|
ادبيات و طبيعت /سليمان محمودي
ادبيات و طبيعت /سليمان محمودي (دانش آموخته حوزه و دانشگاه) برگ درختان سبز در نظر هوشيار طبيعت و جهان خاكي، از مجموعه به هم پيوسته و همگوني پيوند خورده و تمام اجزاي آفرينش و هستي با هم هماهنگي دارند، و هر چيزي به جاي خويش نيكوست. از روزي كه آدم پا بر اين خاك گذاشت، او بود و اين خاك؛ آدم با چشم و هوش و گوش به زندگي و گرديدن در اين طبيعت پرداخت و قدم در شناخت و بهره بردن از طبيعت و جهان برداشت تا به خوبي زندگي بگذراند و نيازهايش را برآورده نمايد. خداوند رازهاي بزرگي از آفرينش و دانش خود را در نظام هستي قرار داده است. بزرگترين آينه غيب و نشانه شناخت او هم همين است كه براي تمام انسان ها و دوران ها گسترده است. شاعران و اديبان هم با روح و روان احساسي و مسيحايي خود در گل ها، درختان، كوه ها، دشت ها، و آب ها و درياها دميده اند، و جهان شعر و ادب را زنده و بالنده گردانيده اند. درخت شعر و گلزار ادب، سرسبز و جاودان در سرزمين جان و روان در رقص و نوا مي باشد. گل ها پيراهن چاك و غزل خوان و صراحي بر دست، مستان و هوشياران را محو تماشاي خود كرده اند و با ناز و جلوه گري فخر مي فروشند. نقاشان و اديبان، گل ها را لباس فرشتگان و نازنينان كرده اند و بر اين باورند كه اينها از عالم ملکوت و روحاني آمده اند و پيام آور زيبايي و احساس و لطافت آن جهان هستند. گل نعمتي است هديه فرستاده از بهشت *** *** پيوند طبيعت و ادبيات چنان گسترده و گوناگون است كه بررسي آن به يك كتاب ويژه نيازمند است و ما در اين مقاله چند ويژگي اين پيوند را بررسي مي كنيم تا باور داشته باشيم كه ادبيات بدون طبيعت و جلوه هاي آن مرده و بي جان است و چون كويري خشك و وحشت زا و نامأنوس خواهد بود كه براي گروه اندكي گيرايي دارد. يكي از جاهايي كه ادبيات استفاده برده، توصيف خود طبيعت و هستي بوده است تا آ ن جا كه برخي از شاعران و نويسندگان به نقاشان طبيعت معروف شده اند از جمله كسايي مروزي و منوچهري دامغاني و ... .منوچهري در آن مسمط معروف خود چنان پاييز و خزان را توصيف كرده كه صداي قلم او در تمام تاريخ بر روي برگ ها شنيده مي شود: خزيد و خز آريد كه هنگام خزان است كسايي نيز چنان در توصيف زيباي طبيعت قلم زده است كه نقش قلمش هنوز سبز و زنده است: بگشاي چشم و ژرف نگه كن به شنبليد جلوه ديگر طبيعت در ادبيات، بخش تمثيل نمادها است. اقوام بومي و اوليه فلات ايران عناصر طبيعي را به دليل فايده ها و استفاده هايي كه از آنها برده اند و نيز به آنچه كه منبع زايش و رويش چون مادر و زمين بود تقديس مي نمودند. هر كدام از مواد و عناصر پيرامون خود را نشانه چيزي مي دانستند و زندگي شان بر اين باورها استوار بود. اين عناصر عبارتند از: 1ـ «آب»، منشاء زندگي و حيات و انديشه و مظهر پاكي و درخشندگي از ميان حيوانات: 1ـ «اسب»، تيزپاي، عامل پيروزي اقوام آريايي در جنگ ها است. نماد پيروزي و دلاوري. اسب تازي در طويله گر ببندي پيش خر رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود 2ـ«خروس»، منادي فرا رسيدن بامداد و ظهور خورشيد است كه هنوز بر سر كليساها و مناره ها به عاريت گرفته شده است. هنگام سپيده دم خروس