Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: شرح آيت الله بهشتي بر وقوع انقلاب پاسداري از حق و عدل

شرح آيت الله بهشتي بر وقوع انقلاب پاسداري از حق و عدل

ميثم محمدي(پژوهشگر و روزنامه نگار)

براي نسلي که انقلاب اسلامي 57 را نديده و در آن نقشي نداشته، اما محصول سيستم برآمده از آن است، نمي توان حکم کرد که آن واقعه انساني را با مشاهدات امروز قضاوت کند. نمي توان انقلاب را براي او نفي کرد و بدور انداخت. چنانکه نمي توان انقلاب را براي او به تابويي بدل کرد که درباره اش نينديشد و نگاه انتقادي نداشته باشد. براي نسل ما، انقلاب پديده‏‏‏‏ اي همچنان ناشناخته و شگفت انگيز است؛ سرشار از ستايش و ستيز. آيا مي‏‏‏‏ توان به چنين نسلي گفت که کاري به انقلاب نداشته باشد يا آن را دربست از هر راوي ناموثقي بپذيرد؟ همان رويکردي که از موجبات انقلاب پدران و مادران ما بود؟ براي آنها، قالب سازي از انسان و نفي آزادي و انتخاب او، از موجبات انقلاب بود. نپذيرفتن تحميل، رد تحقير و ترديد در درستي تبعيض، نسلي را شوراند و عصيان زد و از خانه امن و امان به خيابان بي امان آورد تا به دنبال آرمان هايش بدود و حياتش را در مشت نگه دارد منتها «انتخاب» کند و نگه دارد! آنچه انتخاب او را حرام کرده بود و اطاعت و پرستش مي طلبيد محکوم به فنا بود و انقلاب جايي رخ داد که يک فناپذير گمان خدايي برد و مردمان آزاد را به فنا در ازاي پرسش يا بقا در ازاي پرستش مخير کرد. انقلاب جايي رخ داد که ثناگويي شاه شغل شهيري شد و ناني چرب در کاسه متملقان نهاد. انقلاب البته جايي رخ داد که آزادي انتقاد از رهبران از دسته رفت و دستور جاي منطق را گرفت و امريه بر مسند گفتگو نشست و دست دادن به دست بوسي بدل شد. جايي که بايد اقناع مي شدند اسکات شدند پس سخن خود به ديگر زبان از سر گرفتند. جايي که متر و ميزان حق، «من» شد، «ما» نتوانست تاب بياورد و زندگي در اسارت يک من پر اشتباه را بر خرد جمعي ميليون ها ما ترجيح دهد.

انقلاب، براي حفظ ارزش هايي بود که «ما» ارزش مي دانستيم و مي خواستيم و آن يک من نمي دانست و نمي خواست و ما را در خطا مي دانست. انقلاب شورش آگاهي ما بود بر عقل فردي من تنها، که روز بروز تنهاتر مي شد. تنهايي اش را توهم، بي اعتمادي و خطاناپذيري و بي همتايي بيشتر مي‏‏‏‏ کرد. او خود را ناجي ايران مي دانست. نظرات کارشناسان و متخصصان را تمسخر مي کرد و از آنها مي خواست بر مبناي نظريات و عبارات خودساخته و فاقد معناي او نظريه بسازند و متن توليد کنند و کار کارشناسي صورت دهند. تخصص مي بايست در خدمت منويات ملوکانه قرار مي گرفت و نسل انقلاب اين را نخواست. تا کجا تحمل مي کرد؟ هجرت، اصلاح، انقلاب. راه طي شد. مناديان اصلاحات آخرين منتقداني بودند که با ديکتاتور به زبان قانون اساسي سخن گفتند. آنها اجراي تمامي قانون اساسي را مي خواستند. حقوق ملت، حکمراني مشروطه، مجلس مستقل، راديوتلويزيون ملي، احزاب آزاد و منتقد، مطبوعات آزاد و مستقل. آنها يک حزب نمي خواستند. احزاب صوري و دست ساخته نيز نمي خواستند. مجلس فرمايشي که از مطيعان و علاقه مندان و دست بوسان و مريدان و معتقدان اعلي حضرت تشکيل مي شد را نمي خواستند. پول کلان نفت که معلوم نبود کجا مي رفت و چه مي شد و چرا وضع جامعه به سامان نبود را نمي خواستند. مي پرسيدند آن‏‏‏‏ همه فساد نتيجه کدام نهادها و سازمان‏‏‏‏ هاي بي نظارت و مديريت هاي روابطي و حکومت مادام العمر و غيرقابل نظارت و پرسش از حاکم علي الاطلاق بود که حتي يکبار پس از کودتاي 28 مرداد يک مصاحبه مطبوعاتي آزاد نداشت. کسي حق پرسشي آزاد از او نداشت و پرسش ها همه از پيش نوشته و معين شده بود. حتي پرسش‏‏‏‏ کنندگان معلوم و گزينش شده بودند. شيدايي، شيوه شاهنشاهي بود و پرسش‏‏‏‏ ها از آن شيدايان که مي خواستند بيشتر ستايش کنند و تملق آن ميز و صندلي را بگويند و بر طبل توخالي قدرت نظامي بي رقيبش بکوبند. گوش او نيز به شنيدن اين تحسين و تمجيدها بيشتر مي گراييد؛ بيشتر مي پسنديد و بيشتر مي شنيد و هرچه مي گذشت از قوه سامعه منتقدانه اش مي‏‏‏‏ کاست و بر ضخامت پرده گوش مي افزود و به قوه دلچسب اشک شوق عاشقان خويش، آنان را فهيم و بصير و عميق مي‏‏‏‏ دانست که رسالت سخت او را درک مي کنند و مدام غرغر و نق نق روشنفکري و نقادي نمي کنند! ايران ملک کسي بود که مي خواست ايران را بزرگ ترين تمدن جهان کند.

