات جهان آفرنيش دارد. انسان به غير از جماد وگياه و حيوان است. انسان با حيوان مشتركاتي دارد، اما امتيازاتي هم دارد كه بيش ازوجوه اشتراك ميباشد. همچنين ،از نظر قر آن انسان همچونيك ماشين پيچيده تصور نمي شود. بدون شك اين بينش قرآني با بسياري ازبينشهاي متفكران غربي متفاوت است. در تفكرات غربي ،به ويژه در قرون جديد، انسانيا به صورتيك ماشين پيچيده تصور ميشود ويا به صورتيك حيوان تكامليافته . ماترياليسم مي كوشد تا انسان راماننديك ماشين ترسيم كند و داروينيسم نيز سعي دارد تا وي راحيواني برتر معرفي نمايد. حيواني كه بر اثر تنازع بقا و انتخاب اصلح گام به عرصه وجود نهاد ه است. به عبارت ديگر ،از ديگاه داروينيسم، انسان اختلاف ماهوي و جوهري با حيوانات ندارد، تنها اختلاف او در اين است كه از نظام زيستي پيچيده تري برخورداراست. (ر.ك.به :قارملكي 1373،78) 2ـ2ـ4) قرآن و خدا محوري آنچه كه هنگام بحث از انسان بسيار مهم است، توجه به اين مساله است كه،همان گونه كه گفته شد، اگرچه انسان از جايگاه عظيمي برخوردار است، اما اين مطب نبايد سبب شود كه ما را به دام شناختي كه برخي از انديشمندان ،اعم از غربي و شرقي افتادند،كه انسان را اصل واساس همهي امور دانستند، بياندازد. به همين دليل، از ديدگاه قرآن همواره بايد اين نكته رادر نظر داشت كه جهان بيني قرآن خدا مركزي و خدامحوري است، نه انسان مركزي و انسان مداري. 2-2-5 ) مقايسهي بين نگرش خدا محوري و نگرش انسان محوري در نظام خدا مركزي ،مركز همهي امور خداست. مبدا عالم وجود، ذات بي منتهاي خداست. هدف انسان وجهان نيز سير به سوي خداست،يعني هستي ،هم از خداست و هم به سوي خداست،هم از او منشا گرفته است و هم به سوي خدا در حركت و تكاپوست. (ر.ك.به :بقره 210و 156،آل عمران 109و 83،انفال 44،فاطر 35،حديد5، مريم 40،يونس 4و 32، عنكبوت 8، زمر7، لقمان 23، انبياء93) مبنا و اساس همهي بايدها ونبايدها خداست. آن قانون و تكليفي مورد پذيرش است كه از خدا صادر شده باشد و خدا به آن دستور داده باشد. حاكميت از آن خداست و هيچ قدرتي جز او حق حكومت مطلقه بر انسانها را ندارد. فرمانده و حكمران حقيقي فقط خداست.(انعام 17،5،62و 114،يوسف 40،67، قصص،70، مائده ،44،45،47،48،49،و 50، زمر ،3،انسان ،24،شوري 10،نمل 78،كهف 26) اما در نظام انسان مركزييا اومانيسم ،محور همهي امو ر انسان است.انسان است كه قانون گذاري ميكند و تكليف صادر مينمايد. انسان است كه ارزش گذاري ميكند. در اين نظام محور همه چيز انسان است و در جهت خواستههاي انساني .در نظام انسان محوري ،انسان خود را موجودي مستقل ويگانه مي پندارد و به هيچ قدرتي خارج از خود اتكاء ندارد. اما در نظام خدا مركزي نقطهي اتكاي انسان خداست،در اينجا نقطهي اتكا وتكيه گاه انسان،خود انسان است. (توني ،1378،27) 2-2-6 ) تاثير خدا شناسي در انسان شناسي رابطهي انسان و خداشناسي ،هم درمعرفت حصولي نسبت به انسان و خدا مطرح است و هم شناخت حضوري نسبت به خدا و انسان را شامل مي شود. به تعبير ايزوتسو، نويسندهي كتاب خدا وانسان در قرآن ،دو گونهي اساسي از تفاهم ميان خدا و انسان وجود دارد،يكي زبانييا شفاهي است كه