|
اخلاق کریمانه در حکمت دینی (مکارم الاخلاق)
شرحی بردعای مکارم الاخلاق (بخش 6) مفهوم ايمان در عرف متكلّمان «...وَبَلّغ بايمانى اَكمَل الايمان» مفاهيم نظري، به ويژه مفاهيمى كه با انسان ارتباط دارند، به طور عمده در معركه ى آراء قرار مي گيرند. مفهوم ايمان ـ به لحاظ اهميت آن در آموزه هاى دينى و گستردگى و سرشاري اي كه دارد - نيز از حوزه اين قانون بيرون نيست، به همين دليل، همواره در ميدان آراء متفاوت قرار داشته و تاكنون به توافق مشترك تحويل نيافته است. متكلمان، ايمان را بر پنج معنا اطلاق كرده اند و به سخن ديگر، در باره ايمان ديدگاه ها از جانب متكلمان مذاهب اسلامى متفاوت است: 1ـ ايمان، تنها كار دل است يا عمل قلبى است؛ يعنى تصديق به وجود خداوند و حقانيّت رسالت پيامبر (ص) و همه پيامبران پيشين، و اصول و آيينى كه از جانب خداوند آورده اند. طبق اين ديدگاه، مومن كسى است كه تنها به دل اين اصول را بپذيرد و بدان ها معتقد شود. و امّا بر زبان راندن اين اصول يا به اصطلاح، اقرار زبانى بدان ها ضرورت ندارد؛ زيرا اقرار به زبان، نه ركن ايمان است ونه شرط آن. برخى از طرفداران اين ديدگاه، حتى انكار خداوند و ديگر اصول اسلامى را به زبان، مخلّ به ايمان نمى دانند و البته اين در صورتى است كه انكار كننده در دل اين اصول را پذيرفته باشد: «مَن كَفَرَ بالله مِن بَعدِ ايمانهِ الا مَن اَكرِهَ وَ قَلبه مطمِئن بِالايمانِ»(1)، آن كسى كه پس از ايمانش به خداوند كفر ورزد ـ نه آن كسى كه وادار به اظهار كفر شده و دلش به ايمان گرم است [بلكه آن كس كه دل به كفر دهد بر آنان خشمى از خداوند خواهد بود و عذابى سترگ خواهند داشت]. مشركان قريش، عمّارياسر و پدر و مادر او «ياسر و سميّه» را با شكنجه هاى بى رحمانه و سنگ دلانه خود واداشتند تا از اسلام؛ اين آيين نوپايى كه بدان ايمان آورده بودند، روى گردانند. پدر و مادر عمّار در برخورد با شكنجه هاى آنان جانانه مقاومت كردند، تا به شهادت رسيدند، به ويژه مادرش به وسيله ى ابوجهل به گونه اى فجيع به شهادت رسيد كه شرح آن از ادب بدور است. و تا دم مرگ، از عشق ورزى به حضرت محمد (ص) و درود و ثناى بر آن عزيز و گرامي، باز نماندند. و امّا عمّار، با ديدن اين صحنه دل خراش و رفتار غير انسانى قريشيان مشرك به خاطر حفظ جانش، بى آن كه در دل، ايمانش بلغزد، به زبان اظهار كفر كرد و جان سالم برد و چون به پيامبر(ص) گفتند: عمّار كافر شده است فرمود: «كَلاّ اِنَّ عمارّاً مُلِئَ اِيماناً مِن قَرنِهِ اِلى قَدَمِهِ، وَاختَلَطَ الايمانُ بِلَحمِهِ وَدَمهِ»، نه چنين است كه مى گوييد! عمّار، از سرتا قدم با همه ى وجودش، سرشار از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته است. براى همين به عمّار ـ كه بر ايمان خود مي لرزيد ـ فرمود: كوچك ترين ترس به خود راه مده و براى رهايى از شكنجه و آزار مشركان ايمان خود را پوشيده دار. سپس اين آيه درباره ايمان عمار نازل شد: «اِلاّ مَن اُكرَهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِن بِالايمانِ»(2). بيضاوى پس از نقل اين داستان، چنين مي گويد: آن كسى كه چون عمّار، براى حفظ جان خود به زبان اظهار كفر نمايد و اما دلش بر ايمان گرم و استوار بماند، به مقضاى رخصت خداوند، كه در اين آيه آمده است، رفتار كرده و آن كس كه چونان پدر و مادرش ياسر و سميّه، در برابر بي رحمي هاى دين ستيزان ايستادگى كند تا كشته شود، و حقّا به زبان از اظهار كفر امتناع ورزد، البته منزلتش والاتر و فضيلتش بيش تر است؛ چرا كه در اين استادگي، دلِ دشمن را به درد آورده و جبهه حق را عزيز و سربلند كرده است.