اين همه که نوشتم تبيين نسل ما از انقلاب است. ما از انقلاب اين را فهميديم که چه شد که «انقلاب» شد. ما هم مي دانيم که انقلاب 57 يا انقلاب اسلامي يا هرچه بناميم، در اين خصيصه مشترک است که در حدفاصل مرگ ارزش هاي بنيادين زندگي انساني رخ داد. از منظر اسلام گرايان، جهاد براي احياي اسلام سياسي و آزادي و هويت بود و از منظر سکولارها جدال براي آزادي و و عدالت و جمهوري و نتيجه اش شد: جمهوري اسلامي.

اکنون جمهوري اسلامي برآمده از انقلاب اسلامي، 35 ساله شده است. چيزي در قواره سن و سال ما نسل جمهوري اسلامي. نسلي که جمهوري اسلامي پرورده است با همه آرمان‏‏‏‏ ها و رنگارنگي که اين جمهوري نوپا براي ايران و جهان داشت. نسل ما دستآورد انقلاب ديني است. نتيجه انقلاب، ارزش هاست. اين نتيجه به صورت طبيعي عاشق و شيفته هر ارزشي است که فطرتش را فرا مي‏‏‏‏ خواند و سيرابش مي کند. انقلابي براي ارزشها فطرت نسلي را سيراب مي کند که تشنه آزادي، هويت، عدالت، تکثر، حق، خير و دوستي و پذيرش ديگري است. پس شيفتگي نسل ما به اين ارزش هاي بنيادين را به حساب ديگري واريز نکنيد. اين شيفتگي و عشق از همان غباري برخواسته که با انقلاب اسلامي 57 برخواست و ما آنجا فهميديم که انقلاب چطور رخ مي دهد! چرا انقلاب مي شود و حکومت پيشين چه کرد که به انقلاب انجاميد.

«ما» براي اينکه پاسخ سوالمان را دريابيم بسيار متن‏‏‏‏ ها را خوانديم و فيلم‏‏‏‏ ها ديديم. برخي چيزها بيداد مي‏‏‏‏ کند و اجازه نمي دهد بفهميم انقلاب اسلامي چگونه رخ داد. ما نسلي هستيم که هرچه از عمرش گذشت برشي از گذشته عمرش بريده شد. نسلي که مي خواهد بداند اکنون در نظامي 35 ساله چه مي‏‏‏‏ کند و تولد اين انقلاب بر چه بستري بوده اما نمي تواند. گاه، متن‏‏‏‏ ها مغشوش و مولفان مغموم‏‏‏‏ اند. ما فقط مي بينيم که از سويي نکوهش بيداد مي کند و از سويي ستايش. ما فرزندان اين انقلابيم. نبايد بدانيم مولد فرهنگ و هويت و آرمان ما از سر آغاز چه مي خواسته است؟