وسيلهي آن زبان بشري مشترك ميان دو طرف است، و ديگري غيرشفاهي است ،كه وسيلهي آن از طرف خدا (( نشانههاي طبيعي )) و از طرف بشر پيدا كردن هيات خاص و انجام دادن بعضي حركتهاي بدني است. (ايزوتسو، 1373،168) قرآن مجيد، در سورهي ذاريات، آيه 21و 20 در زمينهي رابطهي شناخت حصولي انسان با شناخت حصولي نسبت به خداوند مي فرمايد: وفي الارض آيات للموقنين وفي انفسكم افلا تبصرون و در زمين نشانههايي [ بس بزرگ بر وجود خدا وصفات او ] براي اهليقين وجود دارد و در وجود شما [نيز] نشانههايي [بس بزرگ] است . آيا نمي بينيد. [ونمي انديشيد[ در سورهي فصلت آيه 52 نيز ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الافاق وهاي في انفسهم حتييتبين لهم انه الحق به زودي نشانه خود را در اطراف جهان و در وجود خودشان به آنان نشان مي دهيم تا حقانيت خداوند برايشان آشكارشود. 2-2-7 ) تاثير نبوت در انسان شناسي امكان و نيز اثبات نبوت، ارتباط محكمي با شناخت انسان و حل برخي از مسائل انسان شناختي دارد. اگر درانسان شناسي اثبات نشود كه انسان مي تواند با خدا ارتباط مستقيميا غير مستقيم- از طريق فرشتگان - داشته باشد. چگونه مي توان از وحي و پيامبري سخني به ميان آورد. وحي و پيامبري به اين معني است كه در ميان افراد بشر كسانييافت مي شوند كه مستقيما،يا به وسيلهي فرشتگان با خداوند ارتباط دارند ،خداوند معجزات را به دست ايشان تحقق مي بخشد و ايشان معارف و پيامهايي را از خدا دريافت مي كنند تا به مردم برسانند. اثبات و پذيرش چنين حقيقتي مستلزم آن است كه، پيش از از آن ،استعداد بشر براي چنين ارتباطي به اثبات برسد. (ر.ك.به:مطهري، 1364،41).به همين دليليكي از شبهاتيا دست آويزهاي منكران نبوت آن بوده كه انسان نمي تواند با خدا چنين ارتباطي داشته باشد. و اين نوع ارتباط فراتر از حد توان بشر است. قرآن مجيد در اين خصوص ازمنكران نبوت نقل مي كند كه مي گفتند: ماهذاالابشرمثلكم.....لو شاءالله لانزل ملائكة ماسمعنا بهذا في آبائنا الاولين (مومنون، 53) اين ( پيامبر) جز بشري همانند شما نيست.... اگرخدا ميخواست ( پيامبري بفرستد) فرشتگاني را فرو مي فرستاد ،ما از پيامبري انسانها در ميان نياكان خويش چيزي نشنيده ايم. 2-2-8) تاثير معاد در انسان شناسي دربينش وحياني، وجود انسان در چارچوب جهان مادي و زندگي دنيوي خلاصه نمي شود و امتداد وجود او جهان آخرت را نيز در بر مي گيرد. بلكه زندگي واقعي وي را دنياي پس از مرگ تشكيل ميدهد.بنا براين ،اعتقاد به معاد ازيك منظر اعتقاد به تداوم وجود انسان پس از مرگ و نابود نشدن او با مرگ است. تئوريهاي انسان شناسي تجربي هيچ سخني درباره گذشته و آيندهي انسان ( جهان پس از مرگ ) ندارند. اگر انسان با مرگ نابود نشود، چنان كه اين طوراست، اين تئوري از ارائهي هرگونه توضيح و تبيين دربارهي ويژگيهاي آن و رابطه اش با زندگي اين جهاني انسان ناتوانند، چنان كه از گذشته اي كه براي وي وجود داشته است غافل اند. (ر.ك.