|
استقلال، همکاری بینش و روشهای معرفت عامل پیشرفت آموزش عالی /محمدرضا طهماسبی
محمدرضا طهماسبی(کارشناسی ارشد در علوم تربیتی) چکیده: این مقاله بر آن منظور از در معرفی اجمالی
کلید واژه: بینش و روشهای معرفت، پیشرفت، آموزش عالی مقدمه: اگر برآنیم که دانشگاه یکی از مراکزی است که سرنوشت کشور را تعیین میکند، بنابراین شایسته است مراقب عقب ماندن و یا پیشرفت(1) این مرکز علمیباشیم. بخصوص در هزاره سوم که پیشرفت علوم بسیار پر شتاب بوده و باز ماندن از کاروان تمدن و فرهنگ بشری میتواند خسارتهای مادی، مالی و انسانی بسیاری را متوجه مدیران، اساتید و بخصوص دانشجویان دانشگاهها نماید. منظور از پیشرفت، چه مفهوم انتخابی جریان حاکم بر آموزش عالی کشور باشد که آن را به جای توسعه (2) به کار میبرند.(با شاخصها یی که برمیشمرند:»..... ميزان افراد نمازگزار در جامعه، ميزان شركت در مجالس توسل اهل بيت(ع)، ميزان موقوفات، ميزان خيرات و مبرات، ميزان رعايت حجاب و عفاف(3)و...) و چه منظور همان توسعه در برنامههای اول تا چهارم توسعه کشور باشد:» توسعهای علمی» که در آن « علاوه بر رشد کمی، نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد، نگرشها تغییر خواهد کرد، توان بهره برداری از ظرفیتهای موجود به صورت مستمر و پویا افزایش یافته و هر روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد»(4)و چه آنچه دانشجویان و خانوادههای آنان میخواهند که میتوان آن را در نداشتن افت درسی و تحصیلی و مشروط نشدن و رعایت اخلاق و ادب و قانون و مشارکت در برنامههای مذهبی و سیاسی در دانشگاه خلاصه نمود؛ به شرطی که منظور از پیشرفت، تنها پیشرفت افراد نخبه، تیزهوش و سرآمد علمیو معنوی آن هم در برخی رشتهها نبوده و شامل همه دانشجویان کشور بشود. پس از تعریف عملیاتی پیشرفت، پنج عامل زیر را میتوان مهمترین عوامل پیشرفت علمی، اخلاقی دانشجویان - به عنوان نتیجه فعالیت مدیران و اساتید- در دانشگاههای کشور برشمرد: استقلال بینش و روشهای معرفت، داشتن آموزش و پرورش پیشرفته، تقدم مشاوره شغلی بر مشاوره تحصیلی، گزینش و آموزش ضمن خدمت اساتید، تاکید بر برونداد به جای دلخوش کردن به درونداد و فرایند؛ که در این مقاله تنها عامل اول - استقلال بینش و روش معرفت - بررسی خواهد شد. عاملی که مهمترین نقش را در پیشرفت آموزش عالی بازی میکند، اما از آنجا که دانشگاه خود متاثر از آموزش و پرورش و سایر نهادهای سیاسی و اقتصادی است، نمیتوان تاثیر این عامل و سایر عوامل را تنها به خود دانشگاه نسبت داد، زیرا پیشرفت آموزش عالی متاثر از پیشرفت کل نظام میباشد. اما «استقلال بینش و روش معرفت «به چه معناست؟ مگر دانشگاههای ایران از نظر روشهای چهارگانه معرفت مستقل نیستند و روش معرفت آنها به رسمیت شناخته نمیشود؟ چهار روش عمده و محوری معرفت در دانشگاهها عبارتند از: دینی/نقلی، عرفانی/شهودی، عقلی/فلسفی و علمی/تجربی؛ و هر یک از این روشهای رسیدن به حقیقت وابسته به بینشی میباشند؛ به عنوان مثال دانشجوی فقه، علوم قرآن و... بیش و پیش از این که بخواهد به کمک اسناد و مدارک تحقیق کند، نیازمند «بینش دینی» است که به او میآموزد خدا محور بوده و تمام طبیعت، انسان و کتاب آسمانی را هماهنگ و ساخته و پرداخته باری تعالی بداند؛ دانشجوی فلسفه بیش از نیاز به منطق و روشهای عقلی، نیازمند آن است که بداند حتی نقش دین و وحی، اثاره(برانگیختن و بیدار کردن)عقل است و نه تعطیل و منعزل نمودن عقل! و او با قدرت عقل است که پس از تحقیق، اصول دین خود را آزادانه انتخاب مینماید؛ دانشجوی عرفان، بسیار بیش از نیاز به روش معرفت امثال شیخ اشراق، نیازمند مردانی است که به او راز و رمز عشق و امید و شادی و لذات عقلی را و دوست داشتن انسانها و نگاه مهربان به همنوع و آیت دیدن هستی و طبیعت را بیاموزد؛ دانشجوی علوم(تجربی) نیز بیش از آشنایی با روشهای تحقیق متناسب با رشته خود، نیازمند نگاه واقع بینانه به موضوعات و مسایل و مشکلات موجود در طبیعت و انسان میباشد. اینک میتوان منظور از استقلال بینش و روشهای معرفت را به اجمال دریافت. نشانه استقلال هر دانشگاه در این است که در روش رسیدن به حقیقت و در اندیشیدن وابسته نبوده، هر چند تایید بینش و روشهای دیگر را نیاز داشته باشد، مثلا رشته فلسفه با روش معرفت عقلی، در سیطره رشته کلام با روش معرفت نقلی نباشد و.... در این صورت است که هر روش معرفت، محدودیتهای خود را شناخته و برای عالم و آدم تعیین تکلیف نمیکند و از سوی دیگر با شناخت تواناییها و فعالیت در محدوده حوزه تخصصی خویش، تنها به تعامل اصولی با سایر روشها خواهد پرداخت، آنگاه میتوان فضایی آزاد جهت تفکر و تحقیق فراهم آورد و شاهد امید و اوج گرفتن انگیزه تحصیلی و معنوی دانشجویان و سرگرم شدن آنها به شناسایی و حل مشکلات واقعی کشور بود. جا دارد اشاره شود که رفتار هر انسان بیش از آن که تحت تاثیر بینش او (هر نوع بینشی) باشد، متاثر از شخصیت و منش وی میباشد. (5) ،گاهی نیز آرزوها (6) و دنیا دوستی (7) میتواند، بینش را تحت تاثیر خود قرار داده و چشم بصيرت را کور کند؛ در حالی که نگه کردن با بصیرت به دنیا موجب آگاهی نیز میشود! بینش و روش دینی یا نقلی : بصيرت(بینش) در قاموس قرآن به معناى بينائى دل است، برخی آن را معرفت و درك، عقل و زيركى و حتی حجّت و دليل (ظاهراً بدان جهت كه حجت و دليل سبب بصيرت و بينائى دل است) معنا کرده اند؛ (8) اما از آنجا که مستقل از معرفت، درک، علم و عقل به کار میرود؛ (9) بنابراین معنایی مختص به خود دارد؛ چیزی که با کنار رفتن پرده غفلت (10) حاصل شده و موجب عبرت گرفتن، توجه به اشتباهات خود و درک عظمت پروردگار میشود. (11) اگرچه هر انسانی برای خود برداشتی از دین دارد؛ اما آن زمان از بینش یا بصیرت دینی برخوردار است که بینش و نگرش او منجر به رفتار کورکورانه نشود. (12) و این همه جز با مدد وحی و تفسیر راسخون در علم-معصومین علیهم السلام- امکان ندارد. وحی و سنت شاخص و ویژگی محوری این بینش میباشند. این بینش در حد نهایی خود موجب میشود با هرچیز و قبل و بعد از هر چیز خدا را دید.این بینش با پاسخ به سه سوال مهم زندگی، انسان را از سر درگمیدر میآورد و تنها این بینش قادر است به این سه سوال پاسخ بدهد: ما از کجا آمده ایم؟ ماموریت ما در این دنیا چیست؟ به کجا میرویم؟ این بینش کمک میکند تا انسان با حق و تکلیف خود و دیگران آشنا شده و حد و مرز آنها را پاس بدارد. صاحب این بینش در هر زمان و مکان به یاد حلال و حرام الهی است. صاحب این بینش بیش از همه به ادب و اخلاق اهمیت میدهد، چرا که شخص کافر خوش اخلاق را برتر از مومن بداخلاق مینشاند. اگر این بینش نباشد، همه چیز در هستی مجاز خواهد بود. بدون این بینش چرا نباید دروغ گفت و در جهت جلب منافع خود و به ضرر دیگران اقدام نکرد؟چرا نباید قوی، حق ضعیف را پایمال کند؟... اما بینش دینی یا نقلی چه نقشی در دانشگاه ایفا میکند؟ این بینش در دنیای پیشرفته جایگاه مناسبی ندارد زیرا مسیحیت در قرون وسطی حرمت خویش و حرمت علم را پاس نداشت و با تحقیر علم و دانشگاه و سخن گفتن از موضع برتر حساب خود را از علم جدا کرد. بینشی که مطرح مینمود نه با فطرت(عقل نهادی)سازگاری داشت و نه با جهان مدرن. کار به جایی رسید که علم حساب این دین تحریف شده را کف دستش گذاشته و از صحنه عمومیخارجش ساخت. دین یهود نیز که حداکثر ده فرمان برای اداره جامعه در انبان داشت، خود به خود به حوزه خصوصی رانده شد! دینی که البته قبل از تحریف و در دوره تاریخی خود بصیرتآفرین بود. (13) و آنگاه که نیاز بشر به بینش دینی و نیاز به تفسیر از ابتدا تا نهایت زندگی، پاسخی در خور نیافت، سراب عرفانهای نوظهور و اخلاق اومانیستی و حقوق بشر...فرا رسیدند. به همان میزانی که مسیحیت از سطح جامعه رخت بربست، قانون به جای آن نشست و مردم خشنود بودند که به جای تاکید دین بر تکلیف، اینک حقوق آنها مطرح است و مهمتر از آن به جای تاکید بر حقوق مومنان بر حقوق بشر تاکید میشود و از همین رو در دنیای پیشرفته، جامعه مقدم بر قانون تعریف شد. جامعه دیگر دغدغه قوانین متروکه دینی را نداشت؛ زیرا قانون برای اجرا توسط مردم وضع میشد و متولیان دین فهمیدند که اگر مردم نخواهند به قوانین منبعث از دین تمکین کنند، قانونگذار مستاصل خواهد شد؛ به خصوص نسلی که بیش از تکلیف با حقوق خود آشنا شده و بر آنها پای میفشرد. این وضع در دنیای اسلام متفاوت بود. اوج عظمت دانشگاههای مسلمانان در همان قرون وسطی بوده و در این دانشگاهها، علم و ایمان به عنوان دو بال و بازو مددکار یکدیگر بودهاند و همواره چنین بوده که مسلمانان یا علم و ایمان را با هم داشته و یا هیچ یک را نداشته اند، برخلاف غرب که یا علم را داشتهاند و یا ایمان را . (14) اما در بین خود مسلمانها نیز برداشتهای مختلفی از بینش دینی میتوان سراغ گرفت: از یک سو بخشهای مختلف دین و تخصص-های مربوط به هر بخش، موجب این برداشتهای مختلف میشود، از جمله میتوان از بینش اصولی- فقهی، بینش کلامی، بینش قرآنی، بینش فلسفه اسلامی!، بینش اخلاق اسلامی- که گاهی تحت عنوان مبنا نیز خوانده میشود(مبنای اصولی، فقهی، ...)- نام برد. طبیعی است که شخصی با بینش فقهی توجه و تمرکزش بر احکام شرع باشد و برای مثال جهت متدین کردن دانشجویان، قبل از هر چیز نماز، روزه و حجاب و .. بر خاطرش خطور کند. از سوی دیگر بینش دینی هر جریان وابسته به آن است که چه نسبتی بین علم و دین برقرار نماید، برخی بین دین و علم نسب اربع را برقرار کردهاند: دسته نخست معتقدند که دین اعم از علم است و این دین حداکثری چیزی را فروگذار نکرده و حتی به ریاضی اسلامیقایل هستند ،برخی به عکس علم را اعم از دین میدانند، اینان با کوچک کردن دایره دین و فراخ گرفتن دایره عـلم به این نتیـجه رسـیده اند، دسته سوم معتقدند که بین دین و علم رابطه عموم و خصوص من وجه وجود دارد، هر یک محدودهای مختص به خود دارند و البته در جایی مسایل و موضوعاتشان مشترک و یکسان میباشد و بالاخره دسته چهارم به تباین اعتقاد دارند و هیچ گونه وجه مشترکی بین دین و علم نمیشناسند؛ بجز این چهار وجه مشهور، برخی به وجه پنجمیقایل شدهاند که تنها میتوان «مبانی نظری» علوم (نه خود علوم!) را از دین استخراج نمود. (15) به این مجموعه، بینشهای مذهبی، فرق مختلف فقهی و کلامی(شیعیان غالی، اخباریون، اشاعره، وهابیان، صوفیان و...) و بینشهای خرافی(مهدویت سیاسی با خبر دادن از زمان رجعت امام زمان«عج»، ظهور امام زمانهای جعلی، رمالی، جادوگری و شیطان پرستی و...)را نیز باید اضافه نمود. حال طبیعی است که از بین این تشتت آراء و تنوع برداشتها، دانشگاه و دانشجو به یکی از دو تصمیم برسد: یا در این جنگ هفتاد و دو ملت، عطای بینش دینی را به لقای آن بخشیده و در اجرا اگر به پوچی نرسد؛ جز بینش علمی، فلسفی یا عرفانی را سودمند نداند؛ یا به یکی از بینشهای دینی فوق چنگ زده و بدان دلخوش باشد، هرچند جو عمومیدانشگاه با آن موافق نبوده و به یک پارادایم و اجماع نرسیده باشند. سوال اساسی در همین جا رخ مینماید که آیا بینش دینی با هر قرائت آن میتواند موجب پیشرفت دانشگاه بشود؟ در پاسخ باید گفت اگر منظور از این بینش، خدا محوری، شناخت و پرهیز از شرک، عدالت خواهی، خدمت به خلق، پرهیز از صفات رذیله کبر و خودپرستی و...باشد، دانشگاه با تربیت انسانهایی آزاده، متعادل و حق پذیر، به هدف خود رسیده و نگران از دست رفتن قدرت نخواهد بود؛ اما برعکس با وجود افت معنوی و اخلاقی در بین دانشجویان، تنها وزر و وبال آن برای مسئولینی خواهد ماند که تنها دغدغه حاکمیت بینش دینی خویش را داشته اند!، آنگاه باید به جد بیندیشند که حفظ قدرت مهمتر است یا حفظ ارزشها؟ وانگهی برفرض که آنها خود را حق و معیار حق بشناسند، برای درونسازی ارزشها مگر چارهای جز آزاد اندیشی و اجازه طرح اقوال مخالف هست؟ آنان که طغیان کرده اند، تنها به یک جریان فکری اجازه بروز و ظهور خواهند داد؛ اما آنها که درد دین دارند، به نص صریح قرآن باید در پی تربیت بندگان خدا (نه بندگان طاغوت) باشند و مردم را در خواندن و انتخاب راه آزاد گذارده و صلاحیت عقل را در انتخاب راه راست به رسمیت بشناسند: « ....