سحري 3ـ «مار»، كه حمايت كننده دارايي و گنج و ناجي سلامت است، هنوز بر سردر داروخانه ها نمايان است. 4ـ «شير»، نمادي از قدرت و توانمندي و بركت و عظمت و نيز نشانه اي از خداي ازلي زمان بوده است. 5ـ «گاو»، منشاء بركت به صورت نمادين در اسطوره ها و زندگي روزمره و هنري انسان ها در طول تاريخ نمايان بوده است و باور گذشتگان است كه زمين بر شاخ گاو قرار دارد و هر گاه اين گاو تكاني بخورد زمين لرزه رخ مي دهد. اقوام ايراني و ديگر ملت ها خورشيد را حيات بخش و زندگي آفرين و منبع اصلي جوهر زندگاني مي دانستند و براي اين عنصر در زمان هاي مختلف تاريخي، رسالتي باور داشته اند و اين ها را مي ستودند. از طرف ديگر انسانها به دليل نشناختن قوانين فيزيكي و شيميايي حاكم بر پديده هاي طبيعي چون رعد و برق، توفان هاي خانمان برانداز، برف و باران شديد، سرما و يخبندان هاي استخوان سوز، زلزله، انفجار و فوران كوه هاي آتشفشاني، بيماري و مرگ و مير زودرس، همچنين حمله حيوانهاي وحشي و اقوام نيمه وحشي و كشتار بي رحمانه، از روي ترس و وحشت، به نيروهاي ماوراي طبيعت چشم دوخته و راه نجات خويش را بعدها در ژرفاي آسمان ها در پرستش و ستايش خدايان تخيلي ديدند و براي در امان ماندن از شر غضب و خشم و جلب رحمت و بركت، به قرباني و خيرات در راه آنان پرداختند. شناخت واقعيت هاي نهفته در آفاق و انفس و طبيعت كه مستلزم كنجكاوي و پژوهش بسيار است ديدگاه هاي باز و گسترده و روشن تري را براي نسل آينده مهيا و آماده مي سازد. پدران و گذشتگان ما، خود را به قدري با ماه و ستارگان و خورشيد تابان سرگرم كرده اند كه گنجينه اي از ادبيات و علوم و تخيلات را در اختيار ما قرار داده اند، بطوري كه بشر امروز با شناخت از آن به كنجكاوي و پژوهش برخاسته است. دليل و علت اين علاقه وافر آن بود كه فلات ايران را آسماني آبي تر و نزديك تر به زمين ديده اند. شاعران چه زيبا ماه را توصيف و زيبايي و كمال در پيكر انسان را به او تشبيه كرده اند. ماهي كه كه قدش به سرو می ماند و در ادبيات ما زيبايي ابروي يار را به هلال ماه، چهره اش را چون ماه تابان، زيبا و يا مثل ماه شب چهارده، درخشان و رنگ رخسارش چون مهتاب، تشبيه كرده اند. سياه چشما! ماها! من اين ندانستم ايرانيان، انسان اولين را كيومرث مي گويند و لقب آن «كوشاه» يعني پادشاه كوه، و برخي هم گفته اند «گل شاه» يعني پادشاه گل، پادشاه روي زمين بود، نه اينكه از گل آفريده شده باشد (آثارالباقيه ج 1: 140). شاعران و اديبان در نگاه به طبيعت دو گروه بوده اند و دو روش داشته اند: گروه نخست شاعران قرن هاي نخستين، تا حدود قرن هشتم كه در طبيعت قرار مي گرفتند و آن را با احساس خود در مي آميختند و آن گاه دنياي پيرامون خود را وصف مي كردند و آنچه را كه در بيرون مي ديدند به همان گونه بيان مي كردند و به بيان ديگر آنان «برون نگر» بوده اند. برگرفت از روي دريا ابر فروردين سفر ز آسمان بر بوستان باريد مرواريد تر قصيده سرايان بزرگ قرن پنجم و ششم كه شعرهاي رنگارنگ و نگارين در وصف طبيعت سروده اند نمونه آشكار اين «برون نگري» است. در آثار سخنوران نامي اين دوره، شاعر، عالم خارج را نقاشي مي كرد، و براي اين صورتگري همان موادي