براي ما که فرزندان جمهوري اسلامي هستيم انقلاب همچنان معنادار است، همچنان قابل دفاع است و همچنان واجد توليد و تداوم اميد. براي ما به همين معنا انقلاب محترم و والاست؛ با اينکه در وقوع آن بي نقش بوده‏‏‏‏ ايم و خود را از اين نظر محق به بررسي يا... مي دانيم. اما با همه چيزش، از ترور و جنگ و تبعيض تا تحريم و انزوا و اصلاحات بزرگ شديم و ارزش هاي موجده و مبقيه اش را در طول زندگي مان تا امروز به روح و جان خويش عجين کرديم. از همين رو آنچه بر سر ارزش هاي انقلاب مي‏‏‏‏ آيد براي ما واجد اهميت و تعيين کننده است. نمي توانيم بي اعتنا به انحراف يا استهزاي انقلاب باشيم چون هويت ما با آن رشد کرده و گره خورده است. گرچه بي انصافان مدافع و بي منطقان مخالف انقلاب، از ما بخواهند دست از انقلاب بکشيم و محصولش را به کناري نهيم. اما انقلاب به چه عنوان براي ما مهم است؟ به عنوان يک حادثه تاريخي؟ به عنوان يادبود؟ سرگرمي آخر سال؟ قطعا اينها که نيست. انقلاب به مثابه يک الگوي نظري و عملي سياسي اخلاقي اجتماعي براي ما مهم است. براي «ما»يي که محصول انقلابيم، درس هاي انقلاب و چراهاي انقلاب مهم تر از واقعه تاريخي آن است. اما اين درس ها را بايد از چه کساني گرفت و خواند؟

در اين متن مي خواهم از زبان کسي بگويم چرا و چگونه انقلاب شد که برخي از ما او را به عنوان معلم انقلاب يا فردي با ويژگي هاي انقلابي نمي شناسيم بلکه حداکثر، به شرط کمي تاريخ خواندن، او براي نسل ما يک «معمار» است. يک سازنده است. يک طراح است. برنامه ريز است و مديري دقيق و منظم که شايد چندان با شلوغي و درهم ريختگي ايده هاي انقلابي نخواند. اما جالب و مهم است که او درس هاي جدي و واجد معنايي براي توضيح انقلاب به ما مي دهد.

وقتي «چگونه انقلاب مي شود» را از زبان آيت الله دکتر بهشتي مي خوانيد مي دانيد که از زبان يک معلم اسلام شناس و سياستمدار حزب‏‏‏‏ گرا از انقلاب مي شنويد. يعني کسي که آموزش براي او مقدم بر وعظ، و نظم و دقت براي او مقدم بر انقلابي‏‏‏‏ گري و بي نظمي، و حزب و تکثر براي او مقدم بر جناح و تمرکزگرايي است. بهشتي با نفي تمرکزگرايي انقلاب را توضيح مي دهد. از منظر يک اسلام شناس نظير دکتر بهشتي، انقلاب نتيجه دو رويکرد مشخص از جانب حکومت و جامعه است: از جانب حکومت، وقتي آزادي «انتقاد از رهبران» از مردم سلب مي شود و دين يا عقيده به آنان تحميل مي شود. از جانب جامعه، وقتي امر به معروف و نهي از منکر ترک مي شود و مردم مي پذيرند که اشخاص را جاي ارزش ها بگذراند. اين خلاصه آراء شهيد بهشتي است که اگر بخواهم بگويم از منظر وي انقلاب چگونه تحليل مي شود بايد به آن اشاره کنم. اما بهشتي بي مقدمه و بي مبنا به اين نتيجه رسيده است؟ از سر ذوق آزادي خواهي يا اسلام گرايي چنين مي گويد؟ يا اينکه در طول زندگي با طي مقدماتي در منظومه فکري خود به مجموعه‏‏‏‏ اي از نظريات مي‏‏‏‏ رسد که از انسان شناسي شروع شده از اسلام شناسي مي گذرد و به حوزه سياسي اجتماعي و تربيتي مي رسد و رويکردهاي او را اينجا تبيين مي کند. رويکردهايي براي انسان سازي، سياست گزاري و برنامه ريزي. اين مقاله البته مجال طرح کامل ايده هاي شهيد بهشتي در باب چگونگي وقوع انقلاب اسلامي نيست اما راهي را مي گشايد براي مطالعه انقلاب از نظر او.

