|
شیخ مصلح الدین سعدي شيرازي
شیخ مصلح الدین سعدي شيرازي در اوايل قرن هفتم هجري، ميان خانداني از عالمان دين در شيراز پا به خاکدان هستی نهاد. در اوان جواني به بغداد رفت و آنجا در مدرسه نظاميه كه خاص شافعيان بود به تحصيل علوم ادبي و ديني همت گماشت، و سپس به عراق، شام و حجاز سفر كرد و به تمام سرزمینهای اسلامیو روم شرقی مسافرت داشته که این سفر حدود سی سال طول کشید. در میانه قرن هفتم بعد از سالها دوری، در عهد اتابک ابوبکربن سعدبنزنگی به شهر خود شیراز بازگشت و منظومه حکمیو دل انگیز بوستان را درسال 655 به حاکم شیراز و پارس تقدیم کرد و در سال بعد یعنی 656هجری،کتاب بسیار زیبا و گوهر همیشه تابناک گلستان را در پند، نصیحت و دانایی با نثری مزین و آمیخته به شعرها و قطعه های دلانگیز و نگارین نوشت و به شاهزاده سعدبن بوبکر تقدیم داشت. پس از آن بیشتر زندگی و عمر خود را در شیراز گذراند و در خانقاه و جایگاهی که داشته، زندگی میکرده است. سرانجام بین سال 691 تا 694- برابر با 1291 تا 1294میلادی - دراین شهر چشم از جهان خاکی فرو بست و در همان خانقاهش به خاک سپردند که اینک زیارتگاه دانشمندان و دوستاران و مردم ادب دوست سراسر گیتی است. اینک گزیدهای از سخنان گهربارش از گلستان در باب تربیت و علم: وگر چل ساله را عقل و ادب نیست به تحقیقش نشاید آدمی خواند چو انسان را نباشد فضل و احسان چه فرق از آدمی تانقش دیوار ****** تا ندانی که سخن عین صواب است مگوی / وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست ******* علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی نه محقق بود و نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند هر که پرهیز و زهد و علم فروخت خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت درشتی نگیر خردمند پیش نه سستی که نازل کند قدر خویش نه مر خویشتن را فزونی نهد نه یک پاره تن در مذلّت نهد ******* مشو ِغرّه بر حسن گفتارِ خویش به تحسین نادان و پندار خویش ****** توان شناخت به یک روز در شمایل مرد که تا کجاش رسیده ست پایگاه علوم ولی ز باطنش ایمن مباش و ِغرّه مشو که خبث نفس نگردد به سالها معلوم ****** ز دانش چو جان ترا مایه نیست به از خامشی هیچ پیرایه نیست ****** ﺗﻠﻤﯿﺬ ﺑﯽ ارادت، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯽ زر اﺳﺖ، و روﻧﺪه ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻣﺮغ ﺑﯽ ﭘﺮ، و ﻋﺎﻟﻢ ﺑﯽ ﻋﻤﻞ درﺧﺖ ﺑﯽ ﺑﺮ، و زاﻫﺪ ﺑﯽ ﻋﻠﻢﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ در. ****** بپرس هر چه ندانی که ذلّ پرسیدن دلیل راه تو باشد به عزّ دانایی ****** هر آنچه که هر آینه معلوم تو گردد به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبتِ سلطنت را زیان دارد. چو لقمان دید کاندر دست داوود همیآهن به معجزه موم گردد نپرسیدش چه میسازی که دانست که بی پرسیدنش معلوم گردد ***** دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند به هم هر که را دانش است، خواسته نیست هر که را خواسته است دانش کم سلیمان محمودی
|