|
علل ماندگاری حاثه کربلا و نهضت عاشورا
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمين آقای جعفری - تاسوعای حسينی 1434 دفتر حضرت آيت الله العظمی صانعی(مدظله العالی) بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الاّ بالله العلي العظيم، الحمد الله رب العالمين، بارئ الخلائق أجمعين، باعث الانبياء و المرسلين، جامعه الناس ليوم الدين، ثم الصلاة و السلام علي البشير النذير،والسراج المنير الذي سمي في السماء بأحمد و في الارض بأبي القاسم المصطفي محمد، و علي اهل بيته الطبين الطاهرين المعصومين المکرمين، الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً؛ روي عن مولانا ابي عبدالله الحسين - عليه أفضل صلوات المصلين: لم يعتد من کان الحق نيته والتقوي سريرته؛ ايام به اهل بيت عصمت و طهارت و سرور و سالار شهيدان، اباعبدالله الحسين تعلق دارد. ايام توسل به اهل بيت است؛ اميدوارم خداوند به ما توفيق بندگي و اطاعت از خودش و اولياش را به همه ما عنايت بگرداند. امروز روز تاسوعاست و در آستانه عاشورا قرار گرفتهايم. در تاريخ حوادث و وقايع بزرگ، کم اتفاق نيفتاده است و همچنين در تاريخ اسلام؛ اما در ميان اين حوادث و وقايعي که اتفاق افتاده است، يکي از مهمترين و مؤثرترين وقايعي که تاريخ انسانيت با آن مواجه شده، حادثه کربلا و نهضت عاشوراست. نهضتي که شايد در يک نيم روز اتفاق افتاد؛ اما همه خلقت و آفرينش را تحت الشعاع خودش و انوار خودش و پيامهاي خودش قرار داد. کتابهاي بسيار زيادي در اين زمينه به رشتهي تحرير درآمده است. صحبتهاي زيادي شده و مقالات زيادي به رشته ي تحرير درآمده است و در موضوعات مختلف، از زواياي مختلفي به اين حادثه نگريسته شده است؛ از جمله در ارتباط با چرايي اين نهضت و اين حادثه و علت مانائي و يا ماندگاري اين نهضت و اين حادثه. عرض کردم عليرغم اينکه در طول تاريخ حوادث بسيار زيادي اتفاق افتاده؛ اما حادثه کربلا، از آن ابتدا انگشت اشارهي خاصي متوجهش شده و تا به امروز که ساليان زياد از آن ميگذرد، همچنان اين توجه خاص او و به اين حادثه و واقعه معطوف است. چرايي اين حادثه و علت ماندگاري اين حادثه در واقع دو بحث بسيار مهم و دامنهداري است و اشاره کردم که زياد به آن پرداخته شده است. در ارتباط با اينکه چرا سيدالشّهدا قيام کرد، از فرمايشات خود حضرت، بهترين جواب را يافتيم؛ حضرت، از زماني که سفر را آغاز ميکند تا آخرين لحظاتي که به شهادت ميرسد، جملهاي معروف دارد که در وصيتنامهاي از وي به جاي مانده است: إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى؛براي اين که اصلاح ايجاد کند، براي اينکه جامعه را بسازد؛ انحرفات پيش آمده در جامعهاي را که اگر چه ساليان زيادي از بعثت پيامبر نميگذرد ولي متأسفانه ايجاد شده است، ميخواهد حضرت اين انحرافات رو از بين ببرد. وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى؛ قيام يک قيام اصلاحگرانه است و سيدالشّهدا به عنوان برترين وعاليترين مصلح اينجا نقش ايفا ميکند و لذا در اين ارتباط بحثهاي فراواني شده است، از اين رو بنده تضييع نميکنم. آن چرا که در اين فرصت کوتاه در نظر دارم، در اين مجلس و محفل ارزشمند و در جمع اساتيد بزرگوارم تقديم کنم، يکي از علل ماندگاري اين حادثه است! در اين رابطه ابتدا از قرآن الهام ميگيرم و آنگاه به يکي دو جمله از جملاتي که از سيدالشّهدا نقل شده، به عنوان شاهد بيان