|
لذّت و دردهاي نفس، و غرائز چهارگانه
لذّت و ألم نفس؛ در پرتو کمال يا عدم آن کمال در قوه نظري و عملي نفس الف. کمال در قوه نظري نفس؛ درک حقايق عالم هستي است مانند: خدا، ملائک، وسايط فيض و عالم عقول. اينکه ميفرمايد: (وَعَلّمَ آدَمَ الاَسْماءَ کُلَّها) ، يعني کليّات حقايق را به انسان تعليم داديم. نه اينکه جزئيات را بداند، بلکه احاطه کلي کافي است. وقتي به کليّات حقايق عالِم شد، پي ميبرد که موجود کامل حق تعالي است، و مابقي موجودات ظلّ و پرتو حقند، و وقتي به مقام توحيد رسيد و از شر وسوسههاي شيطان خلاصي يافت دلش به نور عرفان مطمئن ميشود؛ که اين کمال حکمت نظري است. در قرآن مؤمنان را وصف ميکند: (وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ) . نفس انساني لذّت بردنش رسيدن به اين کمال است و در عوض، ألم و درد او، ناشي از ضعف قوه نظري و پي نبردن به حقايق موجودات از مرتبه بالا تا پائين يعني: خدا، ملائک، عقول و ديگر حقايق هستي است. ب. کمال در قوه عملي نفس؛ اين است که انسان صفات رذيله را از خود تخليه، و خود را به اخلاق و فضائل مزين کند و به مرحلهاي برسد که حريم قلب را از غير خدا پاک کند. لذّت مرتبه عالي نفس، به همين است که پاک شده و رذائل از آن زدوده شود، و درد مرتبه عالي نفس، غرق شدن در گرداب پستيهاست. پس؛ لذّت نفس، بما هُو نفسٌ، به کار انداختن قوه نظري و عملي در راه صحيح و درک حقايق عالم، و پاک کردن نفس از ماسوي الله است؛ و درد و رنج آن، جهل به حقايق و گرفتار اخلاق رذيله شدن است. به بيان ديگر:وجود خداوند تبارک و تعالي، موجودي عين قدرت و حيات است، اين وجود کامل ظل، پرتو و جلوه دارد. اين نظام که وجود ظلّي خداوند است، داراي سه مرحله است: مجردات، نفوس و ناسوت. از بالا که به پائين ميآييم به اين سير، «قوس نزول» ميگويند. خداوند بر اثر قدرتش، همين ماده که در عالم وجود است را، در اثر حرکت جوهري و تکاملي، از نطفه در رحم مادر حرکت داده و پس از وجود نباتي، داراي روح حيواني و سپس انساني ميشود. پس از آن که متخلّق به اخلاق حسنه شده و پاک شد، مستعّد ميشود که علوم حقيقي را پذيرا باشد، و علم به خدا و حقايق هستي را مييابد و به مرحله عقل کامل خواهد رسيد. پس، حرکت تکاملياش از عالم ناسوت آغاز، به مرحله نفوس و سپس عقول و عقل کلي که مانند پيامبر(ص) است، خواهد رسيد که به آن «قوس صعود» مي گويند. به همين دليل به انسان «کون جامع» ميگويند؛ يعني از عالم مادّه ترقي کرده به عالم عقول رسيده است و پس از آن وقتي به مرحله عقل کل رسيده، وجودش واصل اليالله ميشود، که در اين مرحله جامع کمالات مي شود و همين «لذّت نفس» است. الف: قوة عقليّه خلق شده تا انسان بدان وسيله، اموري عملي را با عقل عملي، و امور ادراکي را با عقل نظري، درک کند و به حقايق امور معرفت و شناخت يابد. لذّت اين غريزه در معرفت و علم، و الم آن جهل، نفهميدن و عدم درک حقايق امور چون خدا، پيامبر و ملائک است. ب: قوه غضبيّه که براي دفاع از خود، دين و ناموس و تشفي و انتقام است تا زماني لذّت دارد که بتواند آنها را عملي کند و بتواند بر ديگري غلبه کند ولي اگر شکست بخورد و نتواند به پيروزي دست يابد درد و الم اين قوه است. ج: قوه شهويه که براي تحصيل غذا و لذّت جنسي و بقاء نسل است، لذّتش در به دست آوردن خوراک و جنس مخالف است و اگر به آنها دست نيافت، گرسنگي خورد و محروميت کشيد، درد و الم دارد. د: قوه وهميّه که براي ادراک جزئيات و معاني آن، و ايجاد رابطه ميان موضوع و محمول است، لذّتش