|
جمود و خشونت محمود صلواتی (محقق و مترجم قرآن و نهج البلاغه)
جمود و خشونتمحمود صلواتی (محقق و مترجم قرآن و نهج البلاغه) *خشونت هاي انجام گرفته پس از پيامبر(ص) به ويژه در حق خاندان پيامبر(ع) دين مبين اسلام همانند ديگر اديان آسماني بر پايه مهر و محبت و رشد و سعادت انسان ها بنا شده است و پيامبرگرامي اسلام خود داراي اخلاقي پسنديده و روش و منش نيکويي بود تا جايي که خداوند متعال در قرآن کريم اين صفت نيک وي را مي ستايد و مي فرمايد: «و انّک لَعَلي خُلُقٍ عظيم» . تو داراي اخلاق نيکويي هستي . و در جاي ديگر مي فرمايد: «و لَو کُنتَ فَظّاً غَلِيظَ اَلقَلبٌ لَانفَضّوا من حَولِک». اگر بد خلق و درشتخو بودي از پيرامونت پراکنده مي شدند. برخورد محبت آميز پيامبر اکرم با مشرکان پس از فتح مکه، با آن که چندين جنگ را عليه مسلمانان تدارک ديده بودند و اين که خانة ابوسفيان سرکردة مشرکان را خانه امن اعلام کرد و فرمود: «امروز روز گذشت است نه روز انتقام»، براي هميشه بر تارک تاريخ مي درخشد. از سوي ديگر ارائه چهره اي خشن از دين و برخوردهاي خشونت آميز به نام اسلام، بي ترديد حرکت هايي ضد ديني است که دين گريزي مؤمنان را نيز به دنبال خواهد داشت. برخورد هاي خشونت آميز با خاندان پيامبر(ص) پس از وفات آن بزرگوار به ويژه با تنها بازمانده وي حضرت فاطمه زهرا(س) و استفاده از حربه خشونت براي سرکوب مخالفان در شرايط حساس آن روزگار از اموري بود که بيشترين ضربه را بر پيکره جامعه نوپاي اسلامي وارد آورد که براي هميشه آثار زيانبار آن بر تاريخ و تمدن جامعه اسلامي برجاي خواهد ماند. ترور خليفه دوم «عمر» توسط يکي از مواليان که از عملکرد خليفه ناخرسند بود و محاصره خانه خليفه سوم «عثمان» و ممانعت از رساندن آب و غذا به وي و اقدام به کشتن وي در يک هجوم دسته جمعي، از اموري است که با هيچ يک از معيارهاي ديني و اسلامي قابل دفاع نيست، اين گونه حرکت ها باعث نهادينه شدن خشونت در جامعه مي شد و هرج و مرج را در امت اسلامي گسترش مي داد. امير مؤمنان(ع) نيز همواره تأثير سوء اين گونه حرکت ها را بر جامعه بيان مي کرد و ناخرسندي خود را از آن اعلام مي فرمود. ترور عمر خليفه دوم از نظر سياسي - اجتماعي به تشکيل شوراي شش نفرة برنامه ريزي شده اي انجاميد که در نهايت، خليفه سوم (عثمان) از آن بيرون آمد که از نظر سياسي چند پله، جامعه نوپاي اسلامي را به عقب راند و دست بني اميّه را بر اموال و حاکميت مردم گشود. اميرمؤمنان(ع) نيز که خود يکي از افراد شوراي شش نفره کانديداي خلافت بود از آن شورا به تلخي ياد مي کند و مي فرمايد: «خدا را از اين شورا! من در برابري با نخستين آنان، کِي مورد ترديد بودم، که اکنون با اينان همانند و برابر باشم،...يکي از آنان بخاطر کينه اي که داشت، از من روي گردانيد و ديگري به دامادش متمايل گرديد و گفتني هاي ديگري که گفتنش را نمي پسنديد. » کشته شدن عثمان نيز اشتباه بزرگي بود که گرچه ظاهراً به خلافت و حکومت اميرمؤمنان(ع) انجاميد: اما خود مشکل اساسي حکومت ظاهري آن حضرت شد و سه جنگ بزرگ داخلي ــ جمل، صفين، و نهروان ــ بر آن مترتّب گرديد و بهانه اي شد در دست مخالفان که حکومت حضرت را به خاطر آن تحت فشار قرار دهند و انگشت اتهام را به سوي او نشانه روند و کشندگان عثمان را از وي بخواهند؛ با اين که خود مي دانستند که کشته شدن عثمان هرگز خوشايند آن حضرت نبود و کم تر نامه اي بين معاويه و حضرت علي(ع) ردوبدل شده است که به ماجراي کشندگان عثمان اشاره اي نشده باشد. معاويه برنامه ريزي کرد که پيراهن خون آلود و صفحه قرآني که خون عثمان بر آن