|
نکته ها و سرگذشت های تعلیم و تربیتی در محضر آيت الله العظمی صانعی
پدر بزرگوارمان 5 سال بعد از فوت مادرمان، دوباره ازدواج كردند ولي تا حدود 10 سال پنهان كردند و فرزندانشان نميدانستند كه ايشان ازدواج كرده اند. چون شيخ محمّد علي معتقد بودند اگر آنها مي فهميدند، به روحيه شان ضربه ميخورد. در نتيجه تمام عواطف مادري را، خودشان ابراز مينمودند و فرزندانشان را از هر لحاظ اشباع ميكردند.ايشان نسبت به فرزندان خود بسيار رئوف و مهربان بودند.تربيتش به نحوي بود كه ما در خانواده كمال احترام را نسبت به او داشتيم و به حرفهايش هم گوش ميداديم بدون اينكه حتی يك بار ما را كتك بزند. من ياد ندارم يك بار پدرم با صداي بلند با من حرف زده باشد. ********** وقتی والد ما 22 ساله بوده، در ده ما آخوند خاصی وجود داشت. یك روز شخصی میمیرد و آن آخوند خاص هم در روستا نبوده تا نماز میت بخواند، پدر ما كه كلاهی بوده و روغن چراغ میفروخته است؛ چون آشنا به مسأله بوده میبرند نماز میت را میخواند، او را تلقین میدهد و به خاكش میسپارند. بعد از مراسم و در راه منزل، آن آخوند پدر ما را میبیند، از همراهان میپرسد كه قضیه میت به كجا رسید؟ میگویند این آشیخ محمدعلی نمازش را خواند. او میگوید: نماز تو درست نبوده چون یك چشمت نابینا است. بعد از این حرف، والد ما به خانه میآید و با وجود این كه تازه نامزد كرده بوده تصمیم میگیرد به حوزه علمیه وارد شود. به اصفهان میرود. در مدرسه، یك شیخ عباسعلی بوده، قضیه را برایش تعریف میكند، شیخ عباسعلی به او میگوید: نزد آسید محمد باقر ابطحی برو و حجره بگیر. آسید محمد باقر ابطحی به او میگوید كه حجره نداریم ولی یك زاویهای در مدرسه بوده كه آشپزخانه طلاب بوده. آن جا را میگیرد و تمیز میكند و با این كه محیط كوچكی بوده ـ بطوری كه نمیتوانسته موقع خواب پاهایش را دراز كند ـ آنجا میماند و درس میخواند. دوستانش او را معمم میكنند و از مرحوم آسید محمد باقر درچهای، آمیر مهدی درچهای، آسید محمد باقر ابطحی و علمای اصفهان در مورد امامت جماعت شخص نابینا از یك چشم استفتاء میكنند. همه بالاتفاق بدون اشكال میدانند و از مرحوم آسید محمد باقر ابطحی تأییدی بر عدالت ایشان میگیرند و او را میفرستند به روستا. مردم روستا جمع میشوند و چاووشی راه میاندازند و ایشان را به مسجد نزدیك خانه مان میبرند. بعد از ماه رمضان به اصفهان برمیگردد و همواره به روستا رفت و آمد میكند تا مسجد اسحاق را آباد میكند، بعد از آن به مسجد حسینه میرود و آن را نیز آباد كرده و به مسجد مرحوم والدش میرود و آنجا را هم آباد میكند، و بعد از آن تصمیم میگیرد ما را به حوزه بفرستد. ********** مرحوم والدم در زندگي خود به نکاتي عنايت داشت که معمولاً مردم آن روز و آن زمان، حتي در شهرها هم کمتر عنايت داشتند. با اين که در روستا زندگي ميکرد، اما يک نحوه روشن فکري خاص خودش را داشت. وقتي مادرمان از دنيا رفت، مرحوم والدمان تمام تلاش را ميکرد که خلاء عاطفه مادري براي ما جبران شود و همين رفتارهاي پدرمان سبب گرديد که من هيچ کمبودي در خود احساس نکنم و همه آنها را مرحوم والدمان جبران کرده بود. نکات اجتماعي زيادي به ما ميگفت که هر کدام از آنها درسهاي بزرگي براي من در زندگي شد. ********** وقتي در اصفهان صرف مير ميخواندم نزد آيـت الله آقاشيخ عباسعلي اديب حبيب آبادي رفتم تا از او سؤالي را که پيرامون درس