ميکنم. خداوند متعال، در قرآن کريم، سوره رعد، آِيه 17 ميفرمايد: « أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسالَت أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السيْلُ زَبَداً رَّابِياً »؛ در اين جا يک مثالي ميزند، به طبيعت آنجايي که باران از آسمان نازل ميشود - اميدوارم که خدواند باران رحمتش را بر ما نازل بفرمايد و به برکت اين باران رحمت، دعاهاي صالحين و مؤمنين و مؤمنات، إن شاءالله، به درجه اجابت برساند- أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَسالَت أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا؛ متناسب با درهها و جويها و جويبارها آب روان ميشود و سيل جاري ميشود! سپس در قرآن ميفرمايد فَاحْتَمَلَ السيْلُ زَبَداً رَّابِياً اين سيل وقتي که حرکتش را آغاز ميکند، روي خودش کفي به همراه دارد، از اين رو يک آبي داريم که اصل است، واقعيت است، ماندگار است، احياکننده است، حياتبخش است و کفي داريم که به ظاهر زيبا و چه بسا جلوهدهنده؛ اما در واقع غيرماندگار، غيرمفيد و از بين برنده؛ اگر چه اين کف، به حسب ظاهر، ممکن است زيبا و چشم پرکن باشد. در قسمت بعدي آيه مثال ميزند آن وقتي که فلزات در کوره قرار ميگيرد، براي اينکه زيورآلاتي بهدست آيد و يا متاعي ساخته شود و يا ابزاري درست بشود، هنگاميکه آن فلز در حال ذوب شدن و گداخته شدن است، آن هم يک واقعيت و يک ظاهري دارد که کفي است که روي آن قرار ميگيرد! سپس مي فرمايد همينطور، اين شيوه تبيين قرآن است در ارتباط با حق و باطل؛ يعني حق آن آبي است که جريان دارد که در نهايت حياتبخش است وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ؛ اما آن کفي که روي آب است، آن فلزي که در حال ذوب شدن و گداخته شدن است و بعضاً تبديل به يک زينتآلات ميشود و يا به يک متاع مورد استفاده، و ماندگار تبديل ميشود؛ ولي کفي که روي آب است و يا کفي که روي فلز در حال گداخته شدن است،آن کف فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً؛ زبد آن کف به کناري رانده ميشود. آن کفي که ممکن بود يک زيبايي و جلوهاي ايجاد کند و از دور انسان را بفريبد و او را يک واقعيتي بپندارد، او درنهايت از بين رفتني است. فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ و اما آن چيزي که براي مردم نفعي دارد و سودي دارد،آن ماندني است که اين ميتواند به عنوان يک قاعده کلي براي ما و در زندگي ما باشد. اگر بخواهيم کاري انجام دهيم که ماندگار باشد و بماند و جاودان باشد، بايد کاري باشد که براي مردم نفع و سودي داشته باشد. خدا فرموده است که بايد در خدمت بندگانش بود و لذا آن چيزي که ماندگار است، چيزي است که نافع براي مردم باشد، کنايه از اين که باطل نفعي ندارد؛ آن حق است که ماندگار است، حق است که ثبات و استقرار دارد و نفعش عايد مردم ميشود و لذا در زندگي، بايد سمت و سو و جهت گيري کارهايمان به سمتي باشد که ينفع الناس؛ اگر بخواهي ماندگار باشد، بايد با خداي جاودان پيوند بخورد مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ و آن چيزي که با خدا پيوند بخورد، او باقي است. اين به عنوان يک قاعده کلي است. قرآن کريم، وقتي که ميخواهد سخن از ماندگاري بزند، حق رو مطرح ميکند و وقتي که ميخواهد يک شيء زوالپذير و از بينرونده و فناپذير را معرفي کند، باطل را معرفي ميکند؛ يعني ممکن است باطل، در جامعه چند روزي، چند