به :بابائي، 163-168،1382) نتيجه گيري آنچه مسلم است، انسان شناسي ديني و به معناي خاص آن انسان شناسي قرآني از دستاوردهاي وحياني سود ميبرد و در نتيجه ،از جامعيتي ويژه برخوردار است. به اين معنا كه حتي اگر از بعد خاصي هم سخن بگويد،اين سخنيا توجه به مجموعهي ابعاد وجودي انسان مطرح است ، زيرا گويندهي سخن چون خود آفرنندهي انسان است از شناخت و معرفتي كامل نسبت به او برخوردار است. در حالي كه ديگر مكاتب انسان شناسي از چنين جامعيتي برخوردار نيستند. به همين دليل است كه مي بينيم اين مكاتب نسبت به نقش و تاثير عوامل ما فوق مادي در سرنوشت انسان و برخي از پديدههاي انساني نيز ناتوانند. و لذا تئوريهاي انسان شناسي تجربي نمي توانند از آن سخن گويند و آنرا تبيين كنند. ديگر انواع انسان شناسي نيزـ به جز انسان شناسي ديني ـ از بيان تفصيلي و جزء به جزء رابطهي ميان رفتارهاي انسان و سعادت اخروي ناتوانند. بخش دوم :معنا ومفهوم آزادي مقدمه (( آزادي )) ، واژهي دير آشناي تاريخ فكر و انديشه، در طول تاريخ همواره مقوله اي بحث انگيز بوده است. برخي از مفاهيم، هرچند بديهي مي نمايند، اما چندان روشن و دقيق نيستند و انديشمندان تعريفيكساني از آن نداه اند. از جمله اين موارد ،مفهوم (( آزادي)) است كه دغدغهي خاطر بسياري از انديشمندان را فراهم آورده است، لذا قبل از هر چيز لازم است به تعريف آزادي پرداخته شود. (( موريس كرنستون )) گفته است: آزادي از گسترهي وسيع معاني ممكن برخوردار است. ( كرنستون، 1354،13) آيزيا برلين مي گويد: تاكنون بيش از دويست تعريف براي آزادي ذكر شده است .(آيزيا برلين، 71،1364) تعريف آزادي آنچه از معناي لغوي آزادي فهميده مي شود،اين است كه انسان در تصميم خود براي كاري كه انتخاب كرده است آزاد باشد، و نيز درعمل تحت تاثير واجبار ديگري نباشد. از نظر حقوقي هم حق استقلال در تصميمهاي خود را داشته و قادر به تعيين سرنوشت خودباشد. (ر.ك.به: دهخدا، 86، 1377) تعريف آزادي در اصطلاح فيلسوفهاي غربي در اين قسمت به برخي از تعاريف كه فلاسفه و متفكران غربي دربارهي آزادي نموده اند مي پردازيم. هابز، آزادي راعبارت از آزادي طبيعي مي داند، به اين معني كه شخص هر چه دوست دارد انجام مي دهد. (پازارگاه، 758،1359) لاك، آزادي را به استقلال اخلاقي معني ميكند و در نظر مي گيرد. به اين صورت كه هر فرد براي خود قضاوت كند و تصميم بگيرد كه چه كارهايي را انجام دهد. (همان) به اعتقاد روسو، انسان آزاد به شخصي گفته مي شود كه كارها و رفتارهاي خود راتابع روش و سيستمي قرار دهد كه خود آن را وضع نموده باشد (همان، 759) طبق راي هيوم، از آزادي مي توانيم فقط قدرت عمل كردن برحسب تعيين اراده را مراد كنيم . (كرنستون،31،1357) به عقيده كانت ،آزادي عبارت است از استقلال از هر چيزي ،سواي اخلاقيات.(همان) هگل، آزادي را ضرورت تغييرشكليافته ميداند. ( همان) اسپينوزا ،انسان آزاد را كسي ميداند كه تنها به موجب حكم عقل مي زيد. (همان ) به عقيدهي انگلس، آزادي عبارت است از نظارت و اختيار بر خودمان و بر طبيعت بيروني كه بر معرفت ضرورت طبيعي بنيان گرفته است (همان) طبق راي اريك فروم، مفهوم آزادي به درجهي مقدار آگاهي و برداشت انسان از خودش ،به عنوان موجودي مستقل، جدا و متفاوت است. ( همان ) آنچه مسلم است، و از تعاريفي هم كه گفته شد به خوبي و روشني فهميده مي شود، اين است كه ريشه و منشاء آزادي درغرب ،تمايلات و خواستههاي انساني است ،و به طور كلي در تعاريف هم ،هر كجا كه از اراده سخن به ميان مي آيد، مراد و مقصود همان تمايل و ميل انسانها است، و مفهومي غير از آن مورد نظر نيست.