بود بپرسم. پس از آنکه پرسشم را پاسخ گفت، نکتهاي را هم به من آموخت و آن اين بود که گفت: اولاً اگر در درس مشکل يا سؤالي برايت پيش آمد خودت بنشين مطالعه کن و فکر کن تا از فکرت بهره بگيري؛ به تعبير ديگر استعدادت را رشد بده! ثانياً اگر فکر کردي و مطالعه نمودي و ملتفت نشدي، نزد استادي که به تو درس داده برو و از او سؤال کن، چون او وارد است و حضور ذهن دارد. ممکن است من حضور ذهن و آمادگي نداشته باشم و به اشتباه جواب دهم. اين کلام مهمترين درسي بود که او به من ياد داد و درس خوبي براي من در زندگي شد. ********** از اساتيدم که خيلي از او خوشم ميآمد، يکي آقا موسي صدر بود که خيلي خوش اخلاق و خوش قيافه بود. يک آدم بسيار متخلّقي بود. در اخلاق زبانزد بود. همهي جهات را رعايت ميکرد. به طلاب مستعد عنايت داشت و داراي افکاري بلند و نو بود مانند: بحث اينکه همهي بنيآدم، حقوق برابر دارند و بايد با همگان خوب رفتار کرد؛ مسلمان و غيرمسلمان، همه انسان هستند، خطابات قرآن مربوط به تمام انسانهاست. اينها افکاري بوده که ما بارها به آن تأکيد کرديم و ايشان نيز قبل از ما در کشور لبنان گفته بود. منتها از نظر فقهي زمينه برايش فراهم نبود که نظريات و افکار خويش را از ديدگاه فقه تثبيت کند. ********** آيـت الله بروجردي هم بر فقه مسلّط بود و هم مسايل فقهي را به درستي ريشهيابي ميکرد. خيلي دقيق بود و به تاريخ و پيشينه مسئله و اقوال مختلف پيرامون آن و رجال حديث توجّه داشت.آيـت الله داماد ما را به احتمالات زياد توجّه ميداد.آيـت الله شيخ عباسعلي شاهرودي به نقل اقوال پيرامون مسئله عنايت داشت.آيـت الله شيخ محمد علي اراکي به اقوال و احاديث مسلّط بود.امام خميني بر مباحث و مسايل فقهي و اصولي تسلّط داشت. شاگردان را پرورش علمي ميداد. از درس ايشان رموز و کرّ و فرّها را فرا ميگرفتيم. بايد حواسمان جمع مي بود؛ چون کد هاي فراوان ميآموخت در همهي امور، بهويژه در درس نظم داشت و بعد از هر درس يک ضابطه و يا يک قاعده از ايشان ياد ميگرفتيم. ********** درس امام خيلي جهات ارزنده داشت: يکي از آن جهات بحثهاي تحقيقي و تطبيقي ايشان بود. ورود و خروجش در مباحث منحصر بهفرد بود. مطالب را زيرو رو ميکرد. به گونهاي بحث ميکرد که شاگردان را وادار به مطالعه و دقّت مينمود و از اين جهت درس امام بسيار سازنده و آموزنده بود. کساني که به درس امام ميآمدند، معمولاً اهل تحقيق و اهل مطالعه و دقّت بودند. اين خاصيّت درس امام بود. دوم آنکه، وقتي از درس امام فارغ ميشديم يک مطلب، دو مطلب با يک قاعده، دو قاعده به دست آمده بود، هيچ روزي بر ما نگذشته بود، مگر آنکه بنده و دوستانمان يک ضابطه يا يک نکتهاي را از درس امام گرفته بوديم که براي اجتهاد و پرورش فکري ما خيلي مهم بود. سوم آنکه، عنايت خاصي به اخبار داشت؛ همانند آيـت الله بروجردي. چهارم آن که، عنايت به اقوال فقها داشت. پنجم آنکه، احترام خاصي به همهي علما و بزرگان ميکرد. در هيچ يک از آثار ايشان کوچکترين تندي به بزرگان وجود ندارد، حتي کساني که عقيده مخالف داشتند. ********** بنده حدود هشت ـ نه سال كه پاى درس امام(س) میرفتم ـ مخصوصاً در درس اصول كه خودشان در صحبتهايشان دارندـ، مرتب از مسجد سلماسى تا در منزل دنبالشان ميرفتم واشكال ميكردم. من براى يك روز نديدم كه ايشان از طرحاشکال وایراد چهره ترش كند و چهره در هم بكشد. امام خيلى سنگين و