صباحي، حضور داشته باشد، تظاهر داشته باشد؛ به شيوهها و شکلهاي مختلف ظالمانه و غيرظالمانه -که غالباَ ظالمانه است-؛ اما به هرحال فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً؛ اين يک قاعده قرآنياست و لذا از اينجا استفاده ميشود که حق ماندگار است و نتيجه ميگيريم اگر حادثهي کربلا مانده است، در ميان صدها حوادثي که در تاريخ اتفاق افتاده، به خاطر اين است که اتصال به حق دارد و چه بسا حوادثي در تاريخ اتفاق افتاده که نه نامي نه يادي و نه اشارهاي به آنها وجود دارد و اگر هست ذکر خير نيست؛ بلکه يادي ميشود براي اينکه بعدش بگويند، لعنت الله عليه! اگر بخواهيم ببينم چرا نهضت کربلا و قيام عاشورا، که در يک نصف روز اتفاق افتاده، اما همه خلقت و همهي آفرينش و همهي زمانها را بعد خودش تحت تأثير قرار داده، اين است که اين قيام براي اقامه حق و ابطال باطل است ولذا ميبينيم که در فريشات خود سيدالشّهدا هم اين مسئله بيان شده است. من دو تا نمونه از فرمايشات حضرت را بيان ميکنم که يکي جمله اي بود که در ابتداي سخن مطرح کردهام. در تاريخ کربلا روايت شده که سيّدالشهدا، با فرزدق شاعر ملاقات دارد. در بعضي از نقلهاي تاريخي دو ملاقات، بين امام حسين و فرزدق بيان شده و در بعضي نقلها، در ملاقات دوم، نامي از فرزدق برده نشده است؛ بلکه ميگويد مردي با کسي ملاقات کرد؛ اما در بعضي متنها آمده که هر دو و در دو منزل اين ملاقات اتفاق افتاده است. در ارشاد شيخ مفيد نقل شده که فرزدق ميگويد: در سال شصت، به همراه مادرم عازم مکه شدم. وقتي که وارد سرزمين حرم شدم، همچنان که افسار شتري که مادرم بر او سوار بود به دست گرفته بودم و به سمت بيت الله و به سمت مکه حرکت ميکردم، با کاروان امام حسين مواجه شدم ولذا رفتم سراغ حضرت، سلام و عرض ادب کردم. يک صحبتهايي رد وبدل شده است که راوي ميگويد فرزدق با حسين ملاقات کرد؛ فقال له: عطاک الله سألک و حملک في ما ؛ خدا ان شاء الله تو را به حوائجت برساند و آنچه که دوست داري و آرزويت هست، به آرزويت برسي. فقال له الحسين: بين لنا نبأ الناس خلفک؟ از مردمي که در کوفه هستند و تو از بينشان ميآيي چه خبر؟ فقال له فرزدق من الخبير سألت! اتفاقاً از کسي که مطلع هست پرسش ميکني! يعني من خبر دارم که قلوب الناس معک و سيفهم مع بني اميه! امان از جامعهاي که نفاق در آن رشد کند و نفاق در آن رويه بشود و نفاق به اصطلاح امروزيها در آن نهادينه شود! صدها و هزارن و بلکه بيشتر نامه براي حسين مينويسند؛ اما سراسر نفاق! هنوز امام حسين، به کوفه نرسيده است، فرزدق ميگويد: من الخبير سألت! من خبر دارم، قلوبهم معک؛ دلشون با تواست؛ اما سيوفهم با بني اميه و عليک؛ اما شمشيرهايشان بر عليه تو تيز شده و آماده شده است! و القضا ينزل من السماء و الله يفعل ما يشاء. قضاي الهي هر چه باشد رغم ميخورد و آنچه ارادهي الهي تعلق گرفه باشد، همان انجام ميشود. اين صحبتي است که فرزدق ميگويد و قال له الحسين: صدّقته؛ بله درست ميگويي! و الله يفعل ما يشاء؛ و خدا آن چه بخواهد انجام ميدهد و قضا آنگونه که قضاي الهي است جاري و انجام ميشود. همه امور دست خداست؛آن چه مهم است، همين دو کلمه است: لله الامر؛ اما انسان، در ابعاد مختلف زندگي، در رابطه با اين دو کلمه (و لله الامر؛ امر دست خداست) به باور نميرسد! ولله الامر! سيدالشّهدا در جايجاي مسيري که حرکت ميکند، منادي توحيد است؛ چون قيام او يک قيام اصلاحگرانه