Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: لبخند و شادي

لبخند و شادي

محمدتقی خلجی*

مست و خندان زخرا بات خدا مي‌آيي

بر شر وخير جهان هم چو شَرر مي‌خندي

هم چوگل، نافِ تو برخنده بريده ست خدا

ليک امروز، مَها نوع دگر مي‌خندي

(کليات شمس)

سپيده دمان، طلوع ماه و خورشيد، لطافت باران، زلالي آب، برهنگي دريا، طراوت نسيم، شکافته شدن کوهساران، سربر آوردن چشمه سارها، ... همه و همه، لبخند طبيعت است؛ طبيعتي که بازتابشِ بهشت است: «جَنَّة عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ»(2) و اين همه، بخششِ خداوند و آثار لبخند اوست که بي منّت و بي رَشوَت نثار آدميان کرده است .

ميل به سرور و شادماني، يکي از خواهش‌هاي فطري آدمي‌است و از لحظه‌اي که به دنيا مي‌آيد تا دمي‌که از دنيا مي‌رود در وجود او ثابت و پايدار است. ارضاء اين ميل و بر آوردنِ آن، براي همة انسان‌ها، در هر برهه‌اي از زندگي لذّت بخش و شادي آور است، هم چنان که مولاي عارفان و امام پارسايان فرمود: ماية بهجت و گشادگي وسبب وجد و نشاط آدمي‌است؛ «السُُّرُورَ يَبسُطُ النَّفسَ وَ يُثيرُ النَّشاطَ»(3) .

به همين دليل، لبخند و شادي، که کنايه از خوش بختي، و زيباترين جلوه سرور و نشاط دروني آدمي‌است، گونه‌اي هماهنگي با طبيعت و امري مطلوب و رواست. مردمانِ با لبخند و به تعبير خوش تر، گشاده رويان، شخصيتي سالم و متعادل دارند و در انجام تکاليف فردي و اجتماعي، از توفيق بيش تري برخوردارند و در مناسبات اجتماعي بهتر مي‌توانند اصول تعامل را رعايت کنند.

لبخند و شادي، افزون بر اين که صدقة بزرگي است، تأثير مثبت بر روح و وجدان آدميان دارد؛ چرا که آدمي‌با يک لبخند، گاه مي‌تواند ايمان و زندگي خود را براي هميشه بيمه کند.

در عرف عارفان، غنچه نماد قفل و فروبستگي است :

چون غنچه گرچه فروبستگي است کار جهان

تو هم چو بادِ بهاري گره گشا مي‌باش

(حافظ)

و امّا گل، که همواره با پخش عطر و بوي خوش همراه است، نمادِ گشادگي و انبساط است: گل خندان که نخندد چه کند؟ گفته اند: که بوي خوش هميشه طليعة روي خوش است.گريستن به معناي غمگين بودن و محزون شدن، شأن مومن نيست، بلکه خنده و شادي، خود نشان ايمان است. در حديث آمده است: مؤمن، زيرک و باهوش است، چهره اي شاد و گشاده و دلي اندوهگين دارد... گشاده رو و شادمان است، نه ترش رو و اخمو، و نه جاسوس و خبرگير؛ «المُؤمِنُ هُوَ الکَيِّسُ الفَطِن، بُشرُهُ في وَجههِ وَحُزنُهُ في قَلبِه ... هَشّاشٌ بَشّاشٌ لا بِعَبّاسٍ وَلابِجَسّاسٍ» (4)

پَشمينه پوش تندخو از عشق نشينده ست بو

از مستي اش رمزي بگو تاترک هشياري کند

(حافظ)

در قرآن کريم آمده است که مومنان و پارسايان از خوف و حزن آسوده اند:

أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (5)

آگاه باشيد که دوستان خداوند را هيچ خوف و حزن يا ترس واندوه نيست .

يعني نه نسبت به آينده نگرانند و نه از کارها و حوادث گذشته، آنان را حزن و اندوهي خواهد بود. از همين روست که همواره خندان و گشاده رو هستند. و اين مقام، مقامِ اولياي الهي است.