ريخته شده بود را براي وي بياورند. و پيوسته به وسيله آن مردم شام را عليه کوفيان بسيج مي کرد. امام(ع) آن گاه که مردم وي را براي دادخواهي نزد عثمان مي فرستند مي فرمايد:« و من به خدا سوگندت مي دهم که مبادا پيشواي کشته شده اين امت باشي! چه اين که همواره گفته مي شد: در اين امت پيشوايي کشته مي شود که با کشته شدنش درِ کشت و کشتار تا روز رستاخيز باز مي شود و کارهاي امت بدو مشتبه مي گردد و فتنه در آن گسترش مي يابد، چندان که حق را از باطل نشناسند و در آن با يکديگر بستيزند و در هم آميزند.» از سوي ديگر امام(ع) از همان ابتدا که مردم براي بيعت با وي هجوم آوردند سايه افکندن اين نوع کشتن عثمان بر آينده را پيش بيني مي کرد، و چشم انداز جامعه را با اين افراد احساساتي و شورشگر تيره و تار مي ديد، از اين رو هرچه دست وي را براي بيعت پيش مي کشيدند واپس مي کشيد و مي فرمود: «مرا واگذاريد و ديگري را به خلافت برگزينيد که ما با کاري چندچهره و رنگارنگ (پيچيده) روبرو هستيم، نه دل ها را در برابر آن طاقت پايداري است، نه خردها را تاب شکيبايي! کران تا کران را ابر تيره پوشانده و راه هاي روشن ناشناخته مانده است ». و نيز آن حضرت در نامه اي که براي مردم کوفه مي نگارد آنان را از امر اصحاب جمل که خود از زمينه سازان و مشوّقان کشتن عثمان اند آگاه مي سازد و مي فرمايد: «من شما را از کار عثمان آگاه مي کنم به گونه اي که شنيدنش همانند ديدنش باشد. مردم بر عثمان شوريدند و من که فردي از مهاجران بودم همواره خشنودي اش را مي خواستم و کمتر به سرزنشش مي پرداختم و طلحه و زبير کمترين کارشان اين بود که بر وي بتازند و ناتوانش سازند، عايشه نيز عنان برانگيخت و خشمش را بر وي ريخت و گروهي برآشفتند و او را کشتند ». خوارج سمبل خشونت ديني از ديگر سو در دوران خلافت حضرت علي(ع) در جنگ صفين با نيرنگ عمروعاص گروهي به نام خوارج شکل گرفت، که در برابر آن بزرگوار ايستادند و با سردادن شعار «لاحکم الّا لله» آن حضرت را تکفير کردند. اين گروه با به شهادت رساندن اميرمؤمنان به شيوة ناجوانمردانه ترور، نخستين گروه سازمان يافته اي بودند که در جهان اسلام حذف فيزيکي مخالفان را در دستور کار قرار دادند و به عنوان سمبل خشونت ديني شناخته شدند. با اين که ترور (کشتن ناجوانمردانه) در هيچ يک از مباني ديني مورد تأييد قرار نگرفته است. در داستان مسلم بن عقيل آمده است که چون حضرت مسلم در خانة «هاني» از کشتن ابن زياد که به ديدار «شريک ابن اعور» آمده بود چشم پوشيد، شريک از وي پرسيد چرا به کشتن اين ملعون اقدام نکردي؟! فرمود: حديثي از اميرمؤمنان(ع) به يادم افتاد که از پيامير خدا(ص) روايت مي کرد که فرمود: «اِنَّ الاِسلامَ قَيَّدَ الفَتک»، اسلام ترور را روا ندانسته است . [در برخي روايات «الاِسلامُ قَيدُ الفَتک- اسلام پاي بستي بر ترور است» آمده] مضمون اين روايت در موارد مختلف از طرق فريقين - سنت و شيعه - روايت شده است خارجيگري مشکل هميشة تاريخ خوارج اگرچه در اواخر حکومت بني اميه به عنوان يک جريان سياسي به ظاهر منقرض شدند، اما طرز تفکر آنان از آن روي که در اعماق خصلت هاي خودخواهانه انسان ريشه دارد و نيز عارضه اي است که در جهل و جمود بدون بصيرت از دين مايه مي گيرد، همواره در طول تاريخ جريان يافته و نمونه هايي از آن، چه به صورت فردي و چه به صورت جرياني در هر زمان يافت مي شده است. استاد شهيد مرتضي مطهري که خود قرباني تفکر خوارج گونه زمان - گروه فرقان - شد، در اين باره مي نويسد:«مکتب خوارج مکتبي نبود که بتواند واقعاً باقي بماند، ولي اين مکتب اثر خود را باقي گذاشت و افکار و عقايد خارجيگري در ساير فرق اسلامي نفوذ کرد و هم اکنون نهرواني هاي فراواني وجود دارند و مانند عصر و عهد علي7خطرناک ترين دشمن داخلي اسلام همين ها هستند.» در اينجا ما براي آشنايي بيشتر با اين گونه تفکر، بر پايه سخنان اميرمؤمنان(ع) در کتاب شريف نهج البلاغه ويژگي هايي را به صورت گذرا ياد آور مي شويم: مشخصات فکري خوارج 1.