( ايازي ،72،1378) تعريف آزادي از نظر انديشمندان اسلامي از آنجا كه آزادي در نگاه دانشمندان و صاحب نظران اسلامي ،عموما، ريشه در فرهنگ اسلامي دارد، بر اين اساس آزادي به عنوانيك كمال و ارزش انساني، كه ريشه در خلقت انسان دارد،د ر نظر گرفته ميشود كه براي رسيدن به هدفي والا در وجود انسان قرار داده شده است، قرآن كريم ،درسورهي اعراف، آيهي 175 ، دررابطه با اين هدف مي گويد: رسولان الهي برانگيخته شدند تا بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه برگردن انسانهاست بردارند. درنتيجهي آزادي از نگاه قرآن خوديك وسيله و گذرگاه است، نه هدف و توقف گاه . از اين رو آزادي د رنگرش ديني با آزادي در نگاه فلاسفهي غربي ،كه ريشه در مبناي اومانيستي دارد، تفاوتهايي اساسي دارد. آزادي در نگاه اومانيستي اومانيستها معتقدند انسان آزاد به دنيا آمده است و بايد از هر قيد و بندي جز آنچه خود براي خود تعيين مي كند آزاد باشد، اما نهادهاي اساسي قرون وسطي انسان را اسير نموده و احكام ديني و اخلاقي را به عنوان مجموعه اي از ارزشهاي دريافت شده از مافوق بر او حاكم كرده اند. اومانيستها اين ارزشها را به عنوان (( ارزشهاي الهي و لازم الرعايه )) مردد و ناپذيرفتني مي دانستند، زيرا هنجارهايي بودند كه بايد پذيرفته شوند و امكان تغيير دادن آنها وجود نداشت، و اين امر، به نظر آنان با استقلال آدمي سازگار نبود. آنها مي گفتند: بشر بايد آزادي خود را در طبيعت و جامعه تجربه كند و خود بر سرنوشت خودش حاكم شود و اين انسان است كه حقوق خويش را تعيين ميكند،نه آن كه تكليفي از مافوق براي او تعيين شود. در اين ديدگاه انسان حق دارد نه تكليف. (آربلاستر ،140،1377) نقد و بررسي تفكر اومانيستي اولين نكته در باب اومانيسم، و جود فاصلهي عميق بين اومانيسم، به عنوانيك جنبش فكري، و آنچه د رعمل و در متن تاريخ حاكميت اومانيسم بر جوامع بشري روي داده است مي باشد. جنبش اومانيسم به جاي ارج نهادن به مقام انسان در عمل، انسان را قرباني اين بيماري جديد كرده است و مدعيان انسان مداري از اين واژه براي تامين منافع خويش سوء استفاده كردند. از همان آغاز كه از حق زندگي ،آزادي انسان و شادي و رفاه به عنوان حقوق انساني اومانيستي سخن گفته شد تايك قرن بعد، بردگي سياهان در آمريكا قانوني بود، و گروه كثيري از انسانها در جامعه به نام انسان مداري مدرن، سركوب مي شدند. نازيسم، فاشيسم، استالينيسم و امپرياليسم، همزاد و هم تبار و همراه با اومانيسم بوده است. پيامدهاي ناگوار اومانيسم به نحوي بود كه برخي از دانشمندان ، آن را نوعي اسارت انسان شمردند و برنامه ريزي براي رهايي از آن را مطرح كردند. (ر.ك.