|
نوروز، پيام ها و عبرت ها
عبدالرحیم سلیمانی * اشاره: نویسنده در این مقاله پس آن که به زیبایی، فرا رسیدن تغییر و تحول در طبیعت را به تصویر میکشد، تحول وتغییری که در طبیعت رخ میدهد را بدون آگاهی از ناحیه طبیعت دانسته، در پی آن است که به انسان بگوید تفاوت انسان با دیگر موجودات در این است که او هم بایستی از این تحول بزرگ درس گرفته و خود و جامعه و محیط خود را اصلاح سازد اما این فرایند از ناحیه انسان آگاهانه و از روی اختیار است و به این سنت الهی اشاره دارد که تا مردم هر جامعه خود راتغییر ندهند و ضعیت آنان دگر گون نخواهد شد. نوروز پیامها و عبرتهای زیادی برای صاحبان خرد دارد ، به سـتم دیـدگان درس امـید و صبـر، که زمسـتان تمـام میشـود، و به سـتم کاران عبرت که بنگرید زمستان با همه سوز و سرمایش روزگاری خواهد رفت و ماندگار نیست و شب با آن همه صلابتش در هم خواهد شکست و خورشید عالم تاب باز خواهد گشت. نوروز از راه مي رسد و تغيير و تحول طبيعت را نويد مي دهد. طبيعت پس از استراحتي موقت خود را آماده کرده است تا بار ديگر خوان نعمت را بگستراند. نوروز رفتن سردي و خواب و رخوت را و آمدن شور و نشاط و طراوت و سرزندگي را نويد ميدهد. نوروز ميگويد به زودي بلبل و قناري و چکاوک با آواز گوشنواز خود خالق زيباييها را شکرگزاري ميکنند و طاووس و کبک و پروانه و سنجاقک با رقص چشم نواز خود در مقابل صاحب اين خوان گسترده طنازي ميکنند. به زودي نقاش هنرمند، دشت و دمن و کوه و تپه را ميآرايد و گل و شکوفه و سبزه در همه جا خودنمايي ميکند. بهار ميآيد و به همگان ميگويد از خواب برخيزيد که گاه بيداري است، گاه تحول و تغيير و اصلاح است. آب به صورت زنيد و از چشمان، خمارآلودگي را بشوييد و به تماشاي عظمت طبيعت بنشينيد نشستن کنار اين خوان گستردة با شکوه آدابي دارد و همان طور که امام صادق(ع) ميفرمايد: چون عيد نوروز رسد بدن خود را بشوي و پاکيزه ترين لباسهايت را بپوش و با خوشبوترين عطرها خودت را معطر کن و به عبادت پروردگار بپرداز، (وسايل الشيعه، ج7، ص346). با آمدن نوروز بهار ميآيد و فصل زندگي از ره ميرسد، فصلي که در آن، طبيعت خود را بازسازي ميکند و توان از دست رفته خود را دگر بار به دست ميآورد. نوروز را ايرانيان باستان جشن گرفته و همراه با شکوفايي طبيعت ظاهر و باطن خويش را شستشو داده، به شکرگزاري خالق زيباييها و عطا کننده نعمتها ميپرداخته اند. نوروز يادآور بزرگ ترين تحول در طبيعت است و درس بزرگي که به انسان ميدهد اين است که او بايد به دست خويشتن، خود و جامعه خويش و محيط پيرامون خويش را اصلاح کند و متحول سازد. تفاوت انسان با ديگر مخلوقات موجود در طبيعت آن است که آگاهانه و از روي اختيار و اراده، خود و جامعه خود را ميسازد و ميتواند در خويشتن و محيط پيرامون خويش مطالعه کند و نسبت به نقاط قوت و ضعف و امکانات و کاستيها آگاهي و معرفت پيدا کند و سپس با اختيار خود تلاش کند تا کاستيها و ضعفها را به قوتها و امکانات تبديل کند و محيط پاک و سالم براي خود و ديگران ايجاد کند و با عدل و احسان خويش امکان اين را فراهم کند که همگان از اين خوان و سفره نعمت الهي متنعم و بهره مند گردند و ظلم و ستم و تبعيض برچيده شود و حريمها و حرمتها مقدس شمرد شوند. اين ويژگي انسان است که ميتواند تحول آگاهانه ايجاد کند. آنگاه که خداوند انسان را آفريد و به فرشتگان فرمود که اين انسان جانشين من بر روي زمين است فرشتگان اعتراض کرده فساد و خون ريزي انسان را يادآوري کردند. اما خداوند انسان و فرشتگان را آزمود و به فرشتگان آموخت که تفاوت شما با انسان اين است که او ميتواند بياموزد و آگاهي يابد و معرفت پيدا کند و بر علم و دانش خود بيفزايد،(بقره/30-33). پس من او را از اين جهت جانشين خود بر روي زمين قرار داده ام که او ميتواند جهان را آگاهانه اداره کند. اگر درس نوروز براي انسان تحول و اصلاح و بازسازي است، در واقع اين وظيفه او در همه روزهاي سال است و او هميشه بايد چنين کند؛ هر چند آغاز فصل بهار به خوبي اين درس را به او ميدهد اما اين تکليف هميشگي اوست، چرا که او و تنها او بار امانت را به دوش کشيده است. او و تنها او ميتواند بار سنگين حق پرستي مختارنه و آگاهانه را تحمل کند. پس به اين معنا او بايد تلاش کند تا هر روز را نوروز گرداند، چنان که مولاي متقيان(ع) ميفرمايد «هر روز را نوروز کنيد» و ميفرمايد: «نوروز ما هر روز است» (من لا يحضره الفقيه، ج3، ص300). و باز به همين جهت است که در دعايي که در نوروز خوانده ميشود، خداوند با سه نام و عنوان خوانده ميشود و از او توفيق تحول خواسته ميشود : «اي منقلب کننده قلبها و بصيرتها، اي تدبير کننده شب و روز و اي متحول کننده نيرو[سال] و حالات! حال ما را به بهترين حال متحول فرما». سنت الهي اين است که به انسانها اجازه دهد و بلکه تکليف کند که خودشان تحول ساز شوند: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» خدا حال قوميرا تغيير نميدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند، (الرعد/11). پس معنا و مفهوم اين دعا اين است که خداوندا، به ما توفيق بده که خود و محيط را متحول سازيم و اصلاح کنيم و بهبود بخشيم و البته مقدمه حتمياصلاح و تحول مثبت، شناخت و معرفت و آگاهي است. و باز نوروز درسهاي ديگري براي انسانها دارد. نوروز درس «اميد» به ستم ديدگان و پويندگان حقيقت و عدالت ميدهد. هر زمستاني سپري شدني است و بهار را در پي دارد. افسرده و مايوس نشويد و صبر پيشه کنيد و از تلاش و جهاد دست بر نداريد که سحر نزديک است. ظلم و ستم و استبداد رفتني است و خورشيد آزادي و عدالت طلوع خواهد کرد. و درس نوروز به ستم گران و مستبدان «عبرت» است. به قدرت و شوکت خود مغرور و سرمست نباشيد که در اين جهان هيچ چيز ماندني نيست. زمستان با همه عظمتش ميرود و شب با همه صلابتش با آمدن خورشيد در هم ميشکند. و نوروز:[...] درس مضاعفي براي ستم گران دارد. چرا که با چشمان خود در هم شکستن قدرت ستم گران و جباران را ديده و ميبينند و اميد اينکه درس بگيرند. و خاقاني چه زيبا ميگويد: هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کنهان ايوان مدائن را آيينهي عبرت دان يک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن وز ديده دوم دجله بر خاک مدائن ران خود دجله چنان گريد صد دجلهي خون گويي کز گرميخونابش آتش چکد از مژگان بيني که لب دجله کف چون به دهان آرد گوئي ز تف آهش لب آبله زد چندان از آتش حسرت بين بريان جگر دجله خود آب شنيدستي کاتش کندش بريان بر دجلهگري نونو وز ديده زکاتش ده گرچه لب درياهست ازدجله زکات استان گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل نيميشود افسرده، نيميشود آتشدان تا سلسلهي ايوان بگسست مدائن را درسلسله شد دجله، چون سلسله شد پيچان گهگه به زبان اشک آواز ده ايوان را تا بو که به گوش دل پاسخ شنوي ز ايوان دندانهي هر قصري پندي دهدت نو نو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان گويد که تو ازخاکي، ماخاک توايم اکنون گاميدوسه بر مانه واشکي دو سه هم بفشان از نوحهي جغد الحق ماييم به درد سر از ديده گلابي کن، درد سر ما بنشان آري چه عجب داري کاندر چمن گيتي جغد است پي بلبل، نوحه است پي الحان ما بارگه داديم، اين رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان گوئي که نگون کرده است ايوان فلکوش را حکم فلک گردان يا حکم فلک گردان بر ديدهي من خندي کاينجا ز چه ميگريد گريند بر آن ديده کاينجا نشود گريان اي بس پشه پيل افکن کافکند به شه پيلي شطرنجي تقديرش در ماتگه حرمان مست است زمين زيرا خورده است بجاي مي در کاس سر هرمز خون دل نوشروان بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پيدا صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان کسري و ترنج زر، پرويز و به زرين بر باد شده يکسر، با خاک شده يکسان پرويز به هر بزميزرين تره گستردي کردي ز بساط زر زرين تره را بستان پرويز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو زرين تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان گفتي که کجار رفتند آن تاجوران اينک ز ايشان شکم خاک است آبستن جاويدان بس دير هميزايد آبستن خاک آري دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان خون دل شيرين است آن ميکه دهد رَز بُن زآب و گل پرويز است آن خم که نهد دهقان چندين تن جباران کاين خاک فرو خورده است اين گرسنه چشم آخر هم سير نشد ز ايشان از خون دل طفلان سرخاب رخ آميزد اين زال سپيد ابرو وين مام سيه پستان خاقاني ازين درگه دريوزهي عبرت کن تا از در تو زين پس دريوزه کند خاقان ---------------- * صاحب نظر، مدرس و مؤلف در حوزه اديان.
|