|
نظريه «وحي متجسّد»
در ميان علماي مسيحيت چه ديدگاهي نسبت به وحي وجود دارد؟/زهرا افروغ (پژوهشگر علوم ديني) وحى، حقايق، اخبار، احكام و دستوراتى است كه در يك ارتباط متعالى بين خدا و رسول(ص)، بر قلب رسول القا مىشود و رسول موظف به ابلاغ آنها به مردم و دعوت مردم به پذيرفتن و عمل كردن به آنها مىگردد. معناى اصطلاحى واژه وحى در نزد معتقدان به اديان و غير معتقدان، اين است و اگر اثبات يا انكارى صورت گرفته، با توجه به اين معنا بوده است. در بين علماى مسيحى هم اين تعريف از وحى وجود داشته و دارد و عباراتى از انجيل نيز ناظر به همين تعريف از وحى است از جمله از زبان حضرت عيسى (ع) نقل مىكند:«من حقايقى را كه از خداشنيدهام، به شما مىگويم؛ با اين حال شما مىخواهيد مرا بكشيد...»[1] برخى تعاريف ذكر شده در دايرة المعارفها نيز بر اين معنا از واژه وحى صراحت دارد مثلاً در دايرة المعارف كاتوليكها، آمريكانا و قاموس كتاب مقدس آمده است: «وحى انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطى است كه وراى جريان معمول طبيعت است.»[2] ؛ «وحى حقيقتى است كه از ناحيه خداوند به مردم رسيده است،خاصه از طريق كتاب مقدس.»[3] در قبال اين ديدگاه، ديدگاه ديگرى در مسيحيت وجود دارد كه به انكار وحى مفهومى پرداخته و به وحى متجسد و حضورى قائل شده است. بنابراين ديدگاه وحى مجموعهاى از دانشها و حقايق غيبى نيست كه به پيامبر القا شده باشد بلكه حضور خداوند است كه از طريق تأثيرگذارى در تاريخ وارد قلمرو و تجربه بشر مىگردد. وحى از مقوله فعل و حادثه است نه از مقوله سخن و گفتار[4]. خداوند در هيأت بشرى به عالم مىآيد تا انسان را به سوى خود بكشد.[5] خداوند وحى فرستاده است ولى نه به املاى يك كتاب معصوم بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران بنى اسرائيل.[6] كارل بارت از متكلمان پروتستان مىگويد: «خداوند يك سلسله دانشهاى غيبى مكشوف نمىسازد بلكه خويش را مكشوف مىكند. وحى اصلى همانا شخص مسيح است، كلمة اللّه در هيأت انسانى.»[7] از نظر طرفداران اين ديدگاه، كتاب مقدس مسيحيان، نوشتههايى است كه نويسندگان آنها با حلول روح القدس در جانشان و الهامگيرى از او، دست به قلم بردهاند و به عبارت ديگر، آنها شهود خود از واقعه وحيانى (يعنى انكشاف الهى در وجود مسيح) را به الفاظ در آوردهاند. خاستگاه اين ديدگاه چون که دانشمندان مسيحى مسأله غير عقلانى تثليث را پذيرفتهاند ولى توان اثبات عقلىاش را نداشته و ندارند، اين مشكل برايشان پيش آمده كه جمع ميان پيامبر بودن عيسى(ع) و دريافت وحى از يك سو و خدا بودن عيسى(ع) از سوى ديگر چگونه حاصل مىآيد؟ از طرف ديگر وجود مطالب نامعقول و غير قابل قبول در كتب مقدس به عنوان متن وحيانى و اختلاف شديد اين كتب با هم، آنان را مجبور كرده براى حل اين معضل به ارائه طرحى بپردازند؛ از اين رو معتقد شدهاند كه متون كتب مقدس وحى نيست و اصلاً در مورد حضرت عيسى(ع) وحى لفظى و مفهومى نداريم بلكه خودش عين وحى است و وحى و كلمة اللّه خود عيسى(ع) بود كه به هيأت انسانى متجلى شد و مؤمنان به عيسى يعنى حوّاريان با اين انكشاف مواجه شدند و با الهام و مدد روح القدس به تشريح