به : احمدي، 92 -93،1377) آزادي و ايمان در طول تاريخ از گذشته تا كنون ،دربارهي نسبت (( خدا )) و (( آزادي ))يا (( دين )) و ((آزادي )) نظريات متفاوت و گاه متضادي گفته شده است. برخي از فيلسوفان و متكلمان اين دو معنا را در غايت ناسازگاري و تزاحم ميپنداشته اند و در مقابل، برخي متفكران نه تنها آزادي و خداپرستي را متضاد نمي ديده اند، كه آزادي حقيقي را عين خدا پرستي مي دانسته اند. آنان كه اعتقاد به خدا و خداپرستي را با آزادي مانعةالجمع مي پنداشته اند،خود دو دسته اند،يك دسته كساني كه در انتخاب ميان خدا و آزادي، چون جمع هر دو را ممكن نمي دانند،خدا را بر مي گزينند و آزادي را رها مي كنند. دستهي دوم در اين تقابل ،جانب آزادي را مي گيرند و خدا راكنار مي نهند. به عنوان نمونه ،نيچه معتقد است: (( مفهوم خدا تاكنون بزرگ ترين دشمن زندگي بوده است )). او مي گويد : نيرومندي و آزادي عقلي و استقلال انسان و دل بستگي به آيندهي او خدا ناباوري مي طلبد. ژان پل سارتر، اصالت وجودگراي (اگزيستانسياليست ) معاصر، مي گويد: نفي خالقي عليم، تدبير و شرط عقلي و منطقي حريت كامل انسان است. ( ر.ك.به :كرينستون، 66،1366) چنين اظهار نظرهايي از سوي متفكران غربي ناشي از تاريخ و فرهنگ خاص غرب است. در اروپا ،مسالهي استبداد سياسي و اين كه اساس آزادي از آن دولت است ،نه مال افراد، با مسالهي خدا توام بوده است. افراد فكر مي كردند كه اگر خدا را قبول كنند،استبداد قدرتهاي مطلقه را نيز بايد بپذيرند، بپذيرند كه فرد درمقابل حكمران هيچ گونه حقي ندارد و حكمران نيز درمقابل فرد،مسؤوليتي نخواهد داشت. حكمران تنها در پيشگاه خدا مسؤول است .لذا افراد فكر مي كردند كه اگر خدا را بپذيرند ،بايد اختناق اجتماعي را نيز بپذيرند و اگر بخواهند آزادي اجتماعي داشته باشند،بايد خدا را انكا ركنند . پس آزادي اجتماعي را ترجيح دادند. اما از نظر فلسفهي اجتماعي اسلام، نه تنها نتيجهي اعتقاد به خدا پذيرش حكومت مطلقهي افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤوليت دارد،بلكه از نظراين فلسفه، تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مي سازد و افرادي را ذي حق ميكند و چنان كه متذكر شديم، آزادي در اسلام،تنهايك موضوع صرفا سياسي نيست،بلكه بالاتر از آنيك موضوع اسلامي است ويك مسلمان بايد آزاد زيست كند و بايد آزادي خواه باشد. در ادامه به بحث آزادي از منظر قرآن مي پردازيم. اولين مساله اي كه در اين قسمت پيش از هر چيز بايد پاسخي روشن به آن داد،اين است كه آياتي كه به ظاهر نشان گر مسالهي جبراست چگونه با آزادي انسان قابل جمع است؟ براي پاسخ به اين پرسش لازم است به بحث جبر و اختيار ونظريات پيرامون آن بپردازيم. آراء و نظريات دربارهي جبرو اختيار دراين رابط سه نظري بيان شده است كه به آنها از ديدگاه آيات قرآني، به طور اختصار، ميپردازيم: 1) برخي معتقدند كه كارهاي انسان از روي اختيار و اراده انجام مي گيرد و هيچ عاملي از بيرونيا درون او را وادار به كاريا فعاليت نمي كند. طرفداران اين نظريه ،كه به آزادي مطلق عقيده دارند،در فرهنگ اسلامي معروف به معتزله هستند. 