را كه در طبيعت بوده و به حواس ظاهري درمي آمده، به كار مي برد. منوچهري كه استاد وصف طبيعت است در قصيده اي، بهار در چشم او مانند رنگ و روي «بت فرخار» است و قطره باران كه سحرگاه بر گل سوري چكيده مانند كافوري است كه عطار روي حرير سرخ افشانده باشد. آن قطره باران كه فرو بارد شبگير همان گونه كه مي دانيم، همه اين معاني زيبا كه در وصف طبيعت به كار رفته حاصل ديدن ها و حس شاعر بوده است و در آن ها اشاره اي به حالات روحي شاعر و تأثيري كه از جهان و طبيعت پذيرفته وجود ندارد. حتي سعدي كه از رسيدن بهار به وجد و طرب مي آيد و به وسايل شادي مي انديشد نه به بيان حالت هاي روحي خود و تأثير كه طبيعت در روح او به وجود آورده است. برخيز كه می رود زمستان بگشاي در سرا و بستان گروه دوم شاعران چند قرن اخير به ويژه در سبك هندي كه در روياويي با عالم بيرون و طبيعت بيشتر به حالات نفساني خود توجه داشته اند، به بيان ديگر به جاي آن كه شاعر در طبيعت قرار گيرد و آن را وصف كند، طبيعت در ذهن و روح او تأثير كرده است و شعر او بيان اين تأثير است. در اين شيوه و نگاه، طرز برخورد شاعر با عالم طبيعي ديگر مي شود. «برون نگري» جاي خود را به «درون نگري» مي دهد. ديگر، «شاعر در طبيعت» نيست بلكه «طبيعت در شاعر» است. در شعر اين گروه، امور طبيعي از گل ها و گياهان تا كوه و سنگ همگي جان مي گيرند، حركت مي كنند و ويژگي زندگي آدمي را مي پذيرند. ز طوفان حوادث با سبك مغزي نيم غافل بزرگترين معلم براي همه انسانها به ويژه، ادبيات طبيعت و جلوه آن بوده و هست و جان و روان شعر و ادب، هستي و طبيعت است اگر طبيعت را از جهان شعر و احساس بيرون كنيم، همه چيز مي ميرد و اين زندگاني جاويد را طبيعت به ما ارزاني داشته است. فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش هنوز كوه بيستون از ماتم شيرين و فرهاد در شيون خاموش است. سرو خرم و تنگدست و در چهار فصل يك قبا است. بهار زندگاني با خزان همدوش است و گل بوستاني خميازه آغوش مي باشد. «قطره» اگر دست از خود بردارد، دريا مي شود. «چشم شبنم» از شور ناله شاعر به خواب نمي رود. درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد جلوه ديگر اين پيوند حضور زنده و بالنده طبيعت در مثل ها و كلام روزانه مردم است كه شبانه روز به كار برده مي شود. كرم درخت از درخت است. كم مباش از درخت سايه فكن هر كه سنگت زند ثمر بخشش آنقدر در زبان فارسي مثال و نمونه هايي از اين دست در گفتار و كلام شاعران و اديبان فراوان است كه كتابهاي بزرگي همچون امثال و حکم دهخدا شاهد اين حضور زنده طبيعت مي باشد. بر آن آفرين كافرين آفريد مكان و زمان و زمين آفريد با بيان اين حقيقت روشن و خورشيد جهان افروز، جاي آن دارد كه به جايگاه محيط زيست و طبيعت پي ببريم و قدر اين نعمت هاي خدايي و جاوداني را بدانيم و باور داشته باشيم كه طبيعت بزرگترين معلم و درس آموز ما بوده و خواهد بود. با دستان خود مرگ در طبيعت نكاريم و نپاشيم كه زندگي بدون اين آفرينش ها و پديده ها چيزي جز خيال و توهم نيست. زندگي را در جاده ويراني و نيستي قرار ندهيم. ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري ---------------------
|