با اين مقدمه بايد بگويم که نخست اشاره‏‏‏‏ اي به انسان شناسي بهشتي خواهم داشت سپس تحليل وي را از موضع حکومت و جامعه نسبت به چگونگي انقلاب گزارش مي‏‏‏‏ کنم. در اين تحليل هم اسلام شناسي بهشتي و هم خوانش وي از سياست نهفته است و نکته مهم اينکه براي ما فرزندان جمهوري اسلامي و توليدات انقلاب اسلامي، شهيد بهشتي يکي از مهم ترين منابع براي فهم و شناخت انقلاب است. او مي‏‏‏‏ تواند شرايط وقوع يک انقلاب و مقدمات آن را به ما نشان دهد. مي تواند راه هاي پيشاروي ما را در وضعيت هاي مشابه روشن کند و تجربه هاي پرارزشي در اختيارمان گذارد که به عنوان يک مسلمان طالب آزادي و زيست مدرن، به عنوان يک جستجوگر داراي قدرت انتخاب و شاهد راه خير و راه شر، به عنوان يک مسئول آگاه و متعهد، نسبت به وضعيت سياسي اجتماعي‏‏‏‏ مان حساس و نکته بين و منتقد باشيم تا از برترين فضيلت‏‏‏‏ ها که حق و عدل باشد، پاسداري کرده باشيم. از نظر شهيد بهشتي اين حق فردفرد شهروندان جمهوري اسلامي و هم تکليف آنان است که بر صاحبان قدرت در نظام سياسي شان نظارت کنند و از آنان بازخواست نمايند و از آن سو اين تکليف مسئولان و دولتمردان است که بي ابهام و بي مجامله و بي منت و بي تاخير پاسخ دهند. مخاطبانشان را اقناع و نه اسکات کنند از آنجا که مخاطبان آنان از حق بازخواست و پاسخ طلبي برخوردارند؛ آنان شهروندان اين کشورند نه خصم کشور که شيوه مواجهه اسکات خصم با آنان در پيش گرفته شود. براي شناخت انسان در اسلام از بهشتي مي آموزيم که:

«انسان اسلام موجودى است كه بايد انتخابگر به دنيا بيايد، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى كند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه صلاح برود، و تا لحظه مرگ هرگز زمينه انتخاب از دستش گرفته نشود. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربيتى اسلام را، نظام كيفر و مجازات و حقوق جزايى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را بايد پس از توجه به اين اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بيفتد ديگر انسان نيست؛ ديگر ارج انسانيت او رعايت نشده است. در اين حال يا حيوان باركش و باربرى است كه به او خوب مي ‏دهند بخورد، بپوشد، بنوشد، عيش و نوش كند، هرزگى كند، اما خوب بار بكشد و خوب بار بدهد. او ديگر انسان نيست.» (1)

در اين تلقي انتخابگري برترين شاخصه انسان اسلام شمرده شده است. اما انسان اسلام بايد آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند. شهيد بهشتي اين آزادي را به نحوي توضيح مي دهد که برترين شاخصه اش عدم تحميل دين و عقيده به انسان است. او تحميل دين و عقيده را موجب طغيان انسان مي‏‏‏‏ داند و جالب است که اين توصيه را پس از انقلاب، در سالگرد واقعه 19 دي به طلاب حوزه علميه قم مي کند. از آنان مي خواهد:

«به مردم ايران فرصت بدهيد تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبناى معيارهاى اسلامى بسازند و اين خودسازى را بر مردم ما تحميل نكنيد. به مردم ما ياري كنيد و آگاهى بدهيد، براى رشد اسلامى آنها زمينه‏سازى كنيد، ولى هيچ چيز را تحميل نكنيد. انسان بالفطره خواهان آزادى است. مى‏خواهد خودسازى داشته باشد، اما خودش خودش را بسازد. مبادا بر خلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زيستن را بخواهيد بر مردم تحميل كنيد كه اگر تحميل كرديد، آنها عليه اين تحميلتان طغيان خواهند كرد. انسان عاشق آزادى است. مى‏خواهد خودش به دست خود و با انتخاب خود، خود را بسازد: «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا». آن قدر تحميل اين راه و عقيده بر انسان ها نامطلوب است كه خدا به پيغمبر اكرمش خطاب مى‏كند. پيغمبر اصرار داشت و پافشارى مى‏كرد و زحمت مى‏كشيد و خودش را به رنج و تعب مى‏انداخت تا مردم را به راه خدا بياورد. اما قرآن به پيغمبر گفت اى پيغمبر! كار تو هم حدي دارد. «أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِين». تو مى‏خواهى مردم را وادار و مجبور كنى به اين كه مؤمن باشند. اين كه راه پيغمبر نيست. توصية من به طلاب عزيز و فضلاى ارجمند اين است كه منادى حق باشيد، دعوت كننده به حق باشيد، آمر به معروف و ناهى از منكر با رعايت تمام معيارهاى عالى اسلامي اش باشيد، اما مجبوركنندة مردم به راه اسلام نباشيد.» (2)