، همان کساني که سخنان را ميشنوند و از نيکوترين آنها پيروي ميکنند؛ آنان کساني هستند که خدا هدايتشان کرده، و آنها خردمندانند. (15) ؛ در آیهای دیگر مشخص شده که هدایت به راه راست نیز با بصیرت و نه در سایه تبعیت و مریدپروری کورکورانه صورت میگیرد: «بگو اين راه من است. من و پيروانم، با بصيرت کامل، همه مردم را به سوي خدا دعوت ميکنيم! منزه است خدا! و من از مشرکان نيستم! » اما بینش دینی اگر با روش اجتهادی و یا حداقل با روش تحقیق مناسب توام باشد و اهل بصیرت و محققین حوزه دین از منابع دست اول استفاده نمایند، ایشان چون خود دارای عزت و عظمت هستند، برای علوم مختلف و دانشمندان آنها نیز احترام و عظمت قایل خواهند بود، آنگاه اگر دانشگاهیان و متخصصان علاوه بر آزاد بودن در انتخاب مرام و مکتب، با احترام دینمداران نیز مواجه شوند، نتیجه این احسان جز احسان متقابل نخواهد بود. (16) ؛ بینش دین رحمانی توام با روش تحقیق معتبر، جایگاه والایی برای علم قایل است و بجز تجلیل از علم در مفهوم عام - که شامل خود علم دینی نیز میشود- حتی درک عظمت باری تعالی را توسط علم تجربی ممکن میداند:» در سوره فاطر پس از ذكر علومى مثل انسان شناسى، جانورشناسى، گياه شناسى، معدن شناسى و علوم ديگر مىفرمايد: «انما يخشى الله من عباده العلماء (17) « يعنى خداوند در نظر عالمان داراى خشيت و بزرگى است و مقصود از علما در اين آيه آقايان دانشگاهيان است، يعنى كسانى كه با علوم فوق ارتباط دارند. (18) ؛ آيه «انما يخشي الله من عباده العلماء» ظاهرا مربوط به علم فقه و اصول نمي باشد، بلكه به علومي كه در دانشگاهها خوانده ميشود، نظر دارد: «الم تر ان الله انزل من السماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود و من الناس و الدواب و الانعام مختلف ألوانه كذلك انما يخشي الله من عباده العلماء» آيا نمي بيني كه خداوند از بالا آبي فرستاد كه به وسيله آن ميوهها ي رنگارنگ پديد آورد و از كوهها رگهها ي سفيد و قرمز با رنگها ي مختلف و رگهها ي كاملا سياه و از انسانها و جنبندهها و چهارپايان نيز به رنگها ي مختلف آفريد، جز اين نيست كه علما و دانشمندان از خدا ميترسند. پس در اين دو آيه به همين علوم دانشگاهي و علوم طبيعي كه در دانشگاهها خوانده ميشوند، از قبيل زمين شناسي، آب شناسي و ميوه شناسي، معدن شناسي و اقسام معادن و انسان شناسي و حيوان شناسي اشاره شده است. همه اين علوم را كه در دانشگاهها خوانده ميشوند ذكر ميكند؛ سپس ميگويد: «انما يخشي الله من عباده العلماء»؛ يعني آنهايي كه دانا به اين گونه امور باشند و دقايق و ريزهكاريهاي عالم طبيعت را درك كنند، طبعا به عظمت خدا پي ميبرند، وقتي كه به عظمت خدا پي بردند، طبعا خشيت پيدا ميكنند، از خدا ميترسند. اين آيه سندي است قرآني براي علومي كه در دانشگاهها خوانده ميشود و مورد نياز بشر است. (19) ؛ و بنابراین چنین دینی با چنین احترامیچرا در صدر نبوده و قدر نبیند!؟ این نگاه رحمانی، بیش از علم، عظمت دین را بخصوص در نزد دانشمندان فرا میبرد. این قرائت ناب از بینش دینی در شناخت و بزرگداشت علم البته در عصر ما مناقشه برانگیز و برای بیشماری باورنکردنی خواهد بود، چرا که حوزه- دانشگاه امام صادق«ع» درست معرفی نشده است؛ دانشگاهی که در آن خانمیبه نام «ام جابر» برآن بود تا با بینش علمیتحقیق کند:»حضرت صادق»ع» از ام جابر پرسید که در چه کاری؟عرض کرد:میخواهم که تحقیق کنم که از چرنده و پرنده کدام بیضه مینهند و کدام بچه میآورند. فرمود که احتیاج به این مقدار فکر نیست، بنویس که گوش هر حیوانی که مرتفع است،بچه میآورد و هرکدام منخفض است،بیضه مینهد.ذلک تقدیرالعزیزالعلیم.، (20) حال معنای تقدیر برای دانشمندان قابل فهم خواهد بود، زیرا آنها در پی علم آموزی هستند و علم هم یعنی کشف رابطه بین پدیدههای عالم و تقدیر یعنی قوانین حاکم بر طبیعت و رابطهای که بین پدیدهها برقرار است که آن عزیز حکیم آنها را وضع فرموده و دانشمند تنها میتواند آنها را کشف کند. ملاحظه میشود اگر بینش و روش معرفت دینی قبل از استفاده از هر سندی، از قرآن مدد بگیرد؛ نه تنها خود را قیم علوم انسانی و تجربی و... نمیداند، بلکه استقلال سایر بینشها را به رسمیت شناخته و دانشجویان را برای خداشناسی راهی رشتههای نجوم، فیزیک و پزشکی و...خواهد نمود و آنگاه آن اتفاق میمون خواهد افتاد که حتی علم تجربی در کنار ایمان قرار گرفته و نگرانیها برطرف خواهد شد؛ اما اگر متولیان دین با محققین درجه دو و سه و استفاده از منابع دست دوم، به آقایی و سروری خود بر علوم تجربی، فلسفی و عرفانی بیندیشند و مرتب انسان شناسی، طبیعت شناسی، هستی شناسی، ارزش شناسی و... را در مقابل علم دینی و بشری خویش تحقیر نمایند، نتیجهاش در ابتدا جدایی دین از علوم غیر دینی و در نهایت سقوط معنوی و علمیدانشجویان خواهد بود. بینش و روش عرفانی یا شهودی: یک عارف با بینش عرفانی وقتی به بوستان رفته و هندوانهای را میبیند؛ از خود سوال میکند که چه کسی به این هندوانه برنامه داده تا به اندازه خاصی رشد کند و پس از آن از رشد باز بماند!؟ همچنان که یک متخصص کشاورزی با استفاده از قوانین حاکم بر طبیعت به اصلاح نژاد و چگونگی استفاده سودمندتر از هندوانه مشغول میشود. در حقیقت اگر دانشمند علوم تجربی با بینش و روش علمیبه مشاهده انسان و طبیعت مشغول میشود تا به قوانین عالم تکوین پی ببرد ؛ یک عارف در این حد باقی نمانده،بلکه فراتر از آن به هدفمندی این خلقت عظیم و به شناخت خود پی میبرد:»عارف کسی است که نفس خود را شناخت و آن را آزاد کرد و از هرچه دورش میکند،پاک گردانید. (21) آنگاه پس از شناخت خود به شناخت خالق دانا و توانا راه مییابد.عرفان بدون شناخت و تفکر از مسیر رسیدن به حقیقت منحرف و از خانقاه و عرفانهای مخالف و معارض با دین سر در میآورد. همچنان که در غرب فرهنگی، بینش علمیحاکمیت دارد؛ در شرق فرهنگی، این بینش عرفانی است که دلربایی میکند. در غرب این عقل و علم است که دست بالا را دارد و اشراق و عاطفه و دل چندان مورد اقبال نیست. الهام الهی در این جوامع تنها در حوزه خصوصی با دل مردم نرد عشق میبازد، اما به عنوان یک بصیرت در عرصه عمومیجایگاهی ندارد. اگر در شرق مینشینند و میسرایند: بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین***کاین اشارت زجهان گذران ما را بس در غرب و با عقل ابزاری میاندیشند که چگونه میتوان انرژی این جوی را به برق تبدیل کرده یا چگونه میتوان از هدر رفتنش جلوگیری و کشاورزی را شکوفا نمود. با این همه در همین دنیای پیشرفته رشتههای عرفانشناسی و عرفانهای نوظهور و...