است و بالاترين، مهمترين و محوريترين پيام در اسلام، انسان است و محور در زندگي و جامعه انساني توحيد است؛ لله الامر! بايد براي انسان جا بيفتد که همه امور دست خداست. فرمود: لله الامر و الله يفعل ما يشاء؛ مهم اين است که انسان وقتي که با قضاي الهي مواجه ميشود تسليم را بپذيرد و مقام تسليم، زماني براي انسان حاصل ميشودکه ولله الامر را درست کند. و بداند آنچه که هست از جانب خداست وآنچه که از جهت دوست رسد نکوست. اگر انسان، به لحاظ مبنايي و اعتقادي همين نکته را در زندگي حل کند، بسياري از مواردي که خودشان را به شکل مشکل مطرح ميکنند حل ميشود! چرا وقتي به زينب کبري ميگويند: زينب چه ديدي حادثه کربلا را؟! فرمود : ما رأيت الّا جميلاً! من جز زيبايي نديدم، هرچه ديدم زيبايي بود! يعني چه سختياي براي زينب بود! شما تصور کنيد زينب بخواهد تو قتلگاه بيايد، در قتلگاه، جسم برادر به روي دست بگرفت! که اي خداي من، اين جان زينب است! خيلي سخت است! بعدازظهر فردا، زينب ميخواهد بچههاي بيپناه را، بچههاي زجرکشيده را، بچههاي احياناً آسيب ديده را، جمعآوري کند؛ سر و سامان دهد. يکي بهانهي پدر ميگيرد؛ يکي بهانهي تشنگي دارد؛ يکي بهانههاي مختلف بچگي دارد. زينب چگونه با اينها مواجه ميشود؟! اينها همه از نگاه من و شما، و در ظاهر سختي است و سختياي است که کمر زينب بايد خميده بشود؛ اما در عين حال ميگويند نماز شبش را(شب 11 محرم )، با کمر خميده خواند! اما درعين حال همه اينها را زيبايي ميبيند !ما رأيت الا جميلا چرا؟!چون زينب خودش را ساخته است و لله الامر! برادران! وقتي هر سال به ماجراي کربلا و نهضت محرم و عاشورا مراجعه ميکنيم، بايد مراجعه نويي داشته باشيم، زيرا عاشورا، تکرار نيست! جديد است و بايد جنبه سازندگياش را توجه داشته باشيم. بايد به اهداف سيدالشهدا نزديک شويم؛ مقاصد را شناسايي کنيم و درس بگيريم. شما حساب کنيد از همين مقطع کوتاه تاريخ که نقل شده است، مکالمه و صحبت کوتاهي که بين سيدالشّهدا و فرزدق شاعر پيش آمده است. او عرض ميکند توحيد! ميگويد و سيدالشّهدا نيز و را تأييد و تصديق ميکند؛ اما حضرت به ما درس ميدهد، اينکه نحوهي مواجهه با مشکلات و مصائب در دنيا چگونه بايد باشد؟! نحوهي درگير شدن و مواجه شدن و رويارويي با مشکل در دنيا چگونه باشد؛ الدنيا دار بالبلاء محفوفة؛ زميني است که دورش سيم خاردار کشيده شده است دار بالبلاء محفوفة و لذا بايد در مواجهه با بلا و مصيبت، انسان آمادگي داشته باشد؛ اگر آن گونه که ما مي خواهيم و دوست داريم و اراده مي کنيم، قضاي الهي رغم خورد، به او رسيديم و نحمد الله علي نعمائه؛ اين نعمت خداست که به ما رسيده و بايد شکرگزار نعمتهاي الهي باشيم. و لذا اگر تو زندگيمون يک هدفي ترسيم کرديم و تلاش کرديم در جهت رسيدن به آن هدف که بدون تلاش نمي رسيم، ليس للانسان إلا ما سعي؛ و هر چه هدف بزرگ تر و ارزشمندتر سعي و تلاش بيشتر و مخاطراتش بيشتر؛ چه اين که حادثه کربلا دارد، همين رو براي من و شما تبيين مي کند؛ اما مهم اين که به اون چيزي که دوست داريم و هدفمون بود و مقصدمون بود رسيديم. و نحمد الله علي نعمائه؛ بايد شاکر الهي باشيم به خاطر نعمت هايش! و هو المستعان علي اداء شکر؛ و بايد توجه داشته باشيم که باز هم خداست که به ما توفيق شکرگزاري بدهد: هر نفسي که فرو مي رود، ممد حيات است و چون برميآيد مفرح ذات؛ پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و در هر نعمتي شکري واجب! از دست و زبان که برآيد کز عهدهي شکرش به درآيد! و لذا برادران! هميشه هر کاري کنيم بدهکاريم چرا؟ و هو المستعان علي أداء شکر؛ اگر بر نعمتهاي الهي توفيق شکر پيدا کنيم و بر اين که ناسپاسي نمي کنيم؛ هو المستعان و لذا براي پيشاني و هر پيشاني دوباره پيشاني به سجده گذاشتن لازم است. چه کسي مي تواند از اداء شکر به در بيايد؟ بعد فرمود: أما و إن حال القضا دون الرجاء؛ اما اگر بين اون چه که ما دوست داريم و بين اون چه که ما اميد داريم بين ما و خواستههاي ما قضاي الهي حائل و مانع شد؛ يعني اگر نتوانستيم به اون هدف برسيم، فنحمد الله علي نعمائه؛ اما اگر نتوانستيم چي؟ زانوي جزع و فزع و غم در بغل بگيرم و بنشينيم؟ خداي ناکرده ناسپاسي کنيم و کلمات کفرآميز بر زبانمان جاري شود؟! گاهي اوقات تو مصيبتهايي که بر انسانها پيش مي آيد، شنيده ايم مي گويند- نعوذبالله-: خدايا بدتر از اين بود و مي تونستي و به سر من نياوردي؟! اين ها ناسپاسي است! جزع و فزع است که باعث بروز مشکلات براي انسان مي شود. و ان حال القضا؛ اگر قضاي الهي بين ما و خواسته هاي ما مانع شد؛ بين ما و اهداف ما و آن مقصدي که در نظر گرفتيم، اگر مانع شد چه؟ فرمود : لم يعتد من کان الحق نيته والتقوي سريرته؛ اگر کسي که حرکت کرده به سمت يک هدف والا و عالي؛ اما در اين راه قضاي الهي مانع شد که به او برسد، خب چه بايد کرد؟! مي فرمايد: لم يعتد من کان الحق نيته والتقوي سريرته؛ کسي که براي رسيدن به حق حرکت مي کند، کسي که براي احياي حق حرکت ميکند و بر اساس تقوا گام برمي دارد، اين انسان ضرر نکرده است! اين انسان متجاوز نيست! اين انسان متعدي نيست! اين انسان وظيفه دارد حرکت کند؛ چراکه حق و تقوا براي او مهم است؛ مهم اين است که تقوا را در جامعه حاکم کند؛ مي خواهد بر اساس وظيفهي برخاسته و ملهم از تقواي خودش، در جامعه حرکت کند و انجام وظيفه کند. آن نکتهاي که در اين مواجهه حضرت با فرزدق بيان شده است، اين قسمت است که من کان الحق نيته کسي که حق نيت اوست دنبال حق است و لذا ببينيد اينجاست که ارزش و جايگاه حق روشن مي شود؛ اينجاست که ارزش و حقيقت حق تبيين ميشود؛ آن قدر حق ارزش دارد که سيدالشّهدا در راه او از همه چيزش گذشت. الهي در رهت از سر گذشتم هم از عون و هم از جعفر گذشتم هم از عباس نام آور گذشتم ترکت خلق طراً في هواها خدايا همه را براي تو دادم، همه را! چون حق براي امام حسين معيار است. امام حسين خودش بالاترين شخصيت است، ارزشمندترين انسان در عالم وجود است! و لذا امام حسين بايد معيار باشد يعني چه؟ اميرالمؤمنين فرمود: اعرف الحق تعرف اهله؛ اميرالمؤمنين فرمود: دين خدا را ما با رجال، با مشاهير، با انسانهاي بزرگ، علي رغم همهي بزرگي که دارند نميشناسيم و معرفي نميکنيم! دين معيار دارد؛ شاخص دارد؛ معيار حق است و لذا مي گويد حق را بشناس و شخصيتها را و انسانها را و رجال را! علي رغم شهرتي که دارند بر حق عرضه کن! مي گويند روايات را بر قرآن عرضه کنيد، مخالف القرآن را بزنيد کنار! فاضربواه علي الجدار! شخصيتها را، رجال را، علي رغم همهي بزرگي که دارند، و راهنماي به حقند، اون ها را به حق عرضه کنيد! حق را بشناس، عدالت را بشناس، جايگاه عدالت را در دين پيدا کن! اميرالمومنين ميفرمايد: إجعل العدل سيفک! اون کسي که در مقام حکومت قرار گرفته، مي گويد به جاي اين که از شمشير استفاده کند، از زور استفاده