مسئله ساختن «انسان قالبي»، آسيب شناسي ديگري است که دکتر بهشتي در سير بررسي مسئله آزادي انسان به آن اشاره مي کند و آن را مردود مي داند. وقتي اين آسيب را در آموزه ديني بازخواني مي‏‏‏‏ کند علت را در خودمحوري مي‏‏‏‏ داند و خودمحوري را نوعي شرک تلقي مي کند که تعبير راهگشايي است. از نظر بهشتي، کسي که خود را محور ترازوي حق و باطل مي داند به شرک گراييده است:
«بسيارى از نظام هاى اجتماعى، حتى امروز، در اين صدد هستند و براى از بين بردن تفاوت ها مغزها را شست وشو مى‏دهند. مغز و انديشه و انسان قالبى مي سازند. همه چيز را در پرتو يكنواختى مى‏خواهند. مي خواهند امت واحده به وجود آيد. مطالعات علمى روى انسان و الهام دينى اسلام به ما مى‏گويد چنين چيزى ممكن نيست و اگر ممكن باشد به سود انسان و در جهت تكامل انسان نيست. چون انسان را فقط از يك راه مى‏شود قالبى و هم شکل ساخت و آن سلب كلية آزادي هاست. بايد همة آزادي ها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان يعنى سلب انسانيت انسان، يعنى گرفتن انسانيت از انسان. اين راه حل مردود است. شرك فقط بت پرستى نيست ... بزرگ‏ترين شركى كه مسلمان ها گرفتارش هستند، شرك خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر كس انديشه‏اش سر مويى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم.» (3)

براي مخاطب اين سخنان، آنچه تعيين کننده است نگراني شهيد بهشتي از رشد آفت ريشه سوزي است که به وقوع انقلاب در نظام پيشين انجاميد: سلب آزادي و به تبع سلب انتخابگري. بهشتي در سخنراني سال‏‏‏‏ ها پيش از انقلاب در مجمع عمومي اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا سه دگم را در اسلام بر مي شمرد که تحت هيچ شرايطي، قابل تعطيل کردن نيست. دگم اول و سوم به ترتيب «ويژگي هاي افراد مسئول» و «مسئوليت طبقة آگاه تر» است اما دگم دوم «آزادي انتقاد از رهبران» است. دکتر بهشتي درباره اين دگم در ديگر سخنراني هاي خود، پيش و پس از انقلاب، بارها سخن گفته است اما لحن و صراحت او اينجا از هميشه بيشتر است. «آزادي انتقاد از رهبران» هيچ تبصره اي بر نمي دارد و از نظر شهيد بهشتي جامعه اي که آنچنان وابسته به يک رهبر باشد جامعه از دست رفته اي است!
متن اين فقره را نيز با وجود طولاني بودن به عينه مي آورم تا توضيح انديشه وي نارسا و ناقص نباشد:

«آزادي انتقاد از رهبران» در اسلام دگم است. هيچ حكومتي تحت هيچ عنواني، تحت شرايط فوق العاده و غيرعادي و به طور كلي تحت هيچ شرايطي حق ندارد آزادي انتقاد از رهبران را از مردم بگيرد. حيف كه نمي توانم خيلي با اصطلاحات فقهي حرف بزنم و الاّ مي گفتم. چون چيزهايي هست كه فقها مي گويند به عنوان اولي واجب است ولي به عنوان ثانوي حرام مي شود. بعضي چيزها هست كه عنوان ثانوي برنمي دارد. اين ها عنوان ثانوي برنمي دارد. يعني برطبق آنچه كه ما از اسلام مي شناسيم هيچ حكومتي تحت هيچ شرايطي حق ندارد آزادي انتقاد از رهبران را از دست مردم بگيرد. اين در اسلام دگم است. رفقا، اين مهم است. «ما در شرايط فوق العاده هستيم، با دشمن هاي مختلف روبه رو هستيم، حكومت نظامي اعلام مي كنيم»؛ اين در اسلام نيست. براي اينكه مي دانيد علي(ع) با دشمنان گوناگون روبه رو بود؛ در حال جنگ با معاويه هم بود؛ هيچ هم حكومت نظامي اعلام نمي كرد. نه تنها حكومت نظامي اعلام نمي كرد، حتي براي خودش حرس و پاسبان هم نگذاشته بود. آزاد در ميان مردم مي آمد و صريحاً مي گفت: «آن روزي فساد در جامعه رخنه مي كند و زمامداران به صورت بت در مي آيند كه رابطه مستقيم ميان مردم و زمامداران بكلي بريده شود.» از نظر فقه اسلامي «حجاب» حرامِ مطلق است. حجاب يعني چه؟ يعني اينكه زمامدار طوري زندگي كند كه هر كس مي خواهد پيش او برود بايد از درباني، مأمور تشريفاتي يا رئيس دفتري اجازه بگيرد. بايد حداقل هفته اي يك بار، روزي يك بار، مقداري كه براي شرايط زمان و مكان كافي باشد؛ در اختيار عموم باشد. «آقا، ترورش مي كنند!» بكنند؛ چه كسي از علي(ع) ارزنده تر، كه ترور شد. خوب، ترورش كنند. جامعه اي كه بخواهد روي كاكل زري يك آقا پايش بند باشد، اصلاً، مرگ بر اين جامعه! خوب، ترورش كنند؛ چه مي شود؟ يكي ديگر سر جاي او مي آيد. اگر جامعه، جامعه است، يكي ديگر سر جاي او مي آيد. اگر بنده از جان خودم مي ترسم؛ اصلاً نبايد زمامدار بشوم. كسي كه از جان خودش مي ترسد نبايد زمامدار شود. اين ها در اسلام دگم است. من مي گويم دگم، دگم، دگم؛ براي اين كه بدانيد اين ها هيچ قابل انعطاف نيست.» (4)