چون به آزادي نبوّت‌ هادي است

مؤمنان را ز انبيا آزادي است

اي گروه مؤمنان شادي کنيد

هم چو سرو و سوس آزادي کنيد

(مثنوي)

خنده، گاهي از سرِ تمسخر است مانند خندة منافقان بر پيامبر و مسلمانان. اين خنده آتشي است بر نيک و بد، خشک و تر جهان، و گاهي از سر غفلت، و گاهي ديگر، خنده اي است که عين شکفتن وجود آدمي‌است؛ عين گشادگي و انبساط است. و اين همان خنده اي است که خارخارِ هزاران وسوسه و خار و خسِ هزاران غصّه را از دل‌ها بيرون مي‌کند، و گاهي نيز، آدمي‌از بند غم و شادي بيرون مي‌جَهد و خود را تسليم آن حقيقتي مي‌کند که برتر از غم‌ها و شادي‌هاست :

غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد

ساقيا باده بده شادي آن کاين غم از اوست

(سعدي)

اکنون اگر اين ايمان و تسليم در دل آدمي‌حاصل شود، ديگر دل او را جايگاهي براي غم‌ها و شادي‌هاي نفساني نخواهد ماند، به قول عراقي :

در باغ دلگشايت غم از کجا در آيد

باوصل جان فزايت هجران چه کار دارد

آدمي ‌وقتي مطلوبي از او فوت مي‌گردد، غرق اندوه و غصّه مي‌شود؛ زيرا گمان دارد که آن مطلوب به او تعلّق داشته و بايد که او بدان مي‌رسيد، امّا چون بداند که اين مطلوب در قضاي الهي به نام او نرفته است، احساس تعلّقي به آن نمي‌کند و آن را از خود نمي‌داند که بر فقدان آن افسوس خورد و نيز، از آن چه از خوبي‌ها و نعمت‌ها به او مي‌رسد، چون بداند که آن خوبي‌ها به حقيقت از آنِ او بوده و اگر به وي رسيده بر حَسَبِ تصادف نبوده است. بنابراين شادي و غرور بيجا از به دست آوردن آن حاصل نمي‌کند و در شمار «مُخْتَال فَخُور» که محبوب خداوند نيست، نخواهد بود: «وَاللهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور» (6).

مختال فخور، کسي را گويند که به داشته‌هاي خود مغرور است و بر ديگران فخر فروشي مي‌کند و آن را از جانب خداي نمي‌داند و صرفا به خود منسوب مي‌کند و قارون وار مي‌گويد: تنها براي دانشي که خود داشتم آن را به من داده‌اند: «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْم عِندِي »(7)

به همين سبب، در برآوردن حاجات ديگران بخل و خِسَّت مي‌ورزد و روي از خداي غنّي ستوده صفات مي‌گرداند، در حالي که :

بد و نيک هر دو زيزدان بود

لب مرد بايد که خندان بود

(فردوسي)

برخي از مدّعيان دين و دين داري را به استناد آيه «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً» اين باور است که مؤمنان بهتر است بيش تر بگريند و کم تر بخندند، در حالي که اين آيه قطعاً اشاره به منافقان دارد، با آن‌ها که از رفتن به جبهه جنگ (جهاد تبوک) از فرمان پيامبر(ص) تخلّف کرده و از خانه نشيني خود در مخالفت با ايشان شادماني کردند و خوش نداشتند که با جان و مال شان در راه خداوند و گسترش آيين او جهاد کنند!

توضيح اين که : در حالي که مسلمانان خود را براي پيکار آماده مي‌کردند و در همان حال، سختي راه و سنگيني جنگ، مجاهدان صميمي‌ را براي فداکاري مشـتاق تر و مصّمم تر کرده بود، منافقان کور دل وسست ايمانان، سخت به ترديد و وحشت افتاده بودند و تلاش مي‌کردند تا در اراده مسلمانان خلل ايجاد کنند و کوشش‌هاي پيامبر(ص) را در تحريک و تشجيع آنان به فداکاري و گذشت و دست شستن از جان و مال و خانه و خانواده خويش، که لازمة بسيج سپاهي بود، خنثي سازند، براي سرد کردن مجاهدان و رسوخ شک و ترديد در دل‌ها، سخت در تلاش بودند و خطر دشمن و سختي راه را بزرگ جلوه مي‌دادند و فصل ميوه و گِردآوري محصول و سايه درختان مدينه را در برابر صحراهاي خوف انگيز و آتش خيزي که در پيش رو داشتند، چنان هوس انگيز وصف مي‌کردند که مسلمانان در استقبال از سختي سست شوند و دامنة اعتراض وسعت يابد و پيامبر(ص) ناگزير از تصميم خويش منصرف گردد.