مكاشفهاى كه يافته بودند، پرداختند و متون كتاب مقدس شرح آن نويسندگان است از مكاشفه و مواجههاى كه با كلام خدا برايشان حاصل شده است و يا به عبارت ديگر تفسير و قرائت آنها از كلام خدا يعنى عيسى مسيح(ع) است و لذا با هم تفاوت دارد، چون گزارش كنندگان با هم تفاوت داشتهاند و در يك سطح نبودهاند و ما هم بايد سعى كنيم از خلال اين متون با وحى متجسد مواجه شويم و به باز خوانى آن بپردازيم. «كتاب مقدس كتابى است كه توسط موجودات بشرى همچون روايت افعال خداوند در تاريخ به نگارش در آمده است و بيانگر شرايط فرهنگى متنوعى است كه در درون آنها تحرير يافته است.» [8] ؛ «نويسندگان كتاب مقدس آن را به اين منظور نوشتند تا مكاشفهاى را كه از خدا يافته بودند، تشريح كنند و اين مكتوب صرفا بشرى، شهادت بر اين واقعه وحيانى است. وقتى ما آن نوشتهها را مىخوانيم، همان خدايى كه با آنها سخن گفت ممكن است با ما هم سخن بگويد پس كتاب مقدس عبارت است از ثبت مكاشفه گذشته و وعده مكاشفه آينده.»[9] نقد اين ديدگاه اين ديدگاه، نامشخص و غير قابل قبول است زيرا معناى اين كه عيسى كلام و وحي متجسد است واقعا روشن نمىباشد. اگر منظور همان تجسم و ظهور خدا در انسان به شكل مادى و يا حلول روح الهى در كالبد انسان باشد، اين پندار داراى امكان عقلى نيست. خداوند، مطلق، متعالى و نامحدود است و در ظرف محدود حلول نمىكند. خداوند در همه جا هست و به هيچ جايى محدود نيست و از جسم و تجسّد و حلول و متولد شدن و زادن و امثال آن متعالى است. و اما اگر منظور اين است كه اشخاص، با تزكيه و پاك سازى درونى، جان خويش را محل تابش انوار الهى كنند و به عبارت ديگر به صفات الهى، آراسته گردند كه اين مورد قبول است ولى اختصاص به حضرت عيسى و حتى پيامبران ندارد. ديگران هم مىتوانند با تهذيب و تزكيه، به مقامى برسند كه آيت خدا گردند و خداوند در آنان جلوه كند و مظهر صفات و اسماى حسناى حق گردند.اگر منظور اين است كه او كارى را انجام مىدهد كه فقط خدا مىتواند و او تجسم اخلاق و رفتار متعالى خداوندى است،[10] اين معنا نيز در عين صحيح بودن، اختصاص به حضرت عيسى (ع) ندارد. اگر منظور اين است كه او خود را به طور كامل به خدا تسليم نمود و ما مىتوانيم در او خدا را ببينيم ؛ خدا كه روح است فقط مىتوانست از طريق يك انسان خود را به طور كامل ظاهر نمايد، لازم بود كه يك انسان خود را كاملاً به خدا تسليم كند تا بتواند خدا را به انسان نشان دهد.[11] و اگر منظور اين است كه عيسى هميشه متوجه خدا بود و خود را به طور كامل تسليم خدا كرد و براى خود چيزى نخواست، از اين رو منعكس كننده اسرارى گرديد كه مكشوف نمود.[12] اين معانى گرچه صحيح است ولى اختصاص به حضرت عيسى(ع) ندارد بلكه همه پيامبران چنين بودهاند و حتى بعضى غير پيامبران هم در خدا فانى شدهاند و اصلاً شرط برگزيده شدن براى نبوت، فانى شدن در خداست ؛ ولى هيچ كدام از اينها وحى نيست و سبب نمىشود ما خود رسول را وحى متجسد بدانيم. اين معرفى كسانى است كه شايستگى گرفتن وحى را دارند ولى همين افرادى كه بنده خالص خدا شدهاند، بايد از جانب خداوند انتخاب شده و مخاطب وحى واقع شوند و وحى همان معارف، مفاهيم و دستوراتى است كه