به عنوان یک تخصص جایگاه خود را داشته و چه بسا دقیقتر و عمیقتر از شرق به عرفان نظری بپردازند؛ اما چه در دنیای پیشرفته و چه در دنیای عقب مانده، این عرفان عملی است که ارزش والایی دارد، چرا که اگر فیلسوف تنها بتواند فکر را تحت تاثیر قرار دهد، عارف علاوه بر آن میتواند شخصیت انسان را متحول کرده و دست پروردگانی چند برای هدایت و رهبری جامعه تربیت نماید؛ تا با اقتدار بر قلبها، آرامش و امنیت روانی و قضایی را در جامعه حاکم سازند و این تنها کارکرد عرفان عملی در اداره جامعه است. اما با این همه نباید تصور نمود این انسانهای تربیت شده میتوانند نظام اجرایی را بدون تخصص خاص مدیریت نمایند. اگر چه عرفان نظری میتواند در دانشگاه آموخته شود، اما عرفان عملی مختص هیچ یک از رشتههای دانشگاهی نیست. متخصص در عرفان نظری نیز چون فلسفه میتواند استاد عرفان نظری بپرورد و کارکرد دیگری در اداره جامعه مدرن ندارد. به نظر میرسد همچنان که دنیای پیشرفته موفق شده فلسفه را به دوران کودکی ببرد، شایسته است در شرق نیز بینش عرفانی را به قبل از دانشگاه برده و نوجوانان را با این بینش بپرورند. بینشی که از عشق و محبت - اصلی که هرگز در تربیت ولو در هنگام تنبیه نباید ترک شود - میگوید. راز موفقیت کلیساهای خانگی در جذب مشتریانی چند، جایگزینی محبت به جای ترس(از گناه و مرگ و جهنم) و طمع(نسبت به لذتها و شادیها و بهشت) میباشد. اما شایسته است مسلمانها با توجه به موقعیت از ترس(از گناه و مرگ و جهنم) و طمع(نسبت به لذتها و شادیها و بهشت) و عشق (به مبدا حق و خیر و زیبایی) سخن بگویند؛ به شرطی که حاکمیت عشق را بر ترس و طمع در دانشگاهها به رسمیت بشناسند! به نظر میرسد بینش عرفانی جنبه تربیتی و فوق برنامه و فرهنگی داشته و مختص یک رشته دانشگاهی نباشد، بینشی که میتواند حق عشق پاک و احساس مسئولیت در قبال خود، خدا و خلق را از دست هوسهای ناپاک- حاکمیت لذتهای شخصی و نداشتن ترس از عقوبت تجاوز به حقوق خود ،خدا و خلق- بگیرد و در دانشگاهی چنین عارف، همواره در کنار تحقیقات عرفانی با روش ویژه خود، شاهد کارهای خیر(مدیریت و برنامه ریزی علمی،تدریس اساتید شایسته،انگیزه تحصیلی دانشجویان، احترام متقابل استاد و دانشجو،استقبال دانشجویان مخالف از فعالیتهای سیاسی قانونی و فعالیتهای صنفی، علمی، ورزشی و مذهبی و...) و پرهیز از کارهای شر(تکبر، حسد، نفاق، ریا، دشمنی، حرص ،بخل، لجاجت، بی هدفی، حاکمیت سود و لذت شخصی و...) باید بود. بینش و روش عقلی یا فلسفی : از آنجا که منطق پیش نیاز فلسفه است، تفکر منطقی نیز مقدم بر تجارب فلسفی است. تفکر منطقی یعنی بتوان تعریفی درست از مفاهیم ارائه داد، آنها را طبقه بندی کرد و افکار مختلف را به کمک روشهای منطقی مناسبً فهم و نقد نمود. برخلاف منطق که جنبه داوری دارد؛ تجارب فلسفی جنبه کشف دارند؛ یعنی میتوان به کمک روش تحقیق در فلسفه، راه حل يک مساله فلسفی را یافت. این بینش عمدتا به تولید نظریه و مبانی نظری جهت سایر علوم منجر میشود. از آنجا که دانشگاههای متعلق به این نوع بینش، نیروی مورد نیاز بازار کار را تربیت نمیکنند، با محیط صنعت و کشاورزی و...رابطه مستقیم ندارند و تنها به تعبیر طنزگونه اساتید فلسفه استاد فلسفه پرورش میدهند! و استاد و دانشجو در این حوزه درگیر تحقیقات بنیادیاند؛ از همین رو شایسته است فلسفه را مادر علوم بخوانند. تحقیقات بنیادی پاسخی است به کنجکاوی یک دانشمند که در پی مبانینظری و از آن طریق اصول و قواعد فلسفی(نه اصول علمی!) میباشد. این بینش در عرف قدما مخصوص و مختص حوزه و دانشگاه بوده است، اما چند صباحی است که پرورش آن را از دوران کودکی امکانپذیر دانستهاند. فلسفه همچون کلام در پی مستدل کردن گزارههای دینی نیست (وگرنه فلسفه نیست!)؛ همچون دین در پی تعیین حقوق و تکالیف مردمان نمیباشد؛ همچون علم تجربی به دنبال توصیف و کشف رابطه بین پدیدهها نبوده و بالاخره همچون عرفان - جز رویکرد اشراق- ابتدا به تزکیه فرمان نمیدهد، تا در سایه صفا و خلوص و آیینه وارگی، حقیقت را در خود یافته و آن را بنمایاند. بلکه بینش فلسفی میتواند از دین و عرفان دفاع عقلانی کرده و برای بینش علمی، مبانی و قواعد فلسفی و نظریههای قیاسی مناسبی فراهم آورد. اما جایگاه حکیم و فیلسوف در دانشگاه کجاست؟و دانشجوی فلسفه - جز تدریس فلسفه- به چه کار میآید؟ با توجه به پیچیدهتر شدن نظامهای اجتماعی دیگر نمیتوان چون زمان افلاطون پیشنهاد نمود که اداره و رهبری جامعه به فیلسوف و حکیمیسپرده شود که صرفا با امثال سیاست مدن افلاطون سرو کار داشته است و از آنجا که از نظر شخصیتی چهار نوع مدیر داریم: مدیر نظریه پرداز (در محافل علمی)، مدیر برنامهریز (در محافل تصمیم سازی)، مدیر مجری(در محیط اجرا از صف تا ستاد) و مدیر نگهبان (در حد امین اموال یک اداره)؛ بنابراین شان یک حکیم، مدیریت نظریهپردازی است. حکما و فیلسوفان، علی رغم این شان والا نمیتوانند نظریه (22) و بیانیه (23) خود را به برنامه تبدیل کنند، چرا که تخصص آن را ندارند. تنها مدیران برنامهریز با «بینش علمی» و تخصصهای مدیریت (صنعتی،دولتی،آموزشی،بازرگانی،مالی و...) و برنامه ریزی (استراتژیک، آموزشی، درسی و...) قادر هستند تا چشم انداز و بیانیه رهبران جامعه را به اهداف کلی (24) و برنامههای فراسوی کلان متناسب با نهادها، سازمانها و دستگاههای اجرایی تبدیل نموده و به دست مدیران اجرایی بسپارند. مدیران اجرایی نیز با بینش علمیاهداف کلی را برای این که قابلیت اجرایی پیدا کنند، به اهداف عملکردی (25) و برنامههای کلان و خرد تبدیل نموده و آنها را به ترتیب در شرح وظیفه کارکنان ستاد و صف قرار میدهند. البته برخی از آنها به هر دلیل نازلتر از مقام و موقعیت خود یعنی در حد مدیر نگهبان(به عنوان تدارکات چی، پیمانکار و...) عمل میکنند. در هزاره سوم مدیر اجرایی مامور اجرای آن چیزی است که ابتدا توسط مدیران نظریه پرداز- همچون فیلسوفان- و سپس توسط مدیران برنامه ریز ابلاغ شده است، اما در دنیای عقب مانده و یا عقب نگاه داشته شده است که یک مدیر اجرایی میتواند بر مبنای نظر خود بافته (به جای نظریه!) و بیارتباط با برنامه استراتژیک (26) و بر اساس خرافات و یا منافع فردی و گروهی عمل کند. وقتی سخن از بینش فلسفی به میان میآید، یعنی «دانشآموزان» و «دانشجویان» ياد گرفته باشند، به طور فلسفي براي خودشان فکر کنند، نه زماني که آنها ياد بگيرند انديشههاي فيلسوفان مشهور را ياد گرفته و تقليد کنند»، (27) از همین رو چه بسا فارغالتحصیلان رشته فلسفه و حتی اساتید فلسفه که دارای بینش فلسفی نیستند و در مقابل، افرادی که اگرچه راهشان به دانشگاه فلسفه نیفتاده، اما دارای بینش فلسفی باشند. بینش فلسفی در دانشگاههای ما با چالشهایی مواجه است، راز آن شاید این باشد که:» فلسفه یونانی از زمانی که وارد سرزمینهای اسلامی شد، سکولار (غیر دینی) بود و غیر دینی ماند. نه مبانیاش(مانند اصل علیت و...) برگرفته از دین بود، نه مسائلش، نه فروعش و نه اصولش. و سرّ مخالفت فقیهان و عارفان با فلسفه، همین بود که آن را مهمانی بیگانه و ناخوانده مییافتند و هرچندگاه با آن به ستیز برمیخاستند.» (28)؛ مخالفان فلسفه باید توجه کنند که بینش و روش تحقیق فلسفی کمک میکند تا به جای طفره رفتن از پاسخ و احیانا شبهه خواندن سوالات، پاسخ سوالات موافق و مخالف را به زبان مخاطب بدهند؛ به عنوان مثال اگر مخالفی سوال کرد (شبهه افکند!) :»آیا قرآن علمیاست؟»؛ صاحب بینش و روش تحقیق فلسفی میداند که ابتدا باید سوال را روشن کند، از همین رو ميپرسد: آیا از محتوای قرآن میپرسید یا از وحی(روش رسیدن به محتوای قرآن)؟، منظور شما از علمی، تجربی است یا مفهوم عام علم؟ و از آنها مهمتر قرآن چند هزار آیه دارد، کدام آیات قرآن مد نظر است؟، چرا که هر آیه قرآن میتواند مشتمل بر مسالهای علمییا غیر علمی(متافیزیکی، اخلاقی) باشد. حال اگر برای مثال مشخص شد که منظور محتوای قرآن بوده و منظور از علمی، علم تجربی باشد؛ در این صورت راه حل مساله این است که با بینش علمی(نه فلسفی) به دنبال آیاتی بگردیم که مضمون آنها را میتوان تجربه یا مشاهده کرد (مثل داستان حضرت موسی(ع)) که با مراجعه به تاریخ مستند میتوان صحت آنها را بررسی نمود.)؛ در قدم دوم صاحب بینش و روش تحقیق فلسفی باید بداند که هیچ گره اخلاقی و تکلیفی را نمیتوان به کمک علم یا فلسفه گشود و بنابراین اگر از او سوال کنند: «آیا حقوق زن و مرد باید مساوی باشد یا نه»؛ او به این سوال از منظر فلسفه پاسخ نخواهد داد، چرا که ابزار آن را در اختیار ندارد و در قدم سوم او مواظب است تا مسایل علمینیز از مسایل فلسفی تفکیک شوند؛ مثلا اگر از او سوال کردند که:»دمکراسی چیست؟»؛ و او قول کسانی را نقل کند که از دمکراسی سخن گفتهاند و یا چگونگی وجود دمکراسی در برخی کشورها را توضیح بدهد؛ وی با بینش علمیپاسخ داده است(نه با بینش فلسفی)، چرا که راه هر دو سوال مشاهده و تجربه است!؛ اما دارنده بینش و روش تحقیق فلسفی تنها به سوالات و موضوعاتی میتواند پاسخ دهد که در مورد خصلتی از خصایل «هستی» بوده و بتوان آنها را با قواعد فلسفی و یا کاوشهای منطقی حل نمود. (29) فرض شود در بحث و گفتگو با مخاطبی- که جز ماده را در وجود موثر نمیداند- تا بدین جا به توافق رسیدهایم که اجزاى عالم منتظم بوده، با یکدیگر ارتباط داشته و هر یک به دیگری محتاجند و مشخص شده که همه لازم و ملزوم يکديگرند؛ آنگاه با روش فلسفی(با برهان) میتوان ثابت کرد که متلازمان يا مى بايد احدهما علت ديگرى باشند، يا هر دو معلول يک علت باشند و چون اجزاى عالم همه ممکنند و به علت محتاجند، بايد که همه به يک علت منتهى شوند و آن گاه وجود علت العلل-باری تعالی- ثابت و دور تسلسل-علت بودن اجزای عالم- باطل خواهد شد. (30) بینش منطقی و فلسفی، یک ضرورت و نیاز غیرقابل انکار جهت پیشرفت علمیو معنوی فرزندان این سرزمین میباشد. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم طرح گفتگوی تمدنها باید قرنها پس از آموختن مهارتهای گفتگو و گفتگوهای منطقی با هموطنان در خانه، مدرسه، مجلس و ...، مطرح میشد؛ زیرا هنوز دانش آموز این سرزمین نمیتواند در آستانه سن تکلیف، در این بلبشوی هجوم مکاتب الهی و بشری گوناگون؛ اصول دین خود را با تحقیق و جستجو انتخاب کند و دانشجوی ایرانی از عهده بحث با یک متخصص(با استفاده از برهان) و به سکوت واداشتن یک مخالف لجوج در دنیای واقعی و مجازی(با کمک جدل) و گفتگو با مردم کوچه و بازار و اقناع آنها (به کمک خطابه) برنمیآید و به راحتی گرفتار انواع مغالطه شده و حق و باطل برایش مشتبه شده و چه بسا اراذل را بر افاضل مملکت خود بر کرسی قدرت بنشاند! البته فیلسوف نیز باید مواظب باشد تا تنها در عالم ذهن و در حد الفاظ و اصطلاحات باقی نمانده، بلکه از فرهنگ و تمدن و تغییرات آنها، بخصوص یافتههای علم فیزیک مطلع شود، وگرنه با نشناختن موضوع، نمیتواند حکم صحیح و مطابق واقع صادر نماید؛چنان که در داستانها آورده اند فیلسوفی منکر هر گونه امکان پذیری عکس برداری شده و گفته بود: آنچه شما میگویید منطقا» و عقلا» محال است، زیرا ما آنچه که در فلسفه خواندیم و میدانیم وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است. یعنی سایه تا وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین میرود. امکان ندارد «صورت جوهری» از اصل ماهیت آن جدا شود و به گونهای «عرض وارانه» بر روی فیلم عکاسی ظاهر شود. به تعبیر دیگر عرض قایم به جوهر است.ایشان وجود جابجایی عرض را بدون صاحب عرض (جوهر) منطقا» و عقلا» محال میدانست! بینش و روش علمی یا تجربی : دانشمند و محقق علوم تجربی به کمک بینش علمی، ابتدا مساله و مشکل مورد مطالعه خود را تبیین مینماید، سپس با اطلاعات اجمالی - که از محیط وقوع مساله جمع آوری میکند- راه حل را با ارائه فرضیههایی حدس میزند تا با آزمودن فرضیهها به پاسخ دقیق و درست برسد. «بینش علمییک وضع و حالت ذهنی است که باعث میشود شخص بدون تعصب و با داشتن دلایل منطقی در جستجوی علت،اثر،روابط و تشخیص بین حقیقت و نظریه باشد و به او کمک میکند که با به دست آوردن اطلاعات دقیق،درست و معتبر،بتواند درست قضاوت کند. بینش علمیشاه کلید پیشرفت آموزش عالی در دنیای پیشرفته است. اگر بینش دینی کمک میکند تا انسان به آسمان معنی برود،بینش علمییاور اوست تا بفهمد آسمانها چگونه حرکت میکنند! و کاش دانشمند بصیر در علم تجربی بتواند از نحوه حرکت آسمان، به آسمان معنی رفته و عبرت لازم را دریافت نماید، این انتظاری است که خداوند از او دارد: «خداوند شب و روز را دگرگون ميسازد؛ در اين عبرتي است براي صاحبان بصيرت! » (31) دنیای پیشرفته از زمانی که حقیقت را بیش از همه مطابقت با واقع تعریف کرد (دیدگاه رئالیستی)،به سرعت از سایر جوامع پیشی گرفت. به عکس، دیدگاه ایدئالیستی با روش قیاسی صرف و با کلی گویی و فلسفه بافی و در حرف باقی ماندن، از جاده تمدن بشری باز ماند. بهخصوص در قرون وسطی که خرافات، جادو، سحر، ذهنخوانی، رمالی، نشستن و خیالپردازی راه ورود به حقیقت بود و به جای آیندهنگری، سرنوشتگرایی دیدگاهی مقدر شمرده میشد. آنها سرنوشت خود را در آسمانها جستجو کرده و بدان راضی بودند، تا جایی که مخالفت با این جبرگرایی در آنها احساس گناه ایجاد میکرد.