کند، از گستراندن عدالت استفاده کند، عدالت رو شمشيرش قرار بدهد و لذا عدل، يک معيار است؛ کرامت انساني، يک معيار است. اميرالمومنين به مالک مي گويد: يا مالک، فان الناس اثنتان! مردمي که تو بر آنان حکومت ميکني، دو گروه اند؛ إما اخ لک في الدين أو نظيرلک في الخلق؛ يا برادر ديني ات هستند يا مثل تو انسان اند ! (به قول ما طلبهها ) انسان بما هو انسان کرامت دارد: ولقد کرمنا بني آدم ،نفرمود بني آدمِ مسلمان، بلکه انسان کرامت دارد و لقد کرمنا بني آدم إما نظيرک في الخلق؛ يا مثل تو انسان اند! و لذا بلافاصله فرمود: ولا تکونن عليهم سبعاً ضارياَ تغتنم أکلهم؛ مواظب باش حالا که قدرت گرفتي ، مثل يک حيوان درنده -که دنبال فرصت مي گردد که آن ها را بدرد- بالاي سرشان نباش! براي اين که ممکن است آن ها با تو هم صدا نباشند! ممکن است اعتقادشان با تو يکي نباشد، أخ لک في الدين، صدق نکند اما نظير لک في الخلق انسان اند بله انساني اگر بخواد ازعرض کنم حدود انسانيت خارج بشه اون ديگه بحثهاي خاص خودشو داره اما انساني که به عنوان يه انسان زندگي عاديشو انجام ميده انسانه بايد حرمت داشته باشه بايد حرمتش نگه داشته بشه ولا تکونن عليهم سبعاً ضارياَ تغتنم أکلهم؛ وقتي اين ها را به عنوان محورهاي حق براي مردم معرفي کند، آن وقت مردم چه مي کنند؟! افراد را بر اين معيارها عرضه ميکنند، اگر مطابقت داشت مي گويند اين ها رجال الحقند؛ اما اگر مطاقبت نداشت، مي گويند اين ها رجال باطل اند! اگرچه در لباس حق! و لذا اميرالمومنين مي فرمايد: إن دين الله لايعرف بالرجال بل بآية الحق، معيار است و از اين رو، سيدالشهدا جانش را فدا مي-کند، قمربني هاشم جانش را فدا مي کند. از اصحاب و ياران، بهترين ها امشب درکربلاي اند و بهترينها فردا در سرزمين کربلا، در خون خودشان مي غلتند. اظهار جان نثاري مي کنند. بخشي از مقتل لهوف برايتان بخوانم: حضرت اولين سخنراني که در کربلا مي کند، سخن از حق است؛ سخن از حق محوري و حقطلبي است! سپس ياران و اصحاب حضرت اظهار جان فشاني مي کنند! اظهار محبت مي کنند! مي گويند: ما دوستيمون صادقانه است! خدايا، به مقام سيدالشّهدا، اگر ما اظهار محبت به اهل بيت عصمت و طهارت داريم، به مقام سيدالشّهدا اين محبت را صادقانه و واقعي قرار بده! بعد از اين که حضرت فرمايشاتشان را فرموند: فقام زهير بن قين؛ زهير بن قين بلند شد: ولقد سمعنا مقالتک؛ آقا جان ما فرمايشاتتان را شنيديم، شما به خاطر حق قيام کرديد! ما همهي اين ها را شنيديم! هدانا الله بک يابن رسول الله! فقط اميدواريم خدا به برکت شما ما را هدايت کند! دغدغهي زهير در آن لحظه، باز هدايت است! ولو کانت الدنيا لنا فانية؛ يعني آقاجان من مي دونم دنيا فناپذيره، دنيا از بين مي رود! کلما عليها فان، همه فاني ميشوند و خواهند رفت! والله يابن رسول الله! لوددت اني قتلت ثم نشرت الف مرة و ان الله يدفع بذالک القتل عنک و؛ اگر هزار بار کشته بشوم و زنده شوم، باز هم دست از سوي حسين برنميدارم! نيز نقل شده که وقتي که قاصد امام حسين وارد شد گفت: حسين دنبالت فرستاده است: مي گويد :کأنما عليظ رؤوسنا الطير! خشکمون زد، يعني چيزي که از آن فرار ميکرديم به سرمان آمد! نقل شده زهير مردد و متحير است!، خانمش به او گفت: فرزند فاطمه تو رو خواسته مرددي که بروي يا نروي؟! بعد مي گويد : بلند شد! بسم الله؛ السلام عليک يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک !
|