2) گروهي ديگر بر اين باورند كه كارهاي انسان از روي جبر بوده، و پديده اي به نام اختياروجود ندارد. از اين گروه در فرهنگ اسلامي به اشاعرهياد مي كنند. 3) دستهي سوم كساني هستند كه نه انسان را مجبور مطلق ميدانند ،نه صاحب اختيار تام. به نظر اين گروه انسان داراي آزادي اراده و اختياراست، اما اين آزادي و اختيار آن چنان نيست كه بتوان قائل به تفويض شد، بلكه هستي انسان از آن خدا بوده وبه كار گيري آن نيز تابع ارادهي الهي است.(ر.ك.به:جعفري،24-65،1379) نقد و بررسي اين سه نظريه علت اين كه معتزله قائل به اين عقيده شده اند ،اين است كه گمان كرده اند ،اگر كارهاي انسان به خدا مربوط شود، اعمال زشت افراد نيز به خدا منتسب مي گردد، و اين با عدل الهي سازگاري ندارد. در نقد اين نظريه بايد گفت معتزله به جاي پذيرشيك فاعل مستقل در نظام هستي، هر انساني را فاعل مستقل به حساب آورده اند، و در نتيجه شريكهاي بسياري براي خدا در نظر گرفته اند . درحالي كه آيات بسياري در قرآن وجود دارد كه خالقيت و فاعليت حقيقي را تنها از آن خدا مي داند. به عنوان نمونه، قرآن در سورهي رعد آيهي 6، اين چنين مي گويد: بگو خدا آفريدگار همه چيز است و اوستيگانه . در سورهي زمر آيهي 62 نيز مي گويد: اوست ( خدا) آفرينندهي همه چيز،او اختيار دار همه چيز است. در سورهي فاطر آيهي 3 مي گويد: خدا شما و كارهاي شما را آفريد. و اما پاسخي كه به گمان معتزله مي توان داد اين است كه از نظر مكتب شيعه ( اماميه ) و تفكر فلسفي هركاري كه از انسان سرمي زند، هم كار خود او تلقي مي شود و هم كار خدا به حساب مي آيد، با اين تفاوت كه انجام دادن كار توسط خدا تسبيبي است، ولي انجام گرفتن كار به وسيلهي انسان مباشري است. به تعبير ديگر قدرت ونيرو از آن خداست ،ولي به كارگيري و بهره برداري از آن به دست انسان است. پس مي توان چنين نتيجه گرفته اگر چه وجود انسان آفريدهي خداست و خدا به انسان هستي داده است،توان اختيار نيز به او داده و انسان را با نيروي اختيار آفريده است.( ر.ك.به:سعيدي مهر 1375،14-44) درنقد و بررسي نظريهي كساني كه قائل به جبر هستند بايد گفت اين نظريه با قانون علت و معلول، كه در قرآن به آن تصريح شده است ،مخالف است. قرآن كريم در آيات بسياري به بيان اين مطلب مي پردازد كه به بيان برخي از آن آيات مي پردازيم : در سورهي بقره آيه 22 مي گويد: از آسما ن آب را فرو فرستاديم، سپس به وسيلهي آن ميوههايي را كه روزي شماست خارج ساختيم. همان گونه كه مي بينيم آيهي فوق آب راعاملي براي رشد ميوهها به شمار آورده است. در سورهي روم آيهي 48 نيز اين چنين مي گويد: خدايي كه بادها را مي فرستد سپس ابرها را بر مي انگيزد و پس آن (ابرها) را به هر كيفيتي كه بخواهد درآسمان گسترش ميدهد. همچنين آيات بسياري در قرآن وجود دارد كه براي انسانها اثبات اختيار مي كند. به عنوان نمونه آيهي 7 سورهي اسرا كه ميگويد: اگر نيكي كنيد به خودتان نيكي كرده ايد و اگر بدي نماييد به خودتان بدي نموده ايد. و نيز در آيهي 15 همين سوره مي گويد: هر كس هدايت شود به سود خود هدايتيافته و هر كس گمراهي را بپذيرد به زيان خود گمراه شده است. مساله قضا و قدر از جمله دلايلي كه طرفداران نظريهي جبر براي توجيه نظريهي خود بيان مي كنند،مسالهي مربوط به قضا و قدر است. به نظر اين گروه ميان اعتقاد به قضا و قدر و آزادي اراده واختيار انسان تقابل برقرار