آن دنیا استبدادپرور هم بود، زیرا شخص مستبد را نماینده خدا در زمین میدانستند؛ برخلاف دنیای پیشرفته که به گردش آزاد قدرت و ثروت و اطلاعات اعتقاد پیدا کردند و برای کوتاه و بلند مدت خود به برنامهریزی پرداختند. کشف بینش علمی، علوم انسانی و تجربی بسیاری از جمله: مدیریت، برنامه ریزی، روان شناسی، جامعه شناسی، تکنولوژی آموزشی، علوم سیاسی و... به وجود آورد. دنیای بازمانده از این کاروان پرشتاب، هنوز برآن بود تا از طریق «قیاس منطقی» و با مراجعه به عهدین، به تولید علوم انسانی و تجربی بپردازد، اما این تلاش بیثمر بود و مورد پذیرش علمای دانشگاه قرار نگرفت. راز شکست این بینش بیش از همه به جهت ذهنگرایی و دوری از واقعیت خارجی بود.برای مثال در پاسخ به این که: کودک در چه سنی میتواند به مدرسه برود؟ به جای استفاده از بینش و روش علمیو آزمودن کودکان دنیای واقعی، به منابع مکتوب مراجعه مینمود!، اصحاب کلیسا در قرون وسطی سیزده جلسه نشسته و گفتگو کردند تا بدانند اسب چند دندان دارد؟! و هر یک از سندو دلالت منبع و متن مورد اعتماد خود سخن گفت و چون به نتیجه نرسیدند، پروتستانی ناچار به ابراز عقیده شد و پیشنهاد کرد تا اسبی بیاورند و دندانهایش را بشمارند!، بعدها فهمیدند که بی پروا وارد عرصه علم تجربی نشده و مشاهده و تجربه را به عنوان ابزارهای تحقیق در شناخت امور طبیعی و واقعی به رسمیت بشناسند. بلوغ جنسی دختران و پسران، هوش، چاقی، لاغری و سوء تغذیه، انگیزه پیشرفت تحصیلی، خلاقیت، پرخاشگری، مدیریت، محافظه کاری، اصلاح طلبی، رشد اقتصادی، فقر و احساس فقر، اضطراب، افسردگی، رضایت از زندگی و...متغیرهایی بودند که به سرعت و در همه دانشگاههای دنیا مورد سنجش و اندازه گیری قرار گرفته و از تراکم تجمعی آنها علم و نظریههای بسیار پا به عرصه گذاشته و دانشگاهها را مملو از تحقیقاتی نمود که هریک به مثابه آجری کاخ مشترک علم بشری را فرا میبردند. اما متاسفانه این قدرت بینش علمیبرایش غرور آورد و در برههای به پوزیتیویسم افراطی گرایید؛ تا جایی که معتقد شد برای مثال اسبی که از منظر ما عبور میکند، تنها زمانی که ما مشاهدهاش میکنیم وجود دارد و ادعای وجود اسب، قبل و بعد از آن مشاهده، تخیلی بیش نیست! و در کتابهای روش تحقیق اعلام نمودند تنها چیزی که قابل اندازه گیری باشد، علمیو قابل اعتنا است و این موجب شد تا برخی حتی عشق و رابطه با خدا و... را هم بخواهند اندازه بگیرند و البته آنها که آگاهتر و منصفتر بودند، مطالعه این امور را به فلسفه احاله دادند. متاسفانه برخی بیبصیرت،خداوند - که بدیهیترین، عظیم ترین و عزیزترین وجود در جهان هستی است - و روح - که اساسی ترین بخش وجود انسان با دهها دلیل عقلی میباشد- را به دلیل واهی غیر قابل مشاهده حسی بودن منکر شدند. اگر بینش و روش علمیاز غرور و افراط در تواناییهای خود به دور بماند؛ میتواند با حفظ استقلال برای جامعه مفید بوده و به پیشرفت علم در دانشگاههای علوم تربیتی ،اجتماعی و... کمک نماید. استقلال این بینش و روش، یعنی اینکه بینش و روش دینی، عرفانی و فلسفی بدانند و بپذیرند که از تشخیص موضوعات خارجی و تغییرات آنها عاجز بوده و جهت ارائه حکم خود؛ به این بینش و روش نیازمند هستند. به عنوان مثال اگر رسیدن به بلوغ جنسی،... از شروط اجرای احکام کیفری تعریف شده باشد؛ از آنجا که بلوغ امری تکوینی بوده و برای همگان در سن مشخصی اتفاق نمیافتد؛ ناگزیر باید آن را با مشاهده و معاینه تعیین کرد؛ یا پس از مشاهده و اطمینان از وجود فلس در ماهی میتوان به حلیت آن حکم نمود. هم اینک تشخیص و درمان بیماریهای خفیف و شدید در رواندرمانی و مشاوره، تشخیص انحرافات و معضلات اجتماعی؛ ارائه برنامهریزی آموزشی، نوشتن طرح درس، آشنایی با تکنولوژی آموزشی، تحقیق و مطالعه در علم اقتصاد و علوم سیاسی و... با بینش و روش علمیامکان پذیر بوده و دریغ است که هنوز برخی بخواهند پس از سیصد- چهارصد سال، تجارب بشری را دیگر بار تجربه نمایند. اشتباهی که در انقلاب فرهنگی! اتفاق افتاد و تمامیعلوم بجز حسابداری و رایانه غیراسلامیتلقی شده و دانشگاهها را برای تدوین این علوم با پسوند اسلامیتعطیل نمودند. دیگربار این طرز تفکر بدون آمادگی و ارائه کتب مدعای خود اقدام به تعطیلی رشته-هایی چند در دانشگاه نموده که میتواند همچنان به حرمت و حریم دین و علم آسیب برساند. نتیجه گیری و جمعبندی: این مقاله بر آن بود تا جایگاه مستقل هر یک از بینشها و روشهای معرفت و کارکردشان در جامعه علمیرا نشان دهد تا از خلال آن ضرورت هر یک از این بینشها در پیشرفت دانشگاه و بالتبع کشور و جامعه روشن شود. اگر وجه اشتراک و افتراق هر یک از بینش-ها را بتوان به طور خلاصه و در کنار هم مطرح نمود، آنگاه مشخص میشود که هر دانشکده چگونه باید از کیان خود پاسداری کند و توان تعامل و گفتگوی مودبانه خود با حریف علمی- همان که در منطق سلف بدان خصم میگفتند!- را به جای تکفیر و طرد بالا ببرد. بینش فلسفی بینشی عقلانی بود؛ بیش از همه از قیاس بهره میبرد و میدانست که در مقام داوری با حریف متخصص با برهان، با حریف لجوج غیر متخصص با جدل، با عوام ساده دل با خطابه و جهت تحریک احساسات بخصوص جوانان با شعرهای حماسی و عاشقانه و... مواجه شده و مغالطه و انواع آن(مغالطه آماری و...) را شناخته و از طرفی خود از به کارگیری آنها خودداری نموده و از طرف دیگر حقیقت با باطل در آمیختهی حریفان را افشا کند و در مقام کشف، چه در هستیشناسی، معرفتشناسی یا ارزششناسی تنها به سوالات و موضوعاتی پاسخ بدهد که بتوان آنها را با قواعد فلسفی و یا کاوشهای منطقی حل نمود. این بینش میتواند با تشخیص گزارههای منطقی از غیر آن، ملاکی برای تشخیص دینهای واقعی از دینهای دروغین باشد و به دین-داران بیاموزد دانستههای خود را موثر مطرح نموده و به جای رقیب پنداشتن فلسفه، از آن در معرفی خرافه و نظریههای مغالطهگری چون مهدویت سیاسی و...