|
طبيعت داراي شعور است و خطا نمي کند. کوتاه گفتاري از حکيم و استاد دکتر ابراهيمي ديناني
شعور در سرتاسر کائنات ساري و جاري است يعني ما اصلا موجود بي شعور نداريم، منتهي شعور داراي مراتب است شعورجمادي، شعورنباتي، شعور حيواني و شعور انساني. جماد هم شعور جمادي دارد جماد کار جمادي مي کند و در کارش هم تخلف نيست، سنگ سنگ است، مس مس است و هيچ وقت هم تخلف نمي کند و کار خودش را مي کند نبات نباتي مي کند و رويش دارد و مي رويد و نمو پيدا مي کند و آنهايي که شايستگي ميوه دادن دارند ميوه مي دهند و در کارشان تخلف هم نيست در طبيعت تخلف نيست همه فرمانبردار ند. شيخ به زيبايي مي گويد باد مي وزد، باد، بادي مي کند آب آبي مي کند و خاک خاکي، و هيچ کدام تخلف نمي کنند يعني براي همان کاري که ساخته شده اند انجام مي دهند؛ آب کار غير آب انجام نمي دهد و کار خاک را نمي کند و دخالت در کار يکديگر هم نمي کنند هرموجودي به همان گونه که ساخته شده و براي همان کاري که تعبيه شده همان کار را انجام مي دهد بدون ذره اي تخلف. در تمام آفرينش هيچ موجودي تخلف نمي کند يعني آنچه بايد باشد انجام مي دهد حيوانات هم کار خودشان را مي کنند. اگر منظور از شعور اين است اين يک نوع آگاهي است، منتهي آگاهي جمادي است، نباتي و حيواني است، و حيوانات هم بر اساس غرايزي که دارند عمل مي کنند و اشتباه هم نمي کنند هيچ حيواني اشتباه نمي کند و بر اساس غريزه اش عمل مي کند و هيچ نباتي اشتباه نمي کند مگر اينکه يک مانعي بر سر راهش بيايد وگرنه نبات کار خودش را انجام مي دهد بدون اشتباه، اصلا در طبيعت اشتباه نيست، به همين جهت در حيوانات پشيماني معنا ندارد حالا چرا پشيماني معنا ندارد؟ زيرا که اشتباه در کارشان نيست هر کاري را که کرده همان کاري است که بايد مي کرده و بر اساس غريزه انجام مي دهد و در غريزه خطا نيست شايد انسان هم در غرايزش خطا نکند آنجايي که غريزه است، چون انسان هم غريزه دارد و هم احکام غريزي دارد که در آن خطا نمي کند و در جاي ديگر خطا مي کند و تنها موجود خطاکار انسان است حتي فرشتگان هم خطا نمي کنند و فقط انسان است که خطا مي کند و پشيمان مي شود و حسرت هم مي خورد، حسرت و ندامت و پشيماني از ويژگيهاي انسان است براي اينکه خطا مي کند اما انسان هم بدنش خطا نمي کند آنجايي خطا پيش مي آيد که انديشه پيش مي آيد و تعقل وتصور. به بيان ديگر موجودات داراي شعور تکويني هستند. قران کريم مي فرمايد: «إن مِن شَيء إلا يُسَّبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکن لا تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم»، يعني به حکم تکوين يعني تسبيح و شعور تکويني را آگاه نيستيد شما وگرنه به حسب تکوين هرموجودي همان کاري را که بايد بکند مي کند يک نوع شعور است. شعور يعني چه؟ شعور يعني همان کاري که بايد بکند مي کند. اين شعور است اما اسمش را ما گذاشته ايم تکوين که نوعي شعور است مي توانيم بگوييم همان شعور جمادي و نباتي و حيواني، انسان هم از اين شعور حيواني برخوردار است يعني غرائزي دارد. خود شعور يعني آگاهي و هوشمندي و يک نوع آگاهي است ولي آگاهي به اين معني است که خداوند از آنچه که در آفرينش به عهده اش گذاشته تخلف نمي کند همان کار را انجام مي دهد اين يک نوع آگاهي است که البته با آگاهيهاي تحصيلي ما فرق دارد، «از شير حمله خوش بود و از غزال رم»! انسان هم به حسب غرائز حيواني اش خطا نمي کند و غرائز کار خودش را مي کند و عجيب اينکه وقتي مي آيد به صورت ادراک عقلاني و استکمالي و تحصيلي و شعور اکتسابي اينجا خطا کار مي کند حالا من نکته اي به ذهنم آمد که عجيب است که حتي در ادراکات اکتسابي انساني بعضي از حکماي ما که مي گويند در تصورات خطا نيست همه ادراکات انساني به دو قسم قابل تقسيم است، تصورات و تصديقات که البته امروزه در جهان غرب و دنياي امروز سعي مي کند که اين مرز بين تصورات و تصديقات را بردارد که حالا من وارد اين بحث نمي شوم و مي گويند ما تصور نداريم و تنها تصديق داريم. قدماي ما و از يونان قديم تا ابن سينا و ملاصدرا و معاصر همه مي گويند ادراکات انسان يا تصور است يا تصديق. دو قسم است و حکما مي گويند در تصورات ما هم خطا نيست هيچ تصوري خطا نيست کجا خطا هست؟ آن وقتي که حکم مي کنيد، خطا در حکم است حتي اگر بگوييد فلان تصور را کردم واقعيت ندارد آنجاست که حکم مي کني و حکم مي کني که اين تصور من واقعيت نبود اين حکم است که خطابردار است حالا اين حکم اگر منطبق بود که منطبق است وقتي که پاي حکم مي آيد وسط خطابردار است و مادامي که انسان حکم نکند اصلا خطا معنا ندارد يعني حکم را اگر در تعليق بگذاريد و تصميم نگيريد خطا معني ندارد خطا آنجاست که حکم است و اين خيلي مسئله فلسفي مهمي است که البته ما حالا خيلي وارد اين بحث نمي شوييم علي الاجمال بحث کرديم حتي مي گويند در تصورات خطا نيست اگر حکم نکني « تصور به ما هو تصور» قابل خطا نيست، اما وقتي که حکم کردي حکم آن وقتي است که اعمال نظر مي کني، تصميم مي گيري يا اراده مي کني که چنين هست يا چنين نيست، اينجا خطا راه پيدا مي کند و وقتي که خطا راه پيدا کرد بايد مراقب بود البته راهي براي پرهيز از خطا هست؛ حالا منطق است، تأمل است، تصورات است، تدبر است ولي اگر رعايت نکني موازين منطقي را، همواره در معرض خطا هستي و همواره ممکن است حکم به خطا بکنيد حالا شيخ اجل اينجا دارد مي گويد که: در طبيعت باد و خاک و آتش و همه عناصر کار خودشان را مي کنند و خطا نمي کنند آن کاري که بايد بکنند و در آفرينش به عهده آنها گذاشته شده و براي آن آفريده شده اند همان کار را مي کنند و فرمانبردارند يعني خطا نمي کنند يعني معصيت نمي کنند يعني اشتباه نمي کنند و همه آنها هم در خدمت تو هستند اين نکته خيلي مهم است که همه آنها کارهايشان را مي کنند براي تو، خداوند فرمود که من همه چيز را براي تو آفريدم دريا و صحرا منافعشان براي انسان است اينها همه براي اين است که تو استفاده کني براي تو کار مي کنند و کارشان را هم درست انجام مي دهند و خطا هم نمي کنند و تنبلي و اهمال هم نمي کنند خوب آنها که فرمانبردارند يعني خطا نمي کنند خوب حالا در اين ميان اگر عالم براي توست و عالم براي انسان است آن وقت شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبري، حالا انصاف اقتضا نمي کند که همه اينها فرمانبردارند براي تو و منافعشان براي توست و تو هم استفاده مي کني، خطاي تو در اينها هم اثر مي گذارد هوا را آلوده مي کني زمين را آلوده مي کني به انسانها آزار وارد مي کني. خطاي انساني وقتي شروع مي شود چقدر وحشتناک و بي نهايت است. مولوي هم مي فرمايد: به هر صورت به حسب آيات هم، طبيعت انديشه دارد و انديشه علامت خداست و انسان هم بزرگترين انديشه را دارد و هيچ انديشه اي در عالم به غير از حق تعالي البته به اوج انديشه انسان نمي رسد و عجيب اين است که با اين بلنداي انديشه و با اين رفعت انديشه که انسان دارد گاهي دچار خطا مي شود و به مقتضاي انديشه الهي اش عمل نمي کند در حالي که انديشه يگانه علامت خداست اصلا انديشه از خداوند اثر دارد و اثر خداوند انديشه اوست و خود طبيعت هم انديشه است اما انديشه تکويني. اگر انديشه نبود اثري از خدا نبود و اين انديشه هرچه بالاتر باشد اثر بودنش آشکارتر است. عقل اگر تيرعلم خداوند است اين عقل پس بايد مظهر علم خداوند باشد و خداوند طبيعت را آفريده و موزون کرده پس اين عقل هم بايد موزون باشد عقل اگر ته علم خداوند است انديشه نشانه خداوند است آيا بدون انديشه مي شود به سراغ خداوند رفت؟ خير، ببينيد يک از متألهان بزرگ گفته است که انديشه از آن جهت که اثر خداوند است و چون انديشه نشانه خداوند است پس من مي انديشم پس خدا هست. اين برخلاف دکارت است که دکارت معاصر با ملاصدرا بود او گفته من مي انديشم پس هستم اما پيش از دکارت يک متأله بزرگ گفته من مي انديشم پس خدا هست چون انديشه اثر خداوند است. انديشه از کجاست؟ منشأ انديشه کجاست؟ خداوند است برخلاف امروزه که مي خواهند از درون طبيعت انديشه را بياورند، ماده انديشه نمي آورد، ماده ماده است انديشه از درون ماده درنمي آيد، اصلا" سنخيتي بين منشأ و اثر و بين علت و معلول لازم است. ماده که انديشه نمي دهد بنابراين اگر انديشه هست و انديشه اثر خداست و نشان خداوند است پس من مي انديشم پس خدا هست.
|