است. در پاسخ به اين مطلب مي گوييم،اگر در تعريف قضا و قدر، قضا را به معناي قطعيت تحقق چيزي بدانيم، و قدر را حد و اندازهيك پديده معنا كنيم،هيچ تقابلي ميان اعتقاد به قضا و قدر و آزادي و اختيار نخواهد بود. زيرا بنا به تعريفي كه از قضاو قدر نموديم به اين نتيجه مي رسيم كه اعتقاد به قضا و قدر ناشي از قانون علت و معلول است كه اين قانون فلسفي بر همهي پديدههاي جهان آفرينش صادق است. برخي معناي ديگري براي قضا و قدر گفته اند كه عبارت است از سنتهاي الهي حاكم بر جهان آفرنيش . به عنوان مثال اگر محصلي درس بخواند و كامياب شود، كامياب شدن او جزء قضا و قدر خواهد بود،همچنان كه اگر درس نخواند و ناكام شود، ناكام شدن او هم جزءقضا و قدر اوست. زيرا اين سنت الهي است كه اگر كسي تلاش كند موفق شود و اگر دست از تلاش بدارد شكست بخورد. در بحثهاي گذشته ديديم كه آيات قرآني نه موافق نظريهي معتزله است ونه طرفدار عقيدهي اشاعره و هيچ كدام از دو نظريهي جبر و اختيار مطلق را نمي پذيرد. بنابراين نظريه اي كه موافق با جمع آيات قرآني است، همان نظريه امر بين الامرين است. نتيجه گيري در اين بخش از تحقيق ميتوان به اين نتايج دستيافت: 1) آزادي از جمله ارزشهايي است كه قرآن كريم به ان اهميت بسياري داده است و از نظر قرآن ريشه در خلقت و آفرينش انسان دارد. 2) در رهيافت قرآني، هيچ گونه تقابل و تضادي بين اعتقاد به قضا و قدر و آزادي و اختيار انسان نيست. 3) از نگاه قرآن، برخلاف بسياري از مكاتب معاصر، آزادي خود هدف نيست، بلكه وسيله براي حركت انسان به سوي قلههاي كمال است. منابع ومآخذ 1) قرآن كريم 2) آربلاستر ،آنتوني (1377) ،ظهور وسقوط ليبراليسم،ترجمهي عباس مخبر 3) آيزيا برلين، (1362) ،چهار مقاله دربارهي آزادي ،ترجمهي محمد علي موحد 4) احمدي، بابك (1377) ،معماي مدرنيته 5) ايازي ،سيد محمد علي (1378)،رابطه دين و آزادي 6) ايزوتسو،توشي هيكو (1373) ،خدا و انسان درقرآن، ترجمه احمد آرام 7) بابائي ،رضا ( 1382) ،زندگي به روايت مرگ 8) پازارگاد ،بها الدين (1359) ،تاريخ فلسفه سياسي 9) توني ،ديويس (1378) ،اومانيسم ،ترجمهي عباس مخبر 10)جعفري ،محمد تقي (1379)، جبر و اختيار 11) دهخدا ،محمد(1377)، لغتنامه دهخدا 12) رجبي ،محمود (1379) ،انسان شناسي 13)رشاد ،علي اكبر( 1379) ،دموكراسي قدسي 14)روزنتال،فرانس (1379) ،مفهوم آزادي از ديدگاه مسلمانان ،ترجمهي منصور مير احمدي 15)سعيدي مهر،محمد(1375)، علم پيشين الهي و اختيار انسان 16)سليماني اميري، عسكر(1382) ،خدا و معناي زندگي 17)طباطبائي ،محمد حسين (1379) آزادي ،ترجمهي عليرضا فراهاني منش 18)طباطبائي ،محمد حسين(1373) ،قرآن در اسلام 19)فرامرز قراملكي ،احمد(1373) ،موضع علم دين در خلقت انسان 20)كرنستون ،موريس ( 1357) ،تحليلي نوين از آزادي،ترجمهي جلا الدين اعلم 21)كرنستون، موريس(1366)، ژان پل سارتر،ترجمهي منوچهر بزرگمهر 22)مطهري،مرتضي(1368) ،مجموعه آثار ،جلد اول 23)مطهري، مرتضي (1364) ،مقدمه اي برجهان بيني توحيدي،وح ونبوت 24)نصري ،عبدالله (1379) ،مباني انسان شناسي 25)ولف، سوزان (1382) معناي زندگي ، ترجمهي محمد علي عبداللهي
|