مسئله بعدي براي دکتر بهشتي اين است که براي تدبير امور جامعه و سياستگزاري حکومت، روش حل اختلافات چيست؟ با کدام راه مي شود از وقوع انقلاب که پديده اي همه جانبه و واجد هزينه هاي سنگين براي جامعه و تاريخ است پيشگيري کرد و از کدام طريق مي توان خطاهاي حکومتي را تا آنجا به پيش برد که راهي جز سرنگوني پيش پاي حاکميت باقي نباشد؟ آستانه تحمل حوزه عمومي را با کدام اشتباهات پي‏‏‏‏ در‏‏‏‏ پي مي توان لبريز کرد. راه حل شهيد بهشتي براي رفع اين مشکل که در اکثر نظامات سياسي واقع مي شود، مبتني بر اصل انصاف است. با نگاه منصفانه و متخلقانه مي توان مخالفان را دسته بندي کرد و براي مواجهه با هرکدام راهي عقلايي و اخلاقي برگزيد و بهشتي اين راه را رفته است. او آنقدر براي مخالفان عقيدتي سياسي اهميت قائل است که تاکيد دارد براي فهم مجموعه رفتارهاي هر گروه بايد با آنها سخن بگوييم و طبيعتا از انگ و برچسب که غيراخلاقي و غيرمنصفانه و به تبع مضر و تباه کننده است پرهيز کنيم. در اين باره مي گويد:

«با دقت در اعمال هرکس اگر مجموعة اعمال هر شخص را بررسى ‏كنيم، مى‏توانيم بفهميم چه كاره است. اگر با او به سخن بنشينيم، مى‏توانيم بفهميم كه از كدام هاست. بى‏دين است منافق و ملحد كه براى رد گم كردن به زبانْ سخن از اسلام مى‏گويد يا متديّني فقيه است در اشتباه؟ گروه سومي هم داريم: انسان هايي با ايمانِ متوسط و نه اشتباه. خيلى از دوستان اين گروه‏ را هم محلق مى‏كنند به منافقان. چون در آن دو دستة اول گمان نمى‏كنم چندان اختلاف نظرى بين بنده و دوستان باشد، اما در اين يكى چرا. آنهايى كه از نظر دينى و فهم دين متوسط اند. متوسط يعنى چه؟ اينها در جمع معاندان نيستند و دلشان هم براي اسلام مي سوزد، اما گاهي به اشتباه. موضع ‏ما در برابر اينها روشنگرى است و اين كه حتى الامكان آنان را به دامن ديگران نيندازيم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داريم، چرا از هم جدا بشويم؟ با وجود اين اختلاف در موضع‏گيرى، باز هم ما نبايد از هم جدا بشويم؛ چون اگر ما بر اساس اين اختلاف از دوستان متديّن و بسيار دوست داشتنى‏مان جدا مى‏شويم، پس چرا از آنهايى كه ضعيف الدّين اند جدا نشويم؟ ما به جاي جدا شدن، دوست داشتيم فرصتى باشد که اينها روشن بشوند. اين موضعي كه ما داريم، موضعي است مطالعه و حساب شده و برخاسته از تأمل در موازين اسلامى. بر اين اساس، موضع ما در مواجهه با اين سه گروه بايد بر اين سه قاعده استوار باشد:

1. اگر كسى را يافتيم که منافق واقعى است، در جبهة دين با او رو در رو هستيم. به هيچ عنوان هم كلاه سرمان نمى‏رود و فريب هم نمى‏خوريم و راهش نمى‏دهيم.

2. اگر متديّني عميق و جدى است كه با او در تاكتيك اختلاف داريم، نور چشم ماست و انشاءالله مشکلمان را در آينده با او حل مى‏كنيم.