باوقار بود. ما هم یک طلبه ژولیدهای که لباس درست و حسابی نداشتیم يك جفت كفش با چه دردسري پایمان بود. چون پول نداشتیم غبائي هم نميداديم بدوزند؛ پارچهای اُريفي دوخته شده بود و میپوشیدیم؛ اصلاً قبا نميدانستيم چيست! عبا نميدانستيم چيست! دو سال اصول امام رفتم جوراب نداشتم پايم كنم يك آقا سيّد قمى كه اخيراً فوت كرد ـ خدا رحمتش كند ـ، يك جفت جوراب به من داد و من با يك دنيا خجالت از او قبول كردم، بگذریم! امام در عين اينكه هيچوقت دوست نميداشت كسى هم دنبالش راه بیفتد، وقتی برای اشکال کردن دنبالش میرفتیم نميگفت كه نياييد. سر درس فقهشان هم مرتب در مسجد سلماسىاشكال ميكردم، منتهى ديگر دنبالشان نميرفتم، وقتي به مسجد اعظم هم آمدند همين طور انس ما با ايشان ادامه داشت. ********** وضع ما در دوران طلبگی خیلی بد بود. فقر و فاقه بر حوزه حاکم بود. بر ما هم بیشتر حاکم بود. در آن ابتدای طلبگی در قم در حجرهای که هفت نفر بودیم، دو سیر گوشت میگرفتیم با هفت نفر آدم و این دو سیر گوشت را با نخود و لوبیا و این جور چیزها میپختیم، آبگوشت را میریختیم و نان را تیلیت میکردیم و بعد آن نان آبگوشت را قاتق میکردیم؛ یعنی نان را با آن نان آبگوشت میخوردیم، علاوه بر اینکه گوشتش را هم قاتق میکردیم. پول هم نداشتیم نان بخریم تا سیر شویم. لذا نانی که میخریدیم معتقد بودیم نانها را تکهتکه کنیم تا برکت پیدا کند تا سیر شویم. اینگونه روحانیت زندگی ميکردند تا آبروی اسلام را حفظ کنند.آقای دکتر دینانی، که هم دورهای ما بود و در درس امام هم شرکت میکرد، میگفت: تمام ما طلبهها گرفتار فقر بودیم، اما اخوان صانعی هم فقر داشتند و هم مسکنت! گفته بود: ما گرفتار فقر بودیم، اما گاهی دستمان به یک جایی میرسید، چهار من نان خشکی میرفتیم از نجفآباد میآوردیم، ولی اینها، نه کسی بود که چیزی به آنها بدهد، نه خودشان اهل این بودند که بروند و به یک کسی بگویند چهار شاهی به ما بده. وضع اقتصادی عموم مردم هم بد بود. طلبهها و آخوندها بدتر! ********** در زمان آیـت الله بروجردی، یک پولی را برده بودم به بیت ایشان، هفتاد تومان را به من پس داده بودند. آمدم در مدرسه فیضیه به رفقا که سه نفر بودند گفتم: این پولی را که به من دادند برای من زیاد است. برای من بیست تومان این پول کفایت میکند. بیایید پنجاه تومان دیگر را بین خود تقسیم کنید و پول را به آنها دادم. ********** آن چه برای حوزههاى علميه به جای مانده همان شيوه سلف صالح است اگر صاحب جواهر داريم، اگر شيخ انصارى داريم اگر امام امت داريم مال شيوه سلف صالح است و مال حوزههاى علميه گذشته است، اگر تشكيلات جای خود را به تحقیق عمیق داد،کاغذ بازی و مدرک گرایی وپارتی بازی به جای تحقیق و تدبر عمیق و درس و بحث آزاد آمد، ثمرهای از خود به جای نخواهد گذاشت. اگر طلبه به دنبال مدرک باشد به دنبال درس وبحث آزاد نباشد، شهریه اش و همه چیزش تشکیلاتی شد، در این جاست که تقوا هم خواهد رفت. خيلى كلاسيك درس نخوانم آخر آنها كه كلاسيك درس خوانده اند و بخواهند كلاسيك را بياورند من فكر نميكنم به نفع حوزه تمام بشود، مگر مىشود رسائل شيخ را كلاسيك كرد؟ در این صورت ديگر رسائل شيخ نيست، ديگر ارزش علمى ندارد. ********** اگر روز قيامت پردهها كنار برود، معلوم نيست بنده وامثال بنده آدم محشور بشويم، براي اين كه رسم زندگيمان اذيت و آزار دیگران است، در زندگي مان مردم از ما ترسيدند، در زندگيمان علیه دیگران فتنه كردیم؛ جاسوسي دیگران را كردیم، به دیگران نگاه بد كردیم؛ در دنیا مال حرام خوردیم، در زندگيمان وجوهات را «أكلا ً لمّا» خوردیم، فتوای خلاف دادیم، و ... حب ریاست به این زودی از قلب ما خارج نمیشود فرمود: «آخر ما يُخْرُج مِنْ قُلوبِ المُتَقين حُبُّ الرياسة»، تلاش كنيد که نخواهيد بين مردم محبوب بشويد! از حالا كه جوان هستيد و هنوز به جايي نرسيديد، تلاش كنيد به شهرت علاقه پيدا نكنيد! بگذاريد يك سرباز گمنام بمانید و مثل صاحب جواهر و شيخ انصاری براي مردم فتوا بدهيد. شيخ انصاری وقتي از دنيا ميرود خرج برای مجلس ترحيمش نيست! آقاي بروجردي از دنيا ميرود قرض برايش باقي مانده است! بگذاريد مردم به سراغ ما بيايند، بگذاريد مثل امام (ره) مردم به سراغتان بيايند، نه اينكه خداي نا خواسته خودتان داعيه داشته باشيد كه رياست كنيد، داعيه داشته باشيد پول جمع كنيد، داعيه داشته باشيد مأمونينتان زيادتر بشود، مستمعهاي پاي منبرتان زيادتر بشود، اينها روز قيامت بلا است، آن هم بلاي خانمانسوز! ********** آنوقتها اگر يك روحانى موجّهی در يك ده بود، هم خود روحانى مورد توجه مردم بود، بچهاش هم مخصوصاً بچه مورد علاقهاش خيلى موجّه است. اخوی آشیخ حسن، زمانی که پنج یا شش سال داشته به منزل ميآيد، يك كسى داشتيم خطّاط بود، ـ الآن يك قرآن شصت جزء هم نوشته به عنوان شصت پاره با خط خيلى قشنگى، خدا رحمتش كند او هم بچه نداشت، ولى خطش خيلى زيبا و قشنگ بود ـ، اخوى گفت: من رفتم نزدیک دیدم دارد يك چيزى مينویسد، داخل نامه او را نگاه كردم. او هم يك سيلى محكمى گذاشت تو صورت من! من هم گريه كنان آمدم، نزد مرحوم والد؛ ایشان وقتی ماجرا را فهمید گفت: بارك الله كه به تو زده است! و رفت از خطاط تقدير و تشكر كرد كه بارك الله! به بچه من يك سيلى زدى كه ديگر داخل نامه ديگران نگاه نكند. مادر بزرگى داشتيم عصبانى شد، مرحوم والد گفت: عصبانى نشويد، اشتباه كرده تنبيهش كرده است. اخوى مرتب براى او طلب مغفرت ميكند. اخوی ما میگفت: از آثار آن سیلی این بود که من چندين سال خدمت امام (ره) بودم، مرحوم امام روزی به من گفت: من در این سالها نديدم كه يك وقت تو به نامههای من نگاه كنى! با اينكه ایشان یکی از نزديکترین افراد به نامهها ى امام(ره) بود. میگفت: من به مرحوم امام عرض كردم: يك كسى در زمان كودكى يك سيلى به صورتم نواخته بر اثر آن سیلی نگاه نكردن به نامه را براى من يك عادت ثانويه قرار داده است. ********** مرحوم آسيد علي نجفآبادي جزوه درس مرحوم محقق خراساني صاحب كفايه (قدس سره) را نوشته و پيش ایشان برده بود. مرحوم آخوند خراساني گفته بود: خوب است اما يك عيب دارد! آسیدعلی گفته بود:آقا بد نوشتم؟! آخوند گفته بود: نه! گفته بود: ادبياتم بد است؟گفته بود: نه! پرسیده بود: مختصر ننوشتم؟! آخوند گفته بود: نه! این را هم خوب انجام دادی. مرحوم نجف آبادی پرسیده بود:اشکال کارم این است که مطلب شما خوب نفهمیده وتبیین نکرده ام؟! مرحوم آخوند گفته بود:مطلب را هم خوب گرفته ای. گفته بود: پس چه گيري دارد؟! مرحوم آخوند سر انجام فرموده بود: تو که این همه مطلب را خوب نوشتهای، چرا پائين هرصفحه اشكال و نقدی به من نكردهاي؟! در پایین هر صفحه و پس از نقل مطالب حداقل میخواستی چند تا بد وبی راه بنویسی! بزرگان ما این گونه بودند و از اشکال و ایراد گرفتن استقبال میکردند.
|