منافقان از مداراي پيامبر(ص) گستاخ‌‌تر مي‌شدند و با هر کس مواجه مي‌شدند مي‌گفتند: در اين آتش گرما، راه نيفتيد؛ «وَقَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ» و خداوند به آنان پاسخ داد: پيامبر من به آنان بگو: آتش جهنم گرم تر است، اگر در مي‌يافتند؛ «قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ» سپس فرمود: از اين پس به کيفر آن چه مي‌کردند بايدکم بخندند و بسيار بگريند؛ «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(8)

در حقيقت خندة قليل و گريه بسيار سهم کساني است که چند روزي به ظلم و جور، بر اسباب شادي و طربِ نفساني حاکم مي‌شوند و چون خرس رقصي بي مقصود مي‌کنند، تا به ناگاه پرده فرو مي‌افتد و از ظلمت و محروميت خود آگاه مي‌شوند:

مو بمو بيند ز صرفه حرص إنس

رقص بي مقصود دارد همچو خرس

رقص آنجا کن که خود را بشکني

پنبه را از ريش شهوت بَرکني

رقص و جولان بر سر ميدان کنند

رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستي زنند

چون جهند از نقص خود رقصي کنند

مطربان شان از درون دف مي‌زنند

بحرها در شورشان کف مي‌زنند

(مثنوي)

مرز اخلاقي خنده

راغب اصفهاني ذيل آية: «وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْء مَوْزُون»(9) يعني از هر چيز- باندازه- در زمين رويانيديم» مي‌گويد: اشاره است به اين که هر چه را خداوند پديد آورده با اعتدال و تعادل پديد آورده است، چنان که گفته است: «إِنَّا كُلَّ شَيْء خَلَقْنَاهُ بِقَدَر»(10) يعني ما هر چيز را به اندازه و تعادل آفريديم(11)

بنابراين، رعايت اصل اعتدال و نگاهداري اندازه در هر چيزي و در هر کاري، هماهنگي با اصول آفرينش و نشان خردمندي است و گرايش به افراط و تفريط و از دست دادن توازن انساني در هر چيز و در هر کاري، انحراف از اصول آفرينش و نشان جهالت و بي‌خردي است. در باب خنده نيز، رعايت اين اصل امري پسنديده و رواست، امير مومنان علي(ع) فرمود:

«لاتُکَثِرَنَّ الضِّحکَ فَتَذهَبُ هَيبَتُکَ، وَلا المِزاحَ فَيُستَخَفَّ بکَ؛

هرگز زياد مخند که هيبت (شکوه و بزرگي) تو از دست مي‌رود، و شوخي زياد مکن که تو را سبک مي‌شمرند. (12)

نيز، فرمود :

«کَثرَةُ ضِحکِ الرَّجُلِ تُفسِدُ وَقارَهُ»، خنده زياد وقار مرد را از بين مي‌برد.(13)

نيز، در جاي ديگر، آنجا که اوصاف پارسايان را بر مي‌شمرد، فرمود:

وَ إن ضَحِکَ لَم يَعلُ صَوتُهُ (14)

اگر بخـندد آواي خنده‌اش بلند نمي‌شود، يعني پارسايان با صداي بلند نمي‌خندند. خندة آنان فقط تبسّم است؛ زيرا قهقهه‌هاي بلند راه و رسم مغروران و افراد بي خيال است.

حضرت محمد(ص) که معجزه او عجز زبان از وصف اوست و ثناي او هم چون دريايي بي کُنه وکَرانه است که غوّاصان از پيمودنش ناتوانند، براي مسلمانان نيکوترين اُسوه و سرمشق زندگي است. مثل اعلاي همه زيبايي‌هاي انسان است؛ زيرا شريف‌ترين صفات معنوي نيز، از سراپايش هويداست، نه تنها حکمت همة انبيا که حُسن همه ايشان در او جمع بود. يکي از ويژگي‌هاي بر جسته او، متبسّم بودن و گشاده رو بودن آن حضرت بود. در آداب معاشرت آن عزيز و گرامي‌آمده است که: در ميان جمع، بَشّاش و گشاده رو بود و در تنهايي سيمايي محزون و متفکر داشت.

ماحصلِ پيش گفته‌ها اين که؛

لبخند و شادي به سوق فطرتِ انسان که فطرتي الهي است، از منظر آموزه‌هاي اسلام، امري طبيعي و مطلوب و رواست، امّا با رعايت اعتدال، و ميانه روي و بِه دور از افراط و تفريط که دو رذيلت در دو سمت فضيلت قرار دارد، و البته مقصود از ميانه روي و اعتدال که مقياس مصلحت و سلامت آدمي ‌است و در حوزة رفتار آدمي ‌خط فضيلت است، اين نيست که شخص مسير متساوي الفاصله‌اي را با افراط و تفريط که دو جانب حَدِّ وسط است حفظ کند؛ بلکه حدِّ وسط که فضيلت محسوب مي‌شود، صفتي است و کمالي است در انسان که به کلي با دو سمت افراط و تفريط متفاوت است و ماهيت آن ارتباطي به آن دو رذيلت ندارد .

پانوشت ها :

------------------

* محقق، نويسنده و خطيب.

پانوشت ها در دفتر گزارش نامه موجود مي‌باشد.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org