سپاسگزار باشند. مردم دیندار از فیلسوفان انتظار دارند آنها را از مغالطات سرنوشتگرایان، جبرگرایان، اخباریون، غلو کنندگان و دینهای دروغین و ... حمایت فکری نمایند. این بینش میتواند بینش علمیو روشهای تحقیق علوم تربیتی و اجتماعی را در استفاده از استقراء به همراه قیاس خفی(در ارائه فرضیه) به رسمیت بشناسد و بالاخره در فلسفه اشراق، قدرت خود را در توجیه و تایید بینش عرفانی نشان دهد، تا مردمان بین عرفان، برهان و قرآن تعارضی نبینند. وجه افتراق بینش دینی از سایر بینشها این است که از حق و مسئولیت با ضمانت وجدانی سخن گفته و تنها بینشی است که میتواند تکلیف صفحات ابتدا و انتهای کتاب هستی را روشن ساخته و بشر را از سرگردانی در هستی وارهاند. بدون این بینش همه چیز در جهان، از جمله زیر پا گذاردن حقوق بشر مجاز است. تنها بینشی است که نه تنها چراغ عقل بشر را به رسمیت میشناسد، بلکه در هنگامه منعزل شدن عقل در هجوم تمایلات و مغالطههای مردافکن، او را با خورشید دین بیدار میسازد. این بینش با گزارههای عقلانی، عرفانی و علمیمشکلی ندارد، مادامیکه مغایرتی با اصول دین نداشته باشند؛ در آن صورت نیز جز به هدایت، خیرخواهی و شفقت با ابناء بشر ولو کافر نمیاندیشد و تنها آن زمان که مَلَأ و مترف بر مردم با ایمان بشورند و در پی نابودی حرث و نسل باشند، یا شخصی و گروهی نفاق ورزیده و در لباس دین به ظلم و جور بپردازند؛ از خود و متدینین با اتکاء به قدرت لایزال الهی دفاع خواهد کرد. اگر علی»ع» سه نوع خداشناسی را برشمرد: ترسناکانه ،طمع کارانه و عاشقانه؛ میتوان بینش عرفانی را همان وجه متعالی بینش دینی، یعنی خداپرستی عاشقانه دانست. گزارههای بینش عرفانی نیز چون منطقی و عقلپذیر بوده و عشق را تا حد بیدار ماندن عقل میپسندد؛ بنا براین مشکلی با سایر بینشها ندارد. سخن این بینش با هواداران بینش علمیآن است که مشاهده، همواره مشاهده حسی نیست؛ گاهی مشاهده با دل صورت میگیرد. الهام یا همان تفکر آزمایش و خطای پنهان که بدون محاسبه ارزانی بشر میشود، تجربهای وجدانی است. حداقل آن است که انسانهای بسیاری در خواب به اسراری پی میبرند و احیانا اتفاقات آینده را پیش بینی میکنند و هیچ یک از این مشاهدات با بینش علمیقابل توجیه نیست.عشق و ارتباط با خدا را نمیتوان مشاهده کرد و اگر قابل مشاهده باشد، دیگر عشق نیست و اگر عشق را از انسان بگیرند، جهان کارخانهای بیش نخواهد بود ... . و بالاخره بینش علمیتنها بینشی است که میتواند جهان مدرن را اداره کند. اقتصاد و سیاست و سایر علوم در جهان مدرن بدون آمار و توجه به واقعیتها کارآیی ندارند. در جهان پیشرفته، دانشجوی فلسفه نیز آمار میخواند تا بتواند گاهی با بینش علمیبه حل مسایل بپردازد و بیلان کار و گزارش کار خود را درست و قابل استفاده ارائه دهد. از منظر دیگر میتوان به سوء عاقبت کسانی که از بصیرتها و روشهای معرفت چهارگانه بهرهای ندارند؛ اشاره نمود: اگر کسی بصیرت در دین نداشته باشد، گرفتار خرافه، جادو، سحر، رمل، اسطرلاب، طاغوت، مَلَأ، مترف و جبهه واحد زرو زور و تزویرخواهد شد؛ او مختلف و یکدست نبودن افراد بشر در طول تاریخ را طبیعی ندانسته و ممکن است برخلاف جریان آفرینش در پی آرزوی امت واحده بسر برده (و به عنوان مثال دانشگاه را با پادگان اشتباه بگیرد!) و هدف آفرینش بشر را نشناخته باشد (32) و بنابراین از زندگی خود (نه زنده بودن خود) لذت نبرده و امیدی به برآورده شدن نیازهای بینهایت خود نداشته و زندگی جاودانه با نیکان جهان را انتظار نمی-کشد. اگر کسی بصیرت فلسفی نداشته باشد، مغالطات مختلف لفظی و آماری و قول مشهور و ...را متوجه نشده و در آوردن بینه جهت ادعاهای خود ناتوان خواهد بود و او را به جهت نشناختن حکمتهای مفید و مورد نیاز میتوان با سخنهای سخیف سرگرم و استحمار نمود. اگر کسی بصیرت عرفانی نداشته باشد، از عشق و دلدادگی بیبهره است. زندگی بی عشق، شادی و لذت پایدار به همراه ندارد و در غیاب عشق، اما با حاکمیت هوس، لذتها و شادیهای ناپایدار جز غم و درد نمیافزایند. و بالاخره اگر کسی بصیرت علمینداشته باشد، نمیتواند مدیر اجرایی در جامعه مدرن باشد؛ چرا که از کارآیی، اثربخشی و بهره-وری چیزی نمیداند. از انواع مدیریت در مراکز آموزشی، سازمانهای دولتی، صنعت، و بازرگانی و... و از این که چه زمانی شایسته است مدیر رابطهمدار یا وظیفه مدار باشد، سر در نمیآورد. از راز و رمز برنامهریزی و نیازسنجی در سطوح مختلف چیزی متوجه نخواهد شد!، او حتی به عنوان یک کارشناس نمیتواند تنها یک گزارش کار علمیو مستند ارائه داده و وضعیت کارشناسی خود را نسبت به استانداردها، همطرازان و گذشته خود مقایسه کند و در اثر همه این نادانیها، یا به دشمنی با آنچه نمیداند برخواهد خاست که: «الانسان اعداء ما جهلوا» و یا آن را از اساس تکذیب خواهد نمود: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ » (33). در جمع بندی نهایی میتوان گفت که بینش یا بصیرت به آموزش و تربیت نیاز دارد و این بصیرت است که مرز پر رنگی بین عوام و خواص ترسیم مینماید. (34) برخی تنها از یک بصیرت برخوردار بوده و تنها با یک روش معرفت میتوانند در رشته تحصیلی خویش به حقیقت دست یابند و برخی در دو، سه یا هرچهار بینش و روش معرفت دانا و توانا میباشند. هرچهار بینش به عقل نیاز داشته و معیار مشترک آنها تفکر میباشد.بهترین منبعی که «مبانی نظری» هر چهار بینش را در بردارد و موید بینش مختص هر متخصصی در دانشگاه بوده و البته موجب میشود فرد متخصص از غرور علمیبه دور مانده و به سایر تخصصها نیز احترام بگذارد؛قرآن -کتاب راهنمای انسان و طبیعت - میباشد. اگر این کتاب معیار برای حل اختلافات در بین نباشد، چگونه میتوان به امثال این پرسش چالش انگیز، پاسخی منطقی و قابل قبول برای عوام و خواص داد: «بینش و بصیرت سیاسی، نیازمند کدام یک از بینشهای چهارگانه است؟»، به عبارت روشنتر وقتی به کسی در عالم سیاست بابصیرت میگویند؛ او وامدار کدامین بینش و روش میباشد؟ طبیعی است که در منظر متخصصین علوم دینی، حداقل قول و فعل او با شرع مغایرت نداشته و حداکثر مطابقت هم داشته باشد. در محضر یک عارف اولین شرط، صفا و بی اعتنایی به دنیا و مخالفت با هواهای نفسانی است و این که بتواند خداخواه بوده و به جای مستکبران، در کنار مستضعفین باقی بماند، نزد متخصص در علوم سیاسی، تحلیل سیاسی تحت مرتبطترین نظریه و با توجه به اطلاعات عالم واقع صورت گیرد و بالاخره در نزد یک فیلسوف، انسجام فکری(نداشتن تناقض) حین موضعگیری در یک امر سیاسی،وی را به حقیقت راه ببرد. اگر اینچنین است، پس تفکیک بینش و روشهای معرفت در رشتههای دانشگاهی چه معنایی دارد؟،وقتی هر دانشجویی در حوزه علوم انسانی وارد شده و در موضوعات سیاسی،روان شناسی،اقتصاد و جامعه شناسی و...به ضرورت نظر میدهد و توجیهات فوق را توسط بینش و معرفت تخصصی خود اقامه میکند،استقلال چهار بینش و روش معرفت بدیهی به نظر رسیده و طرح آن ضرورتی را برنمیانگیزد! اما ضرورت استقلال هر چهار رویکرد از این جهت است که هر دیدگاه خود را محق دانسته و در پی حاکمیت و تفوق بینش خود میباشد و از همین رو باید در پی معیار قضاوت بود و مشخص کرد که کدامین دیدگاه مربوط به افراد با بصیرت و کدامین دیدگاه مربوط به مدعیانی خواهد بود که تصور میکنند به حقیقت دست یافته اند؟ ابتدا باید تعیین نمود که امر سیاسی را با چه ابزاری میتوان شناخت: با حس و تجربه، با عقل، با تجربه باطنی و یا با منابع وحیانی؟ از تفکیکی که بین چهار دیدگاه صورت گرفت، به خوبی روشن میشود که دیدگاه عرفانی زمینه را آماده میکند تا فرد با عقل و شاکلهای سالم مساله را بفهمد، اما ابزار او (تجربه باطنی)، ابزار کامل و مناسبی برای تحلیل یک واقعیت خارجی نیست و گاه یک عارف حتی اجازه روزنامه خوانی به مریدان نمیدهد و آنها را از پرداختن به امور سیاسی دور نگه میدارد!،اما دیدگاه فلسفی میتواند نظریهای قیاسی طی سالیان تولید و عرضه کرده و وقتی در محافل علمیمورد اجماع قرار گرفت و به یک پارادایم تبدیل شد؛راهنمای تحلیل قرار بگیرد.(نیازی که در کشور ما از فیلسوفان انتظار میرود، اما بدون پاسخ مانده است.)، همچنین فیلسوف به کمک عقل و قیاس منطقی میتواند به تحلیل کمک کند، اما این دیدگاه نیز ابزار جمع آوری دادهها و اطلاعات خام و روشهای تجزیه و تحلیل را در اختیار نداشته و بنابراین نمیتواند مساله را درست تشخیص داده و راه حل مناسب را ارائه دهد، بینش و معرفت دینی نیز همچون دیدگاه فلسفی میتواند با در اختیار داشتن «مبانی نظری علم سیاست»، نظریهای سیاسی(چون نظریه ولایت فقیه) تولید و همچنین به کمک آیات و روایات به تحلیل کمک نماید، اما از آنجا که امر سیاسی تقلیدی نبوده، بلکه عوام و خواص باید با پذیرفتن مسئولیت مشارکت در هر امر سیاسی و با کنکاش و جستجو به حق برسند و این دیدگاه نیز فاقد ابزار تشخیص موضوع و ورود به شناخت امور تکوینی و خارجی است (مثلا احراز صلاحیت اشخاص برای مسئولیتهای اجتماعی)؛بنابراین به تنهایی و مستقل نمیتواند حکم مناسبی صادر نماید؛ اما بینش و روش علمیبا در اختیار داشتن و تسلط بر همه دیدگاهها و نظریههای سیاسی- اجتماعی، آشنایی با فن تحلیل و قدرت جمع آوری دادهها و اطلاعات مستند،دیدگاهی خواهد بود که میتواند چون آیینهای مسطح، واقعیت بیرونی را در اندازه خود نشان داده و افراد را در انتخاب خود کمک شایانی بنماید؛ به جز محدودیت عمومیهمه بینش و روشها (انتخاب نظریه نامناسب، سوگیری و خطا و...)، محدودیت خاص این بینش و روش عبارت است از این که به افراط گراید و تمامیحقیقت را مربوط به عالم واقع بداند، خود را از بینش دینی و در صدر همه عنایتهای پیدا و پنهان خداوند بینیاز ببیندو به بینشهای دیگر اجازه نقد خود را ندهد، این بینش وقتی میتواند در جامعه اسلامیبا قدرت عرضه شود که به صورت مسالمت آمیز و خردمندانه با بینش دینی دادو ستد علمیداشته باشد،مرتب مبانی نظری مورد نیاز خود را تقاضا کرده و تعاریف مفهومیمفاهیم دینی(تقوا ،عدالت،آزادی و...)را دریافت و آنها را به تعاریف عملیاتی تبدیل و در تحقیقات دانشجویان وارد نماید و از سوی دیگر کالای خود را به متدینین عرضه و در آنها احساس نیاز ایجاد نماید. حال به خوبی روشن میشود که چرا از ابتدای انقلاب تا کنون بین علوم انسانی و علوم انسانی اسلامیبحثها و گفتگوها پایان نگرفته و هریک همچنان بر موضع خود ایستاده اند!،ریشه و منشا اصلی اختلاف نوع لباس و آشنا نبودن اساتید با قرآن و اختلاف سلیقه و وابسته بودن به جناحهای سیاسی و... نیست؛ریشه اختلاف به نوع بینش آنها برمیگردد، برخی متدینین نه تنها به روان شناسی، جامعه شناسی و فلسفه اسلامیو...، بلکه به ریاضی و فیزیک اسلامینیز اعتقاد دارند؛ از سوی دیگر فیلسوفان معتقدند که فلسفه از علوم عقلی است و کسی میتواند با فلسفه مخالفت کند که فلسفه خوانده و با زبان منطق و با استفاده از مسلمات حریف(متاسفانه در منطق بدان خصم گفته اند!) با او وارد گفتگو شود و این سیره معصومین»علیهم السلام» در احتجاجات خود بوده است، یا علمای علوم تجربی نیز برآنند که تشخیص موضوع با آنهاست و در دنیای شتابزده مرتب موضوعات تغییر میکنند و بنابراین دین باید شان و منزلت آنها را نگاه داشته و از ابراز نیاز طرفین و لزوم همکاری به یکدیگر سخن بگویند.اگر کسی به عنوان مثال دچار بیماری خفیف روانی وسواس شد، هریک باید به طور مستند نشان دهند که چقدر دارو درمانی توسط روانپزشک،چقدر رواندرمانی توسط رواندرمانگر و مشاور،چقدر دعا و ورد و ذکر توسط یک عارف،چقدر منطق و بازشناسی عقل از توهمات شیطانی و بالاخره چقدر آیات و روایات و قواعد فقهی میتوانند به بهبود ،کاهش و یا درمان فرد وسواسی کمک نمایند؟؛آنگاه پس از سالها مشاهده تشکر و قدرشناسی از برخی بیماران و نفرین و بدگویی از برخی دیگر متوجه محدودیتهای خود شده و میپذیرند کاین داوریها را به پیش داور اندازند.آنگاه با حفظ مرز و حدود خویش وارد حریم دیگران نشده و ستیز و دوگانگی را به صلح و سازش و همکاری بدل ساخته و در درمان فرد مورد نظر از هر دیدگاه در جای خود استفاده کرده و شفا را هم از خداوند حکیم خواهند خواست. (پانوشتها در دفتر گزارش نامه صفیر موجود است.)
|