(3) بسيـارى از اشعـريان و مرجـئه ... از اين ديـدگاه، يعـنى ديدگاهى كه ايمان را، تنها كار دل مى داند، جانبدارى مي كنند و شيخ طوسى در كتاب «تمهيد الاصول» اين ديدگاه را پذيرفته و به صراحت مى گويد:« ايمان تصديق قلبى است و اقرار زبانى را در تحقق آن ارزش و اعتبارى نيست؛ وَ امّا الايمانُ فَهُوَ التّصديقُ بِالقَلبِ وَلا اَعتبارَ بِما يَجرِى عَلَى اللَسانَ»(4) ؛ و به دنبال اين سخن تأكيد مى كند كه: « مومن كسى است كه خداوند و پيامبر(ص) او را بشناسد و بدان چه حق تعالى شناخت آن را بر او واجب دانسته است، معرفت حاصل كند و آنها را بپذيرد؛ وَ كُلُّ مَن كانَ عارِفاً بِاللهِ وَ نَبيِّهِ وَ بِكُلّ ما اَوجَبَ عَلَيهِ مَعرِفَتهُ مُقِرّاً بِذلِكَ مُصَدِقّاً فَهُوَ مُؤمِنُ»(5). ما حصل اين كه، شيخ طوسي، مخالف اقرار مومن نيست؛ بلكه اقرار به زبان را به عنوان ركن ايمان كه بتواند جاى تصديق قلبى را بگيرد و ايمان را تحقق ببخشد، نمى پذيرد. 2ـ ايمان، تنها كار زبان است و كار زبان همان اقرار است؛ يعنى ايمان، اقرار زبانى به حقانيّت اصول اسلامى است. طبق اين ديدگاه، تصديق قلبى و نيز كردارهاى نيك مذهبي، اعمّ از كردارهاى واجب و مستحب، جزء ايمان نيست و اگر كسى تنها به زبان، به يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمد (ص) و حقانيّت ديگر اصول اسلامى اقرار كند، مؤمن است. كراميّه؛ پيروان ابوعبدالله محمد بن كرام(6) بزرگ ترين طرفدار اين ديدگاه به شمار مي آيند. و اماميه؛ پيروان اهل بيت پيامبر (ص)، چنان كه گفته آمد، اين ديدگاه را مردود مي شمارند و بدان سانى كه شيخ طوسى تصريح كرده است، اقرار به زبان به عنوان ركن ايمان، ارزش و اعتبارى ندارد. 3ـ ايمـان، تنـها كـردار نيـك اسـت. از نظـر معـتزله، ايمـان نامى است بركردارهاى نيك مذهبي؛ يعنى طاعات با كردارهاى نيك و مستحب يا تنها كردارهاى نيك واجب. معتزله بر آن اند كه، ايمان، اسلام و دين، سه نام است بر يك واقعيت و آن واقعيت چيزى جز انجام دادن كردارهاى نيك (= طاعات) نيست. از نظر متكلمان معتزله، حقيقت ايمان «عمل همراه با معرفت» است، عمل به همه ى وظيفه ها و تكليف ها كه نخست، عقل آنها را بر عهده انسان مى گذارد و سپس پيامبران آن را بيان مي كنند. اصول واجبات و محرّمات شرعى نخست به صورت واجبات و محرمّات عقلى دريافت مى شود و آن چه شرع در اين باره مى گويد، يا تأكيد بر همان هاست و يا تفصيل جزئيات آن ها. واجب گردانيده نخستين، كار عقل است، نه شرع، ايمان در درجه اوّل تبعيت عملى از ايجاب هاى عقلى است و در درجه ى دوّم تبعيت عملى از ايجاب هاى شرعي. در نظر معتزله مرتكب گناهان كبيره نمى تواند مومن باشد، چون ارتكاب اين گناهان تخلف آشكار از عمل به وظيفه است. چنين انسانى در مرتبه اى ميان ايمان و كفر قرار دارد.(7) 4ـ ايمان، كار دل و زبان. طبق اين ديدگاه نه تصديق قلبى به تنهايى ايمان به شمار مى آيد، نه اقرار زباني؛ بلكه پذيرش قلبى اصول اسلامى و اقرار زبانى نسبت به آنهاست كه به ايمان تحقق مي بخشد. بنا به باور طرفداران اين ديدگاه، مومن كسى است كه اقرار كند و نيز بپذيرد و معتقد گردد كه: اوّلاً : خدا يگانه است و او را شريك و مثلى نيست، از آن رو كه خدا فرموده است: « لاشَريكَ لَه»(8) و « لَيسَ كَمِثلِهِ شَئ»(9) ، ثانياً: اصول و آيينى را كه پيامبران، به ويژه پيامر اسلام (ص)، از سوى خدا آورده اند حق است. عامّه فقها، برخى از اشعريان و بيش ترِ اماميان