غرور و تکبر جاهلانه و خود را اعلم و اتقاي مردم دانستن. تفکر خوارج ، با ايجاد اختلاف بين امت اسلامي و تشديد اختلافات داخلي، بيشترين ضربه را بر پيکر جامعه اسلامي وارد آورد و مسلمانان را روز به روز ضعيف و ضعيف تر کرد و متأسفانه هميشه افراد جاهل و خشک مغز که عمق قضايا را درک نمي کردند، زمينة اين هدف شوم را فراهم آورده و با برخوردهاي تنگ نظرانه خود حتي نقاط اشتراک را هم زير پا مي گذاشتند. اينان با کينه توزي هاي فرقه اي و مذهبي، زخم هاي چرکيني را به وجود مي آوردند که به راحتي قابل علاج نبود و دست هاي آلودة استعمار هم در آلوده کردن اين زخم ها هميشه در تلاش بوده است. درست در شرايطي که استعمارگران خود را براي هجوم به کشورهاي اسلامي آماده مي کردند، علماي عثماني را مي بينيم که از قسطنطنيه (ترکية فعلي) حکم تکفير شيعه را صادر مي کرده و بلاد شيعه را بلاد حرب مي ناميدند و خون و مال و ناموس آنان را حلال مي شمردند. متقابلاً قزلباش هاي صفوي را مي بينيم که شمشير برهنه خود را به دست گرفته بودند و براي رضاي خدا مي گشتند يک نفر سني را پيدا کنند تا او را به قتل برسانند! بسياري از علماي متعهد شيعه که نام و شرح زندگي شان در کتاب گرانقدر « شهداء الفضيله» مرحوم علّامه اميني آمده است، با تکفير عالم نمايان اهل جماعت و پيگيري حکام ستمگر به شهادت مي رسند و در ايران مهد تشيع در زمان صفويه، درست همان زماني که پاي استعمار به ايران باز مي شود، جشن عمر راه مي اندازند و با بوق و شيپور به اين عمل افتخار مي کنند! تکفير و تفسيق چهره هاي اصلاح گر و خدمت گزار افزون بر ترور از ديگر شيوه هاي اين طرز تفکر در طول تاريخ، تکفير و تفسيق افراد خدمت گزار است، به گونه اي که کم تر شخصيت خدمت گزار و ارزنده اي را مي توان يافت که از دست اين قماش افراد، چماقي را نوش جان نکرده باشد. استاد مطهري در اين باره نيز مي نويسد: «خوارج بي شهامت: يعني مقدس مآبان ترسو، شمشير را به کناري گذاشتند و از امر به معروف و نهي از منکر صاحبان قدرت که برايشان خطر ايجاد مي کرد، صرف نظر کردند و با شمشير زبان به جان صاحبان فضيلت افتادند. هر صاحب فضيلتي را به نوعي متهم کردند، به طوري که در تاريخ اسلام کم تر صاحب فضيلتي رامي توان يافت که هدف تير تهمت اين فرقه واقع نشده باشد. يکي را گفتند منکر خدا، ديگري را گفتند منکر معاد، سومي را گفتند منکر معراج، چهارمي را گفتند صوفي، پنجمي را چيز ديگر و همين طور... به طوري که اگر نظر اين احمقان را ملاک قرار دهيم، هيچ وقت دانشمند واقعي مسلمان نبوده است، وقتي که علي7 تکفير شود، تکليف ديگران روشن است. بوعلي سينا، خواجه نصيرالدين طوسي، صدرالمتألهين شيرازي، فيض کاشاني ، سيد جمال الدين اسدآبادي و اخيراً محمد اقبال پاکستاني، از کساني هستند که از اين جام جرعه اي به کامشان ريخته شده است. بوعلي در همين معني مي گويد: کفر چومني گزاف و آسان نبود و باز هم ايشان دربارة: تأثير جمود بر دنياي اسلام مي فرمايد: «اگر مي خواهيد بفهميد جمود با دنياي اسلام چه کرده است، همين موضوع را در نظر بگيريد که علي بن ابي طالب را چي کشت؟ يک وقت مي گوييم علي را کي کشت؟ و يک وقت مي گوييم علي را چي کشت؟ اگر بگوييم علي را کي کشت، البته عبدالرحمن بن ملجم و اگر بگوييم علي را چي کشت، بايد بگوييم جمود و خشک مغزي و خشکه مقدسي.» جمود و خشک مغزي نه تنها در جهان اسلام و در زمان حضرت علي(ع) وجود داشته است، بلکه در هرجا که اثري از تحول و دگرگوني و اصلاح به چشم مي خورده و هر جا صاحب فضيلتي کمر به اصلاح جامعه بسته است، هيولاي جهل و جمود را مشاهده مي کرده که در برابر وي صف آرايي کرده است؛ بدون استثنا در طول تاريخ هرجا انحراف و بدعت و التقاطي بروز کرده است، در ريشه يابي آن، به عنوان يکي از عوامل اصلي به جهل و جمود برخورد خواهيم کرد. علامه محمد اقبال لاهوري را به جرم تأليف کتاب احياي فکر ديني و نيز مقابله با چهرة روحاني نماي هندي ـ سِر سيد احمدخان ـ که وجهه اي اجتماعي به هم زده بود و در پنهان با استعمار انگلستان همکاري مي کرد، تکفير کردند. در نامه اي که تعدادي از دانشجويان هندي به دفاع از اقبال نوشته اند، چنين آمده است: «مقامات روحاني که جعفر بنگالي و صادق دکني را به نام شخصيت اسلامي تأييد مي کنند و حتي سخنگوي رسمي و نماينده مختار خويش مي سازند و دستشان را در فريب خلق به گرمي مي فشرند، اقبال را تکفير مي کنند يا تفسيق يا تضعيف يا در برابر سيل بهتان هاي دشمنان اسلام براي فلج ساختن او در جامعه مسلمان هند سکوت مي کنند.» حکيم و فيلسوف الهي مرحوم ملاصدراي شيرازي نيز از دست افراد جامد و متحجّر زمانة خويش به کوه ها و روستاها پناه مي برد و در مقدمة کتاب مفاتيح الغيب افراد متحجر و جامد زمان خود را اين گونه توصيف مي کند: «در زمانة ما افرادي يافت شده اند که تعمّق در علوم الهي و تدبّر در آيات قرآني را بدعت و وبال مي دانند و مخالفت با نظر جمهور را خدعه و گمراهي مي پندارند، اينان نظرشان از ظاهر اين اجسام فراتر نمي رود و فکر و هدفشان از آباد کردن بدن و ماديّات نمي گذرد، اينان مصداق کساني هستند که خداوند در قرآن از آنها ياد فرموده که «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون.الاعراف 197». اينان پرچم جهل را برافراشته اند و اهل علم را نفي مي کنند و عرفان و اهل عرفان را پست مي شمارند و با زهدنمايي از حکمت و دين کناره مي گيرند و از بحث براي رسيدن به يقين جلوگيري به عمل مي آورند.» پايان سخن باکمال تأسف اين روزها مشاهده مي شود که در جهان اسلام حرکت هاي تکفيري گسترش يافته و افرادي در پوشش هاي فرقه گرايانه در عراق و سوريه و پاکستان و... مواد منفجره با خود حمل مي کنند و کمربندهاي انفجاري به خود مي بندند و به حرکت هاي انتحاري دست مي زنند و در حسينيه ها، مساجد، بازارها و مکان هاي پرازدحام، افراد بي گناه را به قتل مي رسانند، از نظر زماني از صدر اسلام تاکنون راه درازي طي شده است به درازاي تاريخ اسلام، اما بي ترديد ماهيت همه اين حرکت ها يکي است و ريشه و سرچشمه آن از دو چيز بيرون نيست: 2.خشک مغزي و ساده لوحي افرادي ساده انديش که به راحتي آلت دست سياستمداران مي شوند و با احساسات پاک خود قربة الي الله دست به جنايت مي زنند و با اين کار به خود مي بالند که وظيفه ديني خود را انجام داده اند! در پايان اين مقال به جاست سخن «نلسون ماندلّا» اين اسطوره مبارزه با خشونت و تبعيض نژادي - که بيست و هفت سال از عمر خود را در زندان هاي آفريقاي جنوبي گذرانيد و پس از رسيدن به قدرت حق آزادي را پاس داشت و در زمان حيات، قدرت را به ديگري واگذاشت و اين روزها مصادف با درگذشت اوست - يادآور شوم که مي گفت: «نه تنها بايد براي آزادي زنداني کوشيد، بلکه بايد زندانبان را نيز که در خودخواهي و ناداني خويش زنداني است رهانيد.»
|