در درک معاني جزيي است مثلا: فلان شخص دشمن يا دوست من است؛ و الم و درد آن هنگامي است که بين موضوع و محمول نتواند رابطه برقرار کند. البته اينکه اين لذّتها و دردها را به قوا و غرائز نسبت ميدهيم به نوعي مسامحه صورت گرفته و گرنه، آلام و لذائذ در حقيقت از آن نفس است و اين قوا، وسايل و لوازم براي لذّت يا الم نفساند. در فلسفه ميگويند: «النَّفس في وَحدتها کُل القُوي»، يعني نفس به تنهايي تمام قواست و همگي آنها کارگزاران نفس ناطقهاند. شما وقتي به واسطه هر يک از اين قوا به لذّت يا درد ميرسيد، نسبت درد يا لذّت را به هر يک از آنها نميدهيد بلکه ميگوييد: من لذّت بردم، من درد کشيدم. در وجود شما چند تا «من» نيست بلکه، يک «من» است که همان نفس ناطقه انساني است. لذّت کدام قوّه بيشتر است؟در ميان لذّتهاي چهارگانه بيشترين لذّتها از آن قوة عقليه است زيرا: الف: قوة عقليه جنبه فاعليّت نفس است. تصديق به وجود خدا، ملائک، معاد، حسن و قبح افعال، اينها کار و فعاليت نفس است. ولي قواي ديگر يعني: غضب، شهوت و وهم، جنبه انفعالي و عَرَضي نفس هستند. هنگامي که انسان عصباني شد، يا گرسنه شد يا يک امر جزيي را تصور کرد هر يک از اين سه قوه تحريک ميشوند. ب: برتري ديگري که لذّت قوه عقليّه بر لذّات ديگر قوا دارد از اين لحاظ است که قابل زوال نيست، يعني وقتي انسان با قوه عقليه به مراتب تکامل انساني رسيد، هميشه با او هست و از او زايل نميشود؛ مگر اينکه ديوانه شود؛ ولي با اختلاف حالات و احوال، باز هم عقل باقي است و هر چه بماند قوه عاقله قويتر ميشود، ولي ديگر قوا و غرائز چون منفعلة عرضي هستند کم و زياد ميشوند و گاه به اندازهاي در ضعف قرار ميگيرند که به طور کلي منتفي ميشوند. تعجب از کساني است که لذّت را منحصر در لذّتهاي حسي ميدانند! کمال را خوب خوردن، خوب پوشيدن و برترينهاي شهوت جنسي قلمداد کردهاند! اگر در زندگي به دنبال سه قوه غير از عاقله رويم مگر چه ميتوان گفت جز اينکه شبيهترين به حيوانات خواهيم شد! لذّتهاي حسيّه و حيواني لذّت واقعي نيست بلکه، عملي انفعالي و براي دفع الم است. اگر گرسنگي به او فشار آورد غذا ميخورد تا رفع آن کند، اگر نطفه و شهوت فشار آورد عمل جنسي انجام ميدهد تا دفع درد آن کند. لذّت امري واقعي و وجودي است اما، لذّتهاي حسي و حيواني امري عدمي است؛ براي همين است که انسان از اين لذّتها سير نميشود چون راحتي از الم و دردهاي عدمي، خير و کمال نيست. وتعجب ديگر! تعجب ديگر! از افرادي است که خود را به شرع بسته و مقدّس جلوه ميدهند و کمال انسان را در رفتن به بهشت و در آغوش گرفتن حور؛ و نرفتن به جهنم و نسوختن با آتش آن ميدانند. اين چه کمالي است که انسان عمري در اين دنيا زحمت بکشد، تا با حورالعين همبستر شود؟! درست است که در قرآن از بهشت و حور و آتش دوزخ بسيار سخن به ميان آمده ولي، آيا کمال انسان در اينهاست؟! اين همه عبادت و رياضتِ نفس براي اين امور است؟! مگر جز اين است که اين عبادت مزدبگيران است؟! انسانيّت انسان به ادراک امور واقعي، انس با خدا و اولياء اوست. تلاش انسان نبايد براي رسيدن به حور و غلمان باشد بلکه عبادتش مقدمه براي معرفة الله باشد: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ)، «و جن و انس را نيافريديم مگر براي پرستش». کسي که خداي واقعي را شناخت، او را رها نميکند و به لذّتهاي بهشتي بسنده کند. اگرچه آنها طبعاً در پي معرفت خدا ميآيد، ولي هدف، چيز ديگري است. حضرت امير(ع) دربارة عبادت کنندگان و اهداف آنها ميفرمايد:
|