از اين ديدگاه جانبدارى كرده اند. متكلّم و فيلسوف بزرگ شيعى خواجه نصير طوسي، به استناد آيه هايى از قرآن، معناى دوّم ايمان، (= كار زبان و اقرار زباني) و معناى سوّم ايمان،(= تنها كردار نيك) را مردود دانسته است: «الايمانُ التَصديقُ بِالقَلبِ وَاللّسانِ وَلايَكفى الاوّلُ لِقَولِهِ تَعالي: وَاستَيقَنَتها اَنفُسُهُم وَلا الثّانى لِقَولِهِ: «قُل لَم تُؤمَنُوا»(10). او مي گويد: ايمان تنها تصديق قلبي، يعنى كار دل نيست؛ زيرا خداوند به آنان كه در دل چيزى را تصديق كنند و امّا به زبان انكار نمايند، نسبت كفر داده است: «وَجَحَدُوا بِها وَاستيقَنَتها اَنفُسُهُم ظُلماً وَعلوُّاً، (11) و از سر ستم و گردنكشي، با آن كه در دل باور داشتند، آن را انكار كردند». يعنى فرعونيان با آن كه در دل يقين داشتند كه آن چه حضرت موساى كليم ارائه مي دهد معجزه خداوند است، امّا از راه كبر و بيدادگرى آن را انكار كردند. قرآن درباره پيامبر اسلام (ص) فرمود: « وَ لَمّا جاء َهُم كِتابُ مِن عِندِاللهِ مُصَدِّقُ لِمّا مَعَهُم وَ كانُوا مِن قَبلُ يَستفتِحوُنَ عَلَيَ الذَّينَ كَفَروُا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَروُا بِهِ فَلَعنَةُ اللهِ عَلَى الكافِرينَ(12) ، و چون كتابى از سوى خداوند نزدشان آمد كه آن چه را با خود داشتند، راست مي شمرد، با آن كه پيش تر، (به مژده آمدن آن) در برابر كافران يارى مى خواستند، هميـن كـه آن چـه مى شنـاختند نزدشان رسيد، بدان كفر ورزيدند، پس لعنت خداوند بر كافران باد. و امّا ايمان تنها اقرار به زبان نيز، نيست به دليل سخن خداوند كه درباره اعراب مدعّى ايمان فرمود: «قالَتِ الاَعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لكِن قُولُوا اَسلَمنا وَ لَمّا يَدخُلِ الايمانُ فِى قُلوبِكُم(13) ، تازي هاى بيابان نشين گفتند: ايمان آورده ايم، بگو: ايمان نياورده ايد بلكه بگوييد: اسلام آورده ايم؛ و هنوز ايمان در دل هايتان راه نيافته است». ترديدى نيست كه اعراب مدّعى ايمـان، با زبـان به يگانـگى خـداوند و نبوت پيامبر (ص) و ديگر اصول اسلامى اقرار كرده بودند و بر بنياد همين اقرار، ادّعاى ايمان مي كردند. بنابراين، سخن صريح خداوند در باب ايمان اعراب، بر اين اساس كه «ايمان نياورده ايد (لَم تُومنُوا)، دليل آن است كه ايمان، تنها اقرار به زبان نيست، و ما حصل سخن خواجه، اين است كه ايمان از دوركن اساسى تشكيل شده است:1ـ تصديق 2ـ اقرار. و البته ديدگاهى كه خواجه مدافع آن است ديدگاه بيش تر اماميه است. براى همين، برخى از بزرگان اين مذهب، تصريح كرده اند كه: به اجماع اماميه، ايمان عبارت از تصديق به اصول پنج گانه ـ توحيد، نبوّت، امامت، عدل و معادـ و اقرار زبانى به آن هاست. 5 ـ ايمان، آميزه اى است از كار دل (= باور قلبي)، اقرار به زبان و كردار نيك (= عمل صالح). بنابراين ديدگاه، ايمان را سه ركن است: 1ـ تصديق قلبى 2ـ اقرار به زبان 3ـ كردار نيك يا عمل به اركان. اگر چه برخى از بزرگان تفسير مانند ابوالفتوح رازى بر آن اند كه عمل به اركان (= كردار نيك) جزء ايمان نيست بلكه دليل بر ايمان است. او مي گويد: بدان كه حقيقت ايمان، تصديق به دل باشد هم در لغت و هم در شرع. و براى اين كه اثبات كند كه واژه ايمان از معناى لغوى آن هجرت نكرده و به تعبير ديگر «منقول» نيست، مي گويد: اين لفظ چنان كه در اصل وضع آمد و آن تصديق است، بمانده است. بيانش «قُولُه تَعالى فى قصّة يعقوب» است: « وَما اَنتَ بِمؤمِنٍ لَنا وَ لَو كُنّا صادِقينَ»(14) اى بِمُصدّقٍ لَنا. اين متفّق عليه است كه اگر كسى دعوى نقل كند، دليل بر او بايد. و فقد دليل، دليل باشد بر بطلان اين دعوي. اگر آن كه خداى تعالى هر كجا ايمان گفت در قرآن، به دل باز بست و اضافه با دل كرد. چنان كه گفت: « مِنَ الذّينَ قالُوا آمنّا بِاَفواهِهمِ وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم(15) ، كسانى كه به زبان مي گفتند: ايمان آورده ايم در حالى كه دل هاشان ايمان نياورده است»؛ و چنان كه گفت: «قَلبُهُ مُطمَئِن بِالايمانِ، دل او به ايمان گرم است» و چنان كه گفت: « كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الايمانَ(16) ، ايمان را در دل شان نوشته است و چنان كه گفت: « قالَتِ الاعرابُ آمَنّا...». دگر آن كه خداى تعالى هر كجا ذكر ايمان كرد، عمل صالح به آن مقرون كرد كه: «آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ» اگر عمل صالح از جمله ايمان بودى اين تكرار لغو بودى و به مثابه آن بودى كه گفتي: «اِنّ الّذينَ آمَنُوا و آمَنُوا» و اين نه كلام حكيم بود. اين جمله دليل است بر آن كه ايمان تصديق به دل است.(17) با اين همه برخى از اماميه به استناد پاره اى احاديث، ايمان را مجموعه تصديق، اقرار و كردار دانسته اند. پيامبرگرامى (ص) فرمود: « الايمانُ عَقدٌ بِالقَلبِ، وَنُطقٌ بِالّلِسانِ، وَعَمَلٌ بالاركانِ(18) ، ايمان معتقد بودن به قلب است، و اقرار كردن به زبان، و عمل كردن به اركان (اعضاى بدن). اميرمومنان علي(ع) فرمود: « الايمانُ تَصديق بِالجَنانِ، وَ اقرارٌ بِاللّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالاَركانِ، و هو عَمَلٌ كُلُّهُ(19) ، ايمان تصديق كردن به قلب است، و اعتراف كردن به زبان، و عمل كردن به اركان بدن. در واقع ايمان همه اش عمل است. و همين طور امام رضا(ع) فرمود:« الايمانُ قَولٌ مَقُولٌ وَعَمَلٌ مَعمُولٌ، وَ عِرفانٌ بِالعُقُولِ(20) ، ايمان گفتارى (= اقراري) است كه گفته شد (و به زبان بيان گردد) و عملى است كه انجام داده شود، و شناختى است كه با عقل حاصل آيد. حقيقت ايمان، همان عقد قلبى است؛ يعنى معناى لغوى با معناى شرعى آن يكى است و بالطبع، اقرار به زبان و عمل به اركان لازمه ايمان است و به واقع دليل صدقِ ايمان است. هم چنان كه امام صادق(ع) فرمود: « لَيسَ الايمانُ بِالتَّحَلّيِ، وَ لا بِالتَّمِنّي، وَ لكِنَّ الايمانَ ما خَلَصَ فِى القُلُوبِ، وَ صَدَّقَتهُ الاعمالُ(21) ، ايمان به خودآرايى و آرزومندى نيست؛ ايمان چيزى است كه خالصانه در دل جاى گيرد، و اعمال آدمى دليل صدق آن باشد. و اما اين كه در احاديث آمده است كه: ايمان همه اش عمل است، « وَ هُوَ عَمَلٌ كُلُّهُ»(22) ، مراد از عمل، در كلام امام (ع) عمل به معناى عام آن است؛ يعنى عمل جوانحى (= قلبي) و عمل جوارحى (= زبانى و بدني) . اين اصل يعنى اين كه ايمان جز به عمل درست نمى شود و ايمان چيزى است كه اعمال آدمى تصديق كننده آن باشد، موضوعى بسيار مهم است و در نظام قرآنى [و به دنبال آن در نظام حديثي] پايگاهِ تربيتى بلندى دارد. نيز، اين كه گفته اند: «ايمان همه اش عمل است» (وَ هُوَ عَمَلٌ كُلُّهَ)، اشاره به واقعيت روشن است؛ زيرا كه عقيده نيز، خود «عمل» است، عمل قلبي. و اقرار نيز «عمل» است، عمل زبانى و بقيّه وظايف دينى نيز، همه كارها و اعمالى است كه بايد با اركان بدن و اعضاى تن انجام پذيرد (فعل يا ترك). پس، ايمان همه اش كردار است و عمل و ايمان زباني، در واقع، ايمان نيست. و ايمان اعتقادى بى عمل، ايمانى ناقص است.(23) --------------------
|