3. اگر متديّن متوسطى است كه در اشتباه است و گاهى هم كارى شبيه منافقين از او سر مى‏زند، باز هم او را رها نمي كنيم و رو در رويش نمي ايستيم، بلکه سعى مي كنيم او را به راه بكشانيم، نه اين که طردش كنيم و كنارش بگذاريم.» (5)

به نظرم نمي رسد که رويکرد شهيد بهشتي در اين باب نياز به توضيح اضافي داشته باشد. او با اتخاذ اين رويکرد هم به سلامت اخلاقي جامعه و حاکميت و هم به ثبات سياسي جامعه و حاکميت و هم به رشد سياسي و حقوقي جامعه و حاکميت و احقاق حق شهروندان در جامعه و ايفاي تکليف حکومت در قبال مردم ياري شايان توجهي مي‏‏‏‏ کند. براي بهشتي به واقع مهم است که جامعه در حکومت اسلامي ارتقاي کيفيت زندگي و شکوفايي و نشاط بي شعار را در عمل تجربه کند. رستگاري به درستي اينجاست و از اين رو بهشتي اين راه را فداي هيچ مانع و معونه اي نمي کند.

براي شهيد بهشتي، انقلاب اسلامي، انقلاب ارزش ها بود. او از اين رو چنين تبييني از انقلاب داشت که اسلام را واجد اين ظرفيت و توانايي براي خلق و احياي ارزش هاي فطري و انساني مي دانست. خوانش او از اسلام به وي رخصت مي داد تا اين آئين را بستري براي زندگي بهتر و نه فقط مانعي – حتي - براي جلوگيري از فساد بداند. بهشتي اسلام را نه فقط مانع که جامع مي دانست و از اين جامعيت، زندگي انسان آزاد با کرامت را سراغ مي کرد. نگراني او براي انقلاب جز اين نبود که نکند روزي رسد که انقلاب ارزش ها، در ارزش ها انقلابي به پا کند و اشخاص را جاي ارزش ها بنشاند. در سخنراني به مناسبت دومين سالگرد تاسيس حزب جمهورى اسلامى به صراحت اين رخداد را مصيبت ناميد و گفت:

«يكى از مصيبت‏هاى زمان ما اين است كه اشخاص دارند كم كم جانشين ارزش ها مى‏شوند. اين خطرناك است. انقلاب ما انقلاب ارزش هاست. من مكرر در رابطه با خودم و دوستانم عرض كردم كه دوستان عزيز! مبادا ما را به‏جاى ارزش‏ها بنشانند. عكس مسأله صحيح است.» (6)

نگراني او در نظام تازه پاي اسلامي اين بود که «سفت گرفتن» ها در «هدايت» نظام موجب شود که «انقلاب ما به زودي به يک فاشيسم ضد اسلامي تبديل شود. به يک استالينيسمي که خود نوعي از فاشيسم است.» شهيد بهشتي در اين سخنان به مسئولان نظام و معلمان مخاطب خود گفت: «ما نمي خواهيم اينطوري شود. نمي خواهيم چون نظامتان نمي خواهد. اسلام هم نمي خواهد. اسلام اساسش بر اين است که انسان بايد آزادانه و آگاهانه شکفته شود و تربيت معنايش همين است. اساس اسلام اين است که انسان بايد آزادانه و آگاهانه شکفته شود.» (7)

بحث شهيد بهشتي درباره انقلاب و چگونگي آن آنگاه تکميل مي شود که از نظريات وي درباره حوزه مسئوليت اجتماعي و تکاليف مردم در آموزه هاي اسلام بحث شود. بحثي که به جاي خود مفصل و مستقل است. با اين حال اشاره به اين نکته لازم است که از نظر شهيد بهشتي، انتقاد در جامعه اسلامي با هدف «پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل» صورت مي پذيرد و منتقد براي چنين هدف مقدس و متعالي از آرام و راحت خويش مي گذرد تا جامعه سالم و زندگي رو به رشد باشد. نقد مراکز قدرت که بيت المال و قدرت سياسي و نظامي را در اختيار دارند با هدف جلوگيري از فساد اقتصادي است. وقتي چشم ناظران اجتماعي باز و دست آنها بر عمل به نظارت خويش يعني گزارش فساد به جامعه و پرسو جو از مسئولان گشوده باشد ديگر چه کسي جرات برداشت يا جابجايي ميلياردها واحد پولي از حق ملت خواهد داشت و چه کسي مي تواند قوانين و قواعد حاکميتي را بي هيچ توجيه و تفسيري دور بزند و به نهادهاي نظارتي پاسخگو نباشد؟ نقد به هدف پاسداري از حق و عدل اينجا متولد مي شود و گرنه غرض ناظران اجتماعي از نقد مناسبات قدرت و سياست و اقتصاد، ايجاد هرج و مرج و سياه نمايي نيست. پاسداري از حق و عدل است. زير پانهادن حق و عدل، از نظر دکتر بهشتي مترادف با ترک امر به معروف و نهي از منکر به مثابه برترين فضيلت هاست که موجب سلطه حاکميت ناکارامد و شرور بر جامعه خواهد شد. او در بحث «نتايج قانونمند ترک امر به معروف ونهي از منکر در جامعه اسلامي» رواياتي را بازخواني مي کند که در آن خداوند از مؤمني که دين ندارد بدش مي آيد! کدام مؤمن چنين است؟ مؤمني که امر به معروف و نهي از منکر نکند و نسبت به هرچه پيرامونش مي گذرد «بي تفاوت و بي رگ و بي مسئوليت» باشد! (8)