به پيامبران القاء شده تا به مردم ابلاغ كنند تا به عنوان برنامه هدايتى مردم باشد و مردم با عمل به آن دستورات و معتقد شدن به آن معارف و باورها، خدا گونه شوند. خود پيامبران اولين كسانى بودند كه به اين معارف معتقد شده و به اين احكام و دستورات عمل كردند و خدا گونه شدند و از ديگران هم خواستند با عمل بدين برنامهها، راه خدا گونه شدن را بپيمايند. همين پيامبران قبل از مخاطب وحى واقع شدن، انسان هاى پاك و شريفى بودند ولى به اين معارف و احكام راه نداشتند. اين سخن قرآن از زبان پيامبران است كه مىفرمايد:فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ[13] ،آن را هنگامى مرتكب شدم كه از گمراهان بودم. لَئِن لَمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ [14]،اگر پروردگار مرا هدايت نكرده بود، قطعا از گروه گمراهان بودم.أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى[15] ، «مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد؟ و تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد؟». «تو نمىدانستى كتاب چيست و نه ايمان [كدام است]: مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإيمَانُ [16] طرفداران اين نظريه بايد راجع به عيسى به ما بگويند كه آيا كلام هايى كه عيسى مىگفت، از خودش بود يا از مبدأيى متعالى كه او واسطه ابلاغ آنها بوده است؟ اين كلامهاى عيسى كه بعدا توسط حواريون تدوين شده، وحى است يا خود عيسى؟ اگر خود عيسى وحى است پس اين كلامها چيست؟ به چه دليل ما بايد به اين كلامها مراجعه كنيم و از مجراى آنها به دنبال مكاشفه جديد باشيم؟ با توجه به اين اشكالها بوده كه بعضى از طرفداران اين نظريه به تناقض گويى افتادهاند. توماس ميشل از متكلمان مسيحى معاصر مىنويسد: «مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهاى مقدس را به وسيله مؤلفانى بشرى نوشته است و بر اساس اين اعتقاد مىگويند كه كتابهاى مقدس يك مؤلف الهى و يك مؤلف بشرى دارند. به عبارت ديگر مسيحيان معتقدند كه خدا كتاب مقدس را به وسله الهامات روح القدس تأليف كرده و براى اين منظور مؤلفانى از بشر را براى نوشتن آنها برانگيخته و آنان را در نوشتن به گونهاى يارى كرده كه فقط چيزهايى را كه او مىخواسته است، نوشتهاند.»[17] اين كلام به وضوح قبول وحى لفظى و مفهومى است ولى آن را به حضرت عيسى(ع) نسبت نداده است بلكه به نويسندگان اناجيل نسبت داده است زيرا آنان از خود مسلوب الاختيار شده و آن چه را خداوند به قلب آنها الهام كرده، بدون كم و كاست نوشتهاند و اين نوشتهها نه حاكى از تراوشات ذهنى آنان و نه قرائت و تفسير آنها از وحى متجسد، بلكه عين وحى خداوند است. هر چه به دست آنها نوشته شده، همان چيزى است كه خداوند اراده كرده است. ما حصل كلام اين كه پيامبران گرچه در خدا فانى شده و خدا گونه گرديده و اعمال و رفتار و سخن آنان تجلى كننده خداست، ولى وحى غير از آن است. وحى، پيامها و دستورهايى است كه از جانب خدا بر قلب پيامبران القا شده و بر زبان آنان جارى مىگردد و مبناى عمل و رفتار آنان واقع مىشود. خود پيامبران نه وحى متجسد، بلكه گيرنده وحى و واسطه ابلاغ آن هستند. پي نوشت ها
|