آخرين جمله شهيد بهشتي را در اين باب مي آورم تا نشان داده باشم که مراد وي از امر به معروف و نهي از منکر به مثابه برترين فضيلت‏‏‏‏ ها چيست و چرا «هيچ زيربناى اجتماعى» را «از آن زيربناى شوم خطرناكتر» نمي‏‏‏‏ داند «كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه مي ‏خواهند بكنند بي ‏آنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بي ‏آنكه بشود از آنها بازخواست كرد.»

اين سخن بهشتي درد هميشه تاريخ ماست؛ لااقل براي کساني که گمراه و مغرضمان مي دانند گواه باشد که نسل ما به عنوان متولدين انقلاب و پرورده جمهوري اسلامي آنگاه که از امربه معروف و نهي از منکر سخن مي گوييم به واقع و به کدام دليل، کدام اهداف متعالي را مراد کرده ايم و چرا نخواستيم که اهداف دين پيش پاي احکام دين قرباني شود:

« آقايى كار خلافى مي ‏كند و فردى عامي به او مي ‏گويد آقا، اين كار شما خلاف است؛ چرا كردى؟ پاسخ مي ‏شنود: «برو! عالم را با جاهل بحثى نيست.» بنده خدا هم سرش را زير مي ‏اندازد و مي ‏رود. امير مرتكب خلافى مي ‏شود؛ يك فرد عادى به او مي ‏گويد آقا، چرا اين خلاف را كردى؟ پاسخ مي ‏شنود: «پس انضباط اجتماعى كجا رفته! به من مي ‏گويند مافوق و به تو مي ‏گويند مادون. مادون را با مافوق بحثى نيست!» برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئيس و مافوق با آن انضباط تشكيلاتى‏ ات! برو كشكت را بساب! اينها به درد اسلام نمي ‏خورد. به تو مي ‏گويند عالم، نمي ‏گويند معصوم؛ به تو مي ‏گويند مافوق، نمي ‏گويند معصوم. در نظام اسلامي فقط يك مقام غير مسئول است كه آن هم خداست. اوست كه: «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»؛ بقيه همه مسئول اند. پيغمبر و امام هم در آن درجاتى كه غير مسئول اند به دليل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما اين چه ربطى دارد به ديگران؟ بقيه همه مسئول اند. هيچ زيربناى اجتماعى از آن زيربناى شوم خطرناكتر نيست كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه مي ‏خواهند بكنند بي ‏آنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بي ‏آنكه بشود از آنها بازخواست كرد. مسئوليت در جامعه اسلامى مسئوليت متقابل است. همه نسبت به يكديگر مسئول اند. «كُلّكُم راع و كلّكم مسئولٌ عَن رعيتة».آن فرد مادون كه از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد مي ‏شنود كه «من رئيس تو هستم، پس انضباط ادارى و تشكيلاتى يا حزبى كجا رفته؟» بايد به او به ديده مافوق ننگرد. اين طاغوتى است كه بر مسند كبريايى تكيه زده و شايسته اطاعت و فرمانبرى نيست. جامعه اسلامى جامعه هوشيارها و زبان‏دارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهايى بيجا و نه زبان ‏دار به اين معنا كه بره نيست. جامعه بره ‏ها نيست؛ جامعه آدمهاست. آدمي كه انتقاد مي ‏كند و در كار همه دقت مي ‏كند. اما به خاطر چى؟ به خاطر پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل. حق و عدل از همه كس محترمتر است.» (9)


منابع: همگي منابع در سايت نشر